ساعت 630دقیقه مثل هر روز از خونه زدم بیرون حال و حوصله هیچکس و هیچ احدالناسی رو نداشتم زندگی یک نواخت کارهای تکراری از خودم هم بدم می اومد 27 سال سن دارم هر روز ساعت 6 از خواب بیدار می شم ساعت 630 از خونه می خانمم بیرون سوار مترو می شم تا به محل کارم برسم ساعت 715 تو اداره کارت می خانمم افراد تکراری رو می بینم می رم دفتر کارم تو حسابداری و شروع به کا ر می کنم تا ساعت 4 عصر ساعت 445 می رسم خونه تا 12 شب بیدارم و بعد می خوابم و دوباره یه روز تکراری دیگه … وقتی رسیدم اداره کارت زدم رفتم تو اتاقم پشت میز نشستم داشتم پرونده های مالی رو بررسی می کردم که یهو به خودم اومدم سلام اقای احمدی سرم بلند کردم یه خانم جا افتاده با قد متوسط و صورت کشیده گفتم سلام گفت من از امروز همکار شما هستم اقای رئیس گفتن این میز کناری شما متعلق به منه گفتم بفرمائید خوش اومدید تا ساعت 2 که وقت نهار بود با هاش حرفی نزدم طفلی حالا با خودش فکر می کرد گیر چه آدم یوبسی افتادم وقت نهار گفتم شما تشریف نمی ارید نهار گفت چرا حتما ولی نمی دونم غذا خوری کجاست راهنمائیش کردم با من راه افتاد به سمت سالن غذا خوری همه چهار چشمی نگام می کردن تا حالا منو با کسی ندیده بودن اون روز تموم شد. فردای اون روز که اومدم سرکار دقت کردم با خودم گفتم فیس خوبی داره چقدر نازه ولی از نظر سن وسال بزرگتر از من بودم موقع رفتن بهم گفت ببخشید می شه شماره تلفن شماره داشته باشم اگه جایی مشکل داشتم باهاتون تماش بگیرم شماره بهش دادم ولی شماره ازش نگرفتم یه هفته ای از حضور این خانم گذشته بود که یه شب ساعت 11 یه اس ام اس برام اومد ببخشید آقای احمدی بیدار هستید با هاتون تماس بگیرم مهلت جواب دادن هم ندادن تلفن زنگ خورد برداشتم تا گفت الو شناختمش بعد از احوال پرسی گفت من یه مشکلی تو جمع بندی بیلان آخرسال دارم که نمیتونم حلش کنم که من هم راهنمائیش کردم دیکه کم کم یخم باز شده بود بهم زنگ می زد اس می داد یواش یواش به مناسبتهای مختلف اس می داد و کم کم رومانتیک از خودش می گفت من هم بی میل نبودم و تماسهای تلفنی ما شروع شد یه روز ازش در مورد زندگیش پرسید که گفت بچه دوم خانوادست مامانش فوت کرده با برادرش و باباش زندگی میکنن و اونها هم شغلشون آزاده گفت قبلا نامزد داشته و بنا به دلائلی ازش جدا شده و تا حالا بغیر از نامزد سابقش با کس دیگه ای نبوده دیگه کمکم رابطه ما نزدیک تر شده بود بیرون می رفتم و … یه روز توادراه گفت امکانش هست امروز تا خونه بیائی دلیلش رو پرسیدک گفت می خوام بیلان هارو با هم کار کنیم گفتم داداشت ناراحت نمی شه گفت تا 9 با پدرم سر کار هستن رسیدیم در خونشون درو باز کرد رفتیم داخل یه گوشه ای مثل این بچه یتیما نشستم ولی یه حس خاصی داشتم یه لیوان شربت آورد گفت من العان میام برم پرونده هارو بیارم رفت تو اتاق بعد از حدود 10 دقیقه اومد بیرون چشام از حدقه زد بیرون سرمو انداختم پائین با یه دامن کوتاه و تاپ سفید و یه بغل پرونده اومد کنارم نشست مولی مشکی پر پشتی داشت نا خود آگاه دستام شروع به لرزش کرد ولی عین خیالش هم نبود سر صحبت و باز کرد یه مقداری از استرسم کم شوده بود کنارم نشست بوی عطرش داشت دیوونم میکرد آروم دستم گرفت گفت از چی خجالت می کشی ما باهم دوستیم دستش تو دستم لمس کردم جراتم بیشتر شد تا دستشو لمس کردم سرشو گذاشت رو شونه هام تازه دوزاریم جا افتاد پدر احمق این کیر می خواد دستشو بیشتر لمس کردم و اروم تو موهاش دست کشیدم دست کشیدن همانا و ولو شدن خانم تو بغلم همانا سرش گذاشت رو پام تا سرشو گذاشت کیرم تکون خود فهمید راست کردم ولی به روی خودش نیاورد هیچ حرفی بین ما ردو بدل نمی شد هی سرشو تکون می داد دیگه کیرم مثل گرز شده بود یه بلند شد گفت بریم اتاقم رو نشونت بدم رفتیم تواتاقش کنار تخت نشست من هم کنارش نشستم این دفعه امون نداد سریع بغلم کرد و لبهاشو گذاشت رو لبهام ازم لب گرفت من شروع کردم به خوردن لباش جراتم بیشتر شد دستم رو گذاشتم رو سینه هاش که سوتین هم نبسته بود تو همین حین کتم رو در اوردم پیرهنم و تاپشو سریع کشیدم بیرون رو تخت هلش دادم در سکوت داشتم کارمو می کردم بلند شدم شلوارمو در آوردم با شورت افتادم روش دامنشو کشیدم پائین یه شرت آبی نازک تنش بود از گردن شروع کردم به خوردن ناله هاش همه جارو پرکرده بود شرتم در آوردم شرت اونو هم در آوردم اومدم رو نافش خوردم تا به کسش رسیدم یه کس سفید کوچولو توپل و بی مو تا زبونم کشیدم روش گفت اووووووف اووووووووووف دیگه امونش ندادم با دندونام آروم افتادم به جونش داشت دیوونه می شد کم کم دستش اومد سمت کیرم اول لمسش کرد بعد محکم گرفت تو دستش و خشک خشک داشت برام جق می زد پاهاشو از هم باز کردم بهش گفتم می تونم بکنم توش گفت اره من حلقویم سرکیرمو گذاشتم دم سوراخ کسش لزج لزج شده بود آروم حل دادم تو داشت ناله می کرد تنگیش کاملا حس می شد تا ته یواش یواش فرو کردم آروم کشیدم بیرون و یهو محکم کوبیدم یه جیغ بلند کشید نمی دونم از درد بود یا ارضاء شد یکی دوبار این کارو کردم آبم داشت میومد که کشیدم بیرون و ریختم رو شکمش چند دقیقه ای تو این حال بودیم با دستمال رو شکمشو پاک کرد من هم خودمو پاک کردمو و سریع از خونشون زدم بیرون بعد از این قضیه چند بار دیگه هم سکس داشتیم .نوشته افشین
0 views
Date: November 25, 2018