اولین و بهترین سکس من

0 views
0%

اسم من افشینه و الان 32 ساله هستم این خاطره ای که میخواهم برای شما تعریف کنم برای سال 1379و عید ماه میباشد که برای اولین بار سکس من شروع شد .قضیه از این قرار بود که در 7 فروردین 1379به 4 تا از بچه ها برای برگزاری مراسم عروسی به شهر زیبا رفته بودیم که توی اون عروسی خیلی به ما خوش گذشت و توی اون مهمونی من با دختری آشنا شدم بنام مریم .دختری اجتماعی و تقریبا شلوغ بود .به هر حال با بسیاری اتفاق که از حوصله شما خارجه اون شب به مریم شماره تلفن دادم و قرار بود که به من زنگ بزنه تا اینکه روز 10 فروردین به من زنگ زد و برای روز 11 فروردین با من در چهارراه سرسبز نارمک قرار گذاشت .کلا بد قول بود و اون روز با نیم ساعت تاخیر رسید که دیدم یک نایلون کوچکم دستش هست حال و احوال و بعد ازش پرسیدم که کجا بریم که در کمال تعجب به من گفت من امشب میتونم با تو باشم و به مادرم اینا گفتم که خونه دوستم هستم . منم با کلی زنگ و تماس و التماس تونستم از طریق یکی از دوستان صمیمی ام آدرس خونه دایی شو بگیرم . چون دایی اش مسافرت بود ولی پسر دایی هاش خونه بودن . ما حدود ساعت 5 بعد از ظهر رسیدیم اونجا (تهرانپارس)زنگ زدم که در باز شد و پسر دایی محمد دوستم اومد دم در و بعد از کلی احوالپرسی گفت ما میریم بیرون و اگه هم راحت نیستید میتونید برید طبقه بالا کاملا راحت باشید در رو هم برای کسی باز نکنید .و به اتفاق چند تا از دوستان رفتند و خونه رو به ما سپردند .ما هم راحت لباسا رو در آوردیم و مشغول حرف زدن شدیم چون تا حالا فرصت زیادی برای صحبت دست نداده بود بعد از یکی دو ساعت مریم اصرار کرد که بریم حمام که واقعا من داغون داغون بودم . به هر حال رفتیم حموم و داخل حموم شروع به لب و بعد هم شرت همدیگر رو در اوردیم که من تو حال خودم نبودم همین طور پیش رفتیم که بدون کوچکترین نزدیکی من ارضاء شدم و سریع دوش گرفتیم و رفتیم بیرون .واقعا حال عجیبی داشتم و تا اخر عمرم یادم نمیره .لباسا رو دوباره پوشیدیم که مریم یه لباس شب آب رنگ پوشید و کلی کنار هم دراز کشیدیم راستی توی حموم به من گفت که من دختر نیستم و میتونم کمال لذت را ببرم منم چون نمیدونستم کمی ترس داشتم .توی اتاق بودیم که صدای زنگ اومد خیلی ترسیدیم و صدایی اومد که دیدم پسر دایی محمده .ما هم وسایلو جمع کردیم و رفتیم طبقه بالا .سر صحبت باز کردم تا ببینم واقعا دختر نیست که به من گفت قبلا عقد کرده و طرف که بسیار شبیه من بوده اوپنش کرده و رفته خارج از کشور و الانم حدود سه سال ازش خبری نداره .به هر حال یواش یواش اعتمادمو جلب کرد و خیلی جالب به من گفت افشین من میخوام منم گفتم چیو گفت تو رو با پایان مخلفاتتو . خیلی احساسی لختش کردم و بعد از کمی لب و کارای احساسی رفتم روش واقعا هیچ چیزی بلد نبودم به من گفت بلد نیستی یا میخوای من همه کارو بکنم که به هش گفتم اولین بارمه ولی باورش نمیشد . سر …رم گرفت و گذاشت جای امن من شروع کردم به تلمبه زدن طوری که چند دقیقه بعدش مجددا من ارضاء شدم . از روش اومدم کنار و مجددا شروع کردیم به صحبت در مورد همه چیز تا دوباره به من گفت من میخوام باز هم همینطور من رفتم روش ولی این بار دیگه میدونستم چیو کجا بزارم بدلیل خالی شدن کمرم زمان بیشتری طول کشید تا ارضاء شوم بعز چند دقیقه خیلی با صدای اروم به من گفت افشین محکم تر که من با پایان قوا تلمبه میزدم طولی که فکر میکردم الان از یه جای بدنش میزنه بیرون انقدر تلمبه زدم و جلوی دهنش رو گرفتم تا منم ارضاء شدم چون طبقه پائین پسر دایی محمد با چند تا پسر بودند که زیاد کار درستی نبود تا ساعت 4 نیمه شب من یه راه دیگه هم رفتم و چون توی زمان محدودیتی نداشتم بین هر راه حدود یک ساعتی صحبت میکردیم . خواب چیه اصلا خواب سراغم نیومد . ساعت 4 بود که مریم گفت هم تشنه ام و گرسنه . لباس پوشیدم و رفتم پائین که دیدم اقایان بیدارند و مشغول کشیدن تریاک اون موقع ها هنوز شیشه و کراک نیومده بود . خیلی اصرار کردند که منم چند تا دود بگیرم ولی چون از دود بدم میومد قبول نکردم . از پسر دایی برای رفع تشنگی و گرسنگی طلب آب و غذا کردم که بنده خودا با تموم وجود هر چی که داشت از تکه های پیتزای مانده و بستنی و میوه و آب معدنی و نوشابه به من داد منم نامردی نکردم و همه رو بردم بالا .بالا که رسیدم دیدم مریم خوابیده که یه هو از خواب بیدار شد .یه دل سیر غذا خوردیم و دوباره یه راه دیگه . سرتونو درد نیارم از ساعت 5 بعد از ظهر تا فردا 1 بعداز ظر من 9 راه رفتم که آخراش بلند نمیشد ولی مریم بازم میگفت من میخوام و با ساک زدن و کارای دیگه اونو برای خودش بلند میکرد فقط یادمه که راه آخر نیم ساعتی طول کشید که دیگه خودش هم خسته شده بود . ساعت 1 اومدیم پائین و یه اژانس گرفتم و مریم رو فرستادم خونشون بعد رفتم بالا رو مرتب کردم و کلی از پسر دایی محمد تشکر و بعدش هم منم رفتم خونه . وقتی رسیدم خونه مادرم دم در بود که تا منو دید گفت دعوا کردی چرا قیافت این طوریه که منم گفتم نه رفتم خونه و توی اتاقم خوابیدم موقعی که پدرم صدام زد خیلی سرحال بلند شده که پدرم گفت کجا بودی با خودت چی کار کردی گفتم چطور گفت انقدر بدنت خسته بود که نه نیاز به غذا داشت و نه چیز دیگه بلند شو برو سرکار که دیگه دیره و روزه اول کاریه من گفتم پدر امروز سیزده بدره بزار بخوابم که گفت من کاملا سیزده بدرو خواب بودم و الانم روز چهاردهم فروردینه .منم بلند شدم یه دوش گرفتم و رفتم سرکار .حدود سه سال با مریم دوست بودم یعنی تا سال 1381 که یکی از بهتربن دوران زندگی ام بود با وجود یک همسر خوب ولی هنوزم دوستش دارم و دوست دارم ببینمش .شاید باز هم از خاطرات این سه سال براتون تعریف کردم.نوشته افشین

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *