بایگانی شهوت

0 views
0%

دوران خوبی بود سربازی ، راحت میگذشت ، همه جا اشنا و پارتی داشتم ، چون پدرم از افسران ارشد نظامی بود دوتا برادرم و معاف کرده بود ولی دیگه واسه من فقط از موقعیتش میتونس استفاده کنه تو شهر خودمون ، ساعت اداری میرفتم و‌میومدم ، همه چیز با بالا و پایینشو خوب بدش داشت میگذشت ، ماه اخرش بود ، داشت تموم میشد خدمت لعنتی سربازی ، عصبی و ناراحت از تلف شدن عمر و جونیم واسه این حکومت بودم ، حوصله ی هیچ کس و هیچ چیز و نداشتمغرق تو فکرام داشتم نامه تایپ میکردم با صدای فرماندم رشته ی افکارم پاره شد ؛فلانی ؟ این نامه رو‌بده دفتر (((حفاظت))) . با بی محلی پایان و علم به اینکه هیچکی نمیتونه حتی بهم بگه بالا چشم ابرو نامه رو ازش گرفتم ، رسیدم پشت در ، واقعا حوصله ی در زدن نداشتم در و وا کردم بدون هیچ صحبتی با یه سر تکون دادن به معنی (سلام) یا (با اجازه) نامه رو گذاشتم رو میزش برگشتم داشتم از دفترش میومدم بیرون فلانی ؟ بره چی احترام نظامی نمیزاری میای تو‌دفترم ؟ نگاه حقیرانه ای بهش کردم و با گفتن شما لباس نظامی نداری پس احترام نظامی هم نداری اومدم بیرون ، اینو که گفتم بلا گفتم ، قااااطی کرد مرتیکه عقده ای اومد تو سالن اداری شروع کرد سر صدا کردن نهایتا بحساب خودش نامه زد برای من که یک هفته بازداشت در یگان باشم منم گوشیمو برداشتم زنک زدم فرمانده استان که تو محل قبلیه خدمتش زیردست پدرم بود جریان و گفتم و اونم نامردی نکرد همونجا یه نامه به کله ادارات استان فکس کرد که احترام نظامی طبق قانون فلان فقط مربوط به کسانی که لباس نظامی دارن میشهخلاصه این شد داستانی که این مرتیکه عوضی باهام لج شد ، واقعا خوردش کرده بودمسر خوش از پیروزیم تو سالن اداری جولون میدادم با صدایه خنده های خانوم حسینی به خودم اومدم یواشکی بهم گفت ایولا خوب گند زدی بهش ( کلا چون حفاظتیا شغلشون خایمالیه هیچکی باهاشون حال نمیکنه ) خیلی وقت بود تو‌نخ خانوم حسینی بودم و پا دادنشم واقعا میدیدم ولی کاری نمیتونستم بکنم یه خانوم سبزه با قد بلند ، سر صحبت و اون باز کرد ولی من ادامه دادم تو همین مابین رسیدیم تو اتاقش که‌جرقه ای تو‌ذهنم زد گفتم خانوم حسینی اس ام اس تسلیت داری برام بفرستی ؟ اونم بی معتلی گوشیش و از رو‌میز برداشت یه اس ام اس فرستاد ولی نیومد واسم ، دیدم یه گوشی ساده از تو کشوش زیره وسایلا در اورد واز اون اس ام اسه رو برام فرستاد فهمیدم بلههههه خانوم خط یواشکی داره تازه داشتم دلیلش و متوجه میشدم چرا شنیدم دوبار طلاق گرفته و الان شوهرش شوهره سومشه …با یه مرسی عزیز شروع شد اس ام اس بازیمون و دو سه روز تو تایم اداری ادامه داشت چون گوشیش و‌خونه نمیبردولی کاری نمیشد بکنیم اون با چادر و من با لباس نظام و درجه چه غلطی میتونستیم بکنیم اخه ، از طرفی من واقعا رو خانم شوهر دار حساس بودم و بیشتر کرم کونم بود که بهش اس ام اس میدادم ، صدایه اس ام اس اومد میزم کنار میز فرمانده بود داشتم باز نامه میزدمبیا تو بایگانی تنهام رفتم تو ، اون پشت قفسه ها بود که تا سقف چیده شده بودن و دید نداشت رفتم پیشش رو میز جلو صندلیش نشستم چادرشو در اورده بود سینه های بزرگش داشت خودنمایی میکرد هیچ حرفی نزدیم دستایه همو گرفتیم و به هم نگاه میکردیم حس کردم دارم داغ میشم پاشد جلوم واستاد بدون هیج حرفی لباش و گذاشت رو لبام ، وحشیم کرده بود دیگه دسته خودم نبود تو ذهنم با اینکه ؛؛ پدر این شوهر سومشه اصن شاید صیغه ایش باشه تو دو ثانیه خودمو راضی کردم با حرص و ولع لباش و میخوردم مقنعه اش رو دادم عقب و با اشتیاق گردن سبزش و لیس میزدم زیاد خوشگل نبود ولی موجود همون بود دیگه … گوشاشو خیسه خیس کرده بودم کیرم داشت لباس نظامی و پاره میکرد پاهام تو‌ پوتین از شهوت داشت میلرزید سینه هاشو چنگ میزدم صدایه در اومد یهو تو یک ثانیه کیرم خابید خیلی سریع خودمون جمع و‌جور کردیم رفتم اون وره قفسه ها دیدم مرتیکه خر ارباب رجوع اشتباه اومده تو داره دنباله معاون میگرده داغ کردم سرش و فرستادمش بیرون برگشتم بدون معطلی و هیچ حرفی دوباره لب بازی شرو شد دستشو گذاشت رو کیرم بلندش کردم گذاشتمش رو میز همین طوری داشتیم لبایه همو میکندیم دکمه های بالای مانتوش و باز کردم با زبون رفتم پایین گردن و بعد یه دونه از سینه هاشو که به زور در اورده بودم چنان میخوردم که حس کردم از حریصی من بیشتر داره لذت میبره تا میک زدن و لیسیدن و گاز گرفتن سینه هاش ، وقتش بود ، به جنون رسیده بودیم جفتمون ، کیرمو از تو زیپ شلوار نظامی در اوردم در حین خوردن سینه هاش ، تا دیدش نزاشت کارمو ادامه بدم ، از رو میز پاشد نشست رو صندلی جلوم شروع کرد به ساک زدن ، به جرات میتونم بگم یکی از بهترین ساکرایی بود که باهاش برخورد داشتم ، گشنش بود ، حس میکردمش ، عشقشو به کیر از همه ی حرکاتش میشد فهمید ، ولی ذهنه مریضمو ارضا نمیکرد بلندش کردم برشگردوندم مانتوش و دادم بالا خودش دکمه و زیپ شلوارشو باز کرد خم شد رو صندلی ،، تو اینکه باید شلوارو شورتشه ،، خانم شوهر داره اداره رو تو بایگانی اداره و تو ساعت اداری و با لباس نظامی،، با هم دیگه بکشم پایین لحظه ای شک‌نکردم خیسی یه ساک پر تفش رو کیرم مونده بود کونه بزرگ و خوش فرمش و از هم وا کردم کیرم داشت دنبال‌سوراخ کسش میگشت وقتی پیداش کرد نتونستم‌جلوشو بگیرم منم میخاست بکشه تو اشتیاق کیرم‌ واسه فرو شدن تو کس خانوم حسینی یه ور‌ و ولع کس حریص و مکنده ی خانوم حسینی یه ور دیگه ، محکم میکردمش ، خایه هام تلو‌میخورد میخورد به بالای کسش ، سرش تو‌هر رفت و برگشت میخورد به باکس فلزی پرونده ها نیم رخ صورتش رو تکیه گاه صندلی بود لب پایینشو از لایه دندوناش نمیتونست دربیاره از شهوت ، این صحنه ها دیوونم میکرد ، یهو‌ دیدم داره صندلی رو گاز میگیره تنش شروع کرد به لرزیدن ، تند ترش کردم ، برخورد سره کیرم با دهانه ی رحمش داشت ارضاش میکرد ، کیرم از همیشه تشنه تر بود ، اب کس میخاست ، اب کس خانوم حسینی رو ، وقتی فهمیدم که کیرمو سیر اب کرده که دیدم تو کسش خیسه خیسه ، یاد ساک زدنه عالیش افتادم درش اوردم برگشت با همون ولع اول رو صندلی نشست و شروع کرد به ساک زدن زیپ شلوار نظامیم اذیتم میکرد ولی وقتی پاهامو تو‌ پوتین میدیدم و کیرمو تو دهنه کارمند اداره حضضض میکردم ، خیلی اروم بهش گفتم دستمال داری ؟؟ جنده لاشی ی دوس‌داشتنیم حتی جوابمو‌ نداد فقط تند تر کرد ، محمکم میک میزد خایه هام تو دستش بود و کیرم تا ته تو‌دهنش ، امون نمیداد به کیرم ، مشخص بود دوسش داره ، دهنش داغ بود ، ابم داشت میومد اومدم بکشمش بیرون باعث شد میک زدنش قوی تر بشه و لپاش بره تو ، تموووومه جونم جمع شده بود تو سره کیرم ، با فشااار همشو ریختم تو دهنش ، انگار همه ی وجودم خالی شده بود ، نا نداشتم رو پام واستم ، رسه سرباز وظیفه شناسو کشیده بود همشو غورت داد ، بعدش رو به من کرد و گفت حیف ابه تو‌ واسه دستمال (تازه داشت جوابه حرفمو‌میداد ) خیلی سریع جمع و جور کردیم خودمونو ، بایگانی بوی شهوت گرفته بود ، زدم بیرون از بایگانی واقعا نمیتونستم رو‌پام واستادم رفتم اسایشگاه سرباز‌ها دراز کشیدم تا اخره تایم اداری ، خیره شده بودم به کف تخت بالا سریم که هزار و یه جور خاطره روش‌نوشته بودن و به این فک‌میکردم چرا من خانم شوهر دار‌ کردم ، واقعا عذاب وجدان داشتم ، دو روزی داشتم‌ با خودم کلنجار میرفتم دوباره صب شد و زنگ گوشیه لعنتی و رفتن به سمت اداره ، وسط محوطه نشسته بودم رو‌صندلی دوباره اس ام اس هایه خانوم حسینی و جواب دادن از سره اینکه زشت میدونستم بکنمش و دیگه جواب اس ندم چون باهم یسره چش‌ تو چش بودیم یهو ناقافل دیدم یه دست اومد رو‌گوشیم …کثافت حافظتیه اومده بود انتقامش و بگیره ازم میخاستم ازش بکیرم به هر شکلی شده چون میدونستم توش چیا دارم و اونم میخاست نده به هر شکلی شده در این حد که خم شده بود من از پشت تقریبا سوارش شده بودم که به دستاش برسم …نداد که نداد …راستم میگفت تو‌ محوطه ی اداره حتی رییسم گوشی نمیبرد چون خیلی امنیتی بودگوشیم پسورد نداشت با پایان وجودم میدونستم دارم پایه کس ناحقی رو که کردم میخورموااااایییی چه ابرو ریزی میشه بره اس ام اس هامو بخونه دیگه خوده خداام پارتیم بشه دیگه باید برم بند نظام … هم میفهمه خانوم حسینی رو کردم هم کلی فحش خار و مادر درباره ی خودش میخونه و هم من بد بخت میشم ، هم خانوم حسینی ، از طرفی هم نمیشد جریان و به اداره کل بکشونم چون واقعا نباید گوشی رو تو اون محوطه میبردم و اونم منتظره همین بود ، سه روز گوشیم دستش بود ، قلبم مثه گنجشک میزد به گه خوردن افتاده بودم ، واقعا پاشو گذاشته بود رو گردنم هیچ علطی نمیتونستم بکنم همه اداره از طرف خانوم حسینی بسیج شدن ازش نتونستن گوشیمو بگیرن با وساطت ، خایمالیه خودمم جواب نداد ، داشت پیروزیش و به رخ همه میکشید از اینکه بعد از اینکه جلو‌همه اداره با اون فکس ضایع شد الان همه به خایمالیش افتادنسرتون و درد نیارم ، اس ام اس ها رو‌نخونده بود ولی گالری رو‌نگاه کرده بود که اون فیلم لامپ اگه یادتون باشه زنه لامپ تپونده بود تو واژنش اون و هی پاک‌میکردم هی تو‌ وایبر برام میفرستادن دوباره ذخیره میشد تو‌گالری . همونو بهونه کرد جامو عوض کرد و‌به کیری ترین وضع ممکن با یک ماه اضافه خدمت خدمتم رو تموم کردم هفته به هفته خونهدنمیومدم و عین اون دو ماه رو میدونستم به خاطره کس‌ناحقی بود که‌کردم ، واقعا بعدش زجر کشیدم ….نوشته آرمان

Date: March 2, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *