بالباستینگ (۲)

0 views
0%

قسمت قبلهانیه محکم خایه هامو با دستش گرفت و شروع کرد به فشار داده خایه راستم. داشتم از درد می مردم. دو تا سه دقیقه خایه راستمو با پایان زورش فشار داد. پاهام از درد بی حس بودن و قلبم تند و تند می زد تا اینکه رضایت داد ول کنهولی….. بعدش رفت سراغ خایه چپم…………………. همون ماجرا رو تکرار کرد… خایه چپم یه خورده از خایه راستم بزرگتره واسه همین دردش وحشتناک بود. دلم می خواست داد بزنم ولی نمی شد. چشمام داشت از کاسه در میومد، مثه تخمام.چند دقیقه بعد هانیه از خیر فشار دادن گذشت و خایه هامو ول کرد.توی پایان دورانی که در آروزی این روز بودم هرگز این مقدار درد رو پیش بینی نکرده بودم. درد از خایه ها شروع میشد و تا بالای شکمم ادامه داشت. نفسم کشیدن برام سخت شده بود و خایه هام شل شده بودند اینگار خایه ندارم.پریسا رو کرد به هانیه و گفت نظرت با آهنگری چیه؟ هانیه گفت با اینکه نمیدونم منظورت چیه ولی موافقم…. پریسا از توی خرت و پرت هایی که تو اتاق بود یک جعبه چوبی گیر آورد و اومد بین پاهام و زیر تخمام، روی زمین گذاشت طوری که تخمام روی جعبه بودند. اونوقت از بین وسایل اتاق یه لوله آب پلاستیکی گیر آورد(از این لوله های آک) و به هانیه گفت ببین عزیزم، فرض کن این لوله پتکه و خایه های علی آهن… حالا بیا آهنو بکوب تا خوب له شه…………با اینکه ایده خلاقانه ای نبود ولی با تموم شدن جمله پریسا، از شدت وحشت دست و پام شروع کردن به لرزیدن… خیلی میترسیدم…. می ترسیدم اخته شم…. می ترسیدم دیگه خایه هامو نبینمدیدم پریسا داره لوله رو به کف دستش می کوبه و با یه نگاه مرموزانه داره منه شاش بند شده رو بیشتر می ترسونه… گفت آماده ای هانیه؟؟؟ هانیه هم گفت بـــــــــــــــــله و در همون لحظه بود که دست پریسا بالا رفت و لوله رو با پایان قدرت روی تخم من کوبید…. کیر قرمز شد…. دیگه خایمو حس نمی کردم. قسمت زیر خایه هام می سوخت و درد نفسم رو بند آورده بود که ضربه بعدی از راه رسید…… دیگه به گریه زاری افتادم. زار میزدم که تمومش کنن ولی با زار زدن من اون بیشتر میزد……طوری شده بود که پریسا بی وقفه مثه استیک خایه هامو ساطوری می کرد. اتاق به نظرم تاریک میومد و دیگه صداها رو واضح نمیشنیدم. فکر می کردم دارم میمیرم…………… یهو از خواب بیدار شدم دیدم توی همون انباری هستم و پریسا و هانیه دارن سیگار می کشن. صدام به سختی در می اومد…من- سلامهانیه- سلام چی؟؟؟؟من- سلام خانومهانیه- آهاااااااااااا حالا شدپریسا- دو ساعت بیهوش بودی کونیمن- ببخشید خانومهانیه- خایه های خوبی داری. جون میده واسه این کارمن- اختیار داریدهانیه- خواجه ات می کنممن- چشم خانومهانیه- شماره ات رو بده هر وقت تونستم بیام واسه ورزش دادنپریسا- هههههههههههههمن- حتما… یادداشت کنید…..نوشته بیضه دار

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *