نوشته اراشب خیابون الرقته روی صندلی های بیرونی Kfc نشسته بودم با ولع خاصی سیگارم رو میکشیدم و طبق معمول به جمعیت بی پایان خیره بودم. همیشه با دیدن این همه جمعیت که توی هم میلولیدن اولین سوالی که از خودم میپرسم اینه که هدف ما از زندگی چیه؟ ( و هرگز هم به جواب نرسیدم) اخمام توی هم بود با هر کامی که از سیگارم میگرفتم لذت عجیبی میبردم. سیگارم تموم شد با تخصص خاص و تحصیلات عالیه که در پرتاب ته سیگار دارم زدم تهش یه قوس قشنگ و چرخش خوشگلی گرفت افتاد دقیقا جایی که میخواستم بعد یه لبخند زدم آروم گفتم یه سیگار دیگه تموم شد پس یه قدم به مرگ نزدیک تر همون موقع 3تا پسر عرب اومدن نشستن میز بغلی جلوی دید من بودن صداشون رو هم واضح میشنیدم شاید حواسشون به من نبود شایدم فکر میکردن من اروپایی ام عربی کس کش حالیم نمیشه.تو دلم گفتم Fuck پسر تو توی قبرم بری بازم آرامش نداری همینطور که صحبت میکردن یکی از پسرا زد روی شونه بغلی به پشت سر من خیره شدن چند ثانیه بعد اون یکی هم همین کارو کرد به خودم گفتم پشت سر من چه خبر شده اینا نگاه میکنن؟ برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم دیدم بجز این 3تا خیلی از پسرایی که اونجا بودن هم دارن نگاه میکنن سریع چشمم چرخید اونور تر دیدم پدر حق دارن 2تا دختر از یه مرسدس بنز S کلاس پیاده شدن داشتن میرفتن داخل رستوران با هر قدمی هم که میرفتن همه چشمها میچرخید البته بازم حق داشتن چون خودمم اونا رو دیدم یه جوری شدم یکی شون موهای براق و بلندی داشت تا نزدیک باسنش میرسید یه تاپ و دامن قرمز خوشرنگ تنش بود پوست خیلی برنزه شده با یه کفش پاشنه بلند مشکی که بندهاش رو دور صاق پاهاش بسته بود قدش نسبتا بلند بود بدنش فوق العاده بود فقط یکمی باسنش نسبت به بدنش فیت نبود یعنی شاید 1سایز بزرگ تر بود صورتش هم که نگم بهتره واقعا جذاب و بی نظیر بود اما اون یکی که توی اون چند ثانیه نگاهم بیشتر روی اون چرخیده بود موهاش رو پشت سرش با ظرافت بسته بود یه دونه از این سیخ های سفید که زنا توی موهاشون میزنن و نمیدونم اسمش چیه توی موهاش بود یه لباس یکسره مشکی حریر تنش بود که روش گلهای مشکی مخمل داشت لباسش که تا یه وجب زیر زانوهاش بود یه چکمه مشکی هم پاش بود پوستش خیلی سفید بود (برای همینم ست مشکی زده بود) بدنش کاملا فیت بود انگار همین الان از بازار مانکنها اومده سفیدی بدنش از زیر لباس حریرش معلوم بود و واقعا یه چیز عجیب و فوق العاده ای شده بود چهرش خیلی گیرا تر خوشگل تر از کناریش بود ولی چون توی اون چند ثانیه فقط محو بدنش بودم نتونستم به صورتش دقت کنم و ریزش رو ببینم. رفتن داخل رستوران ولی کله بیشتر پسرا همچنان به در بود یه نیشخندی زدم و خودم رو جم و جور کردم برگشتم به صورت اون 3تا نگاه کردم خندم گرفت یکیشون گفت آی قلبم یکم گذشت یهو یکیشون گفت بیاین شرط بندی اون 2تا گفتن چه شرطی؟ مرده خندید گفت هرکی تونست با یکی از اون 2تا سر صحبت رو باز کنه صمیمی شه شرط رو برده جایزه اش هم بازنده ها باید نفری 1000 درهم بزارن وسط اون 2تا یکمی فکر کردن خندیدن گفتن همه نفری 1000 درهم بزارین وسط شرط بندی شروع شد خودم واسم قضیه جالب شده بود یه سیگار دیگه روشن کردم با دقت نگاه میکردم ببینم چیکار میکنن اون 2تا دختر از در رستوران اومدن بیرون (شبا که گرمای هوا فروکش میکنه هوای بیرون هوا خیلی خوب میشه) رو یه میز نشستن مشغول صحبت شدن منم پاشدم صندلی رو چرخوندم سعی کردم جوری بشینم که توی دید اونا نباشم یه کام سینگین از سیگارم گرفتم چشام رو تنگ کردم با دقت نگاه میکردم یکی از اون 3تا پسرا پاشد رفت سمتشون مشغول صحبت شدن مرده همچین یکم میخندید ولی دخترا اخم کرده بودن 5 دقیقه بعد مرده پاشد با اشاره عذر خواهی کرد اومد نشست سر جاش یه پوزخند زدم به خودم گفتم اینا چه دل خوشی دارن همین مونده دخترا با اون همه کلاس و تشکیلات به همین سادگی جلوی 1000 نفر ملت به تو خیکی راه بدن مرده که رفته بود اونجا گفت اینا عرب نبودن عربی کس کش هم صحبت نمیکردن (تو دلم خندیدم گفتم این چقدر دلش خوشه) مرده ادامه داد باهاشون انگلیسی صحبت کردم فکر کنم ایرانی بودن هر جوری هم خواستم صحبت کنم نشد آخرش گفتم ببخشید شما شبیه یکی از دوست دخترهای قبلیم بودین اشتباه گرفتم بعدم عذر خواهی کردم اومدم. یه کام دیگه از سیگارم گرفتم بهش خیره شدم یه دشتاشه (همون لباس سفید و گشاد که عربها تن میکنن) تنش بود 2تا موبایل از گردنش آویزون بود یکم هم فربه (چاق) بود سرم رو انداختم پایین به زمین خیره شدم. یکم گذشت نفر دوم هم رفت همین اتفاق افتاد برگشت زدم زیر خنده به خودم گفتم پدر من اگه این اعتماد به نفس رو داشتم الان حد اقل با تارا رید رفیق بودم یکمی به اون پسر اولی که بیشتر صحبت میکرد شرط هم اون گذاشته بود خیره شدم نگاش افتاد روی من چشام رو تنگ کردم بهش اشاره کردم بیا پاشد اومد سمتم به عربی کس کش بهش گفتم اگه من رفتم باهاشون صحبت کردم چی؟ از تعجب چشماش شد 6تا یکم مکث کرد گفت داشتی گوش میکردی؟ خندیدم گفتم نه داشتم گوش میکردم صندلی رو زد کنار نشست کنارم گفت خب اگه اینکارو کردی شرط رو تو بردی نفری 1000 درهم به تو میدیم مکثی کردم گفتم من پول نمیخوام شما ها چشمتون دنبال هم نژاد منه اگه من شرط رو بردم باید یه دختر عرب واسه من جور کنین. دختره باید عرب اصیل باشه (عربهای اصیل همه غیرتی هستن با غیر عرب دوست هم نمیشن) .خندید زد رو دستم گفت با مزه بود گفتم جدی میگم شرط من همینه یکم با تعجب نگام کرد گفت اینا هم نژاد تو هستن معلومه شانست از ما بیشتره یکمی نگاش کردم گفتم شرط من همونه اگه میتونی از پسش بر بیایی شرط بندی میکنیم اخمی کرد با تردید گفت اگه باختی چی؟ مکثی کردم گفتم نفری 1000 درهم بهتون میدم خندید گفت منم مثل تو پول لازم ندارم اگه باختی باید یه دختر ایرانی واسمون بیاری یه لحظه اعصابم ریخت بهم رفتم بزنم تو اون کله کیریش خواهر مامانش پیوند بخوره باز بیخیال شدم اخمی کردم دیدم بحث حیثیتی و رو کم کنی شده گفتم قبول گفت شروع کن یکمی نگاش کردم گفتم پاشو برو سر میز خودتون من حواسم رو جمع کنم خندید گفت باشه پاشد رفت.اول پشیمون شدم از کاری که کردم ولی باز به خودم گفتم به درک غلطیه که کردم حالا به فکر بعدش باش… با تردید یه نگاهی به دخترا انداختم متاسفانه جای صندلیم رو که عوض کردم از دید اونا اومدم بیرون دید خودم هم کور شده بود نمتونستم به چشماشون خیره شم ببینم چه غلطی باید بکنم آروم از جام پاشدم سینی غذا رو گرفتم رفتم سمتشون همه داشتن 6 چشمی بهم نگاه میکردن کنارشون واسادم به فارسی گفتم عذر میخوام یه میشه چند لحظه اینجا بشینم؟ دخترا دیدن فارسی صحبت کردم یکمی جا خوردن با تردید یه نگاهی از پایین تا بالام انداختن چیزی نگفتن منم با پر رویی بی نظیری که دارم سینی رو گذاشتم روی میز صندلی رو آروم زدم کنار نشستم یه نگاهی به دو رو برم کردم وای همه داشتن بهم نگاه میکردن یکی نبود بگه به شما ها چه؟ تا نشستم روی صندلی یهو اون دختره که لباش مشکی تنش بود با لحن تندی گفت کی گفت شما بشین؟ (خدا رو 100 هزار بار شکر کردم که کنارمون چند تا خارجی بودن ایرانی نبود بفهمه چی میگیم) آروم گفتم من جسارت نکردم فقط دیدم سرپا عرضم رو خدمتتون بگم یکمی نادرسته همه نگاه میکنن واسه همین نشستم ماشالله انقدر جلب توجه دارین که همه یه چشمشون پیش شماهاست لباس مشکیه اخمی کرد اون لباس قرمزه آروم خندید گفت ماشالله سرزبون سرم رو انداختم پایین گفتم اختیار دارین عارضم خدمتتون که راستش من یه غلطی کردم یه مشکی پیش اومده که فقط به دست شما حل میشه بعد بهشون یکم خیره شدم خودم باورم نمیشد اینا دیگه چی بودن؟ لباس قرمزه پوست صورتش هم کاملا برنزه بود چشمای آبی تیره داشت موهاش کاملا مشکی براق ابروهای کمانی خشگلی داشت بینی خوش فرم و کوچیک لبای گوشتی خیلی قشنگ گونه هاش هم سرخ و برجسته بودن نگام رفت روی لباس مشکیه که از اولش هم چشمم رو گرفته بود موهاش خرمایی بود که با همون سیخ سفیدها به ظرافت بسته بود ابروهای نازک و ناز موژه هاش بلند و جدا بودن چشمای مشکی و خمار داشت بینش رو یه جوری عمل کرده بود خیلی نوک تیز و خیلی سر بالا لبای کوچولوی قرمز خون با برق لبی که زده بود یجورایی مثل لامپ 100 نور داشت گونه هاش هم مثل اون یکی برجسته و سرخ بودن ولی این چون برنزه نبود خیلی سفید بود لب و گونه هاش بیشتر نشون میدادن یه لحظه ماتم برد بهشون لباس مشکیه با تندی نگام کرد گفت پاشو برو مزاحم نشو اینجا سیرک نیست اشتباه گرفتی یهو گفتم من توضیح میدم شما فرصت بدین اگه حرف بدی زدم خودم زودتر میرم.لباس قرمزه که یکم مهربون تر و خندون تر بود گفت خب باشه بگو گوش میدیم.یه مکثی کردم گفتم ببینید بحث حیثیتی سر نژاد پرستیه لباس قرمزه آروم خندید گفت ببخشیدا جنگ جهانی دوم تموم شد الان سومیش تو راهه نژاد پرستی چیه؟ یکمی نگاش کردم گفتم بزارین از اول بگم ببینین…. بعد کل ماجرا رو براشون توضیح دادم اونا هاج و واج منو نگاه میکردن تموم که شد همچنان با تعجب نگام میکردن لباس مشکیه اخماش رو کشید گفت خودت با زبون خوش میری یا نه؟ یه لحظه تو دلم به خودم گفتم هر کاری میتونی بکن که فرصت آخره اینبار نشه شرط رو باختی گفتم ببخشید حرف من هنوز تموم نشده بعد یکم نگاشون کردم ادامه دادم ببینین الان اگه من پاشم برم میفهمن شرط رو باختم از هم نژاد خودم دفاع که نکردم هیچ تازه باید یه دختر ایرانی هم به دامشون بندازم آخه این درسته؟ یه نگاه به اون خیکی بندازین؟ حق نداشتم بخاطر این شرطی که با دوستاش بسته بود سر هم نژاد من نارحت شم؟ (دروغ پشت دروغ میاد) یکمی نگام کردن لباس قرمزه گفت خب الان ما باید چیکار کنیم؟ گفتم هیچی لباس مشکیه چشاش رو تنگ کرد گفت اگه دوست داری میتونیم بریم وسط برقصیم ها؟ آروم خندیدم گفتم ببخشید من رقص بلد نیستم بدتر ضایع میشیم چشاش گرد شد گفت وای این دیگه کیه آروم گفتم شما هیچ کاری نمیخواد بکنین فقط همینجوری این 1 لقمه غذا رو با هم کوفت میکنیم یعنی کوفت میکنم بعد پاشیم بریم کافیه این خیکی ها شرط رو میبازن ما نژاد پرستیمون ثابت میشه لباس قرمزه آروم خندید گفت عجب سوجه ای هستی تو لباس مشکیه یکمی چپ چپ نگام کرد گفت یه شب خواستیم بیاییم بیرون ببین چیکارش کرد منم یه نگاهی به اون 3تا پسر عرب کردم گفتم تو قبرم برم بازم آرامش ندارم یکمی همدیگه رو نگاه کردیم لبخندی زدم دستم رو بردم جلو گفتم ارا هستم لباس قرمزه که مهربون و خنده رو تر بود دستش رو آورد جلو دست داد گفت الناز بعد دستم رو بردم طرف اون لباس مشکیه با اکراه دست داد اخمی کرد گفت سانیا گفتم خیلی خوش بختم بعد به اون پسرا نگاه دیدم چشاشون شده 6 تا خیره شدن به ما یکم خندیدم به دخترا گفتم مرسی از اینکه برتری نژادمون رو جلوی این خیکی ها ثابت کردین الناز خندید زد رو شونه سانیا باهم نگاهشون رو چرخوندن روی اون پسر عربه که ران مرغ رو گرفته بود بلا نصبت آقای گاو با حرص داشت گاز میزد بعد به من نگاه کردن با سر تایید کردن آروم زدن زیر خنده همینطوری با الناز و سانیا مشغول صحبت بودیم دیگه یکمی صمیمی تر شده بودیم منم باهاشون چند تا شوخی کردم خندوندمشون از غریبگی در اومده بودیم هرچند سانیا همچنان با اخم و غیظ منو نگاه میکرد.الناز گفت یکم از خودت بگو گفتم ای پدر نگم بهتره آروم گفت چرا؟ یه آهی کشیدم گفتم ای روزگار بعد سرم رو انداختم پایین ادامه دادم شما فکر کردین من کی ام؟ من 1 سال پیش وام کم سود گرفتم این شلوار و پیرهن و کفش رو خریدم بعدم مشغول شدم به شغل شریف تکدی گری (گدایی) قبل از اینکه این وام رو بگیرم میدون ماهی و هتل کلاریج و بازار مرشد تکدی گری میکردم بعد که خدا لطف کرد اون وام رو گرفتم این لباس های گرون رو خریدم رفتم بالاشهر سمت هتل رویال میراج و جمیرا و از این حرفا الانم شکر خدا در آمدم بد نیست قسط وام لباسام رو در میارم یه چیزم میمونه تهش جمع میکنم ماهی 1 بار میام اینجا گوشت مرغ بخورم الناز هاج و واج نگام میکرد سانیا پوزخندی زد گفت راست میگی؟ سرم رو تکون دادم گفتم بله.همون موقع اون پسر عربه یکی از موبایل هاش رو از گردنش در آورد به دوربینش اشاره کرد 2زاریم افتاد با سرم تایید کردم به الناز گفتم شما ازین موبایلها دارین عکس میگیره؟ خندید گفت آره چطور؟ گفتم میشه ببینمش؟ تا حالا از نزدیک ندیدم الناز و سانیا با وحشت منو نگام میکردن مونده بودن حرفام راسته یا دروغ ولی خودم کف کردم چطوری فیلم بازی میکردم تو دلم گفتم سینماهای هالیوود به اینجا نقل مکان کردن الناز با تردید موبایلش رو از کیفش در آورد یه نوکیا 9500 بود با یه حالت خاصی گفتم از کجاش عکس میگیره؟ خندید لنزش رو نشون داد گفت اینجا ولی باورم نمیشه راست بگی یکم سرم رو تکون دادم گفتم مرسی بیشتر از این اعتماد به نفس ندین بهم جنبه ندارم باید با واقعیت های تلخ زندگی کنار بیام سانیا یه پوز خند دیگه زد گفت بهتم میاد یه نگاش کردم (تو دلم گفتم حیف که کارم پیشت گیره بچه پر روی از خود راضی) بعد به الناز نگاه کردم گفتم ببخشید میشه یه عکس ازم بگیری؟ تا حالا با موبایل عکس نگرفتم با تردید یکمی خندید گفت آخی گناهی بزار با موبایل سانی (سانیا) بگیرم بهتر میندازه بعد از کنار کیف سانیا یه موبایل سونی اریکسون برداشت ازم یه عکس گرفت به دو رو برم نگاه کردم دیدم همه دارن نگامون میکنن خندم گرفته بود سریع به اون پسر عربه نگاه کردم خندید یه بوس فرستاد منم از زیر میز یه بیلاخ دادم لبخندی زدم.الناز و سانیا یکم بهم نگاه کردن سانیا با اخم سکوت کرده بود الناز گفت پس چرا بینیت این شکلیه؟ میخوایی بگی عمل نکردی؟ زدم زیر خنده گفتم شوخی میکنی؟ به جون خودم فابریکه عمل چیه؟ من اگه انقدر پول داشتم که الان اینجا نبودم الناز خندید گفت کجا بودی؟ یه آهی کشیدم گفتم ای پدر نگم بهتره ولش کن ولی اولین کاری که میکردم این بود که قسط وام لباس هام رو صفر میکردم که این همه تکدی گری میکنم پولش تو جیب بانک نره الناز زد زیر خنده خودم باورم نمیشد این همه دروغ از کجا در میومد واقعا که چوپان دروغ گو باید اصلاح بشه ارای دروغ گو یکمی سرم رو تکون دادم همون موقع یهو موبایلم زنگ خورد گفتم Oh Shit این دیگه چیه الناز با تعجب نگام کرد گفت صدای موبایل توئه؟ آروم گفتم آره یادم رفت بگم یکم از پولهایی که جمع کرده بودم رو باهاش به سیمکارت ارزون قیمت و یه گوشی دست 2 خریدم یه نگاهی کرد گفت آهان خب چرا جواب نمیدی؟ لبخندی زدم گفتم ولش کن حوصله شو ندارم با تردید نگام کرد گفت میگم چرا صداش اینجوریه؟ یه جورایی پخشش مثل گوشی های مدل بالا میمونه؟ آروم خندیدم گفتم نه پدر فکر میکنی هزار تا مامبول در آوردم اینجوری شده سانیا به حالت مسخره کردن خندید منم تو دلم حرص میخوردم الناز لبخندی زد گفت شمارت چنده؟ خندیدم گفتم ای پدر ازین ارزون هاست اونم با قسط از یه ایرانی گرفتم گفت حالا بگو چنده؟ میخوام ببینم شماره یه گدا چه جوریه چشام گرد شد خنیدیدم گفتم شماره مگه گدا و پولدار داره؟ یه شماره معمولیه دیگه.خندید گفت راست میگیا ولی خب حالا که حرفش شد تو بگو؟ (تو دلم گفتم وای تیم بگا رفت شمارم رو بگم نمیگه این شماره عجیب غریب و رند خدا تومن پولشه؟) یه مکثی کردم گفتم باشه آخر میگم الان روم نمیشه یه جوری نگام کرد گفت باشه سانیا با اخم و غیظ بهم یه نگاهی کرد گفت سیگار میکشی؟ گفتم آره میشه بهم بدین؟ با اکراه از کیفش یه سیگار در آورد یکمی چشام رو گرد کردم گفتم وای از این سیگار خوشگلا همیشه پشت شیشه مغازه ها دیده بودم ولی باورم نمیشه یه سیگار گرون قیمت میکشم الناز خندید سانیا یواش گفت ایش الناز و سانیا هم یه سیگار گرفتن الناز گفت سانی فندکت رو بده؟ سانیا گفت ته کیفمه سختمه در بیارم خودت نداری؟ من احمق خل و چل هم جو گیر شدم گفتم من دارم دست کردم تو جیبم یهو برق 3فاز گرفت منو (توی دلم گفتم ای وای زیپو با بدنه طلا سفید میخوایی در بیاری؟ خیلی خری خراب کردی رفت زود جمش کن خاک بر سر) یه خنده کردم گفتم ببخشید مثل اینکه جا گذاشتمش همرام نیست سانیا طبق معمول یه نگاه خشم ناک بهم کرد الناز گفت آخی عیبی نداره من دارم دست کرد از کیفش فندکش رو در آورد سیگارامون رو آتیش کرد.موقع سیگار کشیدن یه نگاه به اون 3تا پسر عرب کردم خندیدن شصتشون رو آوردن بالا اشاره کردن منم دوباره از زیر میز یه بیلاخ نشون دادم سیگارمون تموم شد سانیا گفت الناز پاشو بریم دیر میشه الناز خندید بهم نگاهی کرد گفت خب ما باید بریم گفتم وای مرسی چقدر لطف کردین حس غرور میکنم واقعا ممنون الناز خندید گفت خواهش سانیا هم به زور یه لبخندی زد از جاشون پاشدن که برن به الناز گفتم ببخشید میتونم شماره شما رو داشته باشم؟ گفت چطور؟ سرم رو انداختم پایین گفتم گاهی اوقات گیر بازار میشه تکدی گری نمیشه کرد گرسنه میمونم میشه یه کمکی بهم بکنید؟ خندید گفت باشه تو هم واسه ما دعا کن (خودم باورم نمیشد چی میگفتم فقط دروغ پشت دروغ میومد و میرفت) آروم گفتم چشم بعد شمارش رو نوشت داد بهم گفت هر موقع کمک خواستی به خودم زنگ بزن شماره رو گرفتم گفتم الهی خدا خیرتون بده الهی خوشبخت بشین ممنون از محبتتون خندید گفت خواهش بعد دستش رو آورد جلو باهام دست داد سانیا هم باهام دست داد خداحافظی کردیم رفتن موقعی که میرفتن همه پسرا هاج و واج منو نگاه میکردن آخه دیدن شماره هم گرفتم ازشون دیگه آخرش بود به اون 3تا پسر عرب نگاه کردم یه چشمک زدم خندیدن آروم دست زدن برام نگام رفت اونور سانیا و الناز سوار همون مرسدس بنز S کلاس شدن رفتن منم سریع رفتم پیش اون 3تا گفتم خوب اینم از من حالا شرط رو باختین باید بدین مرده که باهاش شرط بسته بودم پاشد زد رو شونم گفت فکر نمیکردم انقدر حرفه ای باشی خیلی خوب بود خندیدم گفتم بیخیال حالا شرط من رو کی میدین؟ خندید گفت عجله نکن فعلا باهمیم زدم رو شونش گفتم من ارا تو؟ خندید گفت جاسم باهاش دست دادم گفتم جاسم من شام که نخوردم بشین یه شام هم با هم بخوریم حال کنیم خندید گفت 10 تا شام هم بخوایی میخوریم همش هم به حساب من خندیدم گفتم پدر منم این شکم رو داشتم تا صبح میخوردم… موقع شام باهم کلی صحبت کردیم خندیدم.بعد از شام یه سیگار روشن کردم به خیابون خیره شدم جاسم آروم زد رو شونم گفت چته؟ عاشقی؟ خندیدم گفتم نه پدر خسته ام گفت از چی؟ گفتم از زندگی خندید گفت شما ایرانی ها واقعا عجیبین یه لبخندی زدم چیزی نگفتم یکم بعد جاسم گفت خیلی وقته چشمم دنبال یکیه میتونی کمکم کنی؟ با تعجب نگاش کردم گفتم من چیکار کنم؟ خندید گفت کمکم کن یکمی نگاش کردم خندید گفت یه کمک برادرانه فقط همین با خنده گفتم مثلا؟ گفت برو باهاش صحبت کن من روم نمیشه میترسم خراب کنم هاج و واج نگاش کردم گفتم شما عربا 1000 تا کار میکنین خجالت نمیکشین حالا اینجا کم میاری؟ خندید گفت حالا که شده یکمی مکث کردم (تو دلم گفتم باز یکی چایی نخورده پسر خاله شد با ما) بهش گفتم من اینکارو نمیکنم ولی یه کمک دیگه میتونم بهت بکنم با تعجب گفت چی؟ گفتم بهت میگم چیکار کن چی بگو عینه کاری که گفتم رو انجام میدی. یکم فکر کرد زد رو شونم گفت ایو حبیبی (یه چیز شبیه ایول) یه چشمک زدم گفتم خب حالا کی شرطی که باختی رو میدی؟ خندید گفت کدوم شرط؟ یکمی چپ چپ نگاش کردم دوباره خندید گفت شوخی کردم برات درستش میکنم میدونی که خیلی سخته ولی بازم قبول سعی میکنم درستش کنم.بعد یکمی فکر کرد ( تو دلم گفتم مگه شما فکر هم دارین؟ ما که فقط شکم دیدیم) زد رو شونم گفت صبر کن بعد 2تا دوستش رو گفت با من بیایین رفتن اونور تر صحبت کردن دوستاش اومدن جلو باهام خداحافظی کردن رفتن یکمی نگاش کردم گفتم چی شد؟ گفت باید بین خودمون بمونه فقط ما 2 تا خندیدم گفتم دقیقا گفت پاشو بریم گفتم کجا؟ زد رو شونم گفت تو فقط گوش کن پاشدیم باهم رفتیم گفتم ماشین من اینجا پارکه گفت خب من جلو میرم تو پشت سرم بیا گفتم باشه موبایلم رو در آوردم گفتم شمارت رو بده؟ شمارش رو گفت تک زنگ زدم یکی از موبایل هاش زنگ خورد گفتم اون یکی هم بده خندید گفت 2تا؟ گفتم آره اون یکی هم گفت تک زنگ زدم اونم زنگ خورد گفتم حالا بریم.حرکت کردیم سمت ماشینا چند تا ماشین اونور تر یه بی ام دابلیو زد 4 (bmw Z4) سفید پارک بود درش رو باز کرد گفت پشت سرم بیا یه چشمک زدم حرکت کردیم.پشت سرش میرفتم نیم ساعت بعد جلو یه ویلا واساد پیاده شد اومد کنارم گفت برو عقب تر پارک کن خوب نگاه کن چیکار میکنم با تعجب گفتم باشه یکم عقب گرفتم پارک کردم 4 چشمی خیره شدم به جاسم.یکی از موبایل هاش رو در آورد زنگ زد بعد کنار ماشینش واساد یکم یعد یه تویوتا لند کروز Vxr نقره ای از کنارم رد شد راهنما زد رفت جلو در ویلا واساد ولی ماشین رو نبرد تو زدم رو فرمون گفتم ای لعنتی. لند کروز با اون هیکل غولش کاملا جلو دید منو گرفته بود اونورش رو اصلا نمیدیدم سریع پیاد شدم رفتم اونور خیابون یه سیگار روشن کردم خیلی عادی راه افتادم رفتم جلو دیدم یه دختره عرب از لند کروز پیاده شد رفت پیش جاسم یه چیزی گفت شروع کرد به خندیدن منم اینور خیابون خیلی عادی سیگار میکشیدم سعی میکردم تو دید نباشم به دختره خیره شدم یه لباس یکسره زرشکی تنش بود یقش باز بود روش یه لباس مشکی تن کرده بود با یه کفش پاشنه بلند مشکی همه تنش هم پوشیده بود فقط یقش باز بود و موهاش معلوم بود (عربهای اصیل خیلی مقیدن دوست ندارن خانم و دختراشون زیاد اروپایی بگردن) مثل همه عربا یه قد کشیده و خیلی بلند داشت با هیکل ناز و خوش فرم موهاش رو رنگ مش کرده بود به پوست خیلی سفیدش هم میومد آرایشش هم معمولی بود در کل واقعا خوشگل و جذاب بود. جاسم همچنان باهاش صحبت میکرد میخندیدن یکم بعد جاسم یه چیزی بهش گفت دختره یجوری نگاش کرد جاسم خندید بهش اشاره کرد برو تو بعد رفت سمت ماشینش دختره یه دست براش تکون داد ریموت در رو زد در باز شد سوار لند کروز شد رفت تو ویلا در پشت سرش بسته شد.چند لحظه بعد جاسم بهم اشاره کرد منم رفتم پیشش شیشه رو داد پایین خندید گفت نظرت چیه؟ قشنگ بود؟ خوشت اومد؟ یکمی با تردید نگاش کردم گفتم شوخی میکنی؟ گفت نه زدم رو شونش گفتم پسر واسه خودکشی راههای بهتر هم هست چرا فک و فامیلاتون فردا بیان با شمشیر گردنم رو بزنن ها؟ خودم واسه خودکشی راه بهتری دارم خندید گفت خودت خواستی حالام نترس چیزیت نمیشه دختر خیلی خوبیه. خندیدم گفتم برو پسر جان فردا باباش و داداشش با شمشیر اومدن جلوم رو گرفتن چی بگم ها؟ تو که فامیلاتون رو میشناسی قرون وسطا و قرن 21 فرقی براشون نداره خیانت و ناموس رو مرگ میدونن اونم با شمشیر خندید گفت نترس اون زمانها گذشته الان همه عوض شدن یکمی مکث کردم گفتم حالا که اتفاقی نیافتاده ولی اگه یه وقت تونستم باهاش رفیق شم خودت هوامو داشته باش خندید گفت باشه برو فردا بهت زنگ میزنم هم واسه این دختره هم واسه اونی که بهت گفتم خیلی وقت چشمم دنبالشه خندیدم گفتم باشه دستم رو بردم جلو گفتم خیلی خوش گذشت دست داد گفت به منم همینطور یه چشمک زدم گفتم انت بخیر خندید گفت الی القاع جاسم رفت منم اومدم سمت ماشینم حرکت کردم رفتم خونه.شب رو تختم دراز کشیده بودم همش تو فکر اتفاقای اونشب بودم خودم خندم گرفته بود به خودم گفتم چقدر مسخره صبح ساعت 10 جاسم زنگ زد گفت کجایی من بیدار شدم دارم میام بیرون یکمی جا خوردم مکثی کردم گفتم من تا ظهر 1000 تا بدبختی دارم باید انجام بدم وقت کم میارم ساعت 10 زنگ زدی میگی از خواب پاشدم دارم میام؟ خندید گفت کی ببینمت؟ گفتم ظهر بهت زنگ میزنم خواب که نیستی؟ خندید گفت نه زنگ بزن منتظرم.تلفن رو قطع کردم گفتم ای دل خوشی دارین شما ها ظهر ساعت 3 به جاسم زنگ زدم گفتم کجایی؟ گفت هوا گرم بود پریدم تو استخر آب یخ گفتم پس پاش تا بستنی بشی غروب بهت زنگ میزنم الان دارم میرم باشگاه دیرم شده خندید گفت باشه.ساعت 6 از زیر دوش در اومدم زنگ زدم جاسم گفتم خب کی و کجا ببینمت؟ گفت یک ساعت دیگه بیا هتل تاج پالاس. یک ساعت بعد اونجا بودم جاسم توی لابی نشسته بود منو دید نیشش باز شد یه چشمک زدم رفتم جلوش نشستم گفتم خب؟ خندید گفت عجله نکن. یه چایی باهم خوردیم پاشدیم رفتیم گفت تو ماشینت رو بزار همینجا باشه با ماشین من میریم گفتم هرجور راحتی با ماشین جاسم راه افتادیم رفتیم. جلو یه برج تجاری واساد به ساعتش نگاه کرد بعد رفت تو پارکینگ مجتمع یه جا واساد گفت هروقت پیاده شدم تو هم پیاده شو.یکم بعد پیاده شد منم پشت سرش پیاده شدم کنار ماشین واسادیم یه سیگار روشن کردم به دو رو برم نگاهی کردم کسی نبود گفت این موقع ها میاد یکم صبر کن (تو دلم گفتم همین جاسوس بازیا کم بود) چند دقیقه بعد یه بی ام دابلیو 750 ال آی (bmw 750 Li) آروم با اون سنگینی و ابهتش اومد تو نزدیک ما شد من با وحشت نگاه میکردم چند تا ماشین اونور تر پارک کرد برگشتم به جاسم یه چیزی بگم دیدم نیست احمق پشت ماشین قایم شده بود سریع تکیه دادم به ماشین جاسم از سیگارم یه کام گرفتم دوباره به اون ماشین خیره شدم یه دختر عرب فوق العاده ناز یعنی واقعا خوشگل بود خودم کف کردم پیاده شد کیفش رو از عقب برداشت اخم سنگینی کرده بود قفل ماشین رو زد حرکت کرد سمت آسانسور حتی 1 لحظه هم به من نگاه نکرد یه لحظه از خودم نا امید شدم در آسانسور باز شد رفت توش نگاش افتاد به من منم چشام رو تنگ کرده بودم داشتم از سیگارم کام میگرفتم سرم رو یکم آوردم بالا بهش خیره شدم همون موقع در آسانسور بسته شد یه نفس راحت کشیدم یه جاسم گفتم مرتیکه بیا بالا خجالت بکش از پشت ماشین اومد بیرون گفت دیدیش؟ با تردید نگاش کردم گفتم خاطر خواه این شدی؟ خندید گفت آره چشام گرد شد گفتم خاک بر سرت حد اقل میرفتی دنبال نانسی و حیفا نازشون از این کمتر بود راحت تر تور میشدن خندید گفت کمکم میکنی؟ یکم نگاش کردم گفتم هرکاری بتونم میکنم ولی قول نمیدم چون این دیگه آخرش بود خندید گفت واسه همین ازش خوشم اومده یه نفس عمیق کشیدم گفتم خب اینجا چیکار میکنه؟ گفت شرکت باباش اینجاست گفتم خوبه حالا رابطه ای که باهاش داری در چه حده؟ آروم گفت سلام علیک داریم پدرم با باباش آشناست چند تا معامله بزرگ کردن هاج و واج نگاش کردم گفتم همین؟ گفت آره زدم رو پیشونیم گفتم باشه حالا بیا بریم از اینجا یه غلطی میکنیم بعدا.از اونجا اومدیم بیرون یه نگاهی به من کرد گفت روت حساب میکنم ببینم چه میکنی زدم رو شونش گفتم ببین بهتره روی خودت حساب بازکنی چون من فقط میگم چیکار کن خودت باید انجامش بدی خندید گفت مرسی حالا بریم سمت رفیق تو با تردید نگاش کردم گفتم جاسم پدر من اینجا آبرو داره با دم کلفتا شریکه منو بدبخت نکنی فردا شمشیر و خون ریزی راه بیافته؟ خندید گفت نترس بابا. زنگ زد به اون دختره یه جوری با حالت راحتی گفت من میرم هتل تاج پالاس همین الان بیا کار مهم دارم.تلفن رو قطع کرد نگاش کردم گفتم راستش رو بگو این کیه؟ گفت تو چیکار داری گفتم بگو میخوام بدونم؟ خندید گفت دختر عمومه بلند زدم زیر خنده گفتم خیلی باحالی ولی من جدی گفتم اخمی کرد گفت منم جدی گفتم چشام از جاش پرید بیرون گفتم بزن کنار میخوام پیاده شم گفت چرا؟ داد زدم بزن کنار میخوام پیاده شم با تعجب زد کنار پیاده شدم اونم سریع پشت سرم دوید گفت چته؟ چی شد؟ چپ چپ نگاش کردم گفتم خودت میفهمی چی میگی؟ میخوایی منو با دختر عموت دوست کنی؟ گفت آره مگه تو چته؟ گفتم غیرت میدونی چیه؟ خیلی جدی گفت آره مطمئن باش دست از پا خطا کنی خودم با شمشیر میکشمت گفتم من عرب نیستم چطوری دختر عموت با غیر عرب دوست میشه؟ یکمی نگام کرد گفت پدر تو که از ما گیر تری انقدر جدی نگیر. مکثی کردم گفتم حالا چرا من؟ گفت از همون اول دیدمت ازت خوشم اومد بعدم خیلی خاکی بودی.گفتم برو ول کن بزار برم پی زندگیم راه افتادم رفتم باز اومد دنبالم گفت ای پدر چرا اینجوری میکنی؟ گفتم پدر دنبال دردسر نمیگردم خندید گفت حالا کسی هم با تو رفیق نشده من فقط کمکت کردم قرار بزاری اگه اونجا توی گوشتم زد من چیزی نمیگم مسئولیتش با خودته یکمی نگاش کردم با تردید گفتم باشه. نیم ساعت بعد هتل تاج پالاس بودیم جاسم ماشینش رو پارک کرد دیدم لندکروز Vxr نقره ای کنار ماشین من پارکه تو دلم گفتم وای بعد رفتیم داخل. گوشه لابی هتل اون دختره نشسته بود دلم حوری ریخت دفعه اولم بود با یه دختر عرب برخورد اینجوری داشتم جاسم رفت جلو سلام احوال کرد منم آروم پشت سرش رفتم سلام کردم یه نگاهی بهم کرد سلام کرد جاسم گفت این دوستمه ایرانیه چند تا کار داشتم اینم همرام بود با هم اومدیم بعد بهم گفت ایشون مریم دختر داییم دختره یه لبخند زد منم با تردید گفتم خوشبختم جاسم نشست روبه روش منم کنار جاسم نشستم با پایان پر روییم بازم حس میکردم دارم کم میارم مریم اخمی کرد به جاسم گفت چی شده؟ کاری داشتی گفتی بیام اینجا؟ جاسم مکثی کرد گفت آره یه کاری داشتم باید رو در رو میدیدمت… من که سرم پایین بود خودم رو زده بودم به اون راه جاسم گفت مریم یکی ازت خوشش اومده خوب هم میشناست ولی رودروایسیش نذاشت خودش بگه به من گفت نظرت رو بپرسم ببینم اصلا قصد داری با کسی باشی یا نه؟ مریم یه اخمی کرد گفت از کجا میدونه من با کسی هستم یا نه؟ جاسم خندید گفت من بهش گفتم مدتیه با کسی نیستی مریم با یجوری جاسم رو نگاه کرد گفت ای فضول جاسم خندید گفت حالا بگو قصد داری با کسی باشی یا نه؟ مریم با تردید گفت نه من یه پوزخند یواش زدم جاسم یکمی مکث کرد گفت باشه میل خودته بعد مریم گفت حالا کی بود طرف؟ جاسم گفت یه پسر خیلی خوب که تازه باهاش آشنا شدم مریم لبخندی زد گفت حالا من نمیشناسم؟ جاسم گفت نه بعد بهم نگاه کرد منم بهش چشمک زدم یه جوری اشاره کردم نه مریم فنجون چایی رو برداشت حواسش به اون بود زدم به پای جاسم یواش بهش گفتم پاشیم بریم من جونم رو دوست دارم جاسم زد رو پام یه چشم غره رفت منم خفه شدم جاسم گفت با این دیشب آشنا شدم پسر خیلی خوبیه واقعا بی نظیره مریم بهم نگاهی کرد منم یه لبخند زدم سرم رو انداختم پایین جاسم گفت دیشب نمیدونی چیکار کرد همه چشماشون در اومده بود خیلی تابلو زدم به پاش (تو دلم گفتم واقعا که شما عربا همه چیز دارین جز مغز) جاسم خندید گفت همین ازت خوشش اومده یه لحظه به خودم لرزیدم برق 3فاز منو گرفت خشکم زد دیگه اصلا سرم رو بالا نیاوردم مریم هم ساکت بود جاسم خندید گفت واسه من فیلم بازی نکن تو خجالت هم میکشی؟ آروم گفتم ببخشید من الان میام پاشدم رفتم سمت دستشویی جلو آینه واسادم رنگم شده بود گچ دیوار تاحالا تو عمرم انقدر جا نخورده بودم یکم به صورتم آب زدم سرم رو تکون دادم نمیدونستم بخندم یا گریه زاری کنم یه 5.6 دقیقه تو سالن دستشویی تکیه دادم به دیوار گفتم FUCK FUCK FUCK زدم به دیوار همون موقع در واشد یکی اومد از حولم سریع دست صورتم رو آب زدم اومدم بیرون جاسم از دور منو دید خندید بهش یه بیلاخ دادم اشاره کردم من نمیام خندید اشاره کرد بیا گفتم نه هی اون میگفت بیا من میگفتم نه آخرش خودش پاشد اومد بهش گفتم مرتیکه این چه کاری بود آبرو واسه من نزاشتی خندید گفت حالا مگه چی شد؟ زدم رو پیشونیم گفتم تازه میگه چی شد دستم رو گرفت آروم برد منو پیش مریم نشستم گفتم ببخشید یکم حالم بد بود دست صورتم رو آب زدم لبخندی زد گفت خواهش میکنم آروم فنجان چایی رو برداشتم به مریم خیره شدم جاسم خندید گفت یکم خجالت کشیده یکم نگاش کردم بعد به مریم نگاهی کردم گفتم ببخشید یکم جا خوردم از شوخیه جاسم مریم خندید گفت شوخی؟ گفتم آره دیگه شوخی بود جاسم گفت کجا شوخی بود؟ خودت بهم گفتی؟ بعد به مریم نگاه کرد گفت دیشب جلو در خونتون باهات صحبت میکردم یکی اون ور خیابون یه گوشه واساده بود همین بود میخواست 2باره تورو ببینه بهم گفت بیام اونجا دست و پام شل شد یواش گفتم آدم فروش بدبخت بعد به مریم نگاه کردم گفتم سو تفاهم شده اصلا اینجوری نیست مریم اخمی کرد گفت جالبه یکی تون داره دروغ میگه سرم رو انداختم پایین گفتم ببخشید من دروغ گفتم مریم و جاسم زدن زیره خنده جاسم گفت دیدی چقدر صادقه (تو دلم گفتم آره اینو راست گفتی اصلا دروغ بلد نیستم) مریم یکمی نگام کرد منم بهش نگاه کردم گفتم ببخشید جسارت کردم (خودت رو زدی به موش مردگی ای جانور) مریم خندید گفت برای چی؟ گفتم خب من عرب نیستم و میدونم شما اصیل هستین و مقید واسه همین عذر میخوام نباید بی احترامی میکردم خندید گفت مهم نیست دیگه این چیزا کم رنگ شده بین ما یه لبخندی زدم یه سیگار روشن کردم مریم گفت ببین من قصد ندارم با کسی باشم آروم سرم رو تکون دادم گفتم بله میدونم واسه این موضوع هم عذر میخوام جاسم خندید زد به پام گفت میبینی چه دختره خوبیه؟ لبخندی زدم گفتم بله شکی نیست ببخشید مزاحم شدیم سیگارم تموم شد میریم شما راحت باشین مریم آروم گفت خواهش میکنم.جاسم یکم نگام کرد آروم در گوشم گفت خاک بر سرت بی عرضه یه اخمی کردم چیزی نگفتم مریم یکمی نگام کرد گفت حالا چی شده از یه دختر عرب مثل من خوشت اومد؟ (میخواستم بگم پسر عموی با غیرتت منو آورد اونجا پشیمون شدم) مکثی کردم گفتم خیلی اتفاقی شد مریم گفت ولی اگه قصد داشتم با کسی باشم مطمئن باش ارزش امتحان کردن داشتی یه جورایی به دل دخترا مشینی آروم خندیدم گفتم مرسی حالا که نشد بعد سیگارم رو خاموش کردم گفتم بهتره ما بریم زدم رو پای جاسم گفتم پاشو بعد همه باهم پاشدیم تا جلوی در رفتیم گفتم مریم خانم از دیدنتون خیلی خوش حال شدم بازم امیدوارم جسارت منو نادیده بگیرین مریم خندید گفت خواهش میکنم شما ببخشین انقدر رک و راست گفتم لبخندی زدم اومدم سمت ماشینم جاسم گفت کجا؟ پس من چی؟ گفتم شما فعلا برو در مورد اون موضوع باید فکر کنم فردا غروب منتظر تلفن من باش با سر تایید کرد گفت باشه مریم پشت سرم اومد ماشینش کنار ماشین من پارک بود یه لبخندی زد گفت خوش باشی گفتم همچنین سوار ماشینم شدم زدم رو فرمون گفتم جاسم خیلی نامردی بعد به گاز حرکت کردم رفتم. خیلی زده حال خورده بودم نه واسه جواب مریم فقط از کار جاسم همش با خودم صحبت میکردم اگه خود جسیکا آلبا هم باشه خودم رو سبک نمیکنم واقعا که خری جاسم منم خر تر از تو که عقلم رو دادم دست توی بی عقل…همینجوری با خودم صحبت میکردم یهو یاد الناز افتادم گفتم جاسم که زد تو پرمون بزار زنگ بزنم الناز یکم بخندم شمارش رو در آوردم تا رفتم زنگ بزنم یادم افتاد وای الان شماره منو ببینه تابلو میشه گفتم ولش کن از تلفن کارتی زنگ میزنم رفتم یه جا کارت تلفن بخرم گفتم خاک بر سرت تو دیشب این لباسا تنت بود؟ این لباس گرون قیمت رو ببینه نمیگه از کجا آوردی؟ اون رو گفتی وام گرفتم اینو چی میگی؟ میگی دزدیدم؟ زدم رو پیشونیم گفتم ولش کن زنگ میزنم قرار میزارم میرم خونه لباسام رو عوض میکنم میرم سر قرار.با تلفن کارتی زنگ زدم بهش چند تا زنگ خورد برداشت… سلام احوال شما؟ – سلام ممنون ببخشید شما؟ روم سیاه ارا هستم همون مزاحم دیشبی – (خندید) آهان بله ببخشید به جا نیاوردم شمارت هم عجیب بود از کجا تماس میگیری؟ ببخشید کردیت (اعتبار) موبایلم تموم شده بود پول نداشتم بخرم یه کارت تلفن از کسی قرض گرفتم – (خندید) آهان خب چه خبر؟ چیزی شده آقا ارا؟ بازم روم سیاه میشه امشب شما رو ببینم؟ – امشب؟ نمیدونم یه لحظه صبر کن از سانی بپرسم… خواهش میکنم راحت باشین. – (چند لحظه بعد جواب داد) راستش اگه یه قرار کوتاه باشه بله میتونم بیام بله قول میدم کوتاه باشه روم سیاه دستم خیلی خالی شده خواستم یه کمکی بکنین – (خندید) باشه حتما کجا ببینمت؟ راستش من قبلا پیش آقای …. مدیر داخلی آرمان کافه کارگری میکردم آشنان اگه میشه 1 ساعت دیگه بریم اونجا – باشه میام فعلا خداحافظ نه نه قطع نکنین – جان بفرما؟ اگه میشه سانیا خانم هم بیان – اون واسه چی؟ شما باهم بیایین بهتره دوست ندارم تنها باشیم (ارواح عمت خب بگو از سانیا خوشم اومده) – باشه فعلا بای تلفن رو قطع کرم مثله دیوونه ها بلند زدم زیر خنده اونایی که کنار تلفن بودن با تعجب نگام میکردن دستام رو زدم به هم گفتم آخ جون اینم سوجه خنده خیلی وقته نخندیدم حوصلم سر رفته.سریع سوار ماشین شدم حرکت کردم خونه نیم ساعت بعد خونه بودم فقط نیم ساعت وقت داشتم بدو بدو رفتم سر کمد لباسام یهو مشت زدم تو کمد گفتم FUCK من دیشب چی تنم بود؟ (گاهی اوقات آدم حول میکنه حافظه کوتاش هنگ میکنه چیزی یادی نمیاد اونجوری شده بودم) از حولم یادم رفته بود دیشب چی تنم بود رفتم جلو آینه زدم تو سرم گفتم خب شلوار همین بود کفشام هم همین بود پیرهن؟ پس پیرهن چی؟ ای پدر دوباره زدم تو سرم گفتم پیرهن چی بود؟ مارکش iere Cardin بود ولی رنگش؟ رنگش؟ خاک بر سرت دیشب پیرهنت چه رنگی بود؟ رفتم سر کمد لباسها با دقت نگاه کردم 3 تا پیرهن تیره در آوردم گفتم یکی از اینا بود خلاصه تا خودم رو جمع و جور کردم 10 دقیقه طول کشید آخرش هم با تردید یه پیرهن ذغالی رو تنم کردم گفتم فکر کنم همین بود فوقش هم نبود حاشا میکنم میگم همین بوده شما اشتباه میکنین زدم زیر خنده گفتم من اومدم بدو بدوم رفتم پایین برج سوار ماشینم شدم به گاز رفتم سمت آرمان کافه ولی کمتر از 20 دقیقه وقت داشتم چند تا فحش به خودم دادم گفتم بگو تاکسی گیرم نیومد ترافیک بود ازین اراجیفا که همه میگن… ادامه دارد …
0 views
Date: November 25, 2018