بالاخره مهران رو بدست آوردم

0 views
0%

سلام از اون دخترهای نبودم که پدر و مادرم در مورد ازدواجم تصمیم گرفته باشند و پیش از ازدواج دو سال مردم رو می شناختم و خدایش اززندگی باهاش راضیم ولی چه می شه کرد که پس از چند سال زندگی خیلی چیزها واسه آدم یکنواخت میشه و یکیش هم سکس با همسرم بود.با وجود این که خیلی دوستش داشتم شدید به این فکرافتادم که با یکی دیگه هم تجربه سکس داشته باشم و در این بین تصمیم گرفتم با مسئولمون که مرد بد اخلاق ولی سکسی بود رابطه برقرار کنم.چند وقتی شدید رفته بودم تو نخ و هر کاری که به ذهنم می رسید برای جلب توجه اش انجام دادم. هر چند متوجه تغییر رفتار من شده بود ولی از بس این بشر بد اخلاق بود که راه به هیچ جا نبردم تا این که یک روز سه شنبه که چهارشنبه اش هم تعطیل بود و خیلی از همکارا برنامه مسافرت داشتن و شرکت خلوت بود اوضاع رو مناسب دیدم که هر جوری شده یک غلطی بکنم.صبح به بهانه یک سوال کاری رفتم تو اتاقش ولی راستش انگار از چیزی عصبانی بود که از همیشه هم بداخلاق تر شده بود به جای جواب سوال گفت الان گرفتار است و عذر خواهی کرد. حسابی پکر شدم به شکلی که با خودم گفتم گور باباش بهتر است به فکر یکی دیگه باشم اون روز خلوتی بودن شرکت و پکری بد اخلاقی مهران – مسئولمون – حسابی رفت رو اعصابم طوری که همش ساعت رو نگاه می کردم که زودتر آزاد شم برم دنبال کارم تا این که حدود ساعت 4 تلفن زنگ زد و مهران منو صدا کرد وقتی تو اتاقش رفتم هنوز اخماش تو هم بود ولی برخلاف انتظار بابت رفتار صبحش ازم عذرخواهی کرد و گفت این چند روزه یکسری مشکلات داشته و از این قصه ها. دیدم بهترین فرصت است و کاری بکنم این شد قیافه ناراحت به خودم گرفتم و خودم رو زدم به گریه زاری کردن و این که من اصلا از شما انتظار نداشتم شما خیلی با من بد برخورد کردید و اینجور حرف ها که دیدم ظاهرا جواب داد بنده خدا مهران هول شده بود و نمی دونست چکارکنه ولی هر چه منتظر شدم به سمتم بیاد و مثلا دستم رو بگیر و اینجور چیزها خبری نشد رو این حساب با همان قیافه گریان از اتاقش خارج شدم و رفتم اتاق خودم خدا رو شکر اتاق خودم کسی نبود والا حسابی ضایع می شدم.ساعت کار شرکت پایان شد ولی راستش دوست نداشتم برم همش منتظر بودم مهران بهم سر بزنه که نامرد این کار رو هم نکرد دیگه داشت دیر می شد و اکثر همکار رفته بودند که من هم وسایلم رو جمع کردم برم که دیدم مهران داخل چهار چوب در وایساده یک لبخند زورکی رو لبش است.- بهتر شدید خانم …- ممنون ، اره- ببخشید ترو خدا به خدا منظور بدی نداشتم از این که ناراحت شدید واقعا متاسفم- خواهش می کنم ، هر چند همه می دونند شما کلا ناراحتی کسی اهمیت نمی دیددرست زدم به هدف ، معلوم بود شاکی شده از این حرف و وارد اتاق شد و شروع کرد به داستان گفتن که این چه حرفیه و من اگه بعضی وقت ها بداخلاقی می کنم به خاطر گرفتاری های کاری است و از این داستان ها که من هم تیر خلاص رو بهش زدم و بهش گفتم شما اصلا همکارتون رو نمی بینید که بخواهید به ناراحتی یا خوشحالیشون توجه داشته باشید. دیگه حسابی به هیجان آمده بود و منکر این حرف من شد. گفتم اگه راست می گید می تونید بگید دیروز یا پریروز من چه لباسی پوشیده بودم یا رنگ روسری من چه رنگی بود ؟ مونده بود چی بگه دوباره قیافم رو مظلوم کردم گفتم دیدید راست می گم ؟ آمد صندلی کنار میز من نشست و شروع کرد به بهانه آوردن که سرش شلوغ است و این جور داستان ها. هیجان زده بودم نمی دونستم الان چه کار باید می کردم بیش از حد پیش رفته بودم و دلم نمی خواست بدون این که نتیجه گرفته باشم داستان قطع شه حداقل باید کاری می کردم که برای روز های بعد بهانه ای برای شروع صحبت مجدد داشته باشم. که خوشبختانه خودش مشکل رو به شکل پیش بینی نشده ای حل کرد.یک مرتبه دستم رو تو دستش گرفت و شروع کرد به عذر خواهی اولش راستش خودم هول شدم ولی خوب من خودم منتظر همین بودم رو این حساب هر چند خیلی نرم ولی باز شروع به ناز کردن کردم اون هم همزمان با حرف زدن دستم رو نوازش می کرد. معلوم بود یک کم هوله بین حرفهاش هی به در نگاه می کرد که نکنه یکی بیاد تو اتاق راستش من هم همین حس رو داشتم تا این که گفت اگه دوست دارید بریم اتاق من یک نسکافه بخوریم . بهانه خوبی بود اتاق اون خیلی برای حرف زدن و اگه خدا بخواهد برای ماچ و بوسه خوب بودوسایلم رو برداشتم و با هم رفتیم اتاقش تو سالن بجز آقای ناصری که یک پیرمرد بازنشسته بود و همیشه سرکار بود کسی نبود که اون هم انگار تو هپروت خودش بود و اصلا متوجه نشد که ما رفتم تو اتاق مهران – خصوصا این که تو این مسافت باهم حرف هم نمی زدیم – تو اتاق که رفتیم سریع فلاکس آب و نسکافه و .. رو گذاشت وسط میز و دوباره نشست کنارم. بهانه ای که دوباره دستم رو بگیره نداشت و شروع به قصه گفتن کرد که این بار وسط داستان های پر سوز و گذار بی ربطی من بهانه ای برای گرفتن دستش پیدا کردم و با گفتن آخی چقدر بد فرتی دستش رو گرفتم و اون هم از خدا خواسته محکم دستم رو گرفت و هم زمان با داستان سرایش دستم رو نوازش می کرد یک مقدار خودم رو جا به جا کردم که مثلا راحت تر دستم رو بگیره و عملا بهش نزدیک تر شدم و اون هم متقابلا همین کار رو کرد و ساق پاهامون به هم خورد.اوه ظاهرا داشت بهتر از اونی که فکر می کردم پیش می رفت. همین جور که دستم تو دستش بود دستم رو گذاشت روی رونم و وقتی نسکافه رو به من تعارف کرد من مجبور شدم اون رو بگیرم دستش رو راحت گذاشته بود روی پام کم کم دستش شروع کرد به حرکت و آرام رونم رو نوازش می کرد. دیگه وقتی کار به این مرحله رسید خیالم راحت شد که به هدف زدم. بعد از خوردن نسکافه چند ثانیه ای در سکوت همدیگر رو نگاه کردیم که یک مرتبه هم زمان به سمت هم رفتیم و شروع کردیم به لب گرفتن. شاید بیست ، سی ثانیه در اون حال بودیم که گفت بذار در رو ببندم کسی تو نیادپاشد رفت در رو خیلی آروم قفل کرد و وقتی به سمت من برگشت دستم رو گرفت و من رو از روی مبل بلند کرد و محکم بغلم کرد و شروع کرد به خوردن لبام. اصلا انتظار نداشتم به این سرعت از مرحله صفر به این جا برسیم ولی خوب این دقیقا همونی بود که انتظار داشتم تا به خودم آمدم دیدم دستش رو از پشت کرده تو شلوارم و کپل هام رو تو مشتش گرفته. حرفه ای تر از اونی بود که انتظار داشتم یک دستش تو شلوارم بود با یک دست سینه ام رو تو مشتش گرفته بود – که راستش خودم هم نمی دونم کی دستش به سینه لختم رسیده بود و لب و گردن رو هم می خورد.داغ داغ شده بودم وقتی به لبش توجه می کردم یک مرتبه متوجه می شدم داره از پشت انگشتش رو تو کونم می کنه می خواستم جلو اینکارش روبگیرم سینه ام رو تو مشتش گرفته بود و می خواست اون رو بخوره پنج دقیقه نشده بود که متوجه شدم تقریبا نیم عریان وسط اتاقش وایسادم و در پایان این مدت ابتکار عمل دست اون بود خواستم خودی نشون بدم که من رو نشون رو مبل و کیرش رو داد دستم که بخورم – وووووا اصلا به قیافه اش نمی خورد همچین کیری داشته باشه زیاد بلند نبود ولی خیلی کلفت بود حداقل دوبرابر کلفتی کیر مردم رو داشت به شکلی که واقعا به سختی می شود تو دهن جاش داد.شلوارش رو تا نزدیک زانوش دادم پایین و شروع کردم به خوردن کیرش هر چی تکنیک بلد بودم در خوردن کیرش به خرج دادم کیرش واقعا محشر بود شاید 4-5 دقیقه کیر و خایه اش رو خوردم ولی با وجود این که هواسم بود که زود ارضاع نشه با توجه به حالتش هر لحظه فکر می کردم که الان است دهنم رو پر از اب کیر کنه که یک مرتبه دستم رو گرفت و گفت پاشو. پاشدم و محکم شروع کرد به لب گرفتن ازم گفت شلوارت رو در بیار. هر چند خیلی حشری شده بودم ولی راستش سکس کامل تو محل کار خیلی ترسناک تر ازونی بود که انتظار داشتم گفتم نه اون جوری به هیچ شکلی نمی تونیم جمعش کنیم. جواب خاصی نداشت ولی راستش زیاد هم گوش نمی داد تا به خودم آمدم دیدم شلوارم سر زانومه خواستم مقاومت کنم که دیدم فایده زیادی نداره هم اون خیلی درشت اندام بود و هم من خیلی کوچولو و جمع و جور من رو به پشت روی مبل خوابوند و در حالی که هنوز شلوارم نصفه نیمه پام بود شروع کرد به خوردن کسمشوهرم خیلی کسم رو می خورد ولی این یک چیز دیگه ای بود با زبان پایان اندام حسیم رو جمع می کردم می ذاشت تو دهنش شاید دو دقیقه این کار رو نکرد بود که ارضاع شدم و لحظه ارضاع شدن عملا با حلقه کردن پاهام دور گردنش کله صورتش رو چسبانده بودم به کسم همین که متوجه شد ارضاع شدم از بین پاهام پاشد. تازه متوجه شده بودم تو این مدت کفش و شلوارم رو کامل از پام در آورده. کیر کلفتش رو گذاشت جلو سوراخم بر خلاف همیشه که بعد از ارضاع زیاد دوست ندارم سکس رو ادامه بدم این بار دوست داشتم کیر کلفتش رو تو کسم حس کنموااااااای محشر بود با وجود اون همه خوردن کسم باز کیرش واسم بیش از حد کلفت بود و به راحتی تو نمی رفت. با پایان موجود ورود کیرش رو تو خودم حس می کردم محشر بود داغ و کلفت پایان وجودم رو پر کرده بود داشتم از لذت دیونه می شدم به همان شکل طاق باز که رو مبل افتاده بودم شروع کرد به تلمبه زدن بعد از چند دقیقه کیرش رو در آورد و من رو داگی استایل کرد و از پشت شروع کرد به تلمبه زدن پایان بدنم از هیجان عرق کرده بود پایان وجودم رو با کیرش پر کرده بود نقطه جی ام رو که به ندرت با کیر مردم قابل دسترس بود رو له کرده بود داشتم برای بار دوم میومدم محشر بود دوست داشتم از لذت جیغ بزنم ولی جاش نبود سرعت حرکتش شدید شده بود آنچنان به من ضربه می زد که هر بار برخورد خایه هاش رو به بدنم حس می کردم به نقطه اوج رسیدم و برای بار دوم ارضاع شدم و هم زمان متوجه شدم اون هم پایان آب بدنش رو تو کس خالی کرد.هر دو بی حال چند ثانیه ای روی مبل افتادیم وقتی به خودمان آمدیم چند تا ماچ سر سری از هم کردیم و شروع کردیم به منظم کردن لباسهامون متوجه شدم گوشیم که تو کیف بود و سایلتنش کرده بودم بیش از 5-6 بار زنگ زده بود مردم بود گفتم وای خیلی دیر شده مردم نگران شده اون هم با خنده گفت خانم من هم چند بار زنگ زده امشب پدرم رو در می ارهبه سرعت از اتاق خارج شدیم آقای ناصری همچنان سرش پایین بود و مشغول کار خودش بود و متوجه خروج ما نشدنوشته مینا

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *