تو باشگاه بدنسازی یه دوستی داشتیم که درواقع بوفه دار باشگاه بود بعدش باهاش دوست شدیم . از اون نخاله های روزگار بود . یه پسر خیلی لاغر با سیبیل باریک و قیافه بشدت موذیانه . همیشه خدا دنبال سوژه میگشت که ملتو ایسگا کنه و هرهر به ریششون بخنده . اسمش ناصر بود و تقریبا برای ما که تو اون دوران صرفا برای کمی درشت کردن برو و بازو و کسب قدرت به باشگاه میرفتیم بهترین انگیزه بود . ما یه سری دوست بودیم که گشادی در جمع ما بیداد میکرد آقا . بارها شده بود که با کوچکترین بهانه باشگاه رو میپیچوندیم . گاهی به بهانه سردرد الکی گاهی نداشتن توان و حتی بعضی وقتا هم میرفتیم باشگاه تو رختکن لباس که درمیاوردیم همون اول کار تموم انرژیمون تخلیه میشد و یکم مینشستیم هرکسی منتظر اون یکی بود بگه تمرین کنسله و لباس عوض کنیم برگردیم خونه . آها یکی از بهانه رایجمون جق زدن مکرر آرتین بود که همیشه خدا نا نداشت و تا میگفت نمیتونم ماهم میگفتیم بدون تو تمرین لطفی نداره و نمیرفتیم . گذشت و گذشت تا اینکه ناصر امد بوفه رو تحویل گرفت و انگیزه برای ما پیدا شد که بخاطر ناصر و داستانای جالبش پایه شدیم یه جلسه تمرین رو هم از دست ندیم .ناصر خودش با اینکه بوفه دار بود و استفاده از باشگاه براش هزینه ای نداشت (عرف اون باشگاهی که میرفتیم) ولی تمرین نمیکرد . تزش هم این بود که دخترا از پسرای لاغر خوششون میاد و پسرای هیکلی رو نمیپسندن . یه بار تو رختکن بودیم و داشتیم لباس عوض میکردیم که یه تازه وارد امد ثبتنام کردو امد تو رختکن . همیشه خدا لباس عوض کردنمون تو باشگاه بیشتر از یه ربع طول میکشید بخاطر مسخره بازی و اذیت کردن همدیگه . داشتیم سربسر همدیگه میذاشتیم که تازه وارده امد تو رختکن و یه سلامی کرد و یه گوشه مشغول عوض کردن لباساش شد . ماهم سرسری جواب سلامی دادیم و ادامه مسخره بازیامون که منو آرتین دیدیم حمید خشکش زده و با چشم و ابرو داره اشاره میکنه . برگشتیم دیدیم تازه وارده شلوارشو درآورده و داره لباسشو میکنه و یه شورت هفتی پاشه که داره جر میخوره از گندگی کیرش . لامصب از اون روبرو که ما میدیدیم انگار کیرشو یه تا زده بود انداخته بود زیر که جا بشه تو شورت چون خط کله کیرش معلوم نبود و با توجه به وسیع شدن شورت و فاصله گرفتن تار و پودای شورتش قاعدتا باید دیده میشد . البته کوچک بودن رختکن و نزدیکی ما به پسر تازه وارد مزید بر علت بود که همه چی رو به صورت 4K میدیدیم . این اتفاق تقریبا تو چندثانیه که لباسشو درآورد و حواسش به ما نبود اتفاق افتاد . ماسه نفر هم فوری خودمونو زدیم به اون راه و مشغول لباس عوض کردنمون شدیم ولی کاملا شوکه شده بودیم . آرتین فوری لباس باشگاهشو پوشید و دوید بیرون . منو حمید هم بعد از اون رفتیم بیرون تو سالن دیدیم آرتین رفته پیش ناصر و داره باهاش حرف میزنه و چشای ناصر شده قد خایه های اسب . یکم دیگه تلاش میکرد چشاش از حدقه درمیومد . تا رسیدیم پیش ناصر یه معذرتی گفت و دوید تو رختکن . یکی دو دقیقه ای که گذشت پسر تازه وارده از رختکن امد بیرون در حالی که کاملا مشهود بود لپاش سرخ شده و سرشو انداخته بود پایین ولی ما نفهمیدیم جریان چیه . یکم گذشت ناصر با سری پایین امد بیرون و با سرعت بسیار کمی در حالی که دستاش تو جیبش بود امد سمت ما . گفتیم چی شده ناصر ؟ گفت رفتم ببینم آرتین چی دیده رسیدم شلوارک پوشیده بود . گفتم آقا میشه شلوارکتونو بکشین پایین چون بالاتنتون خیلی ورزیده هستش میخوام ببینم اونقدری که به بالاتنه اهمیت میدین به پایین تنه هم اهمیت میدین ؟ اینم یکم نگام کرد و با خودش فکر میکرد به هیکلم نمیخوره مربی باشم یه چشم بگی نگی مصنوعی گفت و شلوارکشو کشید پایین . تو فیلما هم همچین چیزی ندیدم شک کردم گفتم برادر دمپایی گذاشتی تو شورتت ؟ دهنش باز شد و گفت نه پدر دمپایی چرا مگه چیه ؟ دیدم وا نمیده پریدم شورتشو دادم پایین دیدم در حالت شل یه کیر قهوه ای اندازه یه بادمجون رسیده افتاد لای پاهاش . واقعا اینو میخواد کجای دخترای بدبخت فرو کنه میمیرن که . بعد تازه فکر کنید این شلش بود چون گفتم برادر این شلشه ؟ که شورتشو کشید بالا و شلوارکشو پوشید و گفت خجالت بکشید آقا و امد بیرون .اینبار واقعا بهانه داشتیم واسه تمرین نکردن . لامصب بعد از اون صحنه ای که دیده بودیم و توصیفاتی که ناصر برامون از کیر اون پسر تازه وارد کرد هممون دپ شدیم . دیدم آرتین شلوارشو و شورتشو داده جلو و داره به کیرش نگاه میکنه و تف میکنه روش . گفتم آرتین یه وقت وسط باشگاه جق نزنی ؟ گفت جق ؟ من دیگه به این گردو دست نمیزنم . ناصر گفت گردو ؟ و پرید شلوار و شورت آرتینو کشید پایین . واقعا هم گردو بود . یه کیر کوچیک و تیره که کاملا خوابیده بود و تو اون حالت اصلا تنه نداشت فقط یه کله کوچیک بود چسبیده به شکمش روی دوتا تخماش که بیشتر شبیه فندق بودن تا تخم . ناصر درحالی که هنوز شورت و شلوار آرتین رو نگه داشته بود و آرتین هم تقلا میکرد بکشدش بالا برگشت سمت ما اول حالت صورتش پوکرفیس بود ولی بعدش یهو زد زیر خنده . منو حمید هم کمی همدیگرو نگاه کردیم و زدیم زیر خنده . البته بیشتر خنده ما بخاطر حرکت ناصر و خنده یهوییش بود خنده هامون که تموم شد حمید گفت بچه ها اونجا رو . نگاه کردیم دیدیم تازه وارده اونطرف تر که داشت حرکات کششی میرفت خشکش زده و داره مارو نگاه میکنه و ظاهرا قضیه رو فهمیده بود . تمرینشو قطع کرد رفت تو رختکن و ناصرم رفت دنبالش . دیدیم داره سرو صدا میاد رفتیم دیدیم مرده داره لباساشو از تو کمد درمیاره و ناصرم دستاشو گرفته نمیزاره و مرده هم باهاش گلاویز شده یه صحنه ای بود که نگو . رفتیم از هم جداشون کردیم و گفتم ناصر چیکار میکنی پدر خجالت بکش گفت بخدا کاری نمیکنم میخواد بره از باشگاه دارم جلوشو میگیرم . مرده هم از اونور گفت دروغ میگه امده تو رختکن همون اول شلوار و شورتمو کشیده پایین داره مسخرم میکنه . ناصر هم گفت آقا ما سگ کی باشیم شما باید مارو مسخره کنی سلطان اون موشک کروزی که تو شورت شماس جاش تو قلب ما و رو سر ماس . یهو مرده رو به ما گفت این گیه ؟ گفتیم نه پدر دوس دختر داره ما خودمون دیدیمش اتفاقا یبار به گفته خودش اخر شب آورده تو رختکن گاییدتش . مرده یکم با چندش اطراف رختکنو نگاه کرد و یه نیمچه عقی زد . یهو ناصر گفت خفه شو حرف نزن . آره برادر من گیم بده من اون عصای موسی رو میخوام بغلم باشه لامصب میدونی اونی که لاپای توئه آرزوی قلبی منه ؟ مرده گفت دیوونه ای تو گم شو برو بیرون میخوام لباس عوض کنم دیگه این باشگاه نمیام . مرتیکه حیز . ناصر که از تک و تا نمیفتاد گفت برادر خودتو ناراحت نکن یه التفاتی هم به من بیچاره بکن . اصلا باشه میخوای بری برو فقط بذار یبار دیگه عشقمو ببینم لامصب بذار یه لیس بزنم بهش حداقل . مرده یه ایشی گفت و همونجور شلوارشو رو شلوارک پوشید و بدون اینکه تیشرت باشگاه رو عوض کنه ساکشو برداشت رفت بیرون . ناصر هم رفت دنبالش وسط باشگاه داد میزد تورو خدا نرو . منو تنها نذار من بی تو میمیرم . هرکی تو باشگاه بود تمرینو ول کرده بود و داشت ناصر و اون مرده رو نگاه میکرد مرده هم با عجله فوری رفت دم در و کفشاشو پوشید و از دست ناصر فرار کرد . ناصر هم که داشت رفتنشو میدید و همزمان کیرشو میمالید گفت کسکش نذاشت حداقل یبار دیگه نگاش کنم . کاش همون موقع لمسش میکردم . ماهم هاج و واج از رفتار ناصر همون دم رختکن وایساده بودیم که ناصر امد و گفت دیدین بچه ها چه اسطوره ای بود ؟ گفتم ناصر قباحت داره پدر اینکارا چیه پسر بدبختو فراری دادی مگه مریضی ؟ گفت شماها مریضین همچین آدمایی از هر هزار نفر … چی دارم میگم از هر ده هزار نفر …. بیشتر … یه نفر کیر اینجوری داره . کافیه باهاش دوست شی . هر جنده لاشی ای رو که بخوای مفتی باهاش میاری تو مکان . بعد این کیرا گنده هستن ولی بی بخارن . بعد که دید از این بخاری بلند نمیشه و در عین حال حشری هم شده به اولین کسی که میرسه مفتی میده . حالا اون اولین نفر کیه ؟ داش ناصرتون که تو مکان حی و حاضره . شما مو میبینین و داش ناصرتون باهاش نخ دندون میکشه . بعله .در حالی که هاج و واج مونده بودیم و نمیدونستیم چی بگیم دیدم ناصر رفت تو بوفه و روغن سرخ کردنی رو برداشت و رفت سمت سرویسای بهداشتی . گفتم ناصر روغنی کجا میبری ؟ گفت مثل اینکه تاحالا با روغن سرخ کردنی جق نزدی . بحدی روان میکنه که گاها رد میکنه با مشت میزنم رو صورتم . بعد رو کرد به آرتین و گفت قابل توجه شما آرتین خان . راستی تو مواظب باش معتادش نشی چون مصرف روغن سرخ کردنیتون میره بالا و اون موقع هست که گندش درمیاد . بعد یه خنده کیری کرد و سوت زنان رفت تو سرویس بهداشتی .نویسنده کیرمرد (dickerman)
0 views
Date: September 22, 2019