بانوی عشق (2)

0 views
0%

… قسمت قبلضمن تشکر بینهایت از همه دوستان چه کسانی که تشویق کرده بودن و چه کسانی که انتقاد داشتند ، ضمن احترام به انتقادها تلاش میکنم نظر دوستان تامین بشه. حالا قسمت دوم بانوی عشق رو تقدیمتون میکنم.زمان میگذشت ، کم کم حس عشق دوباره به سراغم میومد ، احساسی که ازش خاطره خوبی نداشتم و اگر دست خودم بود نمیخواستم هیچوقت دوباره این حس رو داشته باشم ، نگاههای مریم هرروز مهربونتر میشد ، اما نمیشد از نگاهش چیزی بیشتر از یه علاقه دوستانه رو بیرون کشید.همه تماسهامون از نظر اون انگار برای این بود که به یه همکار کمکم کنه تا از برزخ دربیاد. اونقدر خانم محکمی بود که نمیتونستم باهاش در این موارد صحبتی کنم…………..وقتی با انا ازدواج کردم پدر آنا بهم کمک کرد تا یه آپارتمان بخرم به جاش ازم یه برگه چک گرفته بود که هروقت داشتم پولشو پس بدم ، یه شب وقتی اومدم خونه یکی از همسایه ها اظهارنامه ای رو بهم داد که نشون میداد پدر آنا اون چکو اجرا گذاشته ، خوب وقتی آنا میخواست از زندگیم بره گفته بود همه چیز مال خودت اما حالا که طلاقشو گرفته بود انگار میخواست اسایشمو ازم بگیره. مهم نبود خونه رو میفروختم و پولو پس میدادم اما شب که آنا بهم زنگ زد فهمیدم اوضاع خرابتر از اونه که فکر میکردم ، موقع طلاق توافقی وکیل خانوادگیشون ازم یه مشت امضا گرفته بود و من هم برای خلاص شدن از اون شر بزرگ همه رو امضا کرده بودم و طبق اون اسناد حالا آنا مهریشو میخواست.دنیا رو سرم خراب شده بود ، همه این پولا واسه اونا واقعا هیچی نبود اما آنا ظاهرا فهمیده بود که من با خانم علیان روابطی دارم و میخواست اینجوری اتیشم بزنه.خوب در اصل من فقط خونه و ماشینو داشتم اونارو فروختم و با کلی قرض تونستم بدهیم به اون خانواده کثیف رو پرداخت کنم .دیگه اونقدر از هم پاشیده بودم که با صد بار خوندن منشور اخلاقی ، با هزار بار نگاه تو آیینه خنده و با هیچ کوفت دیگه ای خنده رو لبم نمیومد. شده بودم صفر و خیلی کمتر از صفر.فقط مریم از جریانات خبر داشت . وقتی بدهیم با انا رو صاف کردم هیچی نداشتم و مریم با اصرار زیاد پولی رو بهم قرض داد تا یه اپارتمان کوچیک رهن کنم…………….میدونستم رفتارم با مشتریا بد شده و اکثرا ازم دلخور بودن. چندین بار از بالا تذکر کتبی برام اومده بود اما دیگه حسی تو صورتم نبود که بخوام بخندم..تو این اثنا مریم ترفیع گرفته بود و مسئول قسمتمون شده بود.جلسه بریفینگ ماهانه بود ، وسط جلسه در حالیکه حواسم اصلا به جلسه نبود متوجه شدم رییس دایره ارزی داره با عصابانیت مورد خطاب قرارم میده آقای دولتخواه یه بز گر میتونه یه گله رو گر کنه ، یکی مثل شما میتونه کل حیثیت بانک رو از بین ببره ، هیچ میدونی چقدر به بانک ضرر زدی؟ میدونی چه مشتریهایی رو از بانک دلزده کردی؟………. داشت یه بند حرف میزد اما انگار همه حرفاش برام پوچ و بی ارزش بود . گفت آقا میفهمی چی میگم؟ جواب بده.گفتمآقای زاهد من یه سری مشکلات دارم ، نمیتونم مثل قبل با مشتری برخورد کنم ، اگه میشه منو بفرستید شعبه ریالیزاهد اونوقت میترسم ترش کنی و اینجا رو با خونه خاله عوضی بگیرید…….داشت ادامه میداد که مریم اومد وسط بحث آقای زاهد مودب باشید ، شما اجازه ندارید با کسی اینطوری حرف بزنیدزاهد خانوم در اموری که خارج از حیطه شماست دخالت نکنید مریم از کوره در رفت بلند شد ایستاد منشور اخلاقی رو گرفت دستش اینا یه مشت کاغذ بی ارزشه ، هیچ ارزشی تو این منشور نیست ، شما میخواید همه ما بشیم یه مشت مجسمه که نوشته های این تو رو انجام بدیم ، شما چی میدونید که سر آقای دولتخواه چی اومده؟ ایشون همکار منه پس وقتی کسی بهش توهین کنه به من مربوط میشه و چیزی که به من مربوط بشه به کل واحد تحت دستورم مربوط میشه آقای زاهد مطمئن باشید بی ادبی و غرور بی جای امروزتون رو بی پاسخ نمیذارم و مستقیما به بانک مرکزی گزارش میکنم. همه سکوت سنگینی کرده بودند ، مریم از کارمندهای واحد خودش خواست جلسه رو ترک کنن ، خودش نزدیک من اومد و گفت اقای دولتخواه تشریف بیارید بیرون.دیگه عصر بود و وقت رفتن ، اومدم کیفمو بردارم ، همه همکارا با تاسف بهم نگاه میکردن ، انگار من مسبب همه این مسائل پیش اومده امروز بودم.مریم آخر از همه اومد تو واحد از بچه های واحد خواست وسط اتاقش جمع بشن و شروع به صحبت کرد من مسئول این واحد هستم ، تو اینجا مشکل پرسنلم برام مثل مشکل خودم هست ، تا امروز روال این بوده که منشور اخلاقی مقدم بر پرسنل هست اما از الان روال عوض میشه لااقل تو واحد من ، اینجا شماها به مراتب بالاتر از منشور هستید ،نمیخوام از فردا تو صورت کسی لبخند مصنوعی یا کلا هر رفتار تصنعی ببینم ، اینهایی که گفتم رو فردا مکتوب به همتون ابلاغ میکنم تا بدونید که مسئولیت این تصمیم کاملا با خودم هست. خسته نباشید میخواستم بایستم و ازش تشکر کنم اما ترجیح دادم بدون هیچ حرفی برم. تازه رسیده بودم خونه که مریم بهم زنگ زد. ازم خواست آماده باشم تا بیاد دنبالم. رسید دم خونه رفتم سوار ماشینش شدم ، بعد از همه این مشکلات بودن کنارش انگار به قلبم قوت میداد.تا حالا همیشه با نام خانم علیان صداش میکردم اما میخواستم این سد بلند رفتار رسمی کوتاه بشه ، با هام حال و احوال کرد مریم آقای دولتخواه خوب تو میدونی ما کارمون خاصه پس توش از این دست ناملایمات هم هست ، نباید به دل بگیریمن مریم جان ، تو امروز اشتباه کردی ، خودتو با مدیریت بانک درگیر کردی ، شاید خیلی برات مشکل بشه اونم به خاطر منی که هیچ ارزشی ندارممریم شهرام من بارها خواستم بهت راه صحیح عبور از مشکلات رو نشون بدم اما تو یاد نگرفتی. وقتی میگیم توکل به خدا کردن اولین شرط حل مشکلاته ، حرفمون کلی معنی داره. به نظرم شما یاد نگرفتی همیشه قدرت خدا رو بالاتر از همه چیز ببینی. اما من خدا را بالاتر از همه مسائل میبینم. من ازت دفاع کردم چون خدا بهمون تکلیف کرده از شرافت و ابروی مومن دفاع کنیم ، اون آدم داشت با ابرو و شخصیت تو بازی میکرد ، دوست داشتم خودت جوابشو بدی اما دیدم اونقدر ذهنت درگیره مشکلات هست که توانی برای پاسخ دادن نداری ، پس وظیفه من بود به عنوان کسی که از مشکلاتت خبر داره از جام بلند بشم و دفاع کنم. عاقبت این کار هم هرچی باشه مهم نیست چون بهم حس خوبی میده به شرطی که تو قول بدی اروم اروم از این حالتی که توش گرفتار شدی بیرون بیای . ببین اقای دولتخواه درسته که ما فقط کارمندیم اما وقتی تو منو محرم خودت دونستی و حرفاتو بهم گفتی منم دوست دارم همه کمکی که از دستم بر میاد مثل یه دوست بهت بکنم تا بشی همون مرد جذاب و خوش برخوردی که قبلا میشناختم.من مریم جان نمیدونم چی بگم . یادم نمیاد اخرین بار کی باهام اینقدر مهربون بوده . راستش اگه یه نیرو تو کل دنیا باشه که بتونه آرومم کنه اون نیرو توئی.مریم شهرام من از وقتی طلاق گرفتم تا الان هیچوقت تفریح چندانی نداشتم ، یعنی راستش میلی به تفریح نداشتم ، خیلی هوس پیتزا کردم ، میشه با هم بریم؟من آره خانوم رییس من که از خدامه فقط از یه جایی برو که کلی ترافیک باشه و با هم صحبت کنیم.رفتیم یه جا تو نیاوران با هم غذا خوردیم و کلی گپ زدیم تا دیر وقت با هم بودیم و اینبار مریم بهم اجازه داده بود باهاش راحتتر و خودمونی تر صحبت کنم. وقتی رسیدیم خونه پیامک مریم واسم اومد شهرام جان ، من یه چیزی رو از تو پنهون کردم اما وقتی فکر میکنم تو چقدر بهم اعتماد داشتی که همه چیزو بهم گفتی یکم از خودم خجالت میکشم ، حقیقت اینه که از اولین شبی که با هم صحبت کردیم منم خیلی اروم شدم ، امشب کنار تو بهترین لحظه ها رو داشتم ، میدونم تشکر واژه کوچیکی برای قدردانی از این همه خوبی و مهروبونیه که نسبت به من داری اما امیدوارم ازم قبول کنی.در جواب براش نوشتم تو دنیا همیشه مرسوم بوده که خانم به مرد تکیه کنه اما وقتی زنی اینقدر بزرگ منش باشه چه ایرادی داره که یه مرد بهش تکیه کنه ،من میخوام بهت تکیه کنم چون بزرگواری و معرفتت از هر مرد دیگه ای بیشتره. مرسی که یکی از بدترین روزای زندگیمو تبدیل کردی به یکی از بهترین روزام.فردا تو اداره اول صبح با یه کارتابل اومد سر میزم ، در حالیکه کسی اطرافمون نبود گفت آقای دولتخواه حراست گزارش داده دیشب با یه خانوم تا دیر وقت بیرون بودی ، و شنیدم اون خانومه میخواد امشبم باهات بیاد بیرون ، درسته ؟ و یه چشمک بهم زد همکار دیگم رسید واسه همین صحبت رو عوض کردیم ، از صبح شارژ بودم و حالا وقتی به اینه خنده نگاه میکردم میتونستم لبخند بزنم ، مریم در طول روز به بهانه های مختلف بهم سر میزد مثل پزشکی که به بیمارش سر میزنه ، نگاهش خیلی عوض شده بود و من تو قلبم شراره های عشق رو کاملا حس میکردم .چند ساعتی به پایان وقت مونده بود که صدام کرد تو اتاقش واز حالم جویا شد ، بهش گفتم امروز عالیم خودتم میدونی که همش به خاطر خوبیهای خودته ، ازم تشکر کرد و بهم پیشنهاد کرد شب دوباره با هم باشیم.ساعت حدود 7 شب بود که اومد دنبالم با این تفاوت که اینبار صورتش یه آرایش مختصر داشت ، انگار میخواست بهم بگه که دیگه منو از خود میدونه.باهم کلی گشتیم و خوش گذروندیم ، آخر شب وقتی میخواستم پیاده بشم شروع به صحبت کرد مریم شهرام جان ، من تو روابطم با اقایون خیلی دقت و مراعات دارم ، نمیخوام خدای نکرده مرتکب گناهی بشم هر چقدر کوچیک ، من و تو با هم نامحرم هستیم و رابطه ای که الان داریم داره مدام گرمتر میشه و من از این میترسم که به سمت گناه بریم ، راستش من نمیخوام همچین اتفاقی بیفته من عزیزم ما که رابطه خاصی نداریم دو تا دوست و همکاریم مریم باشه شهرام جان ولی من آدم مذهبی و مقیدی هستم دوست ندارم رابطه ای خارج از چهاچوب داشته باشم. حالا که تو بهتری دیگه شاید به من احتیاجی نداشته باشیمن مریم جان حتی فکر نبودنت هم حالمو بد میکنه ،مطمئن باش خیلی بدتر از قبل میشم ،تو مدتی که با آنا بودم حتی یه لحظه ارامشی که با تو دارم رو نداشتم ، مریم با من اینکارو نکن ، پیشم بمون و آرومم کن ، شاید بخندی بهم اما من عاشقتم و میخوام همیشه باهات بمونممریم برگشت و به صورتم نگاه کرد یه قطره اشک ا ز گوشه چشمش غلت خورد و اومد پایین گفت شهرام منم بهت نیاز دارم منم عاشقت شدم خیلی وقت پیش ، صورتمون ناخودآگاه به هم نزدیک شد اومدم لبامو به لباش بچسبونم که صورتشو عقب کشید و گفت نه شهرام الان نه بذار به وقتش عزیزمبهش گفتم باشه عزیزم هرچی تو بگی. من بهت پیشنهاد ازدواج میدم ، بیا هر چی از دست دادیم رو با هم بهتر از قبل بسازیممریم شهرام جان من رو پیشنهادت فکر میکنم ، حالا برو و بخواب فردا بیشتر راجع بهش صحبت میکنیم.دوستان عزیز این پایان قسمت دوم هست. امیدوارم خوشتون اومده باشه و منتظر ادامه داستان باشید.نوشته شهرام

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *