گوشی رو که گذاشتم دیدم همکارام که اکثرشون خانم ودختر بودن دارن بدجور نگام میکنن…فهمیدم که یا بلند بلند حرف زدم یا قیافم تابلو ئه.نمیدونم شماره مو از کی گرفته بود.البته حدس میزدم از دختر عموش فریبا گرفته باشه اما بعید میدونستم فریبا شماره ی تنها دوست پسرشو به کسی بده.هنوزم شک داشتم که خودش باشه.دورادور دیده بودمش.از دور که بنظر خیلی خوشگل میومد.همینطور که به سمت میز کارم میرفتم داشتم آرزو میکردم که خودش باشه.فقط یبار که با فریبا تلفنی حرف میزدم گوشی رو از فریبا گرفت و خیلی بلبل زبونی کرد وکلی صداش هواییم کرد.آخه راستش فریبا نه زیاد قشنگ بود نه خوش تیپ وخوش اندام.خودمم زیاد تعریفی ندارم اما هر کسی آرزوشه که یکی خیلی سرتر از خودش دوستش باشه ولو واسه سکس. فردای اونروز قبل از ظهر دوباره تلفن کارگاه زنگ خورد وبا اینکه ازصبح 10بار زنگ خورده بود اما حس کردم الان صدام میکنن.حدسم درست بود گوش رو برداشتم و دیدم همون صدای دیروزیه.دیگه کمرویی رو گذاشتم کنار و گفتم اگه اونی هستی که من فکر میکنم نوکرتم هستم اما اگه اون نباشی دیگه اینجا زنگ نزن.گفت مثلا کی؟گفتم اگه فاطی باشی میکشمت.با صدایی که مشخصا میلرزید وبا کمی ترس گفتآره فاطی هستم.از خوشحالی زبونم بند اومده بود و اونم تا دید من خوشحالم وقصد ندارم به فریبا لوش بدم راحت نیمساعتی رو باهام حرف زد.گفت که امروز تولدشه و به بهونه اینکه بهم کیک تولد سفارش بده وبا کلی التماس شمارمو از فریبا گرفته.قرار شد کیکشو خودم درست کنم وعصر که میاد از مغازه بگیره من برم اونجا تا همدیگه رو ببینیم.تمام بدنم میسوخت.انگار از فرط هیجان توی کوره گذاشته بودنم.زود سفارشهارو انجام دادم وکیک خوشگلی هم واسش زدم وزودرفتم خونه که به خودم برسم.یکساعت بعد با یه ربع تاخیر رسیدم به مغازه.با قدمای لرزون وارد شدم فروشندمون بهم سلام کرد.نگاهمو چرخوندم اما فقط دو تا خانم و یه بچه تو مغازه بودن.دلم هری ریخت پایین.داشتم به خودم واسه دیررسیدنم فحش میدادم که از پشت سر یکی بهم سلام کرد.برگشتم و دیدم خودشه.اول که از خوشگلی و آرایش خیلی قشنگش ماتم برده بود.بخاطراینکه کسی شک نکنه احوالپرسی صمیمانه ای کرد وباهام دست داد وآروم بهم گفت خودشوفامیلم معرفی کرده.به خواهرش گفت که تومغازه پیش دخترش هانیه بمونه تا بره وعکسشو از عکاسی بگیره.به منم گفت پشت سرم بیا.با هم رفتیم توی یه پاساژ.منکه هصلا فکرنمیکردم اینقد ناز باشه بی اختیار خیره نگاش میکردم وکنارش راه میرفتم که آروم دستموگرفت.ازخودبیخود شدم وبا پایان وجود ولذت پایان آه کوتاهی کشیدم.فاطی گفت جااااان ودستمو با یه فشار محکم ول کرد.قدش ازمن کوتاهتربودووقتی بطرفش نگاه میکردم ادکلن موهاش وتنش ودستاش که باشوق به پشت دستام میمالید داشت دیوونم میکرد.طاقتم تاق شدوگفتم توروخدا اینقدبهم نچسب دارو دیوونه میشم ویوقت وسط مردم کار دستت میدم ها…صداش که شهوت لرزونش کرده بود رو آروم شنیدم که گفت نترس اگه ناراحت شدی خودم راحتت میکنم..جلوی یه طلا فروشی وایستادیم ومحکم وبدون ترس دتتشو جوری که سینه های مث سنگشوبه پهلوم میمالید دور کمرم انداخت و آروم شونمو گاز کوچولویی گرفت وگفتاین عکسو بگیرو امشبو باهاش سرکن فردا بهت زنگ میزنم…چند ماهی با هم فقط تلفنی حرف زدم وفهمیدم شوهر کرده ویه بچه کوچیک داره..آخه اون یباری که باهاش حرف زده بودم خواستگار داشت.شوهرش معتاد بود واون که اول نامزدیشون بگفته خودش عاشقش بود الان اصلا دوسش نداشت.ازم یه وکیل خوب سراغ گرفت و بعدازمدتی با رضایت جدا شد وازون به بعد با زنگای دایمش بلای جونم شد.منم تو این مدت بدجور عاشق خودش واندام واقعا نازش شده بودم اما چون شوهرداشت هردومون یه دیوار نامریی بینمون حس میکردیم…هرچند هردومون از خدامون بود این سدو بشکنیم اما شاید جرات نداشتیم.یه روز که قربون صدقه ی هم میرفتیم با ترس گفتم فاطی خانم وبچه ی دوستم دارن میرن اصفهان ویک هفته خونشون خالیه ومنم میخام برم که دوستم تنها نباشه.اگه دوس داری فردا ازصبح تا عصرمیتونی بیای پیشم.اونم ازخداخواسته گفت اگه دوستت منو نبینه میام.وای خدا باورم نمیشد.با فرزان هماهنگ کردم واونم okداد.صبح زود پپاشدم ودوش گرفتم وکلی بخودم رسیدم .که در زدن.درو که باز کردم هوش از سرم پرید.یه مانتوی نارنجی تنگ که مث حریر پایان بدن شهوت انگیزشو نمایش میداد با یه جین چسبون وکفش اسپرت نارنجی.وقتی بهش گفتم فرزان خونه ست گفت یا بپرونش یا تو نمیام.فکرکردم میترسه بلایی سرش بیاد اما گفت لااقل وقتی خودم گفتم بهش بگو 10دیقه بره بیرون.واومد تو….چنان بغلش کردم وفشارش دادم که دادش دراومد اما یواش یواش اونم محکم بغلم کرد ومنو با پایان وجود به خودش میمالید..سرمو فرو کردم تو موهاشو گفتم میدونی چند ماه از فکر این لحظه شبا خواب وروزا خوراک نداشتم؟صورتمو بطرف خودش برگردوند وبه چشای خیسم نگاه کرد وپلکامو بوسید وچشاشو بست وبا پایان قدرتش لبامو مکید.دیوونه وار دور هم میچرخیدیم وتو پیچ وتاب بدنهامون همدیگه رو میبوسیدیم و نوازش میکردیم بدنامونو چنگ میزدیم.وقتی بخودم اومدم دیدم بشدت داره گلومو چنگ میزنه و میمکه.آروم چونشو دادم بالا وگفتم عزیز کبودم کردی جواب حرف مردمو چی بدم؟خندید و بغلم کرد و گفت میخای همینجوری سرپا وایستیم؟اونو بغل زدم و بردمش تو اتاق دوستم.آروم دکمه های مانتوشو بازکردم وگفتم یه دور بزن بذار سیر اندام نازتو تماشا کنم.وقتی خوب دیدمش اندامش مست وخرابم کرد چون واقعا بدنش هیچ ایرادی نداشت.شکم صاف وسینه های تقریبا درشت و سفت ورونهای کلفت و پیچ وخم اندامش واز همه زیباتر باسن واقعا برجسته وخوش فرمش به یه قوس زیبا ختم میشد هوش از سرم برد. با همون شلوارک استریج و تاپش انداختمش زمین ومهلت ندادم درشون بیاره..اینقد تو بغل هم لولیدیم و اینقد بدن نازشو مالیدم که با داد زدنای از شهوتش بخودم اومدم و بلندش کردم که لختش کنم دیدم تاپش جر خورده وشلوارکش تمامش نخ کش و تیکه پاره شده بود.نگام کرد وبا لبخند گفت فدای سر عزیزم.با یه حرکت لخت شد ومنو کشید رو خودش و لبانو بوسید وگفت هرکاری بگی میکنم فقط باید روم بخوابی وارضام کنی و دیگه اینکه از ساک زدن بدم میاد.منم که هیچی نمیفهمیدم گفتم باشه و موهاشو چنگ زدم وحشیانه گوشاشو میمکیدم وبا ادکلن تنش مست میشدم آروم که شدم زبونمو ازوسط سینه ش تا پشت گوشش میکشیدم که با پایان وجود آه میکشید ودیوونم میکرد.وقتی سوتینشو بالا دادم ویه سینه شو تودستم گرفتم واون یکی رو لیس زدم تقریبا داد زد و آروم گفت عزیز بخاطر همین داد زدنام بود که میگفتم دوستت بره بیرون…گفتم میخوای بهش بگم بره؟گفت دیگه واسم مهم نیست عسلم.خندیدم و پستونای درشتشو با پایان وجود خوردم واونم سرمو تا جایی که زور داشت به خودش فشار میداد.پایینتر که رفتم از تمیزی وبوی خوش کسش ماتم برد.زنای زیادی تو زندگیم بودن اما این بدن یه چیز دیگه بود…منی که کس هیچ زنی رو نخورده بودم سرمو بردم وسط رونای سفت ودرشت وخوشبوش و تا جایی که تونستم زبونمو فرو میکردم تو کسش واونو وسط چاک کس گوشتالو وتپلش میچرخوندم…با دستامم باسن نرم وقشنگشو چنگ میزدم وروناشو که از زور درشتی بهم چسبیده بودن و اونم با فشار شهوت داشت وسط روناش خفم میکرد..کسشو ول کردم و رفتم وسط روناشو لیس زدم که دیگه به التماس افتاد…حمید تورو خدا دیگه طاقت ندارم….تورو جون من اگه دوسم داری بیا منو بکن…منم که با شنیدن این حرفاش دیوونه تر میشدم گفتم چیکار کنم؟یکم خجالت کشید وگفت تورو خدا بیا بخواب روم و منو بکن دارم میمیرم.باز اومدم اذیتش کنم که دادش رفت هوا که بیا بکن نامرد..پریدم روش و دهنشو گرفتم وگفتم بیرون میشنون دیوونه..با دستش کیرمو گرفت و پاهاشو یکم باز کرد وگذاشتش دم کسش ودستاشو انداخت دور کمرمو وگفت بدرک که میشنون وبا یه فشار محکم و در حالی که کمرشو بالا میداد یدفعه پایان کیرمو فشارداد تو کس تقریبا تنگ ولیزش طوری که هم خودش هم من با پایان وجود لزشی شدید بهمون دست داد وفاطی چنان دای زد که هنوز صداش تو گوشمه..وضعیت زیاد خوبی نبود وحس میکردم خیلی درد میکشه تااومدم پاهاشوبلند کنم تذاشت دوباره تا خواستم اونو بکشم روم باز نذاشت ودر حالی که گوشمو میمکید گفت اولش که بهت گفتم دوس دارم پایان تن وبدنتو روی پایان تن وبدنم حس کنم.دوس دارم مث دوتا عاشق با هم حال کنیم نه مث حیوونا چهاردست وپا یا مث فیلمای کثیف.این حرفش که نشون میداد دوستمم داره بیشتر هوسیم کرد ومحکمتر بغلش کردم اونم پاهاشو دورپاهام سفتتر کرد وبا پایان وجودش وقتی که کیرمو تو کس نازش فرو میکردم به خودش میکوبید.باز شروع کرد به داد و فریاد که لبامو رو دهن و لبای کوچیک و سرخش گذاشتم و اونو که با فریاد همش میگفت عزیز محکمتر بکن آروم کردم ولی چون داشت ارضا میشد هیچی نمیفهمید.تو عمرم زنی با اینهمه شهوت نه دیده بودم نه شنیده بودم.با فریادهاش که توی دهن من کمی خفه میشد وحشی ترم کرد وچنان خودمو به کسش میکوبیدم که میترسیدم به خونریزی ختم شه اما اونم بدتر از من کمرمو گرفته بود داشت کس قشگشو پاره میکرد…زبونمو تو گوشش کردم وگفتم آبم داره میاد کجا بریزمش؟گفت بریز تو کونم..همشو بریز تو کونم.گفتم پس تو چی؟خندید وکیرمو آروم از کسش بیرون کشید وگفت اگه یبار دیگه بتونی ارضام کنی میشه 4بار.چرخید وگفت حمید من تاحالا به شوهرمم کون ندادم تورو خدا زیاد اذیتم نکنی ها….منکه باورم نمیشد به این راحتی بذاره از کون بکنمش پایان تمرکزم این بود که یدفه ارضا نشم..از روز اولم آرزو داشتم کونشو یبارم شده بکنم…..با کمی آب دهن خودش و آب کسش سوراخ تنگ کونشو که از ترس یا انقباض سایت داستان سکسی سفت کرده بود خیس کردم وآروم انگشتمو کردم تو.یکم که جلو وعقب کردم باز طاقت نیاورد وگفت حمید بکن.امروز میخوام اگه کونمم پاره کنی بهت حال بدم چون میدونم چقد کون دوست داری…با دستاش لمبه هاشو ازهم باز کرد ومنم نشستم رو پاهاش و یواش سرشو گذاشتم دم کونش و فشار دادم.داد نزد اما بسختی خودشو جمع کرد. کیرم دراومد گفت درش نیار گفتمخودت درش آوردی ..خودش با دست مث کسش کیرمو تنظیم کرد دم سوراخش و خیسش کرد وگفت وقتی گفتم با یه فشار همشو بکن تو کونم من طاقت ذره ذره درد کشیدنو ندارم .تا علامت داد منم از خدا خواسته با پایان زورم کیرمو چپوندم تو کونش.فریادی از ته دل کشید وگفت عزیز تمرکز کن و پایان آبتو تا ذره آخر بریز تو کونم ودستامو رو سینه وکسش میمالید.کونش اینقد بزرگ وتنگ بود که انگار روی ابرا سیر میکردم وباتمام وجود کیرمو که از تنگی کونش درد گرفته بود تو کونش جلو وعقب کردم و با فشار اینقد آبمو تو کون نازش ریختم که حس کردم پایان جونم از بدنم بیرون رفت…با التماسهای فاطی که میگفت عزیز درش نیار تا منم ارضا بشم بخودم اومدم و انگشتمو با ولع اینقد تو کسش فرو کردم که با داد زدنش و چنگی که رو دستام انداخت فهمیدم واسه بار پنجم ارضا شده……..ادامه دارد شاید وقتی دیگرنوشته john coffee
0 views
Date: November 25, 2018