اولین و آخرین سکس نگار

0 views
0%

سلام. من نگارم. 26 سالمه و یه دخترم با ظاهر و اندامی از متوسط بالاتر. از بچگی سرم به درس و این چیزا گرم بود و زیاد با پسر بازی و این مدل کارا مینه خوبی نداشتم. البته دوست پسر داشتم اما رابطمون همیشه در حد معمولی بود و هیجوقت سکس تو کارمون نبود. این داستانی که دارم می نویسم داستان اولین و آخرین سکس منه و 2 سال پیش اتفاق افتاده. 6 ماه بود که یه مرده گهگاهی بهم زنگ میزد و مزاحمم میشد. منم بهش توجهی نمی کردم. سرم به کارم گرم بود. کارشناس یه شرکت فنی مهندسی بودم و وقت پسر بازی نداشتم چون دو شیفت سر کار بودم. خیلی زنک میزد. منم که اصلا حوصله ماجراهای جدید نداشتم درست و حسابی جوابشو نمی دادم. تا اینکه یه روز که اینترنت خونمون قطع شده بود واسه انجام کارام رفتم کافی نت سر کوچمون. کارم که تموم شد از کافی نت اوممدم بیرون اما هنوز چند قدم بیشتر دور نشده بودم که موبایلم زنگ زد. همون مرده بود. باهاش خیلی تند حرف زدم اما بیخیال نمیشد. تا اینکه مجبور شد خودشو معرفی کنه. تازه فهمیدم دوست صاحب اون کافی نتیه که همیشه میرفتم. یادم اومد یه بار واسه گرفتن یه نرم افزار شمارمو داده بودم به اون یارو که وقتی نرم افزار به دستش رسید خبرم کنه. و فهمیدم که اون شمارمو داده به دوستش. خیلی از کارش بدم اومد. رفتم سراغش اما انکار کرد. مرده بازم همش زنگ میزد تا اینکه کم کم خامم کرد. بعد از کلی اصرار بلاخره واسه اولین بار با هم قرار گذاشتیم. اسمش فرزاد بود. قیافش خوب بود. پوستش سبزه بود موهای پر پشتی داشت. بینیش عملی بود. قدش خیلی بلند بود و تنها ایرادش این بود که یه کم لاغر بود اما عضله های ریز قشنگی داشت. خلاصه با هم دوست شدیم و من کم کم بهش علاقمند شدم. اونم شدیدا اظهار علاقه میکرد و میگفت عاشقم شده و کلا اون یه مدت من تو ابرا بودم. بعد از یه مدت همش ازم میخواست که برم خونشون اما من قبول نمیکردم. قبلا چند تایی دوست پسر داشتم اما هیچوقت خونشون نرفته بودم. تا اینکه یه روز صبح قرار شد با فرزاد صبحانه بریم بیرون. گفت صبحانه میگیره میریم یه جا میشینیم می خوریم. بهار بود و هوا خیلی خوب بود و منم عاشق هوای بهارم. تو ماشین نشسته بودیم و مثلا داشتیم میرفتیم یه جا بشینیم که متوجه شدم داره میره یه جایی که فقط چند تا باغ شخصی اونجا بود. اولش بهش اعتماد کردم اما می ترسیدم. رسیدیم به یه باغ و من دیگه نتونستم ساکت بمونم و بهش گفتم فرزاد جان کجا داری میری؟ گفت میریم یه کم تو باغ میشینیم. گفتم من نمیام. گفت چیزی نیست زود برمیگردیم. ترسیده بودم اما کاری نمی تونستم بکنم چون به جز من و اون هیچکس اونجا نبود. اولش نشستیم تو حیاط باغ و صبحانه خوردیم اما من از ترس اصلا نفهمیدم چی خوردم. یخ زده بودم از ترس. فرزاد دستمو گرفت و گفت پاشو بریم تو خونه باغ. خشکم زده بود. اومد کنارم، بغلم کردو رفتیم تو خونه. نشستم رو کاناپه. یه آهنگ لایت گذاشت و اومد کنارم نشست. چند دقیقه فقط حرفای معمولی میزدیم. تا اینکه دستشو انداخت دور گردنم و منو کشوند سمت خودش. می خواستم داد بزنم اما می دونستم صدام به هیچ جا نمیرسه. یه هو لباشو گذاشت رو لبام و شروع کرد به خوردن. نفسم دیگه بالا نمیومد. خیلی دوسش داشتم و چون اولین بارم بود هم لذت میبردم و هم فکرای عجیب و غریب میکردم. نمیدونم چقدر تو اون حالت بودیم. خیلی طول کشید. کم کم سنگینی بدنشو رو تنم حس کردم. کاملا روم خوابیده بود و من اصلا نمیتونستم تکون بخورم. دستمو گرفت و منو برد تو اتاق. یه تخت دو نفره اونجا بود. روی تخت خوابید و منو انداخت روی خودش. دستشو دورم حلقه کرده بود و لبامو میخورد. بعد جامونو عوض کرد. منو انداخت رو تخت و خودش افتاد روم. لباسام هنوز تنم بود. داشت تاپمو در میاورد که شروع کردم به التماس کردن. اما فرزاد انگار یکی دیگه شده بود. انگار اصلا صدامو نمیشنید. زورم بهش نرسید. تاپمو دراورد . همش پتو رو میکشیدم روم که منو تو اون حالت نبینه که خجالت بکشم. اما پتو رو پرت کرد کنار. سینه هامو از تو سوتینم دراورد. وحشیانه نوکشونو میک میزد و گاز میگرفت و میمالیدشون. داشتم از حال میرفتم از بس جیغ و داد کرده بودم. همه جامو لیس میزد و گاز میگرفت. لبام، گوشام، گردنم، سینه هام، شکمم و… تا اینکه رفت پایین که شلوارمو دربیاره. شلوارمو سفت گرفته بودم و گریه زاری میکردم اما بلاخره دراوردش. بعدشم به زور شرتمو دراورد. پاهامو به هم چسبونده بودم که کسمو نبینه ولی بلاخره بازشون کرد و شروع کرد به خوردن . زبونشو کشید روش و لاشو لیس زد. زبونشو توی سوراخشم میکرد. دیگه آروم شدم. داشتم لذت میبردم. خیس خیس شده بودم. بعد فرزاد بلند شد و شرتشو دراورد و من کیرشو دیدم. اولین بار بود که کیر میدیدم. خیلی بزرگ بود. خودمو جمع کردم ولی خودشو انداخت روم و سرشو آورد کنار گوشم و تو گوشم گفت نگران نباش کاری نمیکنم عزیزم، فقط میخوام کیرمو بزارم لای کست. منم که تو حال خودم نبودم چشمامو بستم. حس کردم کسم داغ شد. کیرشو گذاشته بود لاش. کسم خیس خیس بود و کیرش راحت روش لیز میخورد. کیرشو رو کسم عقب جلو میکرد و همزمان سینه هامم میخورد. داشتم میمردم از لذت که لذتم تو یه لحظه چند برابر شد و ارضا شدم و بی حس افتادم ولی اون داشت ادامه میداد تا اینکه اونم ارضا شد و آبشو ریخت رو کسم و سفت بغلم کرد و چند دقیقه ای تو همون حالت خوابیدیم. بعد بلند شد رفت دستمال آورد و تمیزم کرد و گفت برو دستشویی خودتو تمیز کن. منم رفتم و دوباره اومدم رو تخت دراز کشیدم. خیلی بیحال شده بودم. بازم بغلم کرد و تو بغل هم خوابیدیم. یه کم که گذشت دستشو گذاشت رو کسم و مالیدش. دوباره داشتم لذت میبردم که بلند شد. پاهامو باز کرد و من بازم چشمامو بستم وکیرشو رو کسم حس کردم. دستام تو دستاش بود و روم خوابیده بود. کیرشو میکشید رو کسم که یهو سوزش عجیبی حس کردم. کیرشو به زور کرد تو کسم و من هر کاری کردم زورم بهش نرسید که بخوام فرار کنم. جیغ بلندی کشیدم. باورم نشد. ملافه تخت خونی شده بود. داشتم دیوونه میشدم. زدم زیر گریه. اما دیگه کار از کار گذشته بود. همش بوسم میکرد اما من حولش میدادم کنار و فقط گریه زاری میکردم. خیلی میسوخت. اصلا نمیتونستم تکون بخورم. فرزاد دید دیگه کاری نمیتونه بکنه کمک کرد لباسامو تنم کردم و رسوندم خونه. ازش متنفر شدم. دیگه هیچوقت جوابشو ندادم. از اون ماجرا 2 سال میگذره و من دیگه با هیچکس سکس نداشتم. ولی خبر دارم که فرزاد هر شب با یه دختر سر میکنه. خیلی شرایط سختیه. نمیدونم چرا منو قربانی شهوت و هرزگی خودش کرد و رفت. نمیدونم آیندم چی میشه. خیلی استرس دارم. خدا لعنتش کنه که آیندمو به باد داد.نوشته‌ نگار

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *