اووووف…آآااخ

0 views
0%

من بارانم..19 سالمه…داستان برمیگرده ب 2 سال پیش…یه سره از مدرسه رفته بودم خونه ی مادر بزرگم.چون مادرم اینا مسافرت بودن و من بخاطر امتحانام نمیتونستم برم باهاشون.وقتی رسیدم فهمیدم مادر بزرگم اینا هم دارن میرن مهمونی و شب میمونن.میخاستم برگردم خونمون ک بیخیال شدم و رفتم ی دوش بگیرم.وقتی تو حموم بودم ازم خدافظی کردن و رفتن.خلاصه بعد حموم چون کسی خونه نبود حوله ی قرمزمو ک تا زیر باسنم بود پوشیدم و بعد از خشک کردن موهام اومدم تو آشپزخونه ک ی چیزی بخورم.هندسفری تو گوشم بود و داشتم آهنگ گوش میکردم ک یدفه یکی از پشت بغلم کرد.ظرف غذا از دستم افتاد.ترسیدم.برگشتم دیدم پسرداییمه.اون موقه 27 سالش بود.حول شده بودم.هندسفری رو از گوشم در آوردگفتجووونم.باران نگفته بودی همچین هیکلی داری خوشگل من.محکم با آرنج زدم بهش و از بغلش اومدم بیرون و سریع رفتم تو اتاق تا لباسامو بپوشم. آروم وایساد و نگام کرد. داشتم از حرص منفجر میشدم.اون چرا اینجاس؟ چجوری اومده؟ وای خداحولمو در آوردم ک در اتاق رو زد.سریع رفتم پشت در و داد زدم بله؟گفت کار واجب دارم.گفتم صبر کن لباسامو بپوشم..گفت نه نه بدو واجبه.گفتم نمیشه.یدفه در رو باز کرد و اومد تو.اتاقای خونه مادر بزرگم اینا کلید نداشت.در مقابل زورش من هیچ بودم.فقط سوتین و شرتم تنم بود.اومد و دوباره از پشت بغلم کرد.سعی میکردم از بغلش بیام بیرون اما نمیشد.میگفتم ولم کن اما محکم بغلم کرده بود و گردنمو میخورد.به هر دری زدم نتونستم بیام بیرون.با اینکه قدم نسبتا بلنده و 175 ام اما ی سر گردن کامل ازم بلند تر بود.داشتم خسته میشدم.جیغ زدم.داد زدم.گازش گرفتم.اما اون فقط با دستاش محکم منو گرفته بود و بدنمو میمکید.دیگه خسته شدم.یواش یکی از دستاش رفت سمت کسم.خاستم سریع تا دستش شل شده از بغلش بیام بیرون ک اروم گفتمقاومت نکن عزیز دلم.بزار برسونمت به اوج.بعد محکم گرفتم.یه دستش رفت رو کسم.از رو شرت میمالیدش.تا حالا همچین حسی رو تجربه نکرده بودم.شل شدم.با اون دستش اومد سمت سینه هام و سوتینمو در آورد..هنوز گردنمو و گوشمو میمکید.بدن من چون از حموم اومده بودم خیس وسر بود و تن اون داغ داغ..دستشو کرد تو شرتم.گفتای جونم.چ خیسه.سریع خابوندم رو تخت مامانبزرگم اینا و شرو کرد لبامو خوردن.از رو شلوار کیرشو میمالید ب کسم.با دستش سینمو میمالید.رفت پایین تر و نوک سینه هامو لیس میزد..میمالید.یواش یواش رفت پایین تر..با دندونش شرتمو در آورد.زبونشو کرد تو کسم…لیس میزد.داشتم از لذت میمردم.قربون صدقه خودمو و کسم میرفت.کس تپلت داره دیوونم میکنه.باران برا خودمی.ولت نمیکنم دختر.اخ چ چوچوله ای داری.توش قرمز شده.اوففففف.جوووووندست خودم نبود.کسمو فشار دادم تو دهنش.یدفه دیوونه شد.انگار ک اکی رو ازم گرفته باشه شرو کرد وحشی خوردن کسم.لباسشو در آورد و بعد 69 اومد روم و گفت تو هم بخور.دلم نمیخاست این کارو برا اون بکنم.کیرش راست شده بود و تنظیمش کرد جلو دهنم.دهنمو بستم.کسمو خورد بعد گفت چرا نمیخوری؟حرفی نزدم.کیرشو داد عقب ک بره تو دهنم.سرمو برگردوندم.پاشد نشست روم گفتمیگم بخور.گفتم نمیخام.گفت بخور وگرنه بزور میکنم تو دهنت..با چشمام طوری نگاش کردم ک فهمید نمیکنم این کارو.کیرشو گذاشت جلو دهنمو فشار داد.دهنمو باز نکردم.گفت دلت نمیخاد؟؟یه کاری میکنم ک بگی غلط کردم و ساک بزنی.سریع برگردوندم.با دستش محکم سرمو نگه داشته بود.نمیتونستم تکون بخورم.عصبی بود.ی بالش گذاشت زیر کسم و کسمو داد بالا.بعد دوباره گفت نمیخوری نه؟حالا ک جرت دادم میفهمی خوشگل خانوم.بعد کیرشو گذاشت دم کونم.داشتم میلرزیدم.با دستاش شونه هامو گرفته بود و پاهامم بین پاش گیر بود.تکون میخوردم ک ولم کنه اما بد تر میشد.میگفت اها..جون بکن برا این کیر..تف کرد سر کیرشو بعد کیرشو فشار داد تو سوراخ کونم.انقد تنگ بود ک هیچیش تو نمیرفت.کیر اونم خیلی کلفت بود.گفتمن نمیخاستم اذیتت کنم ولی خودت میخای وحشی بشم.حالا انقد میگامت ک نتونی راه بری..کیرشو فشار داد تو.دادم بلند شد.گفتداد بزن..بزار کیرم از دادات حال کنه.فشار میداد.داشتم جر میخوردم گفتبگو کی داره میگات؟ها؟حرفی نزدم..داد زد میگی یا تا ته بکنم تو؟؟آروم گفتممحسن…آهگفت جوون محسن؟؟بلند بگو..بگو..حرفی نزدم..یدفه کیرشو تا ته فشار داد تو..اشکم در اومده بود.داشتم آه و ناله میکردم.گفت بگو.گفتم محسن.محسن…آخ.محسن..آییی..آه.آآااخیهو دوباره چسبید بهم..فشار کیرشو کمتر کرد..از پشت گرفتم گفت جوونم عزیزم؟خیلی میخامت..این درد کشیدناتم قشنگه..جون.قربون اشکت برم.داشتم گریه زاری میکردم.این چ بلایی بود.گفت باران خوب جوابمو بده حالم ازش بهم میخورد.کونم خونی شده بود.با دستاش سینه هاموو گرفت از پشت..کیرشو آروم تا نصبه در آورد…تف زد.آروم کرد تو.دوباره.دوباره.دوباره….کونم میسوخت.گفتعزیز دلم کی داره میکنتت؟گفتممحسنگفتجرت داده؟ گفتم آره.گفتجون.معلومه ک جرت دادم.میگامت..میکنمت.پارت میکنم.کی میتونه تو رو ببینه و جرت نده..تو همه ی این مدتا هی کیرشو در میاورد و میکرد تو..آروووم ِ آروووم..دردم کم شده بود..دیگه فقط ناله میکردم..اونم هی حرف میزد و با حرفاش حال میکرد.دستشو برد از زیر کسمو گرفت.مالید..انگشتشو برد دم سوراخم.آروم فشار داد.گفتم چیکار میکنی؟تو رو خدا ولم کن..محسن خاهش میکنم.ولم کن..گریم گرفته بود..گفتاینی ک تو داری کس نیس..معرکس…گایشگاهه…من باید بگامش..باید خونش بپاشه رو کیر من…جووووووونگریه میکردم..فشار دستشو بیشتر کرده بود..از بالا هم با کیرش تند تند داشت میکرد تو…داشتم از حال میرفتم….خم شد روم و گفتدیوونه…نمیخام بری دیگه برنگردی..فقط میمالمش..ی نفس راحت کشیدم.شرو کرد به خوردن گردنم…حالم داشت از این همه ضعف بهم میخورد…آب کسم کل دستشو خیس کرده بود..دستشو آورد جلو دهنش و خورد..گفتبیا کیرمو بخور عزیزم..همین کیری ک جرت داده..همین ک راست راست شده واسه تو..وقتی دید عکس العملی نشون نمیدم گفتبخور ک باید آبمو بیاری..وگرنه با همین کستو جر میدم..کس نازتو..وگرنه خالی میکنم آبمو تو اون کس مامانیت..فداش بشم..مامان بشه چی میشه..میخوری یا کسمو بگام؟؟با موهام بلندم کرد و نشوندم جلو پاش..کیرشو با دستمال پاک کرد و گفت حالا بخور..ترسیده بودم .آروم دهنمو باز کردمو سر کیرشو بردم تو.گفتبلد نیستی بخوری؟؟؟بمکش دیگه..بکن تا ته تو..آروم با زبونم باهاش بازی کردم..با دستش ک تو موهام بود سرمو گرفت و فشار داد سمت کیرش.انقد کلفت بود ک ب زور تو دهنم جا میشد.فشارش داد.سرمو عقب جلو میکرد و تو دهنم تلنبه میزد..حرف میزد تا خودشو بیشتر تحریک کنه..یدفه کیرشو از دهنم کشید بیرون و گفت بدو سگی بشین.منگ نگاش کردم.داشتم سکته میکردم..منو سگی نشوند و از پست کیرشو کرد تو کونم..چند تا تلنبه زد.بعد آب داغشو خالی کرد تو کونم..از داغیش داشتم میسوختم..فقط آه میکشیدم..بعد خابید رو تخت و منو کشید تو بغلش..لبمو بوسید وگفتباران عاشقتم…خیلی میخامت..دستاشو دورم لحقه کرد.تو گوشم حرف میزد و بوسم میکرد.بیحال شده بودم.از صب هیچی نخورده بودم.دیگه ضعف کرده بودم و زرد شده بودم.چشام بسته شد.وقتی بیدار شدم تو تخت مادرم اینا توی خونمون بودم.محسن بیدارم کرده بود.نگام افتاد بهش.دوباره از ترس لرزیدم.ی نگا بهم کرد.گفتنترسبعد سینی غذا رو گذاشت جلوم..رفت بیرون.چند ت قاشق بزور خوردم.با اینکه گشنم بود اما با دیدنش اشتهام کور شد..دوباره اومد تو اتاق.نشست کنارم..دستمو گرفت و بوسم کرد.بعد غذا رو داد بهم ک بخورم.چون ازش میترسیدم میخوردم.وقتی تموم شد،گفت تو باید مال من باشی و اومد کنارم خابید و بغلم کرد.یکم گذشت.گفتم ساعت چنده؟گفت 3..گفتم سه؟؟؟پس چرا هوا روشنه؟گفت 3 صب نه.3 بعدالظهر خانومی..گفتم واای..مدرسم؟؟در گوشم گفت هه ..تو تا ی هفته نمیتونی راه بری دیوونه.یادت رفته دیروز چجوری جرت دادم؟..زنگ زدم مدرست گفتم آبله مرغون گرفتی.حرصم در اومده بود..بلند شدم ک برم اتاق خودم..تازه فهمیدم واقعا تا ی هفته نمیتونم راه برم..دوباره بغلم کرد و خوابوندم تو تخت تو بغل خودش و گفتتا 3 هفته دیگه ک مامانت اینا بیان تو بغل من میخابی. برا بعدشم ی فکری میکنم کس تپلم..با حس تنفر چشمامو بستم تا دیگه ادامه نده…..تموم….نوشته آآااخ

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *