من سحر 25 سالمه 19 سالم بود که عاشق یکی از خواستگارام شدم اما اون نامردی کردو وقتی جواب بله رو دادم رفت غیب شد.افسرده شده بود.بعداز یه مدتی حالم بهترشد و تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بدم که همه چی یادم بره رفتم و دانشگاه پیام نور فراگیر ثبت نام کردم.ترم اول دانشپذیری بودو کلاس نداشت .معرفیمون کردن یه موسسه که اونجا واسمون مشاوره بذارنو اشکلاتمونو حل کنن.یه روز که رفتم اونجا هیچ کسی اونجا نبود فقط آقای مشاور که پسر جوون وخوشتیپی بود اونجا بود بهش گفتم اومدم واسه کلاس مشاوره ثبت نام کنم حین اینکه داشت اسمو فامیلمو میپرسید متوجه شده بود من افسردگی دارم.خودش میگفت از حالت راه رفتنو برخوردم فهمیده.وقتی گفت مشکلت چیه درددلم واشد.دوست داشتم واسه یکی حرف بزنم که دلم خالی بشه یکم که نشستیمو من حرف زدم گفت بریم توی اتاق من الان منشی میاد و چون داریم مشاوره غیر درسی انجام میدیم درستش نیستخلاصه منو برد تو اتاقش دو دقیقه نشد منشیش اومد.وقتی اومدو منو با تعجب نگام میکرد.احمد اسم مشاوربود.بهش گفت من ساعت مشاوره دارم کسی اومد نیاد تو.منشیش با تعجب نگاه میکرد اخه اون وقت میدادو از این جلسه بی خبر بودخلاصه رفتیم تو اتاق و درو بستیکم نشستیم و حرف زدیم که یهو بغزم ترکید داشتم گریه زاری میکردم که یهوحس کردم یکی محکم بغلم کرد چشامو باز کردم دیدم احمد بغلم کرده میگه اروم باش خانمی حیف چشات نیست خرابشون میکنی؟خیره شدم تو چشماش.اولین بار بود یه پسر بغلم میکردانقدر شوکه شده بودم که فقط خیره شده بودم تو چشماشهمینطورکه نگاش میکردم اون لبخند میزد .یکم که گذشت و از شوک دراومدم خودمو کشیدم عقب و گفتم گناهه این کار خندیدو گفت کی گفته؟ من الان مشاوره توام و واسه اروم کردنت بغلت کردم و اگر دوطرف راضی باشن گناهی نداره منم که تا اون روز با هیچ پسری حتی حرف هم نزده بودم حس عجیبی بهم دست داده بود یجورایی حس خوبی بود بغلش ارومم کرد.یکم نگاش کردم هنوز دستاشو باز نگه داشته بود بغلم کنه بی اختیار رفتم تو بغلشو محکم گرفتمش لبخند زدو محکم بغلم کرد.گریم گرفت شروع کرد بوسیدن من و ناز کردنم .کاراش ارومم میکرد.انقدر بوسم کرد که طاقت نیاوردو گفت میخام بیشتر ارومت کنم اجازه میدی؟دلم اروم شده بود دلم میخواست تو بغلش بخوابم.گفتم تو ارومم کن اجازه نمیخوادیه لبخند ملیحی زدو لباشو فشار داد رو لباموااااای بند دلم پاره شد خوشم اومده بودبی اختیار محکمتر بغلش کردم فهمید خوشم اومد محکمتر لباشو فشار داد.کوسم خیس شده بودبهم گفت چشاتو ببند هرکاری میگم بکن و هرچی پرسیدم راستشو بگو تا کامل افکارت فراموشت بشه و اروم بشیهمونطور که چشامو بسته بودم فقط میگفتم چشمشروع کرد لبامو بخوره دلم قیلی ویلی میرفت حس خیلی جالبی بودگفت دوس داری گفتم خیلی خوبه اره که دوست دارمگفت میخوای بریم رو کاناپه گفتم اره.بغلم کرد رفتیم .نشوندم اونجا یکم تو چشام نگاه کردو گفت دوستت دارم.میدونستم واسه اروم کردنم میگه اما دوست داشتم بازم بگه …وقتی گفت دوستت دارم بغلش کردمو لبشو بوسیدم.جفتمون حشری شده بودیم بهم گفت میذاری بخوابم روتو نگات کنم جواب ندادم فقط دراز کشیدم خودشو ول کرد رومو زل زد تو چشام.ووواااااای چه حس خوبی بود داشت با نگاهاش روانیم میکرددستمو که گذاشتم تو کمرش بهم گفت دیوونه میخامت همینطور که داشت لب میگرفت و نگام میکرد کیرشو که داشت سفت میشد از زیر شلوارش حس کردم واای دوست داشتم ببینمش اما روم نشد بگمخندم گرفت گفت چته گفتم کمربندت داره فرو میره تو شکممپاشد گفت من که کمربند نبستم که نگاش افتاد به کیرش که اومده بالا و از زیر شلوار پیدا بودههههخیلی باحال شده بود تا دید کیرش بلند شده فوری خوابید که مثلا من نفهممگفت خانمی اجازه میدی دستمو بذارم رو سینت؟ با چشام بهش فهموندم دلم میخاد اما با زبون میگفتم نهمشاور بود و از حالاتم زود میگرفت تو دلم چی میگذرهانقدر حشری شده بود که دیگه از رو دست نذاشت دکمه هامو باز کردو شروع کرد بخوردنسینه هام. کوسم داشت میترکیدانقدر حشریم کرده بود با خوردنش که دلم میخواست لختم کنه کوسمم بخوره داشتم فکر میکردم چکار کنم کوسمم بخوره که همونطور که داشت سینمو میخوردو میمالید دکمه شلوارمو باز کرد جلوشو نگرفتم چون منتظر بودم باز کنهنگاه کرد دید تا دکمو باز کرد چشامو بستم گفت خانمی چشاتو بستی یعنی اجازه دادی باز کنم با سر گفتم ارهیکم شلوارمو کشید پایین و دید کوسم اب انداخته زبون گرمشو رو کوسم حس میکردم یه دقیقه نشده ابم اومد خندیدو گفت خیلی گرمی ناقلا .هیچی نگفتم راستش هم میخواسم هم خجالت میکشیدم دوباره چشامو بستم بلندم کرد گفت کیرمو میخوری نگاش کردم و گفتم نه دوست ندارم اما اصرار کرد من خوردم توام باااید بخوری کیرشو مالید و انگشت کرد رو لبم بوی خوبی میداد چشامو بستمو کردم تو دهنم اولش اوقم نشست اما بعد یکم خوردم. داشتم میخوردم گفت میخوام بذارم رو کوست ترسیدم گفتم نهگفت نترس نمیکنم توش فقط بمالم روش چند باری گفتم نه اما گذاشت داشت به ثانیه نخور منشی درزد بیاد تو که گفت پنج دقیقه دیگه جلسم تموم منشی هم نیومد تواما خب مثل سگ ترسیده بودیم رنگمون پریده بود پاشدیم و من خداحافظی کردم و رفتمنوشته سحر
0 views
Date: November 25, 2018