اون شب پر ستاره

0 views
0%

سلام من ارش هستم این داستان کاملا واقعی من 21ساله هستم اون شب که تازه خانه مادربزرگ رفته بودیم خیلی خسته وکلافه بودم تازه ترم دانشگاهم تموم شده بودوواسه هوا خوری به خانه مادربزرگ رفته بودم اون شب عروسی یکی ازاقوام پدری من بودوکسی خانه مادربزرگ نبود منم که خیلی دلم گرفته بود روی تخت خانه دراز کشیدم باخودم میگفتم چراهمه بچه های دانشگاه دوست دختردارن من ندارم وهی باخودم حرف میزدم ناگفته نماد که من ازنظرتیپ وقیافه خوش تیپی چیزی کم نداشتم وبه خاطرورزش شنا اندام کاملن دخترپسندی داشتم امامشکل خجالت وبی زبونی من بود؛ تو همین فکرا بودم که گوشیم برداشتم چند تا سوپر نگاه کردم که یه دفعه گوشیم زنگ خورد مادرم بود؛ انقدرصدای موزیگ بلند بود که درست صداش نشنیدم فقط گفت ما ساعت میایم خانه،،، گوشی قط کردم دوباره دراز گشیدم روتخت به اسمان نگاه کردم انقدراسمون صاف بود پایان ستاره ها رو می شمردم؛ کم کم چشمام سنگین شد نفهمیدم کی خوابیم برد حدود ساعت 12شب بود ازکه از صدای ویبره گوشیم از خواب پریدم گوشی ورداشتم نگاش کردم 1شماره ایرانسل جدید ؛جواب دادم؛الو الو صدای خنده میومد ولی حرفی در کارنبود؛گوشی قط کردم چند لحظه بعد اس برام امد سلام خوبی؟ جواب ندادم پیش خودم فکرکردم یکی از دوستان میخاد سربه سرم بذاره؛راس دوم زود امد 1اس رومانتیک بود؛دیگه طاقت نیاوردم،دلم میخاست بفهم کی داره اس میده بهم؛اس دادم شما؟ چند ثانیه نشد نوشت مربی شنا؛بامن دوست میشی؛ دیگه جواب ندادم تااینکه صدای سیستم اهنگ ماشینی حواسم پرت کرد دره خانه که بازکردم مادرم بامادربزرگم رو دیدم که ازماشین 405پیداشدن؛همه به من میخندیدن انگار باخبر بودن راننده ماشین که زنی 30ساله خشکل بودنگاه کرد گفت دماغ سوخته میخریم من ازخجالت سرخ شده بود؛خندم گرفته بود اصلا انتظارنداشتم که اسما بخاد مزاحم من بشه اون شب گذشت فکرم به اسما جلب شده بود باوجود 30سال سن خیلی خوشکل ناز چشمای خشکل درشت و لبای خیلی توپش رو براتون بگم هرموقه از پشت اسما میدیم باورکنید شب خواب نداشتم؛فکرای جورواجورتوسرم میومد اون شب نقشه مخ زدن اسما امد توسرم.صبح بود گوشی برداشتم تقریباساعت 10صبح بود چندتا اس خشکل رومانتیک فرستادم برای اسما خانم؛چند دقیقه بعد جواب داد سلام صبح بخیر؛من که بااحتیاط جلو میرفتم از طرفی میترسیدم که نقشه ها درست از اب درنیاد 1اس فرستادم ببخشید اسماخانم اس اشتباه امد؛جواب داد؛نه عزیزم اس های قشنگی بود بفرستادی خوشحال میشم برام اس بفرستی؛منم ازخداخاسته گفتم اس قشنگ داشتم براتون میفرستم؛من هرروز حدود 20اس به اسما میدادم وهرروز اس هارو طوری میفرستادم تاکم کم بتونم اس های سکسی بفرستم اخه پایان اس های من جواب میداد؛روزسوم بود اولین اس نیمه سکسی روفرستادم چیزی نگفت شعرفرستاد من اس بعدی سکسی ترفرستادم جواب داد روم نمیشه ازاین جوراس هابفرستم برات؛باپروی گفتم عیب نداره میخونیم بعد پاکش میکنیم طوری نمیشه قبول کرد چندتااس برام امد واقعا سکسی بود دیگه بهم عادت کرده بودیم؛کم کم باهام درد دل میکرد دیکه اس رومانتیک خبری نبود حرف زدن بود مخ زدن؛تااینکه 1شب بهم زنگ زد باماشین امد دنبالم درو باز کردم نشستم ؛اولین باربود که انقدرنزدیک نگاش میکردم؛نمیدونستم باید چی بگم؛از بوی بدن اسما کیرم بدجورمثل قلب میزدکاملا بلند شده بود شروع کرد به حرف زدن که باورش نمیشه بامن دوست شده باشه من کم کم خودم نزدیک میکردم میمالیدم به شونه اسما دل زدم به دریا دست سفیدو ظریف شو گرفتم اروم بردم طرف صورتم بوسیدم اروم گفتم دوست دارم؛تابه خودم امدم بغلم کرد نقشه من داشت میگرفت دستم بردم پشت چندباری کمرش دست کشیدم دستم به برچستگی سوتین اسمامیخورد اروم شالش دراوردم چندباربوسش کردم ناخداگاه دستم بردم طرف سینش چندبار مالیدم؛بدجورباهم ندارشده بودیم دکمه مانتوشو باز کردم سینش بادستم کرفتم مالیدم اسما که ولو شده بود اه میکشید انگارفلج شده باشه؛شروع کردم به خوردن سینهاش هرچی میگفت بسه من بدتر میکردم تااینکه خسته وغرق درعرق شدم اماهنوز خودم رازی نبودم چون اسما هیچ کاری نگرد فقط من بودم که بهش حالن میدادم؛1ساعت گذشت به حال عادی برکشیم اون شبو باچنتالب تموم کردیم شبش اس دادم بهت خوش گذشت گفت عالی بود فقط انتظارش نداشتم گفتم به من اصلا خوش نگذشت؛باتعجب گفت چرا؛جواب دادم اخه شماکه واسه من کاری نکردین؛من اصلاابم هم نیومد گفت برات چکارکنم گفتم نمیدونم بهم گفت میتونم برات ساک بزنم خیلی خوشم امد؛قرارشد فرداشب بیاد دنبالم دوباره حال کنیم؛اینباربهترحرفه ای تربرای من روزبزرگی بود چون روز اخری بود که خانه مادربزرگ بودیم باید امشب کارخودم میکردم؛ساعت 8شب بود که امد دنبالم باسرعت به یه جای خلوت رفتیم ماشین خاموش کردیم؛من عقب ماشین نشسته بودم ازعقب دستم دورگردنش انداختم شروع به بوس کردن کردم تاتونستم زود شال از سرش دراوردم کردنش لیس میزدم اسماباخندهو شوخی به صندگی عقب اوردم شروع به لب گرفتن کردم اخرین لباسی که پوشیده بوددراوردم تامیتونستم سینهاشو خوردم انقدرصدای اه کشیدنش بالا میرفت که بادست جلو دهنش میگرفتم؛حالادیگه نوبت من بوداسما لباسام از تنم دراورد بادستش بدنم لمس میگرد کیرم بادستش گرفت اروم شروع به ساگ زدن کردن 10دقیقه گذشت که دستم زیرشرتش بردم کس خیسشواروم انگشت کردم اروم سرشو فرستادم جلوازبین 2تاصندلی ماشین گیرم تف زدم لای کونشو بازکردم فرستادم توش؛ ازحرارت کونش کیرم داشت اب میشد بیاره اسماتا10دقیقه اول بدجوردرد میکشید؛ابم تو کونش ریختم ودیگه ولو شدم؛مافرداش برکشتیم وخانه خودمون؛امیدوارم از داستان خوشتون امده باشه؛نظر بدید دوستون دارم خداحافظ؛نوشته آرش

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *