بابک…داداش بچه کونی من

0 views
0%

با سلام خدمت دوستان شهوانی(تمامی اسمها مستعار هستند)..من نیما 22 از شیراز هستم..خانواده ما یه خانواده 5 نفریه که نه میشه گفت مذهبی هستیم نه هم خیلی مدرن و امروزی.داداش من یه پسر خوشگله توپوله سفیده که هنوز تو دنیای بچگیشه.بدنش و رفتارش بالکل دخترونس..از بدن بی مو و سینه های شل و دخترونه ای که داره به اضافه یه کون قلمبه و چاق.از وقتی یادمه من همیشه میاس حواسم به برادرم باشه که جایی میره اذیتش نکنن …دوبار اسبابکشی خونه باعث شده بود که یه کم خجالتی بار بیاد چون تو هر محله که میرفتیم بالاخره چند نفر پیدا میشدن که پشتش راه بیفتن و انگشتش کنن یا هم برنامه بریزن واسه کردنش.من غیر از برادرم یه خواهر دارم که 4 سالشه و خود برادرم هم که بابکه الان 15 سالشه..این داستان برمیگرده به امسال تابستون وقتی که تازه کارنامه های دادشم اینا رو داده بودن و نمراتش همه خوب شده بود و مجوز هر روز بیرون رفتن با دوستاش رو از پدرم گرفته بود.اون موقع تازه مدرسشو عوض کرده بودیم و به نظر میومد با این دوستای مدرسه ایش خیلی عیاق شده. هنو گوشی نداشت و هرجا که میخواست بره گوشی مامیمو همراش میبرد واسه همین میاست همیشه در دسترس باشه.مدرسش تا خونه ما فقط دوتا کوچه فاصله داشت و نیاز نبود تا اونجا همراهیش کنم.به خاطر همین کل مدرسه هارو خودش رفت و اومد میکرد.یه روز عصر که داشتم از دور دور با بچه ها برمیگشتم دیدمش که داره با دوستاش راه میره اما رفتارشون واسم یه کم عجیب اومد..با دو تا از دوستای همکلاسیش بود که همسایمون هم حساب میشدن.یکی همراشون بود که سنش بالاتر میزد حول و حوش کنکوری میخورد.اون دو تا مدام اطرافشون رو نگاه میکردن و اون گندهه هم کنار بابک راه میرفت و باهاش حرف میزد.بابک هم یا سر تکون میداد و یا لبخند میزد.یه 10 دقیقه ای سر کوچه وایسادم دیدم هی میرن و هی میان.تا دیدم یه مرده دیگه اومد و یه چی گفت و دست جمعی رفتن.نمیدونم چرا اما یه چیزی گفت دنبالشون کنم.شاید دارن اذیتش میکنن.رفتم دیدم رسیدن در مدرسشون.اون پسر آخریه در کوچیک پشتی مدرسه رو با کلیدش باز کرد و دقت کردم دیدم بچه سرایدار همون مدرسس که با بابک همکلاس بود و همیشه بهش میگفتم که ازش دور بمونه چون شنیده بودم که کونیه و دبیرستانیا میبرنش.رفتن تو و یارو درو بست.دیگه شصتم خبردار شد یه خبریه.اروم ماشینو پارک کردم و رفتم دور مدرسه گشتم تا یه جا پا واسه بالارفتن پیدا کنم.کنار در اصلی یه لگلاتور گاز دیدم.سریع ازش پریدم بالا(برخلاف برادرم من لاغرم) و رفتم تو مدرسه.دم دمای غروب بود و هوا هنو روشن بود اما دیدم داخل یکی از کلاسا چراغ روشن خاموش شد.اروم رفتم طرف ساختمونی که کلاس داخلش بود و خواستم برم تو که دیدم درش رو از داخل چفت زدن…رفتم پشت پنجره همون کلاس دیدم درش بستس..نمیشد برگردم .. همونجا پا دیوار نشستم.موقعیتی داشت پنجرش که کسی نمیتونس منو زیر اون ببینه مگر نزدیک بیاد…داخل یه صداهای میومد اما واضح نبود.رفتم اونورتر زنگ زدم به گوشی مامیم.همین که گوشی زنگ خورد صداهای داخل اروم شد و صدای واضح بابک اومد.پرسیدم کجایی گفت با بچه ها دارم بازی میکنم.گفتم سریع بیا خونه گفت باشه.همین که گوشی قطع شد دیدم پنجره وا شد.یکی گفت پختم از گرما.من اروم سرمو اوردم بالا و صحنه کیر شق کنی دیدم.بابک و دونفر تو کلاس بودن.یکیشون همون پسر بزرگه بود و اون یکی از دوستای بابک.بابک کامل لخت کرده بود و دستاشو گذاشته بود رو میز معلم و قمبل کرده بود.پسربزرگه داشت تو کون بابک تلمبه میزد و اون یکی هم داشت با دستمال منی هاشو پاک میکرد.بابک هم اروم اروم داشت به اون یارو حال میداد.من بیشتر مواقع کون بابک رو دیده بودم مواقعی که لباسشو عوض میکرد یا از حموم میومد(اتاقامون با هم یکیه)اما اون روز کونش رو واسه اولین بار در حالی دیدم که یه کیر رفته بود توش و لمبراش مثه ژله موج برمیداشتن.یه 5 دقیقه همین جور گذشت که اون یارو با دستمال گفت بیا تمیزش کردم حالا بخورش..بابک هم گفت اینجوری نمیشه…با یه لحنی پراز ناز و غیرپسرونه یه اون پشتیه گفت سعیدجوون برو رو صندلی بشین و خودش رفت یه تف زد سرکیر یارو اروم نشست روش…یه کم به خودش تکون داد و تا ته کرد تو کونش….چشماشو بست و شرو ع کرد به بالا پایین کردن خودش…با این کارش فهمیدم که کون دادنش از روی میل خودشه..اون یارو رفت جلو دست بابکو گذاشت روی کیرش..بابک هم اروم واسش دستی زد…بعد سرشو اورد پایین و کرد تو دهنش….اونم شروع کرد به مالوندن سینه هاش ونوازش دستای تپل و سفیدش…تا 10دقیقه همینجوری گذشت تا اینکه اون بچه سرایداره اومد گفت پدرم اینا دارن میان تمومش کنین…اون یارو هم گفت ماله من داره میاد…و همونجا با چند تا تلمبه محکم خالی کرد تو کون بابک…اون یکی هم گفت جهنم…کشید بیرون شروع کرد به دستی زدن و ابشو اورد ریخت رو سینه بابک…این کارش به نظرم بابک زیاد خوشش نیومد چون بلند شد و زد تو سینه یارو…یارو هم هیچی نگفت و یه خنده ای زد.دیدم اون مرده دیگه که سعید بود اومد به یارو گفت بیخود کردی اینکارو کردی و دستمال داد دستش که بابکو تمیز کن…اون یارو هم که معلوم بود از گنده بودن سعید حساب میبره اومد دستمال کشید رو سینه بابک …اونجا متوجه شدم که بابک از دستمالی یارو لذت میبره چون چشماشو بسته بود و دستشو میکشید به کیرش..از لای لمبرای درشتش داشت منی قطره قطره میریخت…پسر سرایداره گفت بسه هرچی حال کردین سریع بپوشین..اون دوتا دوست بابک با هم شدن و رفتن(معلوم شد اون پسر سرایداره و اون یکی فقط واسه جور کردن بابک اومده بودن و به احتمال زیاد یا قبلش یا بعدش با کون بابک حالشونو داشتن).بابک به مرده گفت سعیدجون منیا رو از تو کونم پاک میکنی؟اون پسر بزرگه هم یه چشم گفت و یه دستمال برداشت.بابک واسش قمبل کرد و اونم اروم شروع به تمیز کردنش کرد..وقتی کارش تموم شد یارو یه بوس از لبای بابک گرفت ورفت…این ماجرا گذشت و رسید به الان که بابک دوباره مدرسه ای شده…از دوستای قدیمش هیچکس تو دبیرستانش نیست..به دلیل نمرات بالاش بردیمش یه مدرسه غیرانتفاعی که مدرسه مشهوری تو شهر ماست…دیگه از بابک هیچی ندیدم تا این دو ماه پیش اوایل مدرسش…وقتایی که میرفت بیرون بلافاصله بعداز برگشتش میرفت حموم…مامانم میگفت که احتمالا بدنش به خاطر بزرگ شدن داره عرق میکنه اما من میفهمیدم دلیل اصلیش کون دادنه…ادامه داره…….نوشته نیما

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *