بابا چرا کیرت این قد بزرگه
شب دوشنبه 26 شهریور بود. مردم مشغول پاره کردن خودشون تو شب های عزیز محرم بودند. تصمیم گرفته بودم تا از قبل از اینکه دسته عزاداری محلمون بساط هر شب رو پهن کنه و دامب و دومب راه بندازه بخوابم. از شانس گوه من اون شب زودتر شروع کردند و ساعت 9 مردم آزاریشون شروع شد. دنگ! دنگ! دنگ!
یه بالش زیر سرم بود و یکی دیگه رو روی سرم فشار میدادم تا این سوهان روح رو کمتر بشنوم و خوابم بگیره. تو حین ونگ ونگ دسته عزاداری، زیر سرم احساس لرزش کردم. فکر کردم اون طبل گندهه رو که شبای آخر میزدن، بیرون آوردن و کار خودشه. اما ریتم لرزش با دسته هماهنگ نبود. بالش رو کنار زدم و دیدم برای گوشیم پشت سرهم پیام میاد و ویبره میره. یه نگاه انداختم و دیدم که ساراس.
انتظارشو داشتم که پیام بده.
ما فقط دوتا دوست معمولی بودیم. هرچند بعدن فهمیدم که چیزی بیشتر از یه دوستی معمولی میخواسته، اما من هیچوقت فکر رابطه نبودم و میدونستم از لحاظ شخصیتی هیچ شباهتی بهم نداریم. حتی یکبار هم که بوسیدمش صرفا از روی شهوت بود و تو لحظه قصد دیگه ای نداشتم. اما بعد از اون بوسه انگار راه رو هموار کرده بودم. بعد از ظهر اون روز اولین بار بود که باهاش راجع به سکس بحث می کردم. تو چت انقد چرت و پرت گفتیم که من سیخ کردم و تیکه مینداختم واسه سکس. اون هم کرم می ریخت و فهمیدم که اونم به شدت زده بالا و دلش می خواد. همون موقع خواستم برم پیشش اما گفت میخواد بره بیرون و قرارمونو گذاشتیم برای شب وقتی که کارش تموم شد. اما موقع غروب بهم پیام داد و گفت که نمیخواد سکس کنه. من خیلی تعجب کردم و دلیلش رو پرسیدم. گفت نمیخواد دوستی خراب بشه و این کار بین ما درست نیست. من هم حرص میخوردم از اینکه موقعیت از دست رفته و من موندم و شق درد. بعد از ظهر رو یادش میاوردم که چطور میخواست کیرمو تا ته تو کوصش فرو کنم! اما در نهایت انگار عذاب وجدان گرفته بود و منم با حالت قهر یه “باشه” گفتم و اونم دیگه چیزی نگفت.
قفل گوشیو باز کردم و پیامارو خوندم.
«علی…
علی
میخوای بریم بیرون باهم؟
من دلم تو خونه گرفته و حوصله ام سر رفته.
بیا بریم یه دوری بزنیم و یه سیگار بکشیم.»
به محض اینکه این پیامارو دیدم دوباره سیخ کردم. باید بگم که شاید دو ماه میشد که سکس نداشتم و مثل کوره داغ بودم و با کوچکترین احتمالی که ممکن بود منجر به سکس بشه، خون به سمت کیرم جاری می شد. با این وجود جواب دادم:
«چطور روت میشه دوباره پیام بدی؟
خجالت نمی کشی؟ چرا غروب اون حرفا رو زدی؟»
گفت:
«خودتم میدونی کار درست رو کردم.
اما الآن حالم اصلن خوب نیست»
گفتم:
«زدی بالا؟!»
گفت:
«نه بیشعور. فقط بیا بریم یه جا حرف بزنیم.»
قبول کردم و سریع فکرم رو واسه پیدا کردن مکان به کار انداختم. خونه خودمون که اِشغال بود و دوتا از دوستامم که بهشون زنگ زدم مکان نداشتن. مکان اضطراری همیشگی رو در نظر گرفتم. ساعت حدودای 10 شده بود و وقت زیادی نداشتم. چون میدونستم سارا حداقل باید تا 11 و نیم خونه باشه. رفتم زیر دوش و پشما رو زدم و سریع اومدم بیرون و لباس پوشیدم و جنگی سوار ماشین شدم و راه افتادم. از موقعی که پیامو دیدم انقدر سریع کارامو کردم که 10 و 7 دقیقه دم خونه سارا بودم. باید بگم که تو حالت عادی 10 دقیقه باید رانندگی میکردم تا میرسیدم! اما این شرایط خاص بود و قسمت دیگه ای از بدنم فرماندهی رو به دست گرفته بود.
یه چند دقیقه ای منتظر شدم تا بیاد. بالاخره اومد و نشست تو ماشین. خیلی سرد سلام کرد وچیزی نگفت. راه افتادم و جلوتر دم یه سوپرمارکت وایسادم تا چند نخ سیگار و دوتا آب معدنی بگیرم. دوباره نشستم تو ماشین. پرسید کجا میریم. گفتم میریم یه جای آروم به دور از سروصدای محرم.
پارک پردیسان مقصدمون بود. تا اونجا تقریبن حرفی بینمون زده نشد. رسیدیم و ماشین رو پارک کردم. هوای پارک سردتر از محله خودمون بود و یه نسیم پاییزی توش جریان داشت. باهم راه افتادیم به جایی که همیشه پاتوقم بود و معمولا هیشکی نمیومد. افتادیم تو یکی از سربالایی های پارک که مطمئن بودم ادم عاقل گذارش به اونجا نمیفته! تو فکر این بودم که کجا بشینیم که راحت باشه که یهو صدای موتور رو از پشت سرم شنیدم. میدونستم موتور شخصی حق نداره تو پارک رفت و امد کنه. از گشتی های خود پارک بود. اومد و از کنار ما رد شد و رفت. چنین چیزی سابقه نداشت قبلا. پیش اومده بود که شب تا صبح تو اون پارک بودم و هیچوقت ندیدم با موتور توش گشت بزنن. یکمی ضدحال خوردم. بالاخره به اونجاییکه میخواسم رسیدیم و نشستیم . من که یکم نفسم جا اومد سیگاری آتیش زدم و فاز خسته ای گرفتم . شروع کردیم به صحبت از هر دری. با اینکه کاری نمیکردیم و خیلی عادی نشسته بودیم هر چند دقیقه یه بار هم فریک اینکه موتوری بیاد رد بشه و گیر بده رو برمیداشتیم. میدونستم این همش به ضررمه و سارا رو از شهوت میندازه. هرچند من هیچوقت تو خوندن احساسات آدما خوب نبودم و نمیتونستم تشخیص بدم که چه حسی داره. بین حرفامون دو بار آدم رد شد و اونا هم حالشون به گونه ای خراب بود. معمولا اون جایی که من میرم خوراک مصرف و مشروب خوردنه. اون اکیپی هم که رد شدن خنده های غیرعادی میکردن و نمیدونم چی زده بودن. دختر و پسر تو هم میلولیدن و میخندیدن. با دیدن اونا خیالم یکم راحت شد و به نظرم سارا هم تنش کمتری داشت.
حالا دیگه همه سیگارارو کشیده بودیم و ساعت یه ربع به یازده بود که سارا درومد که بریم. منم ناامید از اینکه از اولم قرار نبود اتفاقی بیفته قبول کردم و بلند شدم.
یکمی از جایی که نشسته بودیم دور شدیم و بهش گفتم:
«اون فازی رو که باید میدادمو ندادم؟!»
گفت: «نه دیگه گذشت»
گفتم: «نه نگذشته»
نگهش داشتم و لبامو گذاشتم رو لباش. با شدت لب میگرفتم و اون هم جواب میداد. نفس نفس میزدیم و از شدت شهوت میلرزیدیم. دیگه شروع شده بود. دوباره برگشتیم سرجایی که نشسته بودیم. من نشستم و اونم نشست رو پام دوباره شروع کردیم لب گرفتن. با ولع زیاد لب های همو میمیکدیم و با زبونامون بازی میکردیم و بهم میمالیدیمشون. من هرچند لحظه یه بار یه نگاه به بالا و پایین راه مینداختم که کسی نیاد و دوباره با شدت بیشتری لب میگرفتم و میمالوندم. شروع کردم گردنش رو خوردن و اون هم لبش رو گاز میگرفت و ناله آرومی میکرد. زبونم رو وحشیانه تر رو رگ گردنش میچرخوندم و اون ناله اش بیشتر میشد. همزمان به کونش چنگ میزدم و سینه هاش رو میمالیدم. کونش خیلی نرم بود و سینه هاش زیر سوتین بود. باید میرفتم سراغ سینه هاش اما اونجا نه. بردمش تو خاکی بغلمون دورتر از مسیر اصلی که یه صندلی داشت. اما صندلیش کف نداشت و دوتا میله بود و به سختی میشد روش نشست، صندلی رو شیب بود و کلی هم از این علف زردا بغلش درومده بود! من به سختی رو صندلی نشستم و اونم دوباره رو پام . دوباره شروع کردیم لب گرفتن. انگشتامو رو قفسه سینه اش میکشدم و اون سرش رو عقب می برد و لبش رو گاز میگرفت.
شروع کردم باز کردن دکمه هاش . میخواستم دستمو ببرم پشتش که گیره سوتینش رو باز کنم خودش کمک کرد و سوتینش رو از جلو باز کرد و من خوشحال شدم! چون تاریک بود سینه هاش رو درست نمیدیدم ولی خیلی کوچیکتر از چیزی بودن که انتظار داشتم (خودش گفته بود 70 مثلن !ولی کوچیکتر بود) نوک سینه اش برجسته شده بود . گذاشتم تو دهنم و میمکیدمش. سارا خیلی شهوتی شده بود و کوصش رو از رو ساپورتش ، میمالید به پام. منم بین سینه ها سوییچ میکردم و اون بیشتر خودش رو میمالید به پام. به بدنش و کوصش چرخش میداد و رو زانوم میمالیدش. دستش رو به سمت شلوارم برد و از رو شلوار جین کیرمو میمالید. من که کیرم نیمه خواب و نیمه بیدار بود کاملن سیخ شد . شلوارمو دادم پایین و کون لختمو رو میله گذاشتم که حس جالبی نبود! سارا کیرمو تو دستش گرفت و شروع کرد زبونش رو روش کشیدن. یکم که باهاش ور رفت گذاشت تو دهنش و من با اولین حرکت کیرمو تا آخر تو دهنش فرو کردم . خیلی حال میداد. چند دقیقه ای باز برام ساک زد و منم با سینه هاش ور می رفتم و لذت میبردم. اما جامون خیلی بد بود . بلند شدم که اون بشینه. دستمو بردم توی شرتش و کوصشو لمس کردم. یکمی مرطوب شد. با چوچوله اش ور رفتم و صدای ناله سارا بلند شد. اول یه انگشت بعد دومین انگشت رو سُر دادم توش. کوصش داغ داغ بود و سارا از شهوت لباشو گاز میگرفت. انگشتامو بیرون کشیدم و شورتش رو کشیدم پایین . ولی هرکاری کردم نتونستم کیرمو رو کوصش تنظیم کنم. تو شیب بودیم و من خیلی بالاتر از اون قرار گرفته بودم. بلندش کردم و بردمش پشت یه درخت کاج. شالشو دراوردم و ازش خواستم کونشو قمبل کنه. اما چون شلوار جفتمون تا نصفه پامون بود هیچکدوم نمیتونستیم پامونو باز کنیم. تو همون حالت خم شد و سرپا قمبل کرد. منم کیرمو توف زدم و با یکم بازی رو کوصش فرو کردم توش. کوصش داغ و مرطوب بود. چندباری تلمبه زدم و سارا صدای ناله اش بلند شد. به نظرم میومد تو اون پوزیشن بیشتر درد میکشید تا لذت. کمتر از دو دقیقه بعد احساس کردم دارم ارضا میشم. بهش گفتم داره میاد. کیرمو کشیدم بیرون و آبمو ریختم روی درخت کاجی که اونجا بود. با دستمال کیرمو پاک کردم و دوباره یه لب جانانه ازش گرفتم و تشکر کردم. اما اون ارضا نشده بود و شاکی بود. منم شرایط اونجا رو یادآوری کردم و قرار شد دفعه بعد تو مکان مناسب سکس کنیم. خلاصه اون شالش رو سرش کرد و شلوارمونو کشیدیم بالا و دست تو دست اومدیم پایین.