بخاطر خواهرم (4)

0 views
0%

…قسمت قبل-پاشو…پاشو دیگه برات صبحونه حاظر کردمیکم چشمامو مالوندم و خمیازه ای کردم و بیدار شدم.دیدم رضا تو آشپزخونست و داره صدام میزنه.بلند شدم ولی یه سر درد عجیبی داشتم.حس میکردم به آخر رسیدم گیج و منگ.از کجا باید شروع میکردم و پیش کی باید میرفتم؟خیلی دلم به حال مادر میسوخت یعنی داشتم دیوونه میشدم.اولین کاری که میخواستم بکنم این بود که برم و دمار از روزگار احمد دربیارم.ولی یه حس غریبی منو به سمت فاطیما میکشوند.احمد دروغ گفته بود فاطیما خواهر ناتنی من نبود چون نه پدرهامون یکی بود نه مادر هامون.دلم میخواست برم و یه دله سیر تو بغلش گریه زاری کنم.بعد صبحونه به رضا گفتم بره پیش مادرم و ستاره خونه و اگه دید احمد اومده نگهش داره تا بیام اونم بی چون و چرا قبول کرد.خودمم زنگ زدم به فاطیما با بوق اول برداشت-الو علی…نفس هام میلرزید و این بغز لعنتی و همیشگی دست از سرم برنمیداشت-علی توروخدا یه چیزی بگو علی دارم میمیرمبا تمامه استرسی که توی گلوم ریخته بودم گفتم-خدانکنه-علی علی الهی قربونت برم.میخوام ببینمت توروخدا-هرجا که بگی میام.خیلی دلم تنگ شده برات فاطیجوابی نداد منم سکوت کرده بودم آخه این حرفا بهم نمیومد.تقریبا یه دقیقه بینمون سکوت بود که فاطیما گفت-این تو بودی علی؟-چیه؟بهم نمیاد؟-اصلایکم مکث کردم و گفتمخب نمیاد که نمیاد،کجا بریم حالا؟-هرجا که تو بگی.کجایی بیام دنبالت؟-خونه داییت-باشه اومدم.بای-فاطیما-جان؟یکم موندم و سی ثانیه فقط بینمون سکوت بود و صدای نفس های همدیگه رو میشنیدیم.من گفتم-عاشقتمو سریع قطع کردم آخه دیگه نمیتونستم جوابشو بشنوم.ده دقیقه بعد زنگ خونه به صدا در اومد و خدمتکار رفت باز کرد من دویدم تو حیاط فاطیما بود.دوباره دهنم باز موند این دختر انگار هرروز متولد میشد روز به روز زیباتر و دلبرونه تر میشد.رژ لب قرمز و مانتو وشال قرمز با شلوار لی مشی و کیفه مشکی.تا منو دید بلند گفت علی…من به طرفش رفتم اونم داشت میدوید دور استخر رو دور زدم و رسیدم بهش زانوهام سست شده بود.پرید تو بغلم و محکم درآغوش گرفتمش.بوی عطرش داشت مستم میکرد نمیخواستم ولش کنم از هرثانیه لذت میبردم.نمیدونم چقدر تو این حالت بودیم که فاطیما گفت-علی-جونم؟-میشه ولم کنی بخدا دارم خفه میشمبا خنده ولش کردم و آروم یکی زدم تو سرش اونم بدتر میخندید.چند لحظه تو چشمام زل زد و لباشو محکم به لبام چسبوند.تمام موهای تنم سیخ شده بود داشتم میلرزیدم ولی اون طعم لبای گوشتیش هوش از سرم میپروند.زبونمو تو دهنش میچرخوندم اونم همین کارو میکرد.بهترین لحظه عمرم بود.شهد دهنشو میچشیدم و اون لبای بی نظیرش جای هیچ حرفی نمیذاشت.اینو هم نمیدونم چقد تو این حالت بودیم که لبامون جدا شد.یکم تو چشمای هم خیره شدیم و اون دماغشو به دماغم میمالید.بعد هم پیشونیشو گذاشت رو پیشونیم.با پایان وجود داشتم عشق رو حس میکردم با تک تک سلولهای بدنم.آفتاب از بینمون میگذشت و منظره ی دلنشینی رو درست میکرد.-علی-جان؟-حرفی که پشته تلفن زدی راست بود؟-شک داری عزیزم؟-نه ولی اگه واقعا عاشقم بودی حرفای دوستمو باور نمیکردی…-اشتباه کردم ولی خب همه چیز واضح بود از کجا میفهمیدم فیلمه؟ولی چیزی که مهمه اینه که من الان کنارتم و ازت میخوام که تا آخر عمر کنارم باشی.هستی؟فاطیما فقط میخندید یعنی لبخند میزد یهو دیدم مادربزرگه رضا از پشته سر با لهجه ی شیرین ترکی گفتخب یعنی آره دیگه چقد شما پسرا خنگین؟من نگاش کردم و زدم زیر خنده فاطیما خودشو پشته من قایم کرد و گفتعلی توروخدا بریم آبروم رفت.من باز میخندیدم.خداحافظی کردیم و رفتیم.میخواستم اون روز به هیچی فکرنکنم فقط با فاطیما باشم.بعد از کلی شوخی و خنده رفتیم رستوران ناهار خوردیم و بعد هم رفتمیم قهوه خونه قلیون کشیدیم آخر سر هم آپارتمان فاطیما.وقتی درو باز کرد و رفت تو من از پشت سر بغلش کردمو بردمش تو اتاق خواب و اون فقط جیغ جیغ میکرد-وایی علی توروخدا الان میوفتم آییییی شکمم مامان.انداختمش رو تخت دونفره و خودمم با کلی استرس رفتم روش.نمیدونستم چیکار میخوام بکنم.دوباره چشمامون تو هم دیگه خیره شد. و بعد لبامون بهم گره خورد.دستمو با ترس گذاشتم رو سینه هاش که گفت-وای نه علی من میترسم-از چی؟-خب…خب از سکس دیگه-به من اعتماد نداری؟-نه منظورم این نیست میدونی…پاشدم و پشت بهش نشستم طوری که مثلا قهرم.اومد و از پشت دستاشو انداخت گردنم و گفتشیش ماهه هرروز دارم بهت زنگ میزنم اومدم در مغازه،چندبار غرورمو زیرپا گذاشتمو اومدم در مدرست ولی تو حاضر نشدی به حرفام گوش بدی حالا فهمیدی همه چی دروغه یه روزه میگی دوباره عاشقم شدی.من کی وقت میکردم اعتماد کنم؟راست میگفت حرفاش عینه حقیقت بود و من همه کارام اشتباه بود حتی اینکه الان خونه فاطیما بودم-خب میخوام جبران کنم اگه بذاریخندیدو گفت-با سکس؟-آره میخوام از الان تورو واسه خودم نگه دارم میخوام…فاطیما وسط حرفه من دستای خوشگلشو گذاشت رو سینم و دکمه هامو آروم آروم باز کرد و منم کیرم راسته راست.لباسمو درآورد و منم برگشتم طرفش یه دونه بوس از لباش کردم.دستاشو آروم به بدنم میمالید-وای چقد سفیدی علی؟-قابله شمارو ندارهلبامو به گردنش نزدیک کردم و چندتا بوس کردم و یکم زبونمومالوندم بهش و بعد خوابوندمش و آروم دکمه های مانتوشو باز کردم و بعد تاپشو درآوردم.خدای من مغزم سوت کشید.دوتا هلو توی یه سوتینه مشکی که با رنگه بندش به شدت تضاد داشت.-چیه نخوریشون؟-هان؟جوک گفتی بازش کن بینم دارم میمیرمخندید و کمرشو داد بالا منم سوتینشو باز کردم که یهو سینه هاش پرید بیرون.سوتینشو سریع برداشتم که یک لحظه هنگ کردم و زبونم بند اومد خدای من.دوتا سینه سربالا با نوکه کاملا صورتی.سریع دستشو گذاشت جلوشون-وای نه علی دارم آب میشم.رفتم پیشونیشو بوس کردم و بعد آروم رو دستاش بوسه زدم و بردمشون کنار.تمام تنم میلرزید.به جونه سینه هاش افتادم بی درنگ میمکیدمو لیس میزدم و با دست راستم سینه و با دست چپم رونشو میمالیدم و اون واقعا نالش بالا رفته بود.رفتم بالاتر و عین قحطی زده ها گردنو لبو گونه و گوششو میلیسیدم و فقط آه میکشید و چشماشو بسته بود-علی بسه برو-کجا برم-همه چیزو باید بگم؟خب برو پایین دیگهرفتم دوباره سینه هاشو بعد شکمشو میمکیدم و زبونمو تو نافش میچرخوندم دیگه داشت به خودش میپیچید و با دستش سرمو به طرفه پایین هل میداد.منم حرکت پیشآبو تو کیرم حس میکردم.تمام بدنش داشت بهم التماس میکرد منم دیدم حالا که اینجوره بهتره یکم سادیسممو خالی کنم-فاطی چرا دستات میلزه؟-کوفت ماله خودت که بیشتر میلرزه؟-خب تو رنگتم پریده-علی بسه توروخدا…خب خودتم صدات میلرزه-اون که ماله گریه زاری های امروزهدکمه های شلوارشو باز کرد و گفت بدو ادامه بده روانیبا اینکه داشتم دیوونه میشدم ولی نمیخواستم کم بیارم-آخه میدونی چیه…چیزه…من آمادگیشو ندارم-میکشمتشلوار و شورتشو باهم کشید پایینو از پاش درآورد دیگه داشتم دق میکردم رون های سفید و تپل با یه کس کوچولو و صورتی که اندازه زردآلو بود دیگه جایی واسه حرف نمیذاشت.سرمو گرفت و خیلی پررو گذاشت بین پاهاش منم با قدرت میمکیدم لیس میزدم و زبونمو تو کسش عقب جلو میکردم.دیگه کاملا جیغ میزد و موهای سرمو میکشید و همزمان با دستام سینه هاشو و بعد هم رون هاشو میمالوندم.بهترین لحظه های عمرم درحال سپری شدن بود.بعد از چند دقیقه پاهاشو دوره سرم حلقه کرد و کمرشو داد بالا و با جیغ گفتداررررررره میییییییاد آههههههههو آبش با پایان فشار پاچید تو صورتم خیلی لذت بخش بود.خیس عرق و بیحال ولو شد.خیلی بیحال گفت-توروخدا ببخشید عزیزم-اشکال نداره لذت بردی؟-واییی تو عمرم اینجور نشده بودم.رفتم صورتمو شستم و یکم صبر کردم تا حالش جا بیاد وقتی برگشتم دیدم داره کسشو میماله واقعا هیکلش بی نظیر بود.گفت حالا نوبته منه؟و بعد اومد شلوارمو کشید پایین و گفتعلی خودت درش بیار-چرا؟-آخه نمیشه.لوس نشو دیگه خودت درش بیارخندیدمو شرتمو کشیدم پایین که دیدم دستاشو گذاشت جلو صورتش.منم دستاشو برداشتم و گذاشتم رو کیرم-وای علی قربونت برم نه-بدت میاد عزیرم؟میخوای لباسامو بپوشم؟-نه توام…خوابوندمش رو تخت و خودمم رفتم روش و دستامو گذاشتم دو طرف بدنش.کیرمو بردم نزدیکه کسش و یکم مالوندم بهش که دیدم دوباره داره صداش درمیاد خودمم واقعا داغ شده بودم و لذت میبردم ازین فرشته ی زمینی که قدرشو نمیدونستم تا حالا.آروم سرکیرمو کردم تو کسش دیدم هیچی نمیگه یکم دیگه بردم جلوتر واقعا دیوونه کننده لذت سکس برای اولین بار معرکه بود.که دیدم باز چیزی نمیگه و چشماشو بسته و لباشو گاز میگیره سریع درش آوردم و یه آه کشید.-فاطی-بله؟بله؟نمیذاری یکم از احساسم لذت ببرم-دیوونه چرا چیزی نمیگی داشتم فرو میکردم…-چی بگم؟مگه قرار نیست باهم ازدواج کنیم؟-آره ولی الان…-الان چی؟آره تازه اگه خواستیم بعدا میتونم بدوزم که دوباره امتحان کنیم.نمیدونم چی شد ولی همیشه حرف که میزد نمیتونستم مخالفت کنم.با شک و تردید کیرمو دوباره فرو کردم اینبار سریع و تا آخر که قشنگ حس کردم یه چیزی از سر راهم رفتم کنار و فاطیما کمرشو داد بالا و صورتش رفت توهم-آخخخخخخخ سوختم درش بیار علی پاره شدمولی دیگه گوشم چیزی نمیشنید و سریع و بی وقفه تلنبه میزدم.فاطی هم گریه زاری نمیکرد ولی از چشماش اشک میومد چندبار گفت دربیار ولی دیگه بعد یه دقیقه نگفت و مدام با پشتم ور میرفت و منو به سمت خودش میکشوند انقد سریع تلنبه میزدم که کیرم داشت میسوخت.نگاه کردم پایان تشک و کیر منو کس فاطی خونی شده بود.با سینه هاش ور مرفتمو گردنشو میخوردم.دستاشو گذاشت تو موهامو صورتمو به صورت نازش نزدیک کرد و لب میگرفتیم بهترین لبای دنیا رو واسم داشت.حس کردم آبم داره میاد سریع کیرمو بیرون کشیدم و گذاشتم رو مثانش آبم با فشار زیاد پاچیده شد و تا وسط سینه هاش رفت-آیییی سوختم چقد داغه دیوونم کردی علیبا اینکه دیگه جون به تنم نمونده بود ولی انگشتمو کردم تو کسش و سریع عقب جلو میکردم و دیواره کسشو میمالوندم.تا اونم آهی کشید و بعد دو دقیقه ارضا شد.جفتمون حال نداشتیم کرخت بودیم.رفتم خوابیدم کنارش و اون اومد خوابید رو سینم.با دست چپم که تمیز بود موهاشو نوازش میکردم.با صدایی که از ته چاه بیرون میومد گفت-علیدیگه نا نداشتم جواب بدم چشمام هم بسته بود گفتم-هوم؟-عاشقتملبخندی زدم و پیشونیشو بوس کردم-منم عاشقتم زندگیمکرختی خاصی داشتم و یک آرامش در من موج میزد.آرامش لذت بخشی بود کنار عشقم.اما کی میدونست که این آرامشه قبل از طوفانه……ادامه…نوشته سردرگم.شرررر

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *