اولین و بهترین سکسم با خواهرم

0 views
0%

سلام به همه دوستان سایت داستان سکسی امیدوارم هر جا که هستید خوب و خوش و خرم باشید.خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم بر میگرده به سال 89 زمانی که اولین و به مراتب بهترین سکس رو با خواهرم سارا تجربه کردم.امیدوارم خوشتون بیاد و در پایان نظر یادتون نره.در ضمن فقط اسامی مستعار هستند و بقیه داستان به طور کامل و بدون شاخ و برگ تحریر شده.اسم من سینا ست و با خواهرم سارا در یک خونواده 4 نفری زندگی میکنیم .نزدیک امتحانهای پایانی سال تحصیلی بود.اون زمان من 20 سالم و خواهرم 17 سالش بود. سارا با اینکه سنش کم به نظر میرسی اما ذهن عالی و نابغه ای داشت؟همیشه نمره اول کلاس بود.دختری با قد 168 و وزن حدود 51 کیلو.من به طور کلی تا قبل از اون اتفاق علاقه زیادی به سکس نداشتم اما بعد از اون اتفاق پایان زندگی من عوض شد.نه اینکه از سکس چیزی نمیدونستم اما به کل علاقه ای نداشتم.طبق معمول جلوی مدرسه با بچه ها نشسته بودیم که یکی از بچه ها گفت که توی آمریکا یه دختری از برادرش حامله شده.این موضوع برای من خیلی سخت و غیر قابل قبول بود .آخه مگه میشه آدم از خواهرش بچه دار بشه؟اصلا مگه میشه که یه برادر با بی رحمی کامل با خواهر خودش سکس داشته باشه؟؟توی حال و هوای این حرفها بودم که نفهمیدم چجوری رسیدم خونه.به طور ناخود آگاه بعد از اینکه رسیدم خواهرم سارا رو صدا زدم و در پی جست و جوی اون بودم که یک دفعه با صدای مادرم به خودم اومدم.سارا رفته بیرون.گفتم مادر کجا رفته؟ گفت با دوستاش رفته خرید؟ یکم جا خوردم اما به روی خودم نیاوردم.بدون اینکه چیزی بگم رفتم توی اتاق و یک راست رفتم روی تخت سارا دراز کشیدم.آخه من و سارا توی یه اتاق هستیم.توی این هنگام داشتم با خودم حس سکس با سارا رو تجسم میکردم.یعنی میشه من با سارا سکس داشته باشم؟یعنی میشه بدون اینکه از کسی بترسم تا صبح توی بغلش بخوابم؟یعنی میشه سارا برای همیشه مال خودم بشه؟توی این افکار بودم که نفهمیدم کی خوابم برد.با صدای زنگ در از خواب پریدم.صدای سارا رو که داشت با مادرم احوال پرسی میکرد رو به وضوح میشنیدم.احوالپرسی تموم شد و سارا طبق معمول وارد اتاق شد.وقتی دید که من رو تختش خوابیدم خشکش زد. با صدای نسبتا بلند گفت که سینا چرا رو تخت من خوابیدی؟به نشانه سکوت دستم رو گرفتم جلوی دهنم و گفتم هیسسسسسسسسسسسس؟ چرا صداتو بلند میکنی؟دلم خواست یه بار هم که شده رو تخت سارا جونم بخوابم. اگه ناراحتی بلند میشم میرم رو تخت خودم.نمیدونم چرا ولی با این حرفم انگار یه پارچ آب یخ خالی کردم روش.با یه لحن ملایم و لبخندی دلنواز در جوابم گفت بخواب ولی فقط چون داداشمی.این حرفو زد و رفت که لباساشو عوض کنه. توی دلم بلوایی به پا بود. ناخود آگاه در حالی که داشت لباس عوض میکرد نگاهم افتاد بهش.در حالی داشتم نگاهش میکردم که پایان لباساش رو به جز شرت و سوتینش در آورده بود.تا حالا با این دقت به اندام خواهرم نگاه نکرده بودم. خیلی زیبا بود. اندامی ظریف و مانکنی با باسن و سینه های یه دختر 17 ساله.در همون حال بودم که دوباره سکس با سارا رو مجسم کردم.وای خدای من؟ چه باسنی؟چه سینه های زیبایی؟ داشتم کم کم با دیدن اندامش دیوونه میشدم.کیرم نیمه بیدار شده بود. اصلا توی این دنیا نبودم.وقتی به خودم اومدم دیدم سارا برگشته و با بدن نیمه عریان داره نگاهم میکنه.فکر کنم متوجه شده بود که کیرم بلند شده.چند لحظه مکث کرد و بدون اینکه چیزی بگه ادامه لباساشو پوشید و برگشت و توی چشمام نگاه کرد و از اتاق رفت بیرون.این حرکاتش داشت دیوونم میکرد.خلاصه چند روز به همین منوال گذشت و من خیلی تو کف سارا بودمفکر کنم خودشم اینو فهمیده بو. آخه توی هر موقعیتی سعی میکردم اندامشو دید بزنم.خلاصه بگذریم چون زیاد نمیخوام به هاشیه هاش توجه کنم.حدود 15 روز کار من فقط شده بود دید زدن خواهرم.حتی یه بار ازم پرسید سینا من خر نیستم چرا اینقدر سعی داری بدن لخت منو نگاه کنی؟من با پرسیدن این سوال کرک و پرم ریخت اما با پرویی پایان جواب دادم چون که عاشقتم.فکر نمیکنم که منظورم رو به طور کامل فهمیده باشه اما حد اقل یه کمی از موضوع رو بهش رسوندم.یادمه به خاطر این جواب که بهش دادم فقط لبخند زیبایی زد و از اتاق رفت بیرون.2 روز بعد از این ماجرا داییم زنگ زد و گفت مادر بزرگم فوت کرده.مامان و پدرم برای مراسم به شهرستان رفتند و من موندم و سارا و یه خونه خالی و 1000 تا آرزو.شب بعد از اینکه با سارا یه مقدار در مورد خاطرات گذشته و مادر بزرگ صحبت کردیم سارا گفتسینا من خوابم میاد و میرم بخوابم.اینو گفت و از جاش بلند شد.منم در جواب گفتم باشه تو برو تو اتاق تا من برم در حیاطو قفل کنم و بیام.وقتی برگشتم توی اتاق از تعجب خشکم زد.وای خدا یعنی داشتم درست میدیدم؟یعنی این سارا بود؟ اصلا باورم نمیشد؟ آخه تا حالا فرشتا ای به این زیبایی ندیده بودم.تنها چیزی که تن خواهرم بود یه تاپ سفید با سوتین قرمزی که از زیرش کاملا معلوم بود و یه شلوارک تنگ که به وضوح زیبایی کس و کونش از زیرش معلوم بود.دوباره کیرم بلند شد. وای خدا داشتم خواب میدیدم.متوجه شدم که سارا داره با دقت به کیر بلند شده من نگاه میکنه.یک آن عرق سردی روی بدنم حس کردم و با گفتن یک شب بخیر چراغ رو خاموش کردم و رفتم رو تخت.خدایا؟ یعنی داشتم درست میدیدم؟ من این خواهرو داشتم و تا حالا ازش کوتاهی میکردم؟اونقدر با خودم کلنجار رفتم تا تونستم سر صحبت رو باز کنم؟سارا؟بله.خوابی یا بیدار؟بیدارم داداشی چطور مگه؟سارا اگه یه سوالی ازت بپرسم راستش رو بهم میگی؟آره داداشی جونم هر چی باشه.قول میدی؟قول میدم.تا حالا شده دوست داشته باشی کاری رو انجام بدی اما نتونی؟مثلا چه کاری؟مثلا اینکه بخوای به یه نفر ابراز علاقه کنی؟آره؟به کی؟به تو برادر سینا.با این جوابش کم مونده بود سکته کنم.بهش گفتم منظورم غیر از خواهر و برادریه؟گفتآره دیگه منم که خواهر و برادری رو نمیگم؟دیگه واقعا داشتم سکته میکردم.بعد از چند لحظه سکوت گفتم من که همیشه کنارتم پس چرا حالا میگی؟گفت آخه میترسیدم؟گفتم از چی؟گفت از اینکه از دستم ناراحت بشی. آخه من میدیدم که همه دوستهام دوست پسر دارن اما من اصلا از دوست پسر خوشم نمیاد.من از تو خوشم میاد سینا جونم؟با گفتن این جواب هم کلم داشت از فشار میترکید و هم کیرم بلند شده بود.در جواب بهش گفتم سارا من عاشقتم من فقط تورو از خدا میخوام.در جواب بهم گفت سینا یه کاری برام میکنی؟پرسیدم چه کاری؟گفت بیا تو بغلم.منم از خدا خواسته بدون اینکه جوابی بدم بلند شدم و رفتم کنارش روی تخت دراز کشیدم.یه دفعه گرمای وجودشو روی تن و لبهام حس کردم.داشت با پایان وجود لبهام رو میخورد. انگار صد سال بود که لب نخورده بود.اما اصلا وارد نبود چون اولین بارش بودمنم داشتم لباشو میخوردم و سینه هاشو میمالیدم.من دیوونه سینه هاش هستم .بعد بهش گفتم سارا جنم؟گفت بله؟گفتم لباسامونو در بیاریم؟ گفت چشم هرچی تو بگی و بعد اون لباسای من و من لبلسای اونو در اوردماین دفعه کاملا لخت بودیم. لخت لخت.داشتم سینه هاشو میخوردم که دیدم آه و نالش بلند شدبا نوک سینه هاش بازی کردم و یواش انگشتمو با آب دهنم خیس کردم و گذاشتم رو کسش.توی همین لحظه بود که از شدت لذت ارضا شدم ولی به روی خودم نیاوردمهمینجور داشتم با کسش و سینه هاش بازی میکردم که بهش گفتم اجازه هست بخورمش؟گفت سینا تو داداشمی تو عشقمی اصلا نیاز به اجازه نداری.بعد یواش اومدم پایین و شروع کردم به خوردن و لیسیدن کسش. حدود 10 دقیقه داشتم این کارو میکردم که دیدم با دست سرمو فشار داد به کسش و گفت تندش کن دارا میاد و منم تند خوردمش و با یه آه بلند که کل اتاق رو فرا گرفت و یه لرزش خفیف ارضا شد و منم با پایان وجود پایان آبی که از کسش خارج شد رو خوردم.بیحال افتاد رو من. بعد از چند لحظه بهش گفتم عشقم حالا نوبت منه گفت چشم داداشی جونم.بلند شد و بی اراده کیرمو کرد تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن.بلد نبود و همش گازش میگرفت اما من از شدت بی حالی متوجه نبودم.داشتم با کسش بازی میکردم که یادم افتاد به کونش. بهش گفتم سارا میخوام از کون بکنم گفت هر طور دوست داری.منم کیرمو از تو دهنش در آوردم و یه کم کرم نرم کننده مالیدم به سر کیرم و با انگشت یه کم هم مالیدم به کون سارا بعد به بغل خوابوندمش و با سوراخش بازی کردم تا آماده بشهبعد از چند دقیقه آروم سر کیرمو گذاشتم در کونش و یواش هل دادم تو دیدم از درد یه جیغ کوتاه زد بهش گفتم نترس عشقم الان آروم میشه بعد از یه مکث کوتاه دوباره شروع کردم به فشار دادن اما این دفعه دیدگه دردش نمیگرفت تا جایی که تا آخر کردم توش دوباره بعد یه مکث کوتاه شروع کردم به عقب و جلو کردن.چون یه بار آبم اومده بود و بار دومم بود حدود 10 دقیقه داشتم میکردم که دیدم داره گرمم میشه بهش گفتم سارا جونم داره میاد چیکارش کنم؟گفت تو مال منو خوردی منم میخوام مال تورو بوخورم بعدش بلند شد و کیرمو کرد تو دهن و شروع کرد به ساک زدن که یه دفعه پایان آبم اومد و خالی شد تو دهنش. با ولع پایان آبمو خورذ و گفت این اولین ابیه که میخورم خیلی خوشمزه بود. اومد تو بغلم و شروع کردیم لب گرفتن.خلاصه اونشب ما 4 بار دیگه این کارو تکرار کردیم تا حدی که بار آخر از هیچکدوممون آبی خارج نمیشد.حدود 10 روز طول کشید تا پدر و مادر برگشتن. توی این 10 روز هر روز یک بار و هر شب یک بار باهم دیگه سکس داشتیم.از اون به بعد من به خواهرم به چشم خانمم نگاه میکنم.خیلی دوسش دارم و آرزومه که بتونم یه روز باهاش ازدواج کنم اما حیف که این آرزو دست نیافتنیه.امیدوارم از سرگذشت من و خواهرم خوشتون اومده باشهاگه عمری باقی باشه و شما دوستان عزیز اشتیاق به خواندن ادامه داستاهای سکس من و سارا بودید میخوام داستان سکس در کوهستان رو براتون به رشته تحریر در بیارم.با نظراتتون مارو خوشحال کنید.امیدوارم همتون از سکستون لذت کافی ببریددوستتون دارم.قربان شما سینا.

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *