اولین عشق نوجوانی

0 views
0%

سلام به همه ی دوستای گلم،من اولین بارمه داستان مینویسم امیدوارم هر عیبی داره به بزرگی خودتون ببخشید درضمن این داستان نیس بلکه زندگیه منه بهترین دوران زندگیمو میگم واستون.یک پسر معمولی هفده ساله بودم چشم و گوش بسته و پاک.دنباله دختر نبودم همیشه هر دختر میدیدم سرم مینداختم پایین.ده روز بود از اول مهر میگذشت همه چی خوب بود یک روز با دوستام داشتیم از مدرسه برمیگشتیم پیاده خیلی راه بود ما هم اون روز تصمیم گرفتیم پیاده برگردیم از دوست دختراشون صحبت میکردند من از این حرفا خوشم نمیومد اخه حرفی نداشتم بزنم تا جلوشون کم نیارم.اون روز برگشتیم و بین راه خیلی حرف زدن ولی من ساکت بودم من خیلی اذیت شدم از حرفاشون کاش منم حرفی واسه گفتن میداشتم هییییی خدا..چرا من حتی جرأت نگاه کردن به یک دختر هم ندارم؟؟؟بچه ها میگفتن یک هنرستان دخترانه دو تا کوچه پشت مدرسمونه،من نرفته بودم ببینم.روزها گذشت وگذشت و من بعضی موقع ها که این حرف پیش میومد حرفی واسه گفتن نداشتم… یادمه نهم ابان بود صبح هوا سرد نسیم خنکی سورتتو نوازش میداد داشتم میرفتم مدرسه سوار اتوبوس شدم دو ایستگاه رد شد یک لحظه سرمو اوردم بالا یک دختر دیدم زیاد خوشگل نبود ولی زشت هم نبود تقریبا مثل هم بودیم نمیدونم چی شده بود دلمو برد انگاری،من که اصلا به دخترا نگاه نمیکردم ماتم برده بود بهش خدایا من چه مرگم شده…؟؟؟تا ایستگاه فقط به اون نگاه میکردم اون یک ایستگاه بعد ما پیاده میشد انگار تو گرمایه اتوبوس محو اون شده بودم در اتوبوس باز شد این ایستگاه باید پیاده میشدم رفتم جلو در،در که باز شد همون نسیم مثل یک باد سرد خورد به صورتمو یک لرز انداخت تو بدنم تازه کنترلم اومده بود دسته خودم رفتم مدرسه با امید صحبت کردم بهم گفتامیر کاری نداره برو جلو شمارتو بده همین.ولی این کار سخت بود اونقدرا هم که حرف زدنش اسون بود عمل بهش اسون نبود.خیلی دیرگذشت اون روز ولی بالاخره تموم شد،زنگ اخر خورد سریع رفتم جلو هنرستان دخترانه هرچی صبر کردم اون نیومد،حالم گرفته شد رفتم خونه ناهار ماکارانی بود دوست داشتم ولی کم خوردم مادرم گفتامیر چیزی شده حالت خوبه؟ نمیدونم مامان،اینو گفتمو رفتم تو اتاقمشمارمو نوشتم رو یک کاغذ بعد خوابیدم فکرم با اون بود هر جور بود اون روز تموم شد.اخیش خدا بلاخره صبح شد فردا دقیقا همون ساعت رفتم سوار اتوبوس شدم دعا دعا میکردم ببینمش،رسیدیم ایستگاهی که اون سوار میشد واااای خدایا اومد سوار شد خودشه دستو پامو گم کرده بودم نشت صندلی جولو قسمت زنونه پنج قدم با من فاصله داشت داشتیم نزدیک مدرسه میشدیم باید یک کاری میکردم سرمو اوردم بالا یه نگاه کردم بهش نمیدونستم چیکار کنم ناخداگاه یک چشمک زدم باورم نمیشد خندید وااای خدا چه ذوقی کردم،اونقدر ذوق زدم که ایستگاه رسیدیم شماره نداده رفتم پایین عجب خربکاریی..اه..فردا شد همه چی عالی بود سوار اتوبوس شد میخواستم شماره بدم تصمیمو گرفته بودم وااای خدا چه بد شانسی معلم ریاضیم سوار اتوبوس شد..اه لعنت به این شانس سلام کردم با زور سرشو واسم تکون داد که یعنی سلام ایستگاه رسید باید پیاده میشدم مونده بودم چیکار کنم یهو از دهنم در رفتببخشید اقا من برم خونه مادر بزرگم یه دفترم اونجایه نزدیکه میرم دفترو بر میدارم میام گفتباشه دیر نشه مدرست بعدشم رفت. اخیش…رفت رسیدیم ایستگاه اون دختره پیاده شد منم پیاده شدم قلبم داشت تند میزد هیجان داشتم عینه وقتی میخوان نمره ها ریاضیتو بدن سرم انداختم پایین رفتم جلوش چی بگم خدا؟؟؟ببخشید خانوم این شمارمه خوشحال میشم باهتون اشنا شم شماره رو دادم دستش سرمو انداختم پایین تند رفتم مدرسه حتی پشتم هم نگاه نکردم زود گذشت اون روز زنگ که خورد با بیشترین سرعت رفتم خونه گوشیو نگاه کردم خبری نبود،خورد تو حالم ناهار خوردم خوابیدم بیدار شدم خبری نبود ساعت گذشت هفت،هشت،نه… ساعت از دوازده گذشت نا امید میخاستم بخوابم پنج دقیقه نبود که پیام اومد گفتم حتما دوستامن میخواستن از خواب بیدارم کنن بی مزه ها گوشیو برداشتم نگاه کردم شماره غریبه بود نوشته بودسلام خوبی؟سریع جواب دادم خوبو شما خوبی میشه بگی کی هستی؟…من همونم که امروز شمارتو گرفتم واااای خدا قند تو دلم اب شد اسمش ساناز بود دو هفته از من کوچیکتر باهم اشنا شدیم اخلاقش عالی بود هر روز میدیدمش ولی من با دوستام اونم با دوستاش بود نمیشد نزدیک بشیم به هم بلاخره یک روز قرار گذاشتیم دیدمش ولی دست بهش نزدم چهار ماه گذشت تقریبا ده باری قرار گذاشتیم ولی بهش دست نزدم دفعه اخر تو پارک بودیم کنارم راه میرفت دستمو گرفت خودش خیلی ناز بود بهم گفت وقتی دستت تو دستمه حس ارامش میکنم .از اشناییمون هفت ماه گذشت امتحانا خرداد نزدیک بود من تقریبا زرنگ بودم جزو پنج نفر اول کلاسمون بودم،درسام ضعیف شده بود پدرم میگفت خرداد کم بشی گوشیتو میگیرم.سخت بود ولی با ساناز قرار گذاشتیم این یک ماه از هم دور باشیم تا امتحانامونو بدیم.سخت بود ولی قبول کرد.چهار تا امتحان دادم عالی دادم همشونو ولی یاده ساناز بود روز امتحان چهارم بود امتحانو دادم شیمی بود عالی دادم خیلی خوشحال بودم. داشتم برمیگشتم رسیدم ایستگاه اتوبوس ساناز تو ایستگاه بود تا منو دید زد زیره گریه زاری رفتم ارومش کردم گفتم چی شده؟؟؟مامان باباش میخواستن طلاق بگیرن اخی الهی فداش شم.باباش خونه نمیومد دیگه با مامانش تنها بود مامانشم که دکتر بود از ساعت هشت صبح تا هشت شب خونه نبود،بهم گفتامیر خیلی تنهایم مردم از تنهایی تو اون خونه نمیدونم چی شد دستمو گرفت برد خونشون منم رفتم باهش میخاستم تا حاش یک کم بهتر بشه باهش باشم.رفتیم خونشون مقعنه رو از سرش در اورد مانتو هم در اورد تا حالا اینجوری ندیده بودمش،یک تاپ با شلوارک تنش بود.رفت اشپزخونه واسم چیزی بیاره بخورم نمیدونم چه مرگم شده بود کیرم صاف شده بود یک احساسی افتاده بود تو وجودم ساناز اومد چایی اورده بود شلوار لی پام بود خیلی ضایع بود کیرم صاف شده بود تشست جلوم با یک کم فاصله داشتیم به هم نگاه میکردیم یهو گفتامیر اون چیه زده بالا.وااای دید اب شدم از خجالت از جلوم بلند شد داشت میرفت فکر کنم نارحت شده بود.بلند شدم دستشو گرفتم برگشت طرفم چسبید بهم لبامون رفت تو هم چه لذتی بردم زبونشو اورد تودهنم لیس زدمش خیلی ناز بود جوونم ساناز لباشو از تنش در اورم،خدایا چه بدنی چه سینه هایی سوتینو خودش در اورد صفت شده بود سینه هاش سفید بود چقدر سرش ریز بود بلندش کردم گذاشتمش رو تخت جوون چه سینه هایی میخوردمشون چقدر ناز بود ساناز صدا اه اهش در اومده بود.اه…ای..امیر..ای دستشو برد گذاشت رو کیرم ای جوون لباسامو در اورد تسمه رو باز کرد شلوارم هم کشید پایین یک شورت پام بود دستشو برد تو شرتم کیر ۱۵سانتیمو گرفت تو دستش ماساژ داد.اه..چه حالی میداد شورتمو کشید پایین کیرمو دید زبونشو دور کیرم میکشید اه.. جووون….کرد تو دهنش اخخخ سرشو اروم گاز گرفت جا خوردم همه ی کیرمو کرد تو دهنش.هه.. هه ..ترسیدم خفه شه دراوردش ابم داشت میومد گفتم بهش. اییییی ..اومد..اومد خورد اولا ابمو باقیشم ریخت رو بدنش برق میزد بدنش حالا دیگه نوبت من بود شلوارکشو در اوردم یک شورت قرمز تنگ پاش بود.کسش معلوم بود از رو شرت خوابید رو تخت روناشو لیس میزدم شورتشو کشیدم پایین جوووون چه کسی دور کسش قرمز شده بود لیس زدمش ساناز دادش در اومد اااااه…اخخخخ…امیییییر…بسسه…دارم میمیرم وای نمیدونی چه لذتی داشت با تو انگشتم کسشو باز کردم چوچولش قرمز شده بود خیلی خیلی تا یکم زبونمو دورش کشیدم جیغش در اومد امیییییییییییر…ااااااااااه ابش اومد من همیشه حالم به هم مبخورد اب یک دخترو بخرم ولی وقتی تو اون موقعیتی خودت میخوری دست خودت نیس.ابش اومد خوردم ابشو واقعا خوشمزه بود ببندش کردم لبه تخت چهار دست و پا نشوندمش حقیقتش هم خودم میترسیدم هم ساناز.سوراخ کونش خیلی کوچیک بود با خنده بهش گفتممن چی تو این جا کنم؟؟گفتنمیدونم بقیه چه جوری جا میکنن تو هم مثله اونا.کیرمو گذاشتم سر سوراخش تا بزاری یک کم باشه خودش میره تو ساناز دردش میومد،دلم واسش سوخت داشت گریه زاری میکرد تقریبا نصفه رفته بود تو. ااااه…امیییر بسسسه داغون شدم.دیگه اروم فایده نداشت یهو محکم تا ته کردم توش. ولی چیشمتون روزه بد نبینه یک جیغی کشید که کر شدم شانس اوردم از همسایه ها کسی نفهمید. گریه زاری میکردم میمردم واسش من دیگه شروع کردم تلمبه زدن،خ اونم جییغو جوونو گریش قاطی بود.جوووون چه حالی میده شکمم میخورد به کون سفیدش چه صدایی میداد. اااه جووون باز داشت ابم میومد کیرم دیگه بی حس شده بود دراوردمش ریختم رو کونش اخی سانازم اون سوراخ تنگش خیلی گشاد شده بود دیگه حس و حال و نداشتم سانازم خیلی اذیت شده بود.اونم افتاد رو تخت دیگه از بی حالی بغلش کردم بوسیدمش خیلی ناز بود،بالشت گذاشتم زیره سرش خودمم کنارش دراز کشیدم پتوکشیدیم رو خودمون ،بغلش کردم ی دفعه خیلی محکم تو تنش فشارم داد گفت دوست دارم.جون عشقم از بس بی حال بودیم همونجوری تو بغل هم خوابمون برد ساعتا دو ظهر بود گوشیم زنگ خورد بیدار شدیم مادرم بود گفتکجایی نگران شدم دیر کردی؟؟الان….الان میام مامان. باید برم سانازم رفتم تو خونه ولی هنوز اون صحنه ها یادمه بیشترینو بهترین لذت عمرم بود.بابای سانازم سر عقل اومد برگشت خونشون.منو سانازم با هم میمونیم تا ابد قول میدم چون واقعا دوسش دارم.نوشته امیر

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *