ساعت حدودا 10 صبح پشت میزم در فروشگاه بزرگ مواد غذایی که دارم نشسته ام و حساب اجناس مشتری ها را انجام میدهم دوتا شاگردم هم به مشتری ها کمک میکنن درین خیابان فروشگاه من ممتاز و بی نظیر است اکثر خانواده ها اینجا خریدشان انجام میدهن و اینه که معمولا بیشتر مشتری ها را میشناسم اما امروز صبح یه خانم و آقایی وارد شدن که بار اول بود دیدمشان و خریدشان کردن و رفتن آقا حدودا 35 ساله و خانم هم حدودا 27 ساله بودن و از نوع لباس پوشیدن و پیاده بودنشان معلوم بود شرایط مالی خوبی ندارن اما زیبایی زنه عالی بود یه سبزه با چشمان درشت که نگاهش دل هر کس را میبرد … خریدشان کردن و رفتن . درطی دو هفته دوسه بار دیگه هردوشان فروشگام آمدن و آقا رضا حالا کمی باهام آشنا شده بود و هربار که میومد دقایقی بیشتر میماند و تلاش برای اشنایی بیشتر میکرد منم از خدام بود بیشتر بماند که چشمان قشنگ نیوشا ( زنش ) را ببینم . رضا گفت دو سه هفته است این محله امده ایم … فروشگاهم شبانه روزیست و معمولا خودم تا 11 شب میمانم و میرم و یه شب حدود ساعت 11 که بیرون امدم و ماشین و روشن کردم و راه افتادم دیدم رضا و نیوشا دارن راه میرن و کنارشان ایستادم و گفتم جایی میرین در خدمتم و بعد کمی تعارفات سوار شدم و سه کوچه پایین تر از مغازم بودن خیلی اصرار کردن داخل برم که دیر وقت بود و نپذیرفتم و گفتم ایشالا یه وقت دیگه و رفتم …دو روز بعدش محمد تنهایی امد و مرا شام دعوت کرد و هرکار کردم قبول نکرد و گفتم چشم میام خدمتتون . عصری چند نوع میوه خوب گرفتم و رفتم یه خانه نقلی گرفته بودن به هرحال شام که خوردیم رضا بهم گفت آقا سعید یه چیز بگم ناراحت نمیشی گفتم اختیلار داری بفرمایید گفت چون دیدمت سیگار میکشی ایا چیز دیگه ای مصرف داری و من دیگه همه چی و فهمیدم …حدود یکساعت گذشته بود که من و رضا پای بساط بودیم و تریاک کشیدیم با اینکه زیاد اهل کشیدن تریاک نیستم و گاهی اوقات که پیش بیاد میکشم اما اینجا چون هدفم بیشتر نزدیک شدن بهشان بود گفتم اره مصرف همیشه میکنم . هردو سیخ و سنجاق در دست داشتیم و نیوشا هم کنارمان چایی میریخت و هزاران حرف زدیم در همه مورد و فقط من گاهی فکر این میکردم اگه الان خانمم بفهمه دارم تریاک میکشم چه غوغایی بر پا میشه …ساعتی گذشت تریاک رضا پایان شد و گفت یه دوست دارم الان میرم ازش میخرم و منم دوتا تراول 50 هزاری بهش به زور دادم و رفت و من ماندم و نیوشا . نمیدانم چرا ولی بدنم و صدام میلرزید که بهم گفت اقا سعید چی شد چرا چنین شدی و از خجالت گفتم چیزی نیست مال تریاکه . دقایقی طول کشید تا که بتونم کنایه بهش بگم و به سختی تونستم بگم نیوشا خانم از شوهرت راضی هستی زندگیتان خوب هست همین دو کلمه حرفم کافی بود تا شروع به حرف و درد دل کند و از خیلی چیزها گلایه داشت و اشک در چشاش جمع شده بود خیلی داغ بر دل داشت از اوضاع ضعیف مالی گرفته تا بیکاری رضا و مشکل با خانواده رضا …در ان لحظه شهوت برام معنی نداشت ناخواسته دستاش را گرفتم و سرش رو شانه هام گذاشتم ازش خواستم ارام باشد الان رضا بر میگرده خوبیت نداره بفهمه با من درد دل کردی دستاش هنوز در دستم بود که صدای درب امد که محکم دستم و فشار داد و یه بوسه ازم گرفت و کنار رفت رضا داخل شد ساعتی مواد کشیدیم و رفتم خواستم مبلغی پول جا بذارم گفتم ناراح میشن … فردای اون روز رضا پیشم امد و گفت باید برم تا شهرستان و برگردم اگه مقدوره مبلغی بهم قرض بده و گفتم اگه میخوای ماشینم و ببر که گفت نه ممنون و منم سیصد هزار تومان بهش دادم و رفت . با رفتنش ارام و قرار ازم برید و همینکه دانستم نیوشا تنها خانه است بدجور هوس داشتم و افسوس خوردم چرا دیشب شماره ازش نگرفتم و حدود ساعتی گذشت که درب خانشان رفتم و به بهانه اینکه رضا رفته ایا مشکلی پیش امده که تنها رفت که گفت نه اقا سعید چون من با خانوادش میانه خوبی ندارم نرفتم و مشکلی نیست منکه دیشب تقریبا نصف راه را رفته بودم اما باز برام سخت بود بهش چیزی بگم که خودش سر حرف باز کرد که خوش حال زنت که این شوهر را داره و خیلی دلسوز و مهربان است و همین دیشب که چنین سرم به شانه هات چسباندی درین چند سال حتی یکبار رضا چنین نکرده و با همین کلمات هردو خنده ای زدیم و رفتم کنارش و بغلش کردم فرصت زیاد نداشتم اوج شلوغی مغازم بود و باید سریع میرفتم لب تو لب هم گذاشتیم و سینه های زیباش را میفشردم چقدر زیبا لب میگرفت کیرم شق گرفته بود و داشت میترکید دیگه صبر نکردم شلوارم و دراوردم و ازش خواستم لخت بشه که وقتم کم است داشتم لذت میبردم ولی یه موضوع همیشه ازارم میدهد اینه که کیر من هم طولش هم کلفتیش کوچک است و اینجا هم ازش خجالت کشیدم وقتی کیرم را در دهان گرفت و ساک زد اینگار استاد ساک زدن بود خیلی ماهر بود پاهاش را بلند کردم و کیرم را به چوچوله کسش مالیدم خیلی داغ بود کمی موی کسش بالا امده بود ولی زیبا بود شروع به تلمبه زدن کردم و دوسه دقیقه طول کشید که آبم امد و روی شکمش ریختم و دیگه خیلی دیرم شده بود و گفتم باید برم که گفت برو من فعلا خستم نمیتونم لباس بپوشم و دویست هزار تومان همراه داشتم بهش دادم و بوسه ای ازش گرفتم و رفتم و خیلی شاد و شنگول به سر کارم برگشتم …حدود بیست روز گذشت درین مدت سه چهار بار من و نیوشا خلوت کرده بودیم و به چندین شیوه گوناگون سکس داشتیم منم براش کم نزاشتم و اکثر روزها فروشگاه میومد و کلی وسایل دادم خانه برد ولی یه چیز فکرم و مشغول کرده بود که هر موقع من و نیوشا تلفنی قرارمان میذاشتیم که فردا همینکه رضا رفت با هم باشیم فردای اون روز که رسید رضا فروشگاه میومد و میگفت شهرستان میرم یعنی هر وقت که خواستیم سکس کنیم او میگفت میرم شهرستان و عصر بر میگردم و تعجب کردم اما زیاد اهمیت ندادم ….طبق همیشه رضا امد و گفت شهرستان میرم و منم نیم ساعت بعدش خانشان رفتم و شروع به سکس کردیم حسابی لذت میبردم و هرد لخت و عریان و من داشتم تلمبه در کس نیوشا میزدم که یه صدایی به گوشم رسید که پایان دنیام تیره و تار شد که گفت خسته نباشی سعید خان . دیدم رضا توی در ایستاده و داره نگاه میکنه که زنش را میگام به لکنت زبان افتاده بودم و هرچه کردم نتونستم حرف بزنم و خودم که خیلی ترسیده بودم اما نگرانیم برای نیوشا بود که الان رضا اورا میکشد بدجور در شرایط بدی بودم حتی توانای لباس پوشیدن را نداشتم در کمال تعجب دیدم نیوشا بلند شد و داشت لباس میپوشید که رضا بهش گفت عزیزم خسته نباشی که نیوشا هم با خنده گفت ممنون عزیزم …. ای خدا چی میشنیدم اصلا باورش سخت بود با لکنت زبان میگفتم ن ن نی نی نیو نیو نیو نیوشا …. من که انتظار داشتم الان رضا هردومان را تیکه پاره میکنه اما با زنش طوری برخورد کرد که اینگار مدال المپیک براش گرفته است به من هم کوچکترین کاری نداشت و گفت لباسهات را بپوش و حالا بگو چقدر بهم میدی که سکوت کنم و گرنه ازت شکایت میکنم و پدرت در میارم و همین جا هم مثل سگ میزنمت . به گوه خوردن و غلط افتادن افتادم و حدود نیم ساعت طول کشید تا باهاش به توافق رسیدم که 10 میلیون تومان بهش بدهم که ابروم نره و اگه خانمم بفهمه که خیلی هم ازش میترسم بدجور خانه خراب میشم و گفتم بیا فروشگاه تا بهت بدم و او هم قبول کرد و اصلا نگفت اگه بیام انجا و دودره بازی در بیاری و … به هرحال با نگرانی فروشگاه رفتیم شاگردان و تعدادی مشتری متوجه حال بد من شدن اما کسی چیزی نگفت و وقتی چک 10 میلیون تومان به رضا دادم و گفتم دیگه هرگز همدیگه و نمیبینم و الان هم میتونستم بهت پول ندهم منکه از خانه ات بیرون امده ام و نمیتونی ثابت کنی فقط حوصله دردسر ندارم و بگیر و برو … گفت میدادی حتما چک را میدادی چون مجبوری و رفت . این حرفش کمی مرا به تعجب وا داشت … سه چهار روز از ماجرا گذشت یه شب که تازه خانه ام رسیده بودم و داشتم با بچه هام و خانمم تلویزون نگاه میکردم گوشیم زنگ خورد تا دیدم رضا است خیلی نگران شدم و جواب ندادم خانمم گفت چرا جوابش نمیدی شاید کارت داشته باشن گفتم مهم نیست که مجبورم کرد جوابش بدم سلام و احوالپرسی کرد و ترسیدم جیزی بگه که گفت یه امانتی پیش من داری گفتم شاید بخوای ببری که منم اینگار چیزی نیست با خنده و صدای بلند گفتم باشه اقا رضا ممنون فردا بیا فروشگاه در خدمتم و دیگه قطعش کردم …فرداش حدود ساعت 9 صبح بود که رضا و نیوشا امدن در کمال تعجب بهم گفتن اگه مبلغ 5 میلیون ندی فیلم سکست با نیوشا را میبریم نشان زنت میدهیم از خدا فقط مرگ را میخواستم بدجور بدبخت شدم حالا دیگه زندگیم حتما نابود میشه … گفتم دروغ میگویین اما وقتی تو گوشیش فیلم و دیدم داشتم منفجر میشدم به ناچار چک 5 میلیون دیگه نوشتم و گفتم اول گوشی و بده که پاکش کنم به هرحال چک و دادم و فیلم و پاک کردم و رفتن …چند روز بعد که دیدم رضا داره رد میشه و دانستم پیش نیوشا نیست بهش زنگ زدم و ازش کلی شکایت و گله کردم و به دست و پاش افتادم که نذار زندگیم داغان بشه و اگه هنوز فیلم ازش هست بهم بده بخدا برات هر کاری بگی انجام میدهم اولش چندتا قسم خورد که نه همان بود که بهت دادیم و روی گوشی رضا بود و دیگه نیست اما وقتی بهش گفتم دوسه میلیون به خودت تنهایی میدم اگه هست بگو که طمع بهش افتاد و بعد اندکی گفت روی گوشی خودم هم هست و رضا گفته که مواظبش باشم و باشه پولو بیار بخدا پاکش میکنم که گفتم قبوله و بهش گفتم پس دو سه روز دیگه همدیگر و میبینم و پول و میدم و پاکش میکنم و گفت باشه … اما من الکی چنین گفتم که نکنه کپی ازش بگیرد و تا گوشی و قطع کردم سریع رفتم درب و زدم تا باز کرد خشکش زد و خواست درب و ببنده که زور زدم و داخل رفتم گوشیش کنار زیر تلویزونی بود دویدم و گرفتمش که نیوشا سعی میکرد با زور ازم بگیره و هی قسم میداد که نکن رضا منو میکشه اما فرصت ازین بهتر نبود و اول رم گوشیش را دراوردم سپس روی گوشی گشتم که فیلم و ندیدم و دناستم روی رم است و هرچه کرد بهش ندادم و سریه راه افتادم که گفت پس پولم چی شد که گفتم بعدا بهت میدم بذار مطمعن بشم دیگه نیست بهت میدم که خیلی قسم خورد که نیست به هرحال من برگشتم و دیگه پولی بهش ندادم و گرچه تقزیبا یقین داشتم دیگه فیلمی نیست اما همیشه ترس اینکه ابروم بره دارم و الان 8 ماهه از آن ماجرا گذشته و گرچه روزهای بسیار سختی گذراندم اما هماندم با خدا عهد بستم اگه همه چی ختم به خیر بشه و خانوادم چیزی نفهمن تا ابد توبه میکنم جز با حلال خودم هرگز با کسی همبستر نشم و درین چند ماهه هم سر عهدم مانده ام و خدارا شاکرم که همه چی پایان شد . از همه شما دوستان معذرت میخوام طولانی شد و میدانم نگارشم خیلی بده اما چه میشه کرد تا سال دوم دبیرستان بیشتر نخوانده ام و ضعیفم . ممنونم که وقت گذاشتی و خواندی خواننده عزیز سایت خوب سایت داستان سکسی .نوشته سعید
0 views
Date: January 17, 2019