اولی رو زدم زمین

0 views
0%

آآآآآآآآآآآآآآآآه ه ه ه ه ه ه هجوووووونم قربونت بشم عزیزمآخ خ خ خ خ …. یواشتریه کم تحمل کن صبر داشته باشآآآآآآآآآآآآآه ه ه ه ه ه ه هآخ فدای این آه کشیدنت بشمآخ بی شرف دردم اومدمخب منم خوشم اومدسعید خیلی بی شرف خرم کردی اگه میدونستم اینقدر درد داره قبول نمیکردمگلم کجاشو دیدی تازه سرشهبی تربیت آآآآآآآآ خ خ خ خ سعیدم دردم میاددرد داره ولی خب حالم میکنی گلممن نخوام حال کنم باید کیو ببینم؟؟؟گلم اذیت نکن دردش زودی تموم میشهنمیخوام سعید نمیخوامدیگه داری حوصله منو سر میبره بسه دیگهمجبورش کردم روی شکم بخوابه تا چهره ساناز نبینم و شاید حرف زدنش هم تموم بشه دیگه تونسته بودم تموم کیرم بفرستم داخل حتی مکث نکردم تا دردی که توی وجود ساناز بود آروم بشه دست به کار شدم بر خلاف همیشه که لذت بردن پارتنر سکسم خیلی برام مهم بود این بار اصلا حسی نسبت به ساناز نداشتم حتی با اینکه اولین سکسش بود و میدونستم اولین ها همیشه خاطره میشن اما با این همه باز دلم میخواست خشونتم رو بیشتر کنم ساناز هم فقط ناله میکرد کارم ادامه دادم تا جایی که دیگه نتونست تحمل کنه و میخواست بلند بشه آخه من اصلا اونو تحریک نکرده بودم…این اولین سکس من بعد اون ماجرا بود.. اون ماجرای لعنتی ..اصلا اهمیتی به ساناز نمیدادم واسم فرقی نداشت لذت میبره یا نه حتی دوست داشتم بیشتر اذیت بشه بیشتر درد بکشه وقتی صدای ناله هاش که از درد بود میشنیدم لذت میبردم اما انگار دردی که توی وجود من بود با این ناله های دردناک شروع یه شعله کشیدن کرده بودیک لحظه جای زخم پهلوم تیر کشید زخمی که ازش فقط یک رد باقی بود ولی سوزش اون توی وجودم باقی بود…توی سیل افکاری که به ذهنم وحشیانه هجوم میاوردن غرق شده بودم رامین … رامینم الان کجایی منو ببینی من سعید … کسی که اونقدر حساس و آروم و خونسرد بودم منی که اونقدر توی کارام حساس و دقیق میشدم که حرص رامین درمیومد میگفت تو قرار بوده دختر بدنیا بیایی ولی دقیقه نود شدی پسر … رامین الان کجایی …دیگه عادت کرده بودم فکر رامین که میومد توی ذهنم ناخدا گاه سارینا هم میومد سارینا که میومد فکر نفر سوم هم میومد…نفر سوم ….. اون …..یک لحظه خودم توی بارون دیدم توی اون خونه من و اون …داشتیم به معنای واقعیه کلمه عشقبازی میکردیم لبهاش روی لبهام دستام دور کمرش محکم توی بغلم گرفته بودمش انگار اگه لحظه ایی رها میشد زمین میخورد و میشکست خیلی آروم دستم کشیدم پایینتر داشتم توی تک تک اون ثانیه ها لذتی تکرار نشدنی تجربه میکردم دستم بردم زیر باسنش منظورم فهمید پرید بالا و پاهاش دور کمرم حلقه کرد کمر ناز و لطیف اونو به درخت پشت سرش تکیه دادم مراقب بودم حتی یک لحظه لبهاش ازم جدا نشه…ساناز با تکونی که به خودش داد سعی کرد از زیر من فرار کنه منم به تلافی حرکت ساناز دستم گذاشتم پشت سرش و صورت زیباش به تشک فشار دادم تا هم جلوی فرارش گرفته باشم هم مقداری از خشم بی پایان توی وجودم کم بشه اما دریغ… دیگه داشتم ارضا میشم ولی دلم میخواست بیشتر ادامه بدم اما حسی که داشتم میگفت این سکس دیگه تمومه حتی باوجود اینکه ارضا شدم از خشونتم کم نکرده بودم تا جایی که توانستم ادامه دادم تا جایی که دیگه نفسی برام باقی نمونده بود بالاخره اذیت شدن ساناز تموم شد اما کی قرار بود اذیت شدن من تموم بشه؟؟؟ کمی کنار تخت نشستم شلوارم پوشیدم پیرهنم اونطرف تخت بود خواستم بیارمش که پاکت سیگار توی جیبم بهم یاداوری کرد نیازی به پیرهن ندارم از اطاق خواب اومدم بیرون از پذیرایی تاریک رد شدم و رفتم توی بالکن به منظره شب نگاه میکردم شبی که بوق ماشینها چراغ خونه ها صدای عابرین پیاده سکوتش بهم زده بودن و دیگه چیزی از شب بودن براش باقی نگذاشته بودن سیگارم روشن کردم و به دیوار پشت سرم تکیه دادم سردی دیوار منو توی آغوش خودش کشید کم کم پاهام سست شد میدونستم اگه به این ذهن داغونم اجازه بدم باز منو توی خاطراتی هرچند خوش ولی دردناک غوطه ور میکنه روی زمین نشستم سیگار دوم روشن کردم حتی سیگار که دیگه همراه همیشگیم شده بود آرومم نمیکرد …قبل از اینکه توی افکارم که به اذیت شدن توسط اونا عادت داشتم فرو برم از بالکن اومدم بیرون دوباره رفتم توی اطاق پیش ساناز ساناز با همون حالش خوابیده بود فقط ملافه تخت رو تا روی گودی کمرش بالا کشیده بود داشتم صورت خوشکل ساناز نگاه میکردم اشکهاش آرایش اونو خراب کرده بود اشکهایی که گویای درد زیادی بوده پیرهنم برداشتم از اونجا زدم بیرون تموم راه پیاده رفتم اینقد توی خودم بودم که اصلا نفهمیدم کی رسیدم کی پاکت سیگارم تموم شده بود در خونه باز کردم چراغهای خونه خاموش بود اما نمیدونستم محمد خواب یا بیدار آخه بعضی وقتا که مشکلی داشت ممکن بود چند ساعت توی تاریکی مطلق بشینه و با اون مشکل دست به یقه بشهمن و محمد هر دو با هم از خانواده هامون جدا شده بودیم واسه خودمون مستقل شده بودیم اوایل خیلی سختی کشیدیم غم قهر و دوری از خونواده هامون بود مشکلات مالی که هر دو داشتیم تازه یه دوره محمد توی کار کم آورد ترک بعضی عادتها خیلی سخته مخصوصا اگه عادت مثبت باشه مثل خوب زندگی کردن ما دوتا خیلی به خودمون می رسیدیم از خورد و خوراک گرفته تا سر و وضع و لباس پوشیدن هامون دخل و خرجمون یکی بود میشد گذروند اما وقتی محمد کم آورد واقعا داشتیم زمین میخوردیم کم آوردن محمد هم درست توی دوره ایی بود که من از نظر روحی داغون بودم هر کاری میکردیم تا مجبور نشیم برگردیم پیش خونواده هامون چون اون وقت خفت و خاری دیگه تمومی نداشت واقعا توی اون شرایط خدا بدادمون رسید خودش نگهمون داشت و همه چیز رو روی غلتک انداخت خب شغل آزاد بدی های خاص خودش داره ….. چک ، نسیه ، طلب ، بدهی ….. ولی با لطف خدا که وقتی یاد اون دوره میفتم میبینم واقعا لیاقتش نداشتم همه چیز درست شده بوددر باز کردم و رفتم داخل خیالم راحت شد محمد خواب بود رفتم یه دوش گرفتم غسل کردم اومدم بیرون ساعت نزدیک 3 بود رفم و از توی پاکت سیگاری که روی میز بود یک نخ برداشتم رفتم پشت پنجره سیگار روشن کردم و پک محکمی ازش گرفتم میخواستم تا وقت نماز صبح بیدار بمونم واسه همین سیگارم که تموم شد رفتم سراغ دفترچه خاطراتمانبار کده غم سلامامروز حالم خیلی بهتر شده نه که دیگه اون افکار توی ذهنم نیاد نه حتی دفعادش هم کم نشده ولی حداقل اینه که زمانی که توی فکر میرم کم شدهراستی تا یادم نرفته بشمار یک اولی زدم زمین …سرم از توی دفتر که بلند کردم دیدم وقت نماز شده رفتم محمد بیدار کنم کاری که واقعا طاقت فرسا بود وقتی بیدار شد یه نگاهی به من انداخت و گفت باز که تو …این قصه سر دراز دارد….کوچیک شما سعید

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *