ماجرا از روزی شروع شد که حس کردم خیلی دارم از رفیقم کیر میخورم آخه همش منو پیش دوست دخترام خراب میکرد مثلا یه نمونشمن یه رفیقی داشتم به اسم سولماز.این محمدم یه رفیقی داشت به اسم مینا.من و سولماز با هم سکس داشتیم و محمدم از این موضوع خبر داشت .مینا و سولمازم ما با هم آشنا کرده بودیم که مثلا چهار تایی بریم بیرون و این موضوع باعث رفاقت این دو تا شده بود.یه روز سولماز بهم اس داد که میخواد همه چیزو تموم کنیمهر چی علتشو پرسیدم چیزی نگفت.فرداش رفتم جلو دانشگاه و وقتی اومد کلی خواهش تمنا کردم تاسوار ماشین بشه دوباره کلی التماس کردم تا دلیل کارشو بگه بالاخره بعد یه ساعت گریه زاری کردن گفت که تو چرا راجع به سکسمون با محمد حرف زدی اولش انکار کردم ولی دیدم نه،آقا محمد جوری نریده که بشه شستش.آقا رفته بود به مینا خانمش هر چی من گفته بودمو تعریف کرده بود و آخرش گفته بود که دیگه حق نداری با سولماز بگردی و از این حرفا…اونم رفته بود و همه چیزو گذاشته بود کف دست سولماز.اون لحظه دلم میخواست یه کیر مصنوعی رو بکنم تو کون محمد بعدش زمین دهن باز کنه و از خجالت سولماز برم توش.آخه درسته ما با هم رابطه داشتیم، ولی خداییش جنده لاشی نبود و خیلی هم بچه گل و با معرفتی بود.خلاصه آقا محمد با بچه بازییاش رید به رفاقت دو ساله ما.حالا این یکی از ماجراها بودماجراهای مشابه اینم زیاد داشتیم.تا اینکه یه روزمحمد از یه دوست جدید حرف زد به اسم فرزانه که تو مغازه مخشو زده بود.اونجور که خودش میگفت دختره خیلی خوشگل و سکسی بود و اینا هر روز میرفتن بیرون.یه روزسر ظهر بود،داشتم میرفتم خونه که دیدم محمد داره ماشین باباشو میشوره رفتم پیشش و چند دقیقه وایسادم.گفتم اگه پایه ای عصری بریم قلیون بکشیم که گفت با فرزانه میخوایم بریم بیرون خیلی برام جالب بود که ببینم این دختره چه شکلیه؟بعد محمد گفت بذار زنگ بزنم ببینم حتما میاد یا نه،اگه نیومد با هم بریم.تازه زنگ زده بود که شارژ کوشیش تموم شد و موبایل منو گرفت و دوباره زنگ زد و باهم قرار گذاشتن و…اونروز من اون شماره رو سیو کردم حدود دو سه ماهی از روش گذشت یه بار که راجع بش از محمد سوال کردم گفت که تموم کردیم و تو این مدت دختره خوب ساک زد واسم اما نتونستم ببرمش خونه.یهو یه فکر شیطانی به ذهنم رسید البته با زمینه قبلی چون شماره رو واسه همچین روزی سیو کرده بودم ولی میترسیدم از این طرف من اقدام کنم از طرف دیگه شرایطی پیش بیا که بوسیله محمد با دختره روبرو بشمتو این مدت از محمد خوب آمار گرفته بودم یه چیزایی در مورد دختره میدونستم که مثلا چی میخونه و کجا کار میکنه و…بالاخره بعد چند روز به دختره زنگ زدم.بیشرف با اینکه متولد هفتاد بود ولی خیلی زرنگ و تیز بود.حالا بماند که چقدر خالی بستم و چقدر زحمت کشیدم تا تونستم مخشو بزنم.روزی که اولین بار رفتیم بیرون دیدم نه…انصافا خوشگلهزود باهم صمیمی شدیم و سعی کردم تا میتونم اعتمادشو جلب کنم.تقریبا دو ماهی با هم دوست بودیم و تو این دو ماه فقط تونستم تا مرحله بوس و بغل و لب پیش برم.یه بار که تو ماشین داشتیم از هم لب میگرفتیم این خیلی حشری شد و خودش دستشو برد سمت کیرم. خایه هام چسبیده بود به گردنم و جالبتر اینکه خودش زیپمو باز کرد و شروع کرد به ساک زدن اینبار فکم افتاد زمینهم متعجب بودم هم خوشحال چون خداییش تا حالا همچین موردی نداشتم که خودش شروع کنه .باز یه مدت گذشت و سکس اس ام اسی رو هم به رابطمون اضافه کردیم تا اینکه ازش خواستم بیاد خونه.اینم بگم که تو ماشین ما هر کاری کردیم و انصافا هم دختر حشری بود ولی یه بارم نذاشت من به کوسش دست بزنم.از هر راهی که به عقل ناقصم میرسید رفتم ولی جواب نداد.اونروز بهم گفت که اگه میخوای رابطمون ادامه پیدا کنه دیگه اسم خونه و… رو نیار منم مجبورا قبول کردم ولی یکی دو بار دیگه با فاصله های طولانی و به بهانه های مختلف ازش خواستم بیاد که نشد.تو این مدت من حس کردم که این با یکی دیگه هم دوسته ولی از اونجا که خیلی زرنگ بود دم لا تله نمیداد.ما تقریبا هر روز یا یه روز در میون با هم بودیم تا اینکه یه روز که قرار داشتیم زنگ زد و گفت که نمیتونم بیام و میخوام با مادرم برم خرید و از این حرفا.گفتم بذار بیام دنبالت و تا خونه برسونمت که گفت پدرم میاد دنبالم قبول کردم ولی دلم میگفت یه کاسه ای زیر نیم کاسه هست.میدونستم تا دو و نیم کلاس داره بخاطر همین ماشینمو با ماشین یکی از دوستام عوض کردم که تابلو نشه و رفتم جلو دانشگاه.سر ساعت در اومد پیاده رفت تا سر کوچه بعد یه پرشیای سفید اومد جلوش وایساد واونم سوار شد از اونجایی که باباش پرشیای سفید داشت شک نکردم .خواستم برگردم برم که دور زدن و اومدن از کنار من رد شدن و یه لحظه ناخودآگاه چشمم به یارو افتاد دیدم یه پسر هم سن ماستگفتم حتما داداششه ولی وقتی پلاک ماشینو دیدم هنگ کردم،پلاکش مال تهران بودافتادم دنبالشون و یه کم دور زدن و رفتن یه سفره خونه.من بدبختم تا ساعت شیش کیر شدم تو خیابون.وقتی اومدن هوا کم کم داشت تاریک میشد.دوباره یه چرخی زدن رفتن سمت یه شهرک تقریبا نیمه ساخته منم به خاطر اینکه شک نکنن یه کم با فاصله میرفتم که دبدم یارو سرعتشو کم کرد،گفتم بذار برم از کنارشون رد بشم ببینم چه خبره؟ نزدیک که شدم دیدم فقط سر راننده معلومه وقتی بهش رسیدم چون حدس میزدم چه خبره از سمت راستش رد شدم و تو یه لحظه دیدم ب….لهفرزانه جون مشغول خوردنه. اعصابم کیری ریخت بهم.اول خواستم وایسم و یه دعوا بندازم بعد گفتم که اولا برم بگم چی؟من کی ام؟ دوما اومدیم و یارو گردن کلفت بود نصفه شبی دهنمونو گاییدچی بی خیال شدم و رفتم دنبال کارم.دو روز دیگه هم فرزانه جون ما رو پیچوندو…ادامه داره. اصلا دوست دارید ادامه داشته باشه ؟؟؟ نوشته ؟
0 views
Date: November 25, 2018