تقریبا 10 روز دیگه بهمین شکل گذشت.منم تصمیم داشتم دیگه آروم آروم رابطه با ملیسا رو به سمت پایان ببرم.البته به خودش چیزی نگفته بودم نمیخواستم نارحت شه باید با احتیاط و غیر مستقیم بهش میگفتم. هوا تازه تاریک شده بود روی تختم دراز کشیده بودم موبایلم زنگ خورد برداشتم شماره شهره بود زنگ میزد.تلفن رو جواب دادم شهره یکم احوال پرسی کرد و خبر ملیسا رو گرفت آخرش گفت وقتت آزاده؟ گفتم چطور؟ گفت اگه زحمتت نیست بیا ببین این مرده چی میگه منو کلافه کرده گفتم کی؟ گفت پسرم دیگه شاهین.خندیدم گفتم آها باشه حالا حرف چی هست؟ شهره یکمی مکث کرد گفت هیچی میگه با تو کار داره با تعجب گفتم من؟ آروم گفت ارا جون شرمنده به من نمیگه حرفش چیه پیله کرده با خودش کار دارم خندیدم گفتم باشه مشکلی نیست من تا 1 ساعت دیگه میام… 1 ساعت بعد در زدم شهره در رو باز کرد رفتم تو روبوسی کردیم رفتیم سمت نشیمن روی یه راحتی لم دادم گفتم خب جریان چیه؟ شهره یکمی سرش رو تکون داد گفت هیچی امروز اومده دیدم زیر چشمش کبوده بهش میگم چی شده میگه خوردم زمین آخه آدم با چشم میخوره زمین؟ 100 دعوا کرده حالا پیله کرده من میخوام ارا رو ببینم خندیدم گفتم عجب داستانی حتما منم باید در نقش بادی گار برم متجاوزین رو بزنم نه؟ شهره یه اخم ناز کرد گفت بیخود کرده با تو عرضه داشت خودش میزد کتک نمیخورد به چهره گیرا و خوشگل شهره خیره شدم آروم گفتم حق با شماست. یکم بعد شهره دستش رو تکون داد گفت به چی نگاه میکنی؟ گفتم هیچی خندید گفت اون شب تو رستوران هم همینطوری نگام میکردی، هوای چشماتو داشته باش که یه چیزت میشه ها آروم خندیدم گفتم انقدر دوست دارم یه چیزم بشه همون موقع شاهین اومد شهره سریع لبش رو گاز گرفت با ابرو اشاره کرد ساکت.تا شاهین رو دیدم پاشدم گفتم سلام به بزرگ مرد جنگجو دست داد گفت ممنون ارا خان که اومدی یه چشمکی زدم گفتم زیر چشمت چی شده؟ باز رفتی میدون جنگ؟ خندید گفت نامردا 3 به 1 زدن گفتم اوه اوه چه نامردایی بین خودمون باشه ولی من بخاطر دوست دختر دوستم و دوستش (ماندانا و آنا) دعوام شد 3 نفر رو به قصد کشت زدم. با شوق خاصی گفت عالیه واسم تعریف میکنی؟ شهره گفت ای پدر این تعریف کردن داره؟ شاهین یکمی غرغر کرد گفت بزار بگه بعد به من نگاه کرد گفت تعریف کن. منم براشون قضیه دعوای اونشب که با ماندانا و آنا بودیم رو براشون تعریف کردم. شاهین دهنش باز مونده بود شهره با تردید گفت وایی خاک بر سرم شاهین یکمی مامانش رو نگاه کرد گفت خیلی هم خوب کرد به این میگن غیرت شهره خندید گفت چی بگم بعد شاهین اومد سمت من گفت میخوام حال همشون رو بگیرم تو کمکم میکنی؟ شهره گفت بهتره مشکلت رو خودت حل کنی. یکمی فکر کردم گفتم چون نامردی کردن کمکت میکنم ولی فقط کمکت میکنم بقیه اش با خودته شاهین خندید گفت همینم خوبه بعد اومد کنارم نشست گفت خب چیکار کنیم؟ گفتم کی میخوایی حالشون رو بگیری؟ یکمی فکر کرد گفت فردا گفتم باشه باید با هم خصوصی صحبت کنیم.شهره یه نگاهی کرد گفت یعنی چی؟ من مامانشم گفتم خب باش صحبت مردونست. شهره با یه حالت خاصی گفت مردونه من به شاهین نگاهی کردم گفتم برو توی اتاقت من میرم پایین از ماشین سیگارم رو بردارم میام.یه چشمک زد رفت منم پاشدم سریع رفتم پایین از داشبورد ماشین یه قوطی قرص گذاشتم توی جیبم اومدم بالا.شهره یه نگاهی بهم کرد گفت دلم خوشه یه بزرگتر آوردم براش حواسم نبود تو خودت از همه بدتری خندیدم گفتم نترس بزار مرد شه یه آهی کشید گفت من سر از کار شما مردا در نمیارم. یه چشمک زدم گفتم نبایدم داشته باشی بعد میخواستم از کنارش رد شم جلوش واسادم تو صورتش خیره شدم. وقعا که درسته 40 سالش بود ولی از یه دختر 25 ساله بهتر مونده بود خیلی خوشگل و جذاب بود چیزی هم که منو یجوری میکرد پوست براق و بینظیرش بود اصلا اون شب توی رستوران هم مسخره بازیهام سر همین شروع شد لباسش تا روی زانوش رفته بود بالا پوست فوق العادش زیر اون لباس خود نمایی میکرد دستش رو گذاشت زیر چونم آروم گفت این چشمای تو دید نزنه نمیشه؟ با ابرو اشاره کردم نه بعد آروم گفتم چشمای من هرچیزی رو نمیبینه مطمئن باش فقط چیزایی میبینه که نظیر نداشته باشه.یه لبخند خوشگل زد سرش رو آورد جلو آروم یه دونه روی لبام رو بوس کرد گفت برو شاهین منتظره.یه چشمکی زدم رفتم سمت اتاق شاهین.در زدم رفتم تو، اتاق خوشگلی داشت ولی بقول قدیمی ها شتر با بارش توش گم میشد یکمی باهاش صحبت کردم که ترسش بریزه بعد براش توضیح دادم چیکار کنه از همون نصحیت های پر بار و پند آموز من وقتی کاملا توجیه شد بهش گفتم ببین دفعه آخرت بود از این کارا کردی باشه؟ من اینارو بهت گفتم دلیل نمیشه از فردا راه بیافتی دنبال دردسر اینبار هم چون نمیخواستم ازم نارحت شی کمکت کردم دفعه بعدی اصلا سراغ منو نگیر چون دیگه آقا نیستی میشی یه بی سروپا فهمیدی؟ آروم با سر تایید کرد گفت قول میدم دفعه آخرم بود.یه مکثی کردم اون قوطی که از توی ماشین آورده بودم در آوردم یه قرص از توش برداشتم گفتم اینو بگیر قرص رو گرفت یکمی نگاش کرد منم قوطی رو گذاشتم توی جیبم شاهین با تعجب گفت این چیه؟ آروم گفتم مواد نیروزا هرموقع خواستی بری حالشون رو بگیری شب قبلش اینو بعد از شام بخور.فرداش زورت چند برابر میشه با تردید گفت جدی میگی؟ تو هم از اینا میخوری؟ زدم تو سرش گفتم ساکت باش بی آبرو کردی منو خب معلومه میخورم احمق جان همه حرفه ای ها قبل از تمرین مواد نیروزا استفاده میکنن. کلی کیف کرد با ذوق شوق گفت دستت درد نکنه منم همچین چیزی میخواستم یه اخمی کردم گفتم باشه حالا فقط یادت باشه صداش رو در نمیاری ها؟ خندید گفت قول مردونه یکمی با تردید نگاش کردم گفتم واسه همون قول مردونه میگم صدات در نیاد قرص رو گذشت لای دستمال بعد انداخت توی کشوی میزش گفت به جون مادرم به کسی نمیگم.رفتم جلو گوشش رو محکم کشیدم گفتم اینو بهت دادم چون میخوام غرور شکستت و حق خودت رو پس بگیری دیگه دنبال این چیزا نباش فهمیدی؟ دستش رو گذاشت رو دستم گفت باشه غلط کردم قول میدم تکرار نشه گوشش رو ول کردم گفتم در ضمن به سرت نزنه فردا بری دنبال مواد نیروزا و این حرفا.من اگه میخورم اولا که زیر نظر برنامه پزشک میخورم دوما واسه اینکه اندازه موهای سرت وزنه زدم یا بقیه قهرمانا هم همینطور، اینا مصرفش قانون داره برنامه پزشکی داره، نری سر خود دنبال این چیزا؟ 2 روز دیگه عقیم شدی و موهات ریخت گردن خودت آروم گفت من غلط بکنم.یه دونه دیگه زدم تو سرش گفتم خاک بر سرت به جای دعوا برو زبونت رو دراز کن که بزرگترین قدرت دنیاست گفت ببخشید.یه چشمک زدم گفتم شتر دیدی ندیدی بعد شمارم رو براش نوشتم گفتن هر موقع حالشون رو گرفتی بهم زنگ بزن خبرش رو بده.گفت چشم گفتم حالا بشین سر درس و کتابت که جا پای ما نزاری خندید گفت پس تو ام آره؟ درس پرپر؟ محکم زدم تو سرش گفتم مرض، درست صحبت کن تو ام آره چیه؟ بیخودی بهونه نیار خودتو با من مقایسه نکن. من 1000تا دلیل داشتم، تو ناخون کوچیکه منم نمیشی بدبخت من از تو کوچیکتر بودم تازه دست مواد مخدر رو گذاشتم کنار. سرش رو انداخت پایین گفت ببخشید.گفتم بجز درس به هیچی فکر نکن. احمق، بزرگ میشی 1000 تا دختر زیر دست و پات میافته اما درس یه دوره خاص داره پشتت باد خورد دیگه تمومه میری سرازیری گفت چشم حواسم رو جمع میکنم. مکثی کردم گفتم آفرین حالا بشین سر درس و کتاب من میرم اومد جلو یه دونه بوسم کرد گفت مرسی ممنون،بعدا بهت زنگ میزنم. یه چشمک زدم گفتم بدروداز اتاق شاهین اومدم بیرون شهره اومد سمتم گفت چی بهش گفتی؟ گفتم هیچی میخواستم تو بدونی که بهت میگفتم دیگه.دستم رو گرفت گفت نره فردا دردسر درست کنه؟ خندیدم گفتم نه پدر گوشش رو محکم کشیدم گفتم دفعه آخرش باشه ایندفعه هم استثناء کمکش کردم دفعه بعد تکرار کرد خونه راش نده.زد روی شونم گفت دیوونه یه چشمکی زدم لم دادم روی مبل راحتی گفتم خب دیگه چه خبر؟ گفت هیچی خبرا دست شماست، ملیسا چیکار میکنه؟ یه آهی کشیدم گفتم مخ مارو میخوره خندید گفت چی بگم از دست تو که همه چیزت با آدما فرق داره یه آهی کشیدم گفتم خودمم خسته شدم. یکمی صحبت کردیم شاهین اومد یه اسکیت دستش بود مامانش گفت باز کجا؟ شاهین اخمی کرد گفت با بچه ها میرم اسکیت مامانش با تعجب گفت هوا تاریکه کدوم اسکیت؟ شاهین یکمی غرغر کرد اسکیتش رو برداشت رفت سمت در خروجی گفت شب دخترا برج بغلی هم میان حالش بیشتره شهره لباش رو گاز گرفت گفت میبینی چه آدمیه؟ یکمی خندیدم گفتم گیر نده بزار سرگرمیاش همین باشه از چیزای دیگه بهتره شهره یه آهی کشید گفت بقول خودت پسر دردسرش از خودش خیلی بیشتره با سر تایید کردم گفتم آره همینه شهره گفت بگم رزی چایی بیاری؟ با ابرو اشاره کردم نه یکمی بهش خیره شدم، اونم یه اخم خوشگل کرد گفت چشای تو دست خودت نیست نه؟ با ابرو اشاره کردم نه چشماش رو تنگ کرد گفت یه چیزت میشه ها؟ منم چشمام رو تنگ کردم گفتم مهم نیست شهره پاشدم اومد کنارم نشست گفت یه چیزی بپرسم؟ گفتم بگو؟ گفت هیچی ولش کن یکمی نگاش کردم گفتم دلشو نداری خب نپرس لباش رو گاز گرفت دستم فشار داد گفت همه مثل تو پر رو نیستن با سر تایید کردم گفتم حالا میخوایی من یه سوال بپرسم؟ اخم کرد گفت پر رو بازی در بیاری میندازمت بیرون یکمی سرم رو تکون دادم گفتم متاسفانه من همیشه پررو ام یکمی فکر کرد گفت خب باشه ولی زیاده روی کنی میندازمت بیرون گفتم باشه سوالم این بود که تو که شوهر نداری با سکس چیکار میکنی؟ یهو از جا پرید با تردید نگام کرد گفت دیوونه زیاده روی کردی خودت پاشو برو بیرون یکمی نگاش کردم گفتم یه سوالم نمیشه پرسید بعد پاشدم گفتم خداحافظ رفتم سمت در خروجی از نشیمن اومدم بیرون شهره گفت نارحت شدی؟ با کنایه بلند گفتم نه زیاده روی کردم شب خوش. بعد از خونه اومدم بیرون شهره اومد جلو در گفت ارا جدی نارحت شدی؟ من شوخی کردم. یکمی مکث کردم گفتم حالا که میگی شوخی بود باشه نارحت نشدم. یه لبخندی زد گفت پس بیا تو اینجوری من نارحت میشم. سرم رو تکون دادم گفتم شب خوش بعد رفتم سمت آسانسور.پایین ساختمون آروم میرفتم سمت ماشینم ملیسا زنگ زد یکم احوال پرسی کردیم گفت کجایی؟ گفتم بیرون بودم دارم میرم خونه گفت ساعت چنده؟ گفتم به من چه؟ خودت چشم داری ببین گفت ایش بی ادب خودم میبینم. چند لحظه بعد گفت ساعت 7.30 دقیقه. منم گفتم اینجا دبی است امارات متحده خندید گفت دیوونه بعد مکثی کرد گفت میخوام ببینمت گفتم خب بخواه یکمی صداش رو کش داد گفت 3 روزه ندیدمت دلم برات تنگ شده تو دلت تنگ نشده؟. گفتم معلومه شده خب یه کاری میکنیم، قطع کن من از خودم عکس میگیرم تو هم از خودت عکس بگیر بعد با Mms میفرستیم واسه همدیگه یکمی غرغر کرد گفت مسخره نشو عکس میخوام چیکار نرو خونه برو یه جا صبر کن منم بیام.منم که چند لحظه پیش (خونه شهره) حالم گرفته شده بود گفتم من میخوام برم خونه حوصله ندارم با تعجب گفت اوا؟ چرا لج میکنی؟ باز چی شده؟ گفتم هیچی حوصله ندارم میخوام برم خونه.یه آهی کشید گفت تو کی حوصله داری؟ گفتم ملیسا جر و بحث نکن قاطی میکنم یکمی مکث کرد گفت برو خونه منم میام پیشت. گفتم نمیخواد بیایی حوصله ندارم. بلند داد زد به من چه از یه جا دیگه حالت گرفته شده؟ حوصله نداری که نداری مگه من آدم نیستم؟ گفتم پدر غلط کردم چرا داد میزنی؟ اصلا میرم خونه هرموقع دوست داشتی بیا.آروم گفت حتما باید داد بزنم مثل آدم رفتار کنی؟ گفتم باشه دیگه تموم شد.تلفن رو قطع کردم 1 ساعت بعد خونه بودم روی تختم دراز کشیده بودم زنگ زدن فهمیدم ملیسا اومده.در رو باز کردم ملیسا با اخم اومد تو در رو بستم گفتم دادت رو که زدی حالا چرا اخم میکنی؟ خیلی جدی گفت ساکت باش حوصله اراجیف تو رو ندارم.رفت سمت اتاقم گفتم اونجا سخته بیا بیرون میشینیم. یکمی نگام کرد گفت میخوام از شیشه های قدی بیرون رو نگاه کنم. گفتم باشه هر طور دوست داری. پشت سرش رفتم توی اتاقم. ملیسا کنار شیشه های قدی اتاقم واساده بود به دبی که زیر پاش بود نگاه میکرد منم روی تختم لم دادم گفتم ببخشید چیزی نگفت. رفتم پشتش در گوشش گفتم ببخشید یکمی بی حوصله بودم. یه آهی کشید گفت خواهش میکنم. یه سیگار روشن کردم پشتش واسادم ملیسا همچنان با دقت خاصی به بیرون خیره شده بود منم با ولع خاصی سیگار میکشیدم به بیرون نگاه میکردم.آروم بهش گفتم چرا ناراحتی؟ مکثی کرد گفت نمیدونم همینجوری.سیگارم به وسطاش رسیده بود شیشه رو باز کردم سیگارم رو پرت کردم پایین.دستام رو از پشت گذاشتم روی سینه هاش سرم رو گذاشتم توی موهای نازش گفتم تو بیخود کردی نارحت باشی از همین بالا پرتت میکنم پایین.خندید گفت از خدامه یکم سینه هاش رو فشار دادم گفتم چته؟ آروم گفت آی فشار نده منم یکم فشارم رو بیشتر کردم گفتم بگو؟ یه جیغ کوتاه کشید گفت ولم کن میگم منم دستم رو برداشتم گفتم بگو؟ گفت چیز تازه ای نیست، همون بحث همیشگی. یه نفس عمیق کشیدم گفتم ولش کن ادامه نده.آروم گفت چشم.دوباره دستم رو گذاشتم روی سینه هاش گفتم دیگه کم کم باید به فکر خداحافظی باشیم.دستش رو گذاشت روی دستام به سینه هاش فشار داد گفت الان حوصله ندارم باشه بعدا صحبت میکنیم.گفتم هر چی تو بگی.ملیسا دستام رو بیشتر به سینه هاش فشار داد خودش رو بیشتر داد عقب گفت حرف زدن با تو فایده نداره بهتره شبمون رو خراب نکنیم. لبام رو بردم کنار گوشش گفتم نه به این یکی فکر نکن. سریع از توی بغلم خودش رو کشید بیرون چرخید سمت من به چشام خیره شد گفت اجازه نفس کشیدن دارم؟ سرم رو تکون دادم گفتم ربطی نداره خودت منظوم رو فهمیدی.دستش رو گذاشت رو لبام گفت اختیار بدن خودمم ندارم؟ دستش رو برداشتم گفتم داری ولی اینجا نه.تا وقتی طرف حسابت منم نه بغض گلوشو گرفته بود گفت اجازه چی دارم؟ یکمی مکث کردم گفتم هیچی.مثل همیشه باید اصول و اخلاق رو رعایت کنی.دستم رو گرفت محکم فشار داد گفت تو چیکار با من داری؟ بدن خودمه دلم میخواد.یه اخمی کردم گفتم باشه هرکاری دوست داری بکن ولی طرف من نمیایی بعد رفتم روی تختم دراز کشیدم…ملیسا یه نگاهی به من کرد منم سریع چشام رو بستم گفتم نگاه نکن با اینکه داشت گریش میگرفت یه خنده کوتاه کرد گفت ارا مسخره بازی در نیار.چرخیدم روم رو اونور کردم گفتم هرکاری میخوایی بکن مگه نمیگی بدن خودته؟ خب برو هرکاری دوست داری باهاش بکن ولی طرف من نمیایی حد اقل اختیار خودم رو دارم دیگه نه؟ چند لحظه بعد حس سنگینی کردم. ملیسا کنارم خوابیده بود وزنش رو انداخته بود روی من. محلش ندادم بعد آروم در گوشم گفت هرکاری کنی بازم دوستت دارم.بازم محلش ندادم با دستاش سینم رو فشار داد گفت ارا مگه نمیگی دوستم داری؟ خب پس چرا روی حرفم حرف میزنی؟ یه آهی کشیدم با التماس گفتم بس کن تو گفتی برو تو چاه من باید برم؟ زد روی شونم گفت من همچین چیزی نمیگم.یکمی مکث کردم گفتم تو خودتم نمیفهمی چی داری میگی من حرف از جدایی میزنم تو میگی سکس؟ ملیسا به جون خودم به جون خودت به جون هرکسی بخوایی قسم با کش دادن این رابطه زندگی خودم و خودت رو تلخ میکنی، تو میری یه سم جدید به فکرای سمی من اضافه میشه. ملیسا آروم روی صورتم دست کشید 2تا انگشتش رو گذاشت توی دهنم بالا پایین میکرد با تردید برگشتم سمتش گفت خفه شو دنبال زبونت میگردم میخوام از جا درش بیارم هردومون راحت شیم سریع دستش رو کشیدم بیرون گفتم دیوونه شدی؟ با حرص زد روی دستم گفت نه تو دیوونه شدی داری منم دیوونه میکنی.مکثی کردم بلند گفتم خدایا چیکارت کنم منو راحت کنی؟ پدر نخواستیم این زندگی کوفتی رو نخواستیم روزی N نفر آدم میمیرن خب یکیشم من بدبخت ملیسا محکم زد روی دهنم داد زد دهنتو ببند خسته شدم از مضخرف گفتن هات.دستم رو گذاشتم روی صورتم آروم نفس میکشیدم ملیسا دستام رو برداشت به صورتم خیره شد عشق و حسرت رو توی چشاش میشد خوند.سرش رو آرود جلو روی پلک هام رو بوس کرد بعد لباش رو گذاشت روی لبام یکمی فشار داد سرش رو برد عقب گفت مگه من ازت چی میخوام؟ متعهد شدن انقدر سخته؟ چشام رو بستم چیزی نگفتم یه آهی کشید پاشد رفت.چشام رو باز کردم دیدم رفته کنار شیشه های قدی اتاقم واساده به بیرون خیره شده آروم گریه زاری میکنه منم پاشدم رفتم پشتش گفتم گریه زاری نکن.با گریه زاری گفت به تو ربطی نداره. از خودم بیزار بودم از زندگی بیشتر از خودم.تف به این سرنوشت که هرچی سنگه مال پای لنگه یکمی مکث کردم خودم رو چسبیدم بهش دستام رو از پشت گذاشتم روی سینه هاش فشار دادم خودم هم بیشتر بهش فشار دادم سرش رو آورد عقب گذاشت روی شونم گفت دوستت دارم.آروم در گوشش گفتم من بیشتر. چرخوندمش سمت خودم تو صورت هم خیره شدیم دستاش رو حلقه کرد پشت گردنم لباش رو محکم به لبام فشار میداد دستم رو بردم زیر تاپ انگشتم رو گذاشتم زیر بند سوتینش یکمی مالیدم لباش رو برداشت گفت دوست داری؟ آروم لبخندی زدم گفتم خیلی. سریع تاپش رو در آورد انداخت زمین یه سوتین قرمز تنش بود، دوباره لباش رو روی لبام قفل کرد منم انگشتم رو بردم زیر بند سوتنیش با اون دستم هم باسنش رو میمالیدم.ملیسا خودش رو محکم بهم فشار میداد یکم بعد خودم رو کشیدم عقب تو صورتش خیره شدم عشق و شهوت پایان وجود هردومون رو گرفته بود.شهوت یه غریزه لذت بخش بی همتا برای همه آدماست و عشق هم یه نیروی مهار نشدنی و قابل پرستش. حالا که هردو باهم قاطی شده بود مطنئنن لحظه قشنگ تر از این واسه هیچ انسانی پیش نمیاد. شاید اون لحظات بهترین لحظه های زندگی ملیسا بود ولی من چی؟ من دفعه اولم نبود بارها و بارها این لحظه رو تجربه کرده بودم ولی آخرش چی؟ جز زهر حسرت چیزی توی وجودم نمونده بود.دستم رو از روی دامنش گذاشتم وسط پاهاش آروم میمالیدم ملیسا انگشتش رو گذاشت توی دهنم با پشت لبام بازی میکرد یکم سرعت دستم رو بیشتر کردم از روی شهوت یه آهی کشید لباش رو محکم گاز گرفت. مثل همیشه جدی و با اخم بودم. اون دستم رو گذاشتم روی سینه هاش از روی سوتین میمالیدمشون نفسهاش به شمارش افتاده بودن چشاش رو بست آروم گفت ارا بازش کن.دستم رو بردم پشت کمرش سوتینش رو باز کردم سینه های خوشگلش آزاد شد ولی خودم باورم نمیشد یعنی هیچی از زیبایی کم نداشت هم چهرش هم بدنش.انگار همه اجزای بدنش رو با ظرافت طراحی کرده بودن چسبونده بودن اونجا یه دستی روی سینه هاش کشیدم شصتم رو گذاشتم روی نوک سینش آروم فشار دادم یه آخ گفت زد رو دستم گفت نکن دردم میاد.لبخندی زدم با دستام کمرش رو محکم گرفتم لبام رو گذاشتم زیر گردنش آروم لمسش میکردم میومدم پایین.یکمی خودش رو کشید سرش رو کامل برد بالا آروم سینه هاش رو غرق بوسه میکردم میومدم پایین زبونم رو روی نافش کشیدم دوباره اومدم بالا سینه هاش رو میخوردم دستاش رو گذاشت پشت سرم فشار داد به سمت خودش منم سرعتم رو بیشتر کردم که لذت ببره چند لحظه بعد سرم رو آوردم عقب روی لبش رو بوس کردم زانو زدم جلوی پاش دهنم رو از روی دامنش گذاشتم وسط پاش یکمی لبام رو کشیدم روش خودش رو به دهنم فشار داد دامن نازکی پاش بود دامنش رو بردم بالا شرتش هم ست با سوتینش بود دهنم رو گذاشتم وسط پاش یکم لبام رو کشیدم روش. شرتش خیلی خیس شده بود.یه نگاهی به صورتش کردم چشماش رو بست خودش رو به دهنم چسبوند با یه دستم دامنش رو بالا نگه داشتم با اون دستم هم کش شرتش رو کشیدم بالا چسبید به کسش زبونم رو کشیدم روش یه نفس عمیق کشید خودش رو بیشتر به دهنم فشار داد منم چند تا زبون دیگه روش کشیدم آروم شرتش رو از پاش در آوردم دوباره دامنش رو زدم بالا دیگه گفتن نداره همه اجزای بدنش با ظرافت پایان طراحی شده بودن.ترشحات کسش وسط پاهاش رو خیس کرده بود دهنم رو بردم جلو زبونم رو کشیدم روی چوچولش یه جیغ کوتاه زد تنش یکمی میلرزید دوباره زبونم رو گذاشتم روی چوچولش محکم فشار دادم یه آه بلند کشید بعد با لبام میکشیدم روی کسش لرزشش بیشتر شد دستش رو گذاشت پشت سرم محکم منو کشید سمت وسط پاهاش با یه دستم دامنش رو بالا نگه داشتم اون دستم هم گذاشتم روی باسنش انگشتم رو گذاشتم روی سوراخ باسنش آروم فشار دادم یه آخ بلند گفت، چند بار با زبونم کشیدم روی چوچولش شروع کرد به لرزید، انگشتم رو توی سوراخ باسنش بیشتر فرو کردم زبونم هم محکم تر میکشیدم روی چوچولش یه جیغ بلند کشید با قدرت ارضا شد آبش ریخت تو دهنم ولی سرم رو برنداشتم دلم میخواست حالا که برای اولین بار سکس رو امتحان میکرد اونم کنار کسی که واقعا عاشقش بود به اوج لذت برسه. بدنش شل شد دستاش رو گذاشت روی شونم بهم تکیه کرد من بازم زبونم رو میکشیدم رو کسش آروم گفت ارا دارم از حال میرم انگشتم رو از سوراخ باسنش در آوردم یه بار دیگه زبونم رو کشیدم روی کسش پاشدم جلوش واسادم بهم تکیه کرد زیر بغلش و گرفتم بردمش سمت تخت آورم دراز کشید دستاش رو گذاشت روی صورتش. رفتم سمت دستشویی دهنم رو شستم یه بطری آب از یخچال برداشتم اومدم دیدم هنوز بیحال افتاده از کشوی میزم یه قوطی قرص در آوردم رفتم روی سرش یکمی صداش کردم آروم گفت یکمی صبر کن. به بدن و چهره بینظیرش خیره شدم افسوس خوردم که چرا همچین فرشته ای با این همه عشقی که بهم داره نباید تا ابد توی زندگیم باشه… چند دقیقه بعد یکم حالش جا اومد چشماش رو باز کرد لبخند خوشگی زد گفت مرسی توی همه چیز بی نظیری یه لبخندی زدم گفتم پاشو اینو بخور. یه قرص ژلاتینی رو با بطری آب دادم دستش یکمی با تعجب بهش نگاه کرد گفت این چیه؟ یه چشمک زدم گفتم بقول بعضی ها خوب روی بدنم خرج کردم و میکنم یه اخم خوشگل کرد گفت تیکه ننداز دروغ نگفتم حالا این چیه؟ گفتم بخورش چیکار داری چیه؟ آدم که رمز کاراش رو به کسی نمیگه این همه ورزش کردیم قهرمان شدیم حالا شک داری بهم؟ خندید قرص رو خورد گفت حالا بگو؟ مکثی کردم گفتم ویتامین طبیعی برای افزایش قدرت جنسی. راحت شدی؟ خندید گفت اسمش چیه؟ شاید بخوام همیشه بخورم. یه اخمی کردم گفتم موقع رفتن یه قوطی بهت میدم هر روز بعد از ناهار یکی بخور بدنت رو جوری تنظیم میکنه که نه موقع رابطه جنسی کم میاری نه بعدش کمر درد و این حرفا داری شهوتت هم زیاد میشه یکمی سرش رو تکون داد گفت خوشم اومد خندیدم دستش رو گرفتم گفتم پاشو لباس بپوش. با تعجب نگاهی کرد گفت وا؟ همین؟ پس تو چی؟ خندیدم گفتم پاشو پاشو حرف زیادی نزن. پاشد اومد جلوم واساد تو صورتم خیره شد گفت من بازم میخوام اخمی کردم گفتم پر رو دستش رو از روی شلوارکم گذاشت روی کیرم فشار داد صداش رو کش داد گفت ارا اذیتم نکن.یکمی فکر کردم بهش خیره شدم (به دستش که روی کیرم بود اشاره کردم) گفتم منظورت از این چیه؟ آروم گفت منظوری ندارم به چشماش خیره شدم چشام رو تنگ کردم گفتم حرفشم نزن مگه با بچه طرفی؟ با تعجب گفت یعنی چی؟ یه نیشخند زدم گفتم منظورم رو خوب فهمیدی آروم گفت تو از کجا فهمیدی؟ یکمی سرم رو تکون دادم گفتم زندگی جای سالم رو تنم نزاشته سرش رو انداخت پایین گفت نمیدونستم چشمای دیگران هم میخونی بغلش کردم سرش رو بوسیدم گفتم خانمی از این فکرا نکن کلاهمون میره تو هم.مکثی کرد گفت چرا؟ میخوام مال خودت باشم حتی اگرم نبودم میخوام تو برام اینکارو بکنی. (بحث ما سر پرده پرده بود) بلند خندیدم گفتم چرا چرت و پرت میگی؟ برو حالت خیلی بده سرش رو به شونم فشار داد گفت حالم خوبه سرش رو کشیدم عقب بهش خیره شدم خیلی جدی گفتم یک بار دیگه تکرار کنی هرچی دیدی از چشم خودت دیدی فکر کردی من بچه ام یا احمقم؟ یاد بگیر زندگیتو برای خودت هم فدا نکنی چه برسه به دیگران بعد ولش کردم رفتم سمت شیشه های قدی اتاقم به بیرون خیره شدم گفتم لباس بپوش.اومد جلوم واساد گفت ببخشید دیگه تکرار نمیشه.سرم رو تکون دادم گفتم لباش بپوش.محکم بغلم کرد گفت ببخشید اشتباه کردم.خودم رو کشیدم عقب یکمی بهش خیره شدم گفتم دیگه از این فکرا نکن یه دونه روی لبام رو بوس کرد گفت قول میدم. دستش رو کشیدم سمت تختم انداختمش روی تخت لبام رو گذاشتم روی لباس محکم فشار دادم سریع سرم رو آوردم پایین یکمی سینه هاش رو خوردم اومدم پایین تر دامنش رو زدم بالا از ساق پاهاش شروع کردم به لمس کردن همینطور با لبم میومدم بالاتر یکمی روی رانهاش مکث کردم سرم رو گذاشتم وسط پاش زبونم رو محکم و با سرعت میکشیدم روی کسش یه آه بلند کشید با شهوت و تردید گفت ارا… ارا… سرم رو آروم بالا بهش خیره شدم گفتم هوم؟ یکمی نگام کرد گفت خودتم لخت شو یکمی فکر کردم گفتم ملیسا من ختم روزگارم یه لحظه حس کنم فکرای احمقانه به سرت زده هرچی دیدی از چشم خوت دیدی فهمیدی؟ لباش رو گاز گرفت گفت چشم هر چی تو بگی.با دقت و کنجکاوی خاصی بهم خیره شد شلوارکم رو در آوردم آروم یه لبخندی زد گفت بقیش شرتم هم در آوردم رفتم جلو خم شدم دستی روی سینه هاش کشیدم دوباره سرم رو بردم پایین با قدرت کسش رو میخوردم پاهاش رو بهم دیگه فشار داد نفس نفس میزد ترشحاتش زیاد شده بود نشون میداد خیلی تحریک شده. بهش گفتم جاتو عوض کن خودمم رفتم روی تخت نشستم وسط پاهاش دامنش رو در آوردم پاهاش رو یکم آوردم بالا کیرم رو گذاشتم وسط پاهاش یه اخمی کردم گفتم تکون بخوری دستم خط بره لخت از خونه پرتت میکنم بیرون خندید گفت چقدر خشن خودم از حرفم خندم گرفته بود یدونه زدم به ران پاش گفتم ساکت پاهاش رو آوردم بالاتر شروع کردم به عقب و جلو چند دقیقه ای گذشت ولی مگه اینجوری ارضا میشدم دیدم فایده نداره میخواستم بگم برگرد از پشت بکنم یه نگاه به بدن ناز و ظریفش انداختم پشیمون شدم گفتم حیف این عروسک که بخواد دردش بیاد.پاهاش رو آردم پایین با دستام کسش رو کاملا باز کردم زبونم رو فرستادم توش شروع کردم به ضربه زدن به نقطه حساس یه تکون خورد جیغ کشید گفت ارا… منم سرعتم رو بیشتر کردم یه جیغ دیگه کشید با لرزش گفت دارم میام یهو یه تکون محکم خورد ارضا شد یکم از آبش دوباره ریخت تو دهنم سرو رو آوردم بالا بیحال گفت ببخشید دهنم رو پاک کردم گفتم فدای سرت، همه چیزت بی نظیره. با دستام رو کسش دست کشیدم آبش رو پخش میکردم دور کسش بعد روش فوت میکردم یکمی پاهاش رو به دستام مالید و انگشت کرد حالش که جا اومد جلوم نشست بهم نگاهی کرد گفت پس تو چی؟ با بی اعتنایی گفتم مهم نیست.اخمی کرد گفت بیخود اومد جلو تر یکمی با کیرم نگاه کرد گفت چطوری میشه خورد؟ خندیدم گفتم دست از سر ما بردار نمیخواد یاد بگیری یکمی روش دست کشید گفت حالا بگو؟ دستم رو کشیدم روی لبای نازش گفتم حیف این لبای ناز و ظریف تو نیست؟ سرش رو انداخت پایین گفت بخاطر تو مهم نیست کشیدمش تو بغلم سرش رو بوس کردم گفتم فدات بشم که انقدر مهربونی. خودش رو کشید عقب گفت حالا اینو چیکارش کنیم؟ خندیدم گفتم دستت رو بده بعد دستش رو گذاشتم روی کیرم گفتم بالا پایین کن، خوبه؟ خندید گفت اینو دیگه بلدم بعد هولم داد دراز کشیدم خم شد پشتش به من بود دستش رو گذاشت روی کیرم شروع کرد به بالا پایین کردن منم دستم رو بردم روی باسنش آروم با سوراخ باسنش بازی میکردم چند دقیقه بعد گفتم دستت رو تنگ تر کن زود تر ارضا شم اونم همینکارو کرد منم با باسن خوش فرمش بازی میکردم یکم بعد حس کردم دارم ارضا میشم گفتم دارم میام سرعت دستش رو بیشتر کرد یهو آبم با فشار پاشید روی صورتش بعدم با دستش بقیش رو دست مالی میکرد شصتش رو گذاشت سر کیرم یکمی فشار داد یهو پریدم گفتم آی خندید گفت حقته با دستش صورتش رو تمیز کرد گفت حموم یکمی نفس عمیق کشیدم گفتم بزن بریم حموم پاشدم اونم کنارم واساد بهش نگاهی کردم گفتم خوش گذشت؟ خندید خودش رو انداخت تو بغلم گفت عالی تر از این نمیشد مثل همیشه حرف نداری. خندیدم گفتم برو پدر تعفه گیر آوردی یهو بغلش کردم روی دستام گفتم پیش به سوی حموم خندید گفت تو بیا تاکسی تلفنی خونگی شو از این ور خونه میخوام برم اونور خونه سختمه تو همیشه منو بغل کن ببر این ور اون ور ها؟ محکم گفتم اطاعت قربان بعد همینطوری که روی دستام بغلش کرده بودم رفتیم سمت حموم گذاشتمش توی وان آب داغ رو باز کردم.همدیگه رو شستیم کلی باهاش شوخی کردم خندید. میخواستم از اون حال و هوا درش بیارم نمیخواستم با خاطرات بد از زندگیم بره… تکیه دادم به وان حموم ملیسا جلوم نشسته بود دستش رو کشید روی بازوم گفت اگه مال من بشی میدونی اولین کار چیکار میکنم؟ گفتم چیکار؟ خندید روی تتو بازوم دست کشید گفت این صلیب رو باید پاک کنی جاش اسم منو بنویسی تا اسمم همیشه همرات باشه. با تعجب گفتم هوم؟ خندید گفت مرض مگه کری؟ تازه باید یه تغییرات دیگه هم بهت بدم.آروم گفتم مگه عروسکه بازی ام؟ خدا رو شکر مال تو نشدم یه اخمی کرد گفت از کجا میدونی نمیشی؟ نیشخندی زدم گفتم ازونجایی که بهت دلایلش رو گفتم.یکمی با ناراحتی بهم نگاه کرد گفت ارا… آروم گفتم هیس تکرار مکررات ممنوع سرش رو انداخت پایین گفت چشم.از حموم اومدیم بیرون به ساعت نگاهی کردم 11 شب بود گفتم برو خونه دیر شد آروم گفت باشه چند دقیقه دیگه میرم.رفتم جلو شیشه های قدی اتاقم واسادم به بیرون خیره شدم یه سیگار روشن کردم همچنان چراغ آسمون خراشها بهم میخندیدن یه کام عمیق از سیگارم گرفتم ملیسا اومد جلوم پشتش رو کرد محکم خودش رو بهم فشار داد به بیرون خیره شد موهای ناز و خیسش رفت توی صورتم یه دستی توی موهای خیسش کشیدم بعد استریو اتاقم رو روشن کردم مثل همیشه صدای یاورم بلند و رسا توی اتاقم پیچید.سر ملیسا رو بوس کردم یه کام عمیق از سیگارم گرفتم و با ملیسا به بیرون نگاه میکردیم، یاور با المتماس میخوند…تو اون شام مهتا کنارم نشستی – عجب شاخه گلوار به پای شکستیقلم زد نگاهت به نقش آفرینی – که صورتگری را نبود اینچنینیپریزاد عشق رو مهسا کشیدی – خدا را به شور تماشا کشیدی…تو دونسته بودی چه خوش باورم من – شکفتی و گفتی از عشق پرپرم منتا گفتم کی هستی؟ تو گفتی یه بیتاب – تا گفتم دلت کو؟ تو گفتی که دریاباینجاش که رسید یهو بی اختیار با یاور بلند داد زدم…قسم خوردی بر ما، که عاشق ترینی – تو یک جمع عاشق، تو صادق ترینیهمون لحظه ابری رخ ماه رو آشفت – به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت…ظهر موقع ناهار موبایلم زنگ خورد شماره شهره افتاده بود تلفن رو جواب دادم یکمی خبر احوال کردیم بعد درمورد اتفاق دیشب یکمی عذر خواهی کرد گفت فقط شوخی بود فکر نمیکردم وقعا بری منم توجیه اش کردم چطوری مرغ من همیشه 1 پا داره اصلا هم تو این چیزا شوخی ندارم چند دقیقه ای معذرت خواهی کرد منم گفتم مهم نیست تلفن رو قطع کردیم.تازه یادم از پسرش شاهین افتاد که مثلا امروز میخواست بره حال گیری یه نیشخندی زدم گفتم غروب خودش زنگ میزنه ببینم چیکار کرده… سر شب بیرون بودم کارام تموم شد حوصلم سر رفته بود نشسته بودم توی ماشین تیکه ها که رد میشدن نگاشون میکردم تنوع بشه وسط تنوع و تقویت چشمانی موبایلم زنگ خورد یه فحش دادم گفتم 2 دقیقه آسایش نداریم به تنوع چشمانی دلخواه برسیم یه شماره موبایل ناشناس بود منم زدم روی Silent گفتم شرمنده ناشناس جواب نمیدیم دوباره به تنوع ادامه دادم چند بار دیگه زنگ زد منم تو دلم انقدر فحش دادم که از خواهر و مامانش گرفته تا مادر بزرگش رو آوردم جلو چشاش با دقت خاصی به تیکه ها نگاه میکردم بعضی خیلی جالب بودن دوباه موبایلم زنگ خورد اینبار شماره شهره افتاده بود جواب دادم شاهین بود زدم تو پیشونیم گفتم اوه شرمنده اون شماره ناشناس تو بودی؟ گفت آره چرا جواب ندادی؟ گفتم ببخشید شماره ناشناس رو جواب نمیدم. خندید گفت ای نامرد تو دیگه کی هستی خیلی جدی گفتم مرض مگه با تو شوخی دارم؟ آروم گفت ببخشید گفتم اون قضیه چی شد؟ گفت داستانش مفصله میایی اینجا برات بگم؟ گفتم نه یکمی غرغر کرد گفت لج کرد بیا من هاج و واج مونده بودم این 17 سالشه یا 7 سال تو دلم گفتم خدایا ما که شر روزگار بودیم این شد عاقبتمون اینا به کجا میخوان برسن؟ بهش گفتم نمیشه نمیام دوباره غرغر کرد مامانشو صدا زد من با ناباوری پشت تلفن به جر و بحث گوش میکردم آخرش شهره گوشی رو گرفت گفت عزیزم شرمنده بیا ببین این چی میگه مثل بچ ها لج بازی میکنه آروم گفتم باشه خندید گفت بازم ببخشید فعلا خداحافظ.تلفن رو قطع کردم زدم روی فرمون گفتم به خشکی شانس اینم از شانس تخمی ما حرکت کردم سمت خونه شهره. نیم ساعت بعد در زدم شهره در رو باز کرد رفتم تو جلو در دستمو گرفت آروم گفت بابت دیشب بازم ببخشید من فقط شوخی کردم.یه چشمک زدم گفتم خواهش میکنم.یه لبخندی زد یه دونه صورتم رو بوس کرد گفت مرسی.رفتیم توی خونه گفت شاهین تو اتاقشه برو ببین چی مشگه منو کلافه کرده میخوام خفش کنم اشاره کردم گفتم آروم پدر رفتم سمت اتاق شاهین در زدم رفتم تو رو تختش نشسته بود SMS بازی میکرد تا منو دید پاشد با خوشحالی گفت سلام یکمی نگاش کردم گفتم ساکت باش نمودی منو چی شد؟ گفت هشونو زدم یکمی سرم رو تکون دادم گفتم خب حالا این افتخار داره؟ خندید گفت آره الان دیگه همه از من حساب میبرن یکمی چپ چپ نگاش کردم گفتم قرص رو خوردی؟ با سر تایید کرد مکثی کردم رفتم جلوش واسادم گفتم گوشاتو وا کن چی میگم، اگه فکر میکنی که با قلدری و جنگ و دعوا به جایی میرسی کور خوندی فردین مرد زمان فردین بازی هم تموم شد فردا بزرگ شدی نمیگن کی زورش بیشتره میگن کی علمش بیشتره کسی به بازوهات نگاه نمیکنه همه به مدرک تحصیلیت نگاه میکن.اگه میخوایی کارگری و باربری کنی حرفی نیست ولی اگه میخویی مثل یه آقا زندگی کنی به هیچی جز درس فکر نکن. یکمی نگام کرد گفت چشم.نفس عمیقی کشیدم گفتم در ضمن دنبال اون قرصی که بهت دادم نرو ببینی چیه چون از الان بهت میگم دست از پا خطا کنی عقیم میشی، موهای سرت میریزه، کبد و کلیه هات به گا میره حالا خود دانی دوباره گفت چشم.یه چشمکی زدم گفتم کاری نداری؟ دستم رو گرفت گفت مرسی بخاطر همه چیز ممنون روی حرفات هم فکر میکنم.با سر تایید کردم یه دستی روی سرش کشیدم گفتم آفرین. بعد از اتاقش اومدم بیرون توی نشیمن شهره نشسته بود روی راحتی داشت تلویزیون نگاه میکرد تا منو دید پاشد گفت بشین. مکثی کردم نشستم شهره گفت خب چی شد؟ لبخندی زدم گفتم مشکل حل شد اومد کنارم نشست دستم رو گرفت گفت مرسی کاش یکی مثل تو همیشه بود آدمش میکرد من که دیگه بریدم خندیدم گفتم چرا به فکر یه پدر واسش نیستی؟ اخمی کرد گفت همون یکی چه گلی به سرم زد که یکی دیگه بزنه با سر تایید کردم گفتم اینو خوب گفتی یکم بعد شاهین اومد سرش توی LCD موبایلش بود داشت SMS بازی میکرد مامانش گفت کجا؟ آروم گفت میرم پایین پیش بچه ها با دخترا برج بغلی مسابقه اسکیت داریم تو دلم گفتم احتمالا من داشتم با دیوار صحبت میکردم شاهین یکمی به مامانش نگاه کرد گفت باید برم SMS زدن مسابقه 10 دقیقه دیگه شروع میشه بعد سریع رفت سمت در خروجی شهره یکمی به من نگاه کرد گفت چی بگم خندیدم گفتم ولش کن خوب میشه.یکم کانال رو عوض کردم شهره زد روی دستم گفت چته؟ خندیدم گفتم ببخشید عادت دارم هی بالا پایین کنم آروم گفت دیوونه یکم به تلویزیون خیره شد بعد نگاهی بهم کرد گفت دیگه سوال نمیپرسی؟ یه اخمی کردم گفتم نخیر دستم رو گرفت محکم فشار داد گفت لوس نشو بپرس جواب میدم. با اخم گفتم دیشب پرسیدم بس بود خندید گفت ببخشید آخه خیلی جا خوردم یکمی بهش نگاه کردم گفتم خب جواب بده؟ یه اخم خوشگل کرد گفت سوالت چی بود؟ یکمی چشام رو تنگ کردم گفتم شهره جون دیگه انحراف نزن لبخندی زد گفت باشه دوباره بپرس باور کن یادم رفته مکثی کردم گفتم فکر کنم پرسیدم بدون شوهر با سکس چیکار میکنی لباش رو گاز گرفت زد روی شونم گفت آخه تو خجالت نمیکشی؟ خندیدم گفتم نه اصلا دستش رو گذاشت روی شونم فشار داد آروم و با خجالت گفت زیاد توجه نمیکنم ولی اگه خیلی فشار بیاره خودم رو ارضا میکنم. یکمی سرم رو تکون دادم گفتم وای چقدر سخت بود این جواب دیشب واسه همین نیم جمله اینجوری کردی؟ شونم رو بیشتر فشار داد گفت ساکت باش .گفتم یه سوال دیگه با ترس گفت وای نه دیگه خندیدم گفتم فقط یکی اخم خوشگلی کرد گفت بگو. گفتم تاحالا با غریبه هم سکس داشتی؟ زد روی شونم گفت به تو چه دستش رو گرفتم یکمی فشار دادم گفتم خودت گفتی بپرس گفت وا؟ من چه میدونستم اینقدر پر رویی گفتم باشه هرچی تو بگی خندید گفت باشه میگم ولی دیگه پر رو بازی در نمیاری یکمی با اکراه نگاش کردم شهره گفت آره چند باری داشتم یه نیشخندی زدم گفتم منظورت همون مردی که اونروز توی رستوران کنارت نشسته بود هستش درضمن چند بار هم نبوده گاهی با هم سکس دارین یهو از جا پرید گفت دیوونه گفتم میخوایی بگی اشتباه کردم؟ با تردید یکمی بهم نگاه کرد آروم گفت نه، کاملا درسته خندیدم گفتم اینو بهت گفتم تا دیگه واسه من قیافه حق به جانب نگیری با تعجب زیادی پرسید از کجا فهمیدی؟ یکمی زیر چشمی نگاش کردم گفتم حیف شد من درسم رو ادامه ندادم الان حد اقل باید توی ناسا هوا فضا میخوندم زد زیر خنده گفت واقعا که آخرشی جدا که باید از ناسا دعوت نامه بیاد برات یکمی بهش نگاه کردم گفتم ولش کن ما که شانس نداریم میرم فضا اونجا دخترای فضایی هم واسه ما پاس میشن زد روی پام گفت تو دیوونه ای.یکمی بهش نگاه کردم لبام رو گاز میگرفتم میکشیدم زیر دندونم زد روی شونم گفت اینجوری نگام نکن پر رو لبخندی زدم گفتم باشه دیگه نگات نمیکنم دستش رو انداخت دور گردنم گفت بیخود میکنی مثل آدم نمیتونی نگاه کنی؟ آروم خندیدم گفتم نه آخه تو زیادی خوشگلی خودش رو بهم فشار داد صورتم رو بوس کرد گفت پر رو دستم رو انداختم پشت کمرش از روی تاپش دستم رو کشیدم روی بند سوتینش دستش رو گذاشت روی لبام گفت نکن ولی شهوت توی وجود هردومون موج میزد… خندیدم گفتم دوست دارم دستم رو بردم رو بردم سمت کمرش پایین کمرش رو میمالیدم اون دستم هم کشیدم روی لباش گفتم شوهرت سرش کلا رفت سرش رو آورد جلو تر با تردید به لبام خیره شد اخمی کرد تردید از چشاش میبارید یهو چشاش رو بست لباش رو گذاشت روی لبام یکمی فشار داد زبونم رو گذاشتم توی دهنش میکشیدم پشت دندوناش خودش رو بیشتر بهم فشار داد زبونش رو چسبوند به زبونم زیرش رو فشار میداد منم پشت کمرش رو دست میکشیدم سرش رو کشید عقب به چشای خمار و بیروح من خیره شد آروم گفت تو رو میبینم سردم میشه دستم رو بردم زیر تاپش از روی سوتینش سینه هاش رو میمالیدم اون دستم هم از روی شلوارش گذاشتم وسط پاش شروع کردم به مالیدم یجوری نگام میکرد دستام رو برداشتم اخمی کردم بهش خیره شدم سریع پهلوهاش رو گرفتم چرخوندمش به اون سمت پشتش به من بود تاپش رو تا زیر گردنش دادم بالا موهای بلند مش کردش هم جمع کردم روی سرش لبام رو کشیدم روی کتفش میومدم پایین.به بند سوتینش که رسیدم یکمی با لبام بهش فشار آوردم بعد بندش رو باز کردم خودش دستش رو برد جلوی سینه هاش سوتینش رو در آورد یکم دیگه لبام رو کشیدم روی کمرش. بهش فشار آوردم بیشتر به جلو خمش کردم دستم رو بردم پایین زیر شلوارش دستم رو رسوندم به باسنش آروم میمالیدم.چیزی نمیگفت فقط آروم نفس میکشید یکم بعد دستام رو گذاشتم روی شونه هاش محکم چرخوندمش سمت خودم تاپش رو دادم بالا سینه های خوش فرمش رو دیدم یجوری شدم اصلا انگار نه انگار 40 سالش بود پوست سفید و شفافی داشت که واقعا دخترای کم سن هم نداشتن سینه هاش رو دیدم یاد شارون استون افتادم آخه اونم با اینکه سنش زیاده بازم سینه هاش گرد و ایستادست سرم رو بردم جلو آروم سینه هاش رو میخوردم یه آخ گفت سرم رو بیشتر به خودش فشار داد خودش با دستاش تاپش رو بالا نگه داشته بود منم لبام رو میکشیدم روی سینه هاش دستم رو بردم پایین دکمه شلوارش رو باز کردم یکم هولش دادم عقب دستم رو بردم توی شرتش انگشتم رو میکشیدم بالای کسش یه نفس عمیق کشید خودش رو بیشتر به عقب مایل کرد دستم کاملا رفت وسط پاش انگشتم رو گذاشتم توی کسش آروم باهاش بازی میکردم سرعت لبام رو بیشتر کردم محکم تر سینه هاش رو میخوردم به نفس نفس افتاده بود انگشتم خیلی خیس شده بود منم انگشت وسطیم رو تا ته فرو کردم توی کسش میچرخوندم شهره دیگه کنترلش رو از دست داده بود تاپش رو ول کرد افتاد پایین سرم رو آرود بالا لباش رو محکم به لبام فشار داد زبونش رو گذاشت توی دهنم میچرخوند یهو خودش رو کشید کنار تکیه داد عقب بهم دیگه خیره شدیم شهوت بین ما بیداد میکرد. شهره با سرعت دکمه شلوارش رو باز کرد شلوارش رو تا روی زانوش کشید پایید تکیه داد به دسته پهن مبل راحتی پاهاش رو یکم آورد بالا شرتش هم تا روی زانوش نزدیک شلوارش کشید پایین نگام چرخید روی کس ملتهب و تحریک شدش که ترشحات زیادش همه وسط پاش رو خیس کرده بود. پاهاش رو آرود بالا خودم رو کشیدم جلو تر یکمی روی کسش دست شیدم 2 تا انگشتم رو فرد کردم توش شروع به چرخوندن کردم.یه آه بلند کشید پاهاش رو بیشتر آورد بالا به سرم اشاره کرد منم انگشتم رو در آوردم سرم رو بردم پایین زبونم رو کشیدم روی کسش ترشحاتش خیلی زیاد شده بود با دستام پخشش کردم دور کسش دوباره زبونم رو کشیدم روش نفسهاش به شمارش افتاده بودن با لبام چوچولش رو فشار دادم یه جیغ زد گفت نکن تحمل ندارم منم که همیشه منتظر همچین حرفی ام تا نقطه ضعف بگیرم و سادیسمم ارضا شه چوچولش رو با لبام گرفتم شروع کردم به فشار دادن و کشیدن چند تا جیغ بلند زد پاهاش رو محکم بهم فشار داد بدنش به شدت میلرزید یهو یه تکون محکم خورد جیغ بلندی زد ارضا شد آبش ریخت توی صورتم پاهاش رو باز کردم سرم رو آوردم بالا بیحال تکیه داده بود عقب چشماش رو بسته بود، آروم گفت مرسی. پاشدم رفتم رفتم دستشویی صورتم رو شستم اومدم تازه یادم از کارگر خونه اومده بود سریع رفتم روی سر شهره گفتم کارگرتون کو؟ آروم خندید گفت نیست رفته بیرون خرید دیوونه جان، اگه خونه بود این همه سر و صدا رو نمیشینید؟ دیدم راست میگه خیالم راحت شد. پاشد نشست روی مبل راحتی آروم گفت عالی بود حس کردم از عمق وجودم ارضا شدم یه چشمک زدم گفتم قابلی نداشت.اشاره کرد بیا جلو رفتم جلوش واسادم به صورت هم خیره شدیم یهو کمربندم رو باز کرد بعد شرت و شلوارم رو باهم تا روی زانوم کشید پایین یکمی به کیرم خیره شد دستش گذاشت زیرش رفتم جلو تر زبونش رو از پایین تا بالا کشید بعد سر کیرم رو گذاشت توی دهنش یکمی مکید و تا جایی که تونست کرد توی دهنش و شرع کرد خوردن.با قدرت تموم میکرد توی دهنش میخورد حس کردم از داغی دهنش و درستی حرکتش یه جوری شدم.سرش رو چسبیدم کیرم رو کشیدم بیرون بهش اشاره کردم، پاشد هنوز شلوار و شرتش روی زانوش بود تاپش هم تنش بود میخواست لباساش رو در بیاره گفتم ولش کن وقت نیست.خودمم شرت و شلوارم تا روی زانوم پایین بود. یه زانوش رو گذاشت روی مبل راحتی خم شد جلو با دستاش هم پشتی مبل رو چسبید.(یک پاش روی زمین بود، زانوی اون پاش روی مبل بود خم شده بود جلو) دستم رو بردم زیر تاپش یه دستی به سینه هاش کشیدم یه نفس عمیق کشید.دستم رو گذاشتم روی باسنش یکمی تکونش دادم خم شدم بوسش کردم و یه گاز کوچیک گرفتم جیغ زد دیوونه سر کیرم رو گذاشتم جلوی کسش یکمی بازیش دادم گفت زودتر. سر کیرم رو فرو کردم توش باسنش رو چسبیدم سرکیرم رو جلوی کسش تکون میدادم با لرزش خاصی گفت نکن یکم دیگه ادامه دادم بعد کیرم تا نصفه فرو کردم توش یه نفس عمیق کشید منم آروم تا آخر فرو کردم یه آخ گفت، شروع کردم به تلمبه زدن با قدرت تلمبه میزدم شهره یه جیغ کشید گفت یواش دارم میسوزم زدم روی باسنش گفتم بهتر بازم قدرتم رو بیشتر کردم به نفس نفس افتاده بود با هر ضربه ای که کیر من به آخر کسش میخورد یه جیغ بلند میزد. همینطوری که محکم تلمبه میزدم یه دستم رو بردم سمت سوراخ باسنش انگشتم رو فرو کردم توش یه بلند داد زد درش بیار یه نیشخندی زدم کیرم رو کشیدم بیرون یه نفس راحت کشید انگشتم رو توی سوراخ باسنش چرخوندم یه تکون خورد گفت ارا با اونجا ور نرو. گفتم هیس دستم رو گذاشتم زیر شکشمش محکم گرفتمش انگشتم رو بیشتر بازی دادم میخواست تکون بخوره نتونست با تردید گفت ارا اونجا نه.ولی سادیسم من دست بردار نبود انگشتم رو در آوردم آروم گفت مرسی.نیشخندی زدم سر کیرم رو گذاشتم جلوی سوراخ باسنش یکم فرو کردم توش یهو پرید ولی دست من محکم چسبیده بودش با ترس گفت ارا جون درش بیار. گفتم شل کن درش بیارم تا خودش رو شل کرد یهو تا نصفه فرو کردم توش یه جیغ خیلی بلند کشید گفت ارا درش بیار منم دوباره فشار آوردم تا ته رفت توش یه جیغ دیگه زد با التماس گفت ارا دیگه طاقت ندارم.زدم روی باسنش یه لرزش خوشگلی کرد آروم شروع کردم به تلمبه زدن انقدر تنگ و داغ بود داشتم میمردم شهره فقط نفس میزد و از دید آه میکشید. منم بدون توجه به کارم ادامه میدادم یکم گذشت کیرم داشت میسوخت میدونستم بزودی ارضا میشم یکم خم شدم دستم رو بردم جلوی کسش 2 تا انگشتم رو فرو کردم توش با قدرت میچرخوندم یه جیغ کشید نفس زنان گفت ارا نفسم نمیاد منم کیرم رو تا ته فرو کردم توی باسنش نگه داشتم 2تا انگشتم رو با دقت خاصی توی کسش میچرخوندم یه دستش رو برد زیر تاپش سینه هاش رو میمالید نفس نفس میزد یه تکون محکم به خودم دادم همونجا توی باسنش ارضا شدم. نفس زنان گفت سوختم 2تا انگشتم رو با قدرت بیشتری توی کسش چرخوندم اونم یه لرزش شدید کرد با آخرین نفسی که داشت جیغ کشید ارضا شد آبش ریخت توی دستم. یکم دیگه انگشتام رو توی کسش چرخوندم و بازی دادم، دستم رو آوردم بالا آبش رو کشیدم روی باسنش و کمرش بعد آروم کیرم رو از باسنش کشیدم بیرون شهره شل شده بود داشت میافتاد از روی میز چند تا دستمال برداشتم گذاشتم وسط پاش گفتم برو حموم که اوضات خیلی خرابه بیحال گفت نمیتونم تکون بخورم به کس ورم کرده و باسن قرمزش نگاهی انداختم بدبخت حق داشت چند تا دیگه دستمال برداشتم گفتم آبمو اون تو خالی کردم بهتره بری حموم اوضات خیلی خرابه لباش رو گاز گرفت آروم گفت نفسم در نمیاد یه نیشخندی زدم شرت و شلوارم رو کشیدم بالا آروم زیر بغلش رو گرفتم یه دستم هم پایین بود دستمال های وسط پاش رو چسبیده بودم به هر ترتیبی بود رسوندمش جلوی حموم در رو باز کردم بردمش تو تکیه داد به دیوار چشماش رو بست آروم نفس نفس میزد خم شدم شرت و شلوارش رو از پاش در آوردم بعدم تاپش رو در آوردم کمکش کردم رفت توی وان آب داغ رو براش باز کردم سریع رفتم بیرون سوتینش رو از کنار مبل برداشتم آوردم آویزون کردم کنار لباساش گفتم با من کاری نداری؟ آب داغ رو کشید روی سینش گفت تو نمیایی؟ یکمی نگاش کردم گفتم ازون حرفا بود میرم دستشویی بعدم میرم خونه بعدا بهم زنگ بزن.گفت باشه میخواستم برم صدام کرد گفت ارا؟ برگشتم گفتم بله؟ لبخندی زد گفت مرسی عالی بود حسرت یه همچین رابطه جنسی رو داشتم.خندیدم گفتم برو بابا.رفتم سمت دستشویی یکم خودم رو مرتب کردم دست و صورتم رو شستم از خونه شهره زدم بیرون.تو راه پشت چراغ قرمز واساده بودم به چراغ قرمز خیره شدم یاد ملیسا افتادم. یه نیشخندی زدم گفتم دیدی چقدر به اصول اخلاقی پایبندم؟ دیدی چقدر متعهدم؟ تو چطوری میتونی به همچین آدمی یک عمر تکیه کنی؟ یکمی سرم رو تکون دادم حرکت کردم رفتم سمت خونهشب مثل جنازه رو تختم افتاده بودم فکرم به شدت مشغول بود میخواستم به ملیسا زنگ بزنم ولی عذاب وجدان بهم اجازه نمیداد.همینطور که فکر میکردم چشام رو بستم یهو با صدای آلارم موبایلم از خواب پریدم دیدم صبح شده گفتم ای لعنت به این شانس کی صبح شد تا ظهر سرگرم کارام بودم ناهار خوردم ولی هنوز روم نمیشد به ملیسا زنگ بزنم اونم زنگ نزده بود 100 منتظر بود ببینه من چیکار میکنمغروب از باشگاه اومدم بیرون رفتم سمت ماشینم خشکم زد ملیسا تکیه داده بود به ماشینم دست به سینه منتظر من بود تو دلم گفتم fuck خیلی طبیعی رفتم کنار ماشین در ماشین رو باز کردم کیفم رو گذاشتم عقب ملیسا دست به سینه کنارم واساده بود در ماشین رو بستم یهو دست انداختم دور کمرش کشیدمش سمت خودم گفتم چطوری خانمی؟ با تعجب بهم نگاه میکرد زد روی شونم گفت وای همچین خودتو زدی به ندیدن فکر کردم منو ندیدی، نزدیک بود پس بیافتم خندیدم سرش رو آوردم جلو لباش رو بوسیدم گفتم سنگ تو رو ببینه آب میشه بعد من نبینمت؟ یه اخم ناز کرد گفت دروغ گوی لعنتی که به تو میگن دیروز کجا بودی زنگ نزدی؟ از پریشب تاحالا خبرت رو نداشتم نمیخوایی بگی مردم زنده ام؟ یه لبخندی زدم گفتم تو همیشه سالمی و زنده، بدبختی مال آدم بدبخت مثل منه خندید گفت یه بدبختی بزرگ اسم ببر؟ یکمی مکث کردم گفتم تو چشاش گرد شد با وحشت گفت ارا؟ خندیدم گفتم خب من زدم روی شونم گفت حرفتو زدی دلت خنک شد حالا پس میگیری؟ یه آهی کشیدم گفتم حوصله شوخی ندارم ولش کن کش نده.یکمی مکث کرد گفت چیزی شده؟ سرم رو تکون دادم گفتم نه.یکم به آسمون خیره شدم ملیسا هم سرش روی شونم بود بهم تکیه داده بود. موبایلم خورد درش آوردم دست و پام شل شد شماره الیزا بود سریع قطع کردم گفتم ای پدر این چقدر مزاحم میشه ملیسا یه نگاهی بهم کرد گفت کی بود؟ سرم رو تکون دادم گفتم هیچی یه مزاحم که نموده منو دوباره موبایلم زنگ خورد ملیسا گفت خب جواب بده ببین چی میگه گفتم ولش کن. حالا هی از اون اصرار از من انکار بالاخره به لطف تقدیر از شانس خوب ما 2 بار دیگه زنگ زد ملیسا به شک افتاده بود گفت بدش من گفتم ول کن مزاحمه خیلی جدی گفت بزار روی اسپیکر جواب بده بعد از کلی جر و بحث مجبور شدم بزارم روی اسپیکر جواب بدم…(تو دلم گفتم الان ماست مالیش میکنم بره)سلام- سلام ارا چطوری؟ کجایی نیستی؟احوال شما؟ ببخشید باشگاه بودم- (خندید) کامرون سلام میرسونه میگه بهش بگو یاد ارا میافتم میسوزه(با ترس نگاهی به ملیسا کردم) آها فهمیدم خب تقصیر خودشه میخواست حواسش رو جمع کنه غذا نسوزه- (بلند خندید) چی میگی تو؟ پدر یه جای خوب رو میگه(دست و پام شل شد) بله درسته. دیگه چه خبر؟- (یکمی صداش رو کش داد) زنگ زدم بگم فردا وقت داری بیایی مهمونی؟ با کامرون میریم مطمنئن باش مثل اون دفعه خیلی خوش میگذره.ملیسا رنگش شده بود گچ هاج و واج منو نگاه میکرد…کدوم مهمونی؟- (خندید) ارا مستی؟ چرا گیج شدی؟ اونشب مهمونی کامرون رو میگم که آخرشم 3 تایی باهم خیلی خوش گذشت یادت رفت؟ببخشید احتمالا با کس دیگه اشتباه گرفتی- ارا دیوونه شدی؟ اشتباه چیه من و تو و کامرون اونشب وسط مهمونی رفتیم طبقه بالا خلوت کردیم یادت رفت؟یهو تلفن رو قطع کردم گفتم برو پدر چرت و پرت نگو به ملیسا نگاهی کردم خودم رو باختم ملیسا با عصبانیت غیر قابل توصیفی داشت بهم نگاه میکرد سرم رو انداختم پایین با بغض گفت چرا قطع کردی؟ اصلا چرا نمیری پیش همونا؟ اونا هستن منو میخوایی چیکار؟ با تردید بهش نگاهی کردم گفتم من نمیدونم در مورد چی حرف میزد چند تا قطره اشک چکید روی گونه های نازش گفت آره نمیدونی در مورد چی حرف میزد اصلا تو چی میدونی؟ تو چی رو رعایت میکنی؟ تو حرمت کیو نگه میداری؟ تو هیچی نمیفهمی هیچی.سرم رو انداختم پایین به ماشینم تکیه دادم ملیسا یه آهی کشید گفت تا حالا فکر میکردم یه جانور بد ذاتی که میشه تورو اصلاح کرد ولی حالا که خوب فکر میکنم میبینم تو یه جانور درنده ای که به هیچ کس رحم نمیکنی.بعد اشکاش رو پاک کرد گفت من اولیش نیستم، یادت میاد تاحالا به کسی رحم کرده باشی؟ تو حتی به مادر خودت هم رحم نکردی.مادرت یه بار اشتباه در حقت کرد ولی تو یه عمر سوزوندیش تو به کی رحم میکنی؟ هر روز داری بیشتر خودتو گم میکنی هر روز داری اصول و حریم های بیشتری رو زیر پا میزای ولی آخرش چی؟ از عاقبت تو میترسم.همینجوری که تکیه داده بودم به ماشینم سر خوردم نشستم روی زمین.دستام رو گذاشتم روی صورتم آروم گفتم تو درست میگی.من به هیچ کس رحم نکردم حتی خودم حتی مادرم ولی تو از جون من چی میخوایی؟ چرا نمیری به درد خودم بسوزم؟ با گریه زاری داد زد من عشقم رو بهت ثابت کردم ولی در عوض تو چی رو بهم ثابت کردی؟ آروم گفتم هیچی صدای گریه زاری های ملیسا داشت ذره ذره وجود منو میخورد با التماس گفت ارا همین الان تصمیم بگیر همین الان قسم بخور گذشته رو فراموش کنی از فردا زندگی جدیدی رو شروع کنی به خدا هرکاری بخوایی برات میکنم.نگران چی هستی؟ ارا به جون خودت که میدونی چقدر میخوامت قول میدم هیچ وقت به گذشته تو فکر نکنم.اصلا فکر میکنیم تازه 1 روزه همیدیگه رو دیدیم. یکمی نفس نفس زد دوباره با گریه زاری گفت ارا باور کن باهات میمونم نیمزارم هیچی مارو از هم جدا کنه.تو تعهد بده تو قسم بخور و حرکت کن من تا آخر عمرم هرکاری بخوایی برات میکنم، تو اول جوونیته الان باید راهت رو انتخاب کنی ممکنه یه روز به خودت بیایی ببینی دیر شده. دستم رو از روی صورتم برداشتم چند تا قطره اشک چکید روی گونه هام یه آهی کشیدم گفتم برو.با اضطراب گفت ارا باورت نمیشه؟ من 22 سالم شده دیگه میتونم واسه آیندم تصمیم بگیرم، مادر پدرم روی تو رو دورادور میشناسن، اصلا همین امشب باهاشون صحبت میکنم میگم انتخابم رو کردم میگم تصمیم گرفتم با ارا باشم واسه همیشه.میتونیم نامزد شیم. اینجوری خیالت راحت میشه؟ عرق سرد روی تنم نشسته بود بغض گلوم رو فشار میداد حس میکردم دنیا داره دور سرم میچرخه یه نیشخندی زدم گفتم برو فقط برو.با نگرانی خم شد به صورتم نگاه کرد گفت ارا حالت خوبه؟ نشست جلوم دستشو کشید روی صورتم نگرانی تو چشاش موج میزد گفت ارا تورو خدا پاشو بریم دکتر. چشام رو بستم گفتم ملیسا برو واسه همیشه فقط برو. این حرف رو که شنید با ناباوری و تردید دستم رو گرفت گفت ارا غلط کردم ببخشید عصبانی شدم حرف بیخود زدم.چشام رو باز کردم بیحال گفتم خواهش میکنم برو بزار به درد خودم بسوزم. زد زیر گریه زاری پیشونیم رو بوسید گفت ارا تورو خدا تو اعصابت خورده بزار یکم آروم شی بعد صحبت میکنیم باشه؟ هرقدر که التماس اون دختر معصوم رو میدیدم بیشتر میسوختم هر بار که خواهش میکرد انگار یه پتک 100 کیلویی میخورد توی صورتم. اشکام سرازیر شد با گریه زاری گفتم ملیسا برو دیگه واسه تصمیم گرفتن دیر شده برای من خیلی چیزا دیر شده. دیگه چیزی واسه از دست دادن ندارم.چنگ زدم توی موهام آروم گریه زاری میکردم.گریه کنان گفت بیا با هم بمونیم به جون مادرم چیزی برات کم نمیزارم هرکاری میخوایی بکن آروم آروم همه چیزو با همدیگه عوض میکنیم.یه سکوتی کردم گفت باشه؟ گریه زاری هام بیشتر شده بود اشکام رو پاک کردم گفتم پاشو برو همه چیز تموم شده اینجا آخر خطه. تا رفت حرف بزنه بلند داد زدم بهت گفتم اینجا آخر خطه.با ترس نگاهی کرد پاشد یکمی فاصله گرفت گریه زاری کنان گفت ارا تورو خدا به حرفام گوش کن گریه زاری امونم نمیداد از جام پاشدم دنیا دور سرم میچرخید بهش نگاهی کردم گفتم برو همه چیز تموم شده با گریه زاری واساده بود نگام میکرد دوباره بلند داد زدم برو همه چیز تموم شده دیگه نمیخوام بازیچه باشیم. ملیسا وحشتناک گریه زاری میکرد آروم آروم میرفت سمت ماشینش.ولی تا لحظه آخر چشم ازم بر نداشت حتی دلش نمیومد سوار ماشینش شه بره. اشاره کردم برو… یه باد محکم خورد توی صورتم رفتم چند قدم اونور تر درست جایی واسادم که اونروز با الناز واساده بودیم بهم قول دادیم تا ابد با هم باشیم. باد میخورد توی صورتم بلند داد زدم تکیه بر باد… زندگی من همش تکیه بر باد بود… نشستم روی زانو هام چنگ زدم توی موهام با پایان وجود گریه زاری میکردم و پایان زندگیم از جلوی چشام رد میشد… گذشته زجر آور،خانواده از هم پاشیده،گریه های ماردم، التماس هایی که به پای ویدا میکردم،خواهش های مهدیس برای موندن،گریه هایی که ویکی برای هردومون میکرد،آخرین خنده آنا روی پله های فرودگاه،جنازه تیکه تیکه شده سعید و ماندانا،خنده های قشنگ پانی و شهین،شهرزاد که بهم قول داد بعد از شیمی درمانی سرطان برگرده ولی حتی جنازش هم برنگشت،عشق پاک ملیکا،اولین گریه زاری های حقیقی سارا،الناز که چجوری بخاطر آینده من خودش رو از زندگیم کشید بیرون،التماسهای ملیسا و… کلا پایان زندگیم مثل فیلم از جلوی چشام رد میشد ولی من هیچکاری نمیتونستم بکنم جز گریه…سوار ماشینم شدم به بدبختی جنازم رو تا خونه رسوندم رسیدم وسط خونه هرچی تو جیبم بود پرت کردم وسط خونه رفتم سمت حموم از توی قفسه یه تیغ برداشتم آب داغ رو از بالا باز کردم با لباس نشستم توی وان آب داغ با فشار از دوش میریخت روی سرم به سختی تی-شرتم رو از تنم در آوردم پرت کردم کف حوم تکیه دادم عقب فکرای سمی در پایان وجودم پخش میشدن. من قصد خود کشی نداشتم چون مردن کمم بود، من قصد خود زنی داشتم.یه نفس عمیق کشیدم آروم آروم گریه زاری میکردم تیغ رو آوردم بالا بهش نگاهی کردم تیغ رو گذاشتم روی بازوم یهو با قدرت کشیدم روی پوست نرم و لطیفم خون با فشار زد بیرون بلند زدم زیر خنده. دوباره تیغ رو گذاشتم زیر زخم اولی با قدرت کشیدم بازم خون زد بیرون من بلند تر میخندیدم 2.3 بار دیگه اینکارو تکرار کردم پایان دستم خونی شده بود خون با فشار میریخت بیرون من تکیه داده بودم به وان بلند میخندیدم. شاید اوج جنون و نفرت یک انسان رو میشد توی اون لحظات دید، لحظه ای که انسان به خودش هم رحم نمیکنه.لحظه ای که فکرای سمی جوری گلوت رو میگیره که خودت رو لایق مردن هم نمیدونی فقط میگی من باید زجر بکشم… من باید زجر بکشم…ملیسا برای همیشه از زندگی من رفت و هرگز هم نه به کسی دلبست نه نگاهی کرد.یه حالت افسردگی شدید پیدا کرد و تقریبا هر ماهی یکبار زنگ میزد بدون اینکه چیزی بگه فقط گریه زاری میکرد بعد تلفن رو قطع میکرد… ارتباطم رو با شهره بعد از اون حماقت قطع کردم چون نمیخواستم چشمای معصوم ملیسا بیش ازین ازم انتقام بگیره… اون 2 تا دختر خارجی رو دیگه هرگز ندیدم…جلوی شیشه های قدی اتاقم واساده بودم به بیرون نگاه میکردم به شهر دبی که زیر پام بود، به آسمونخراشها، به چراغ خطر قرمز روی آسمونخراشها، درست مثل همیشه. ولی هرگز نفهمیدم این اواخر چرا پایان چراغهای آسمون خراشها بهم میخندیدن به زخمهای بازوم نگاهی کردم نیشخندی زدم به آسمون خیره شدم آروم گفتم مثل همیشه بازیچه دست تقدیر بودم ولی اینبار یه دختر معصوم و بیگناه به جرم عشق بازیچه من بیمار شد.یه آهی کشیدم یه سیگار روشن کردم با حرص چند تا کام ازش گرفتم استریو اتاقم رو روشن کردم مثل همیشه صدای یاورم بود که به بلندی سقف آسمونها توی اتاقم میپیچید.بغض گلم رو گرفته بود یاروم با زجر و التماس میخوند…تمام عمر بستیم و شکستیم – بجز بار پشیمانی نبستیمجوانی را سفر کردیم تا مرگ – نفهمیدیم به دنبال چه هستیمعجب آشفته بازاریست دنیا – عجب بیهوده تکراریست دنیا…چه رنجی از محبتها کشیدیم – برهنه ها به تیغستان دویدیمنگاه آشنا در ین همه چشم – ندیدیم و ندیدیم و ندیدیم…پایان – یه خاطره دیگه از دفتر خاطرات من (ارا)
0 views
Date: November 25, 2018