بدترین ایام عمر من

0 views
0%

به زحمت خودمو جمع کردم فهمیدم یه بلایی سرم اومده وقتی مردم رو میدیدم که با تعجب نگام میکردن و سوال میکردن سالمی؟؟خودم نمیدونستم چی شده داغی خون رو بدنم حس میکردم چشمام سیاهی رفت و دیگه چیزی یادم نیست تا وقتی به خودم اومدم فهمیدم ۳ روزه بیمارستانم و دو بار عمل جراحی شدم اما ماجرا از کجا شروع شد؟؟ماه محرم سال ۸۷ بود من میدون دار هیت و مسعول علم گیر ها بودم زیاد اهل دین و این حرف ها نبودم اما ماه محرم مشغول بودیم خانواده احمدی تازه اومده بودن کوچه ما هیت ما ۳ تا علم داشت علم کوچیکه رو بچه های چهارده پونزده ساله ها میکشیدن مشغول بودم تو هیئت یکی از بچه ها گفت یه دختر خانم کارت داره با تعجب گفتم کیه؟؟گفت فکر کنم دختر خانواده احمدی هست رفتم دیدمش مریم دختر وسطی احمدی بود باباش راننده تریلی بود و ۴ تا دختر داشت و یه پسر که از همه کوچیکتر بود من اون موقع ۲۰ سالم بود مهرداد پسر اونا ۱۵ سال ولی مریم دختر وسطی ۲۲ سالش بود اون شب اولین بار بود که من باهاش حرف زدم خلاصه رفتم و سلام کردم و گفتم امری داشتید ؟ خیلی خوشگل و خوش تراش بود من حواسم به مهرداد داداشش نبود فقط داشتم با مریم توجه میکردم اونم معلوم بود دسپاچه بود گفت آقا سعید یه زحمتی داشتم واستون گفت بفرمایید گفت مهرداد برادرم میخواد علم کوچیکه هیت رو بلند کنه داداشتون گفتن مسعول همه علم ها شمایید منم یه لحظه رفتم تو تریپ هیتی و گفتم در راه خداست و ماهم فقط نوکر امام حسینیم چشمام گره خورد به چشم هاش وای چشم نبود لامصب هر دو تا مون فهمیدیم که یه چیزی داره بینمون پیش میاد گفتم مهرداد بیا بریم اونم سفارش کرد قشنگ آنتن داد و رفت تازه اون که رفت من مهرداد رو دیدم واقعا زیبا بود دقیقا شبیه مریم بود اما خیلی خوش استایل بود بردمش پیش امین برادرم گفتم بزارید اینم علم ورداره خلاصه اون شب چهره مریم و مهرداد جلو چشمم بودمراسم تموم شد و مهرداد و ورداشتم و رفتیم سمت خونه تو راه صحبت میکردیم و اون میگفت و من میگفتم همون موقع فهمیدم باید طرح رفاقت با مهرداد بریزم بالاخره یکیشون رو داشتم مهرداد چون تو چهارتا دختر بزرگ شده بود خیلی از رفتارش دخترونه بود اما انصافا کون خوبی بود بدنش خیلی خوش تراش بود مهرداد رو بردم در خونشون و مامانش اومد دم در تشکر کرد و گفت مادرتو دیدم از اونم تشکر کردم منم گفتم مهرداد خواست بیاد هیت خودم میبرم و میارمش اونم خیلی ممنون شد همش منتظر بودم مریم بیاد و دیدم خبری نیست خدافظی کردم و سر خر رو کج کردم خونه احمدی سر نبش یه پس کوچه بود هم از جلو پنجره داشت هم از داخل اون پس کوچه وقتی داشتم از پس کوچه میرفتم دیدم پنجره شون باز شد جونم مریم بود میدونستم اونم دوست داره ببینه منو از حوله رو سرش فهمیدم حموم بوده صدا زد آقا سعید سریع رفتم پا پنجره گفتم بفرمایید خانم احمدی گفت زحمت افتادین و تشکر کرد منم یه کم تعارف کردم و گفتم در خدمتم بعد خدافظی کرد و خواست پنجره رو ببنده یه کاغذ افتاد فهمیدم عمدا انداخت دور و ورمو نگاه کردم و کاغذ رو برداشتم نوشته بود سعید جان مرسی شماره شو هم زیرش نوشته بود بعد هم نوشته بود تماس بگیر منتظرم رفتم تو پارک و شارژ گرفتم و شماره شو گرفتم پایان وجودم شهوت شده بود برداشت چنان با عشوه حرف میزد که کیرم بیداد گرفت تا ساعت ۳ شب حرفیدیم دیگه رومون باز شد از هم یه حرفی زد که اصلا انتظار نداشتم گفت به یاد کیرت تو حموم جق زدم خنده ام گرفت گفتم دختر ها هم جق میزنن خلاصه شارژ ها منم داشت تموم میشد و پول هم نداشتم بهش گفتم شارژم داره تموم میشه قرار بزاریم گفت قرار رو ول کن فردا خونه ما میرن دهات بیا خونه مون ترسیدم گفتم نه نمیام تو بیا فعلا بریم بیرون بعدا فکری میکنیم گفت باشه از خواب بلند شدی زنگ بزن چون خونه مون صبح زود میرن هر موقع خواستی بزنگ اومدم خونه مگه خوابم میگرفت ؟؟؟به هر زحمتی خوابیدم ساعت نه و نیم بیدار شدم دوش گرفتم و تیپ زدم لعنتی یه قرون پول نداشتم چشم خورد لباس ها امین برادرم دست کردم جیبش دیدم پر پوله صداش زدم گفتم پنجاه تومن پول بردم بهت میدم حالا گفت ای دیوس چجور پیدا کردی اون پولا رو امین و من با هم خوب بودیم زدم بیرون و سریع زنگ زدم مریم تا بوق خورد جواب داد گفت عشقم کجایی؟؟؟؟خیلی جا خوردم گفتم العان اومدم بیرون گفت بیا تو پس کوچه تا بیام کسی خونمون نیست دلم شور میزد چرا این قدر سریع نکنه کاسه ای زیر نیم کاسه باشه ؟؟رفتم تو پس کوچه کیرم هیچی حالیش نبود شهوت و ترس و … نصیب کسی نشه فقط چون محل خودمون بود خاطرم جمع بود البته منم خیار زیر برگ نبودم ولی دختره خیلی آتش مزاج بود اومد تو پس کوچه واووووواونجا کلا خلوت بود اون روز به کلی شهر ارواح شده بود مریم مریم واااااو یعنی انگار داشتی یه فیلم میدیدیشلوار استریج یه جفت دمپایی بند انگشتی و تاپ یه چادر انداخته بود رو سرش معلوم بود اصلا نیت بیرون اومدن نداشت چون تیپش واسه خونه بود با تعجب گفتم چرا آماده نشدی گفت سعید بیا خونه به خدا میترسم قول میدم خبری نیست کیرم بیداد میکرد گفتم یا بخت بریم رفتم تو خونه البته جوری کسی نبینه مریم چادر و انداخت یه گوشه عجب استیلی خدا داشتم کف میکردم وقتی رفت سمت آشپرخونه و من کونشو دیدم نزدیک بود بی هوش بشم اومد گفتم کسی نمیاد گفت نه پدر … خب از اون حرف ها دیشب بگو بعد هم عشوه و یه کارهای عجیب من اینجا یه نکته بگم شاید واسه همه اتفاق نیافتاده باشه ولی اونا که شهوت کورشون کرده و نفهمیدن چکار میکنن درک میکننحمله کردم سمتش اونم منو بغل کرد فقط لبای هم رو میخوردیم و به طرز وحشتناکی بدنشو چنگ میزدم اون از من بدتر بود چنان همدیگه رو میلیسیدم که نگو بدن مثل ماهی صاف بدون یه مو تمیز اصلا شبیه آهو بود گردن کشیده چشم های درشت لب های گنده پوست برنزه بدون کوچکترین ایراد رفتم پشتش و از جلو دستمو گذاشت رو کسش منم هم زمان کونشو لیس میزدم چوچولشو با دست داشت روانی میشد زبون کردم تو کونش لامصب یه دونه مو نداشت یه لحظه پاهاش سست شد و دندون هاشو رو هم مالید و انگشت کرد و بی حال شد یه بالش گذاشتم زیر کمرش کونش شد عین تپه یعنی زیباترین صحنه ای بود که میدیدم مریم خیلی حشری بور ولی خدایش خوشگل بود بدنش خیلی به هم بافته بود اما کونش طاقچه بود و مثل گربه ها راه میرفت اندام و لب هاش خیلی شهوتی بود کیرم رو خوب خیس کردم خودش دوتا دستشو آورد قاچ ها کونشو گرفت گفت بکن توش سعید خیلی عجیب بود فهمیدم وارده بعد هر کاری کردم داخل نمیرفت یه کم لاپی کردم و گفت انگشت بکن باز میشه بکن توش انگشت کردم و بعد سر کیرم رو کردم توش و آروم بقیه شو دادم تو چه لذت عجیبی داشت کونش تنگ بود تلمبه میزدم و سینه هاشو میمالدیم باور کنید مریم تو فضا بود ارضا شدم و همش خالی شد تو کونش درش اوردم و دیدم مریم همونجوری مونده گفتم مریم مریم گفت ساکت شو فقط بیا بغلم رفتم بغلش و یک ساعتی خوابیدیم اون روز گذشت و چند نوبت دیگه با مریم سکس داشتم فقط یه چیز عجیب بود واسم مریم خیلی خوشگل بود اما هیچ وقت بیرون نمیرفت مگه با پدرش من مریم رو زیاد کردم انصافا هم خوش بدن بود هم خوشگل یک سالی گذشت مهرداد یه کم بزرگ شده بود و منم به خاطر مریم باهاش گرم بودم تا اون روز …مهرداد گفت بیا بریم تفریح با دوست دختر من گفتم بریم رفتیم خارج شهر با ماشین مهرداد با دوست دخترش بود جالب این بود زهرا ۱۷ سالش و مهرداد ۱۶ سال مهرداد بهش گفته بود من پسر دایی شم زهرا خوشگل بود اما معلوم بود از اون دختر تیغ خانم هاست چون فهمید من ماشین دارم آنتن میداد من بی خیال شدم و محل زیادی بهش ندادمبه مهرداد گفتم خاک تو سرت این همه کادو میدی بهش یه کم حال کن حداقلمهرداد هم شیر شدخلاصه رفت عقب نشت و شروع کرد به لب گرفتن از زهرا باور کنید به زهرا حسودیم میشد زهرا خوشگل بود اما مهرداد خیلی شاخ بود اون روز تخمی کسخل شدم و یه فکر احمقانه زد به سرم که مهرداد رو بکنم؟؟؟؟بعد از اون جریان بیشتر با مهرداد بودم تا جریان کمیل رو فهمیدم کمیل یکی از کله خر های محله قبلی خانواده احمدی بود سر مهرداد با چند نفر درگیر میشه و اونا رو میزنن و کمیل هم گیر میفته و میره زندان اون موقع که میره زندان خانواده کمیل میان سراغ خانواده احمدی که بیایید کمک کنید رضایت بگیریم اما خانوده احمدی رفتار خوبی باهاشون نمیکنن و میگن به ما چهبعد هم اثاث کشی میکنن محله ما من با مهرداد بودم تو خونه ما بودیم بغل هم هم خواب بودیم از قضا اون روز میخواستم بکنمش یهو گوشی من زنگ خورد مریم بود نمیدونستم چکار کنم نهایتش جواب دادم گفتم خانم احمدی خوبی بفرمایید فقط گفت مهرداد پیشته گفتم آره چیزی شده؟؟گفت گوشی رو بهش بدهگیچ شدم گوشی رو دادم به مهرداد گفت چی شده چرا زنگ نزدی گوشی خودم ؟ داشت حرف میزد یهو بلند شد گفت چی؟؟کی؟؟….. یعنی آزاد شده ؟؟؟؟ باشه من پیش سعیدم گفتم چی شده ؟؟ جریان کمیل رو واسم گفت جالب این جا بود که میگفت کمیل منو دوست داشته ولی من ازش میترسم جریانشو کامل گفت واسم بعد هم مجبورش کردم بگه بینم کمیل کونش گذاشته اونم گفت آره بعد یهو گفت با مریم هم رابطه داشته چشمام چهارتا شد حالم خراب شد مریم هم حشری حتما مریم رو میکرده زنگ خونه رو زدن خود احمدی بود و زنش با مهرداد رفتم دم در رنگ و روشون پریده بود اومده بودن سراغ مهرداد به من گفت کمیل اومده در خونه گفتم کی؟؟گفت بیست دقیقه ای میشه مهراد بریم خونه اینقدر بی تربیته میگه بگو مهرداد بیاد منم گفتم اگه نری میدمت پلیس اونم رفته ولی ممکنه این دور و ورها باشه معلوم بود از کمیل میترسنرفتن…برگشتم خونه و داشتم افکار خودم با خودم کلنجار سر یه چهار راه بودم که پایان راه هاش دس انداز و پیچ پیچی بودن حالم بدجور گرفته بود به هیچ وقت نمیتونستم از کون مریم دست بکشم دوست داشتم هر جور شده به کام مهرداد برسم یه حس نفرت عجیبب داشتم وقتی فهمیدم کمیل قبلا مهرداد رو کرده یعنی اون لحظه ای که مهرداد داشته میداده چجوری بوده عرق سردی کردم …اون موقع فهمیدم که زندگیم به بد مرحله ای رسیده باید واسه حفظ مریم و مهرداد کاری میکردم اما کمیل اینو چکار کنم یارو هم کوتا بیا نبود معلوم بود هر کس دیگه ای بود بی خیال نمیشد اون روز گذشت فردا تصمیم گرفتم راجب کمیل همه چی رو بفهمم باید خودشو هم میدیدم میفهمیدم چند مرده حلاجه اصلا باید به فکر درگیری باهاش میبودم قبلش باید سیاست به خرج بدم رفتم سمت محله شون شاید یه آشنا میدیدم و آمار میگرفتم بینم چی به چیه؟؟داشتم میچرخیدم که مصطفی رو دیدم مصطفی رو میشناختم اما زیاد رفیق نبودیم ماشین رو پارک کردم و رفتم سمتش بعد از سلام و اینا گفتم مصطفی چکار میکنی اینجا؟؟گفت شریک برادرم ذبیح شدم قصابی داریم رفتیم تو مغازه اش گفت تو چکار میکنی اینجا ؟گفتم مصطفی وقت تو نگیرم مشتری شاید بیاد این کمیل کیه چجوریه؟با تعجب گفت چطور مگه ؟گفتم نپرس خدایش بگو بعد از کلی بپرس و بگو آخرش گفت سعید یه چی میگمت دلخور نشو میدونم با این خانواده احمدی ها رفت و اومد پیدا کردی البته همه فهمیدن ولی محله شما خلوته و کسی پیگیر نیست ولی این یارو کمیل کله خرابیه تموم این محله میدونستن با دختر احمدی بوده حتی میگفتن پسر شونم میکرده میگن وقتی رفته زندان به دختر احمدی گفته حق نداری بیایی بیرون واست بپا میذارم ببیننت روزگارت سیاهه میگن اون جرات نداره بیاد بیرون ولی من از چند نفری شنیدم دختره با یکی بوده کمیل هم با طرف دعوا میکنه و خودشو رفیقاشو میزنن کمیل هم میگیرن زندان میرهراستی یه چی بهت بگم اون کسی که با کمیل دعوا کرده رفیقمه میخواهی باهاش حرف بزنی ؟گفتم آره گفت ماشین تو روشن کن میخوام برم ترازو دیجیتال مو دادم تعمیر بیارم تو مسیر اونم ببینیم رفتیم مرده رو دیدیم مصطفی آوردش تو ماشین بهش گفت سعید دوستمه چندتا سوال داره بچه خوبی به نظر میومد خوشگل هم بود خدایش گفتم برادر جریان کمیل رو میگی اونم بعد از کلی سوال تعریف کرد که با مریم رفیق شده و سر اون بوده حالم گرفته شد پرسیدم خدایش چیزی بینتون بود گفت مریم کرم داره بعد ۳ ساعت از آشنایمون کردمش پایان آمار بدنش و هم داد بعد جریان کمیل رو گفت که اومده باهاش درگیر شده اول این میگیره کمیل رو میزنه بعد کمیل با دوستاش میریزن سرشون خدافظی کرد پیش خودم گفتم این کمیل رو زده؟؟؟؟؟پس اونجوری هم نیست که فکر میکردم مصطفی که اومد گفتم کمیل العان با کی رفیقه گفت دوست آنچنانی نداره چون سر اون دعوا همه رو گرفتن اونا هنوز زندانن ولی خانواده کمیل فقط واسه کمیل زور زدن و آزادش کردنواسه اینم رفیقاش دلخوشی ندارن ازش از مصطفی خدافظی کردم دلم قرص شد هر چند مریم این جریان ها رو داشت و مهرداد هم اینجور ولی دیگه باید فقط خودم میکردمشون این فقط فکرم بود و باید اجرا میشد زنگ زدم مریم گفتم شماره کمیل رو میخوام گفت بی خیال شو چرا ؟؟چکارش داری گفتم بدش واسم فرستادزنگ زدم جواب داد گفتم کمیل شمایی گفت بفرما گفتم من سعید ام گفت سعید؟؟؟کدوم سعید؟گفتم ما همدیگه رو ندیدیم من از بچه های زرین آبادم همسایه خانواده احمدی…حرف هامو قطع کرد و گفت بله فهمیدم کی هستی اتفاقا منم دنبالت بودم گفتم دنبال من بودی؟؟گفت آره باید ببینمت کارت دارمگفتم کارت چیه؟گفت همدیگه رو ببینیم بهتره من همه چی رو راجب تو بهم گفتن فقط بهت میگم نزدیک مهرداد نشو تا همدیگه رو ببینیم فعلا باش خودم بهت زنگ میزنم قطع کرد یه کم مردد بودم نمیدونستم چکار کنم یه لحظه یاد حرف های مصطفی و اون مرده افتادم بعد هم یاد مهرداد افتادم از کون مریم که اصلا نمیشد گذشت پیش خودم فکر کردم من که مریم رو دارم همیشه میکنمش اگه این کمیل رو بزنم مهرداد هم قبضه میکنم شاید بعضی فکر کنن بگن مریم رو میکردی بی خیال شو چرا میخوایی دعوا درست کنی و دردسر واسه خودت بتراشی اما یه چیزی بود من واقعا مهرداد رو میخواستم چون نمیشد ببینیشو ازش دست بکشی خیلی خوش استیل و خوشگل بود لب هاش آدمو از دین در میاورد زیاد پوستش برنزه بود و کوسه واقعا شهوتی بود تصمیم خودمو گرفتم حالم خراب شد این یارو کمیل اینجوری صحبت کرد دوباره زنگش زدم گوشی رو جواب داد خیلی و با یه لحنی گفت هاااگفتم جاکش ها یعنی چی زپرتی انگار یابو ورداشته فکر کردی تو هم واسه خودت عنی هستی کوسکش گفت چی ؟ چی میگی گفتم گوز گوز نکن چاقال حرف هامو قطع کرد و گفت زیاد زر زدی کجایی انگار من میخواستم رحم بهت بکنم و لفظی تذکر بهت بدم اما لازم شد با چوب تر فرمان برت کنم گفتم تو ..؟؟ تو بچه کونی میخوای منو فرمان بر کنی جاکش بیا تو پارک آرش هستم خایه داری بیا گفت دارم میام قطع کردم و زنگ زدم امین برادرم گفتم فوری بیاد و چند نفر بیاره پارک آرش اونم اتفاقا سر کوچه بود با چند نفر تو راه که اومده بودن بچه ها محل هم اومده بودن باهاش جمع شدیم تو پارک آرش پارک آرش ته خیابون پشتی ما بود که اتفاقا به خونه احمدی هم نزدیک بود تو جمع بودم همه داشتن تجهیز جنگ میکردن یکی سنگ جمع میکرد یکی چوب و بقیه چاقو و قمهیهو گوشیم زنگ خورد مریم بود گفت جریان چیه؟گفتم تو از کجا میدونی گفت ؛کمیل گفته بهم گفت تو باهاش در ارتباطی ؟؟ چجور ؟؟داشتم دندون هامو رو هم فشار میدادم و گفتم چرا با این چاقال حرف میزنی گفت عصبانی نشو فقط من دارم مخشو میزنم که اطلاعات بهم بده جوری رفتار میکنم که فکر کنه من طرف اونم گفت داره میاد ۳ نفر ان با موتور دارن میان گفتم باشه بعدا حرف میزنیم گفت ببین خوب ادبشون کن اینو گفت یه جوری شدم العان فکرشو میکنم میبینم شاید مریم اینو نمیگفت شاید اتفاق های بعدی پیش نمیومد تو پارک بودیم دیدیم یه موتوری ۳ ترک اومد داخل پارک بچه ها پخش شده بودن تو پارک حدس زدم کمیل باشه زنگ زدم دیدم ترک آخری جواب داد اصلا فکرشم نمیکردم کمیل این باشه چندین بار دیده بودمش آدم الکی بود قدش نزدیک ۱۸۰ بود و نه لاغر بود و نه چاق صورتش معمولی بود موهاشو بوکسی زده بود چندتا خط چاقو رو سرش بود دورشون رو گرفتیم تا دیدن ما زیادیم ریدن اون دو نفر که کلا فازشون رفت رو معرفت که ما خواستیم بیایم دعوا نکنید کمیل که حسابی ریده بود اصلا انتظار نداشت محل ما لات و پات نداشت ولی همه پشت هم بودن اون دونفر وایسادن پیش بچه ها و بچه ها چاقو هاشون رو گرفتن و سویچ موتورشون رو در آوردن کمیل جیک نمی زد دستشو گرفتم گفتم بیا بینم الکی گفت سعید بی خیال شو من تازه در اومدم از زندون اومدم باهات حرف بزنم داستان درست کردی چرا گفتم گوزو پس چوب تر چی شد ؟؟ اینو گفتم و خابوندم تو گوشش بد زدمش صداش پیچید من که زدمش انگار برق گرفتش داد زدم بشین بشین بی وجود نشت رو چمن ها بچه ها همه اومدن گفتم بچه ها یه لحظه اون ور وایسید گفتم ببین اینجا آخر خطه میگیرم کونتو پاره میکنم بی وجود ببینم دور مهرداد و مریم اومدی پاره ات میکنم گفت سعید بشین ناموسن کارت دارم بشین گفتم کوسکش فقط کاری که میگم انجام بده العان گوشیتو بده گفت میخوای چکار گفتم بده زر نزن چاقال گوشی شو گرفتم زنگ زدم به مریم جواب داد گفتم خوبی؟منم سعید گفت چی ؟؟ کمیل چی شد؟گفتم کاری داره گوشی رو دادم کمیل گوشی رو گرفت و قطع کرد گفت بی خیال شو رفیق گفتی دور ور اینها رو خیط بکش میگم باشه دیگه این چه زنگ زدنیه اصلا نفهمیدم چکار میکنم گرفتمش زیر مشت و لگد امین داداشمو و چند تا دیگه میگفتن چی گفت چرا میزنیش گفت بی وجود رو حرف من حرف میزنی کمیل خیلی خار و خفیف زیر دست و پام بود ابروش ترکیده بود و خون میومد از زیر دست و پا من درش آوردن منم گرفتن و با مشت و لگد همه شون رو فرستادن رفتن زنگ زدم مریم گفتم حسابی ادبشون کردم تو هم دیگه حق نداری باهاش حرف بزنی گفت باشه باشه زدیش؟گفتم آره داغونش کردم مهرداد پیشته گفت آره گفتم گوشی رو بهش بده مهرداد سلام کرد و گفت سلام دمت گرم چکار کردیگفتم کون کمیل رو پاره کردم پا شو بزن بیرون دارم میام سراغت گفت باشه بیا رفتم در خونه شون زنگ زدممریم اومد دم در گفت صبر کن پدرم داره میاد کارت داره خود احمدی اومد سلام کردم گفت سلام دایی جون خوب کاری با این مرده کردی مهرداد گفت بهم چکارش کردی حقش بود مهرداد مثل برادر توه و دختر ها من مثل ناموس خودتن تو دلم گفتم چرت نگو پدر هیچ گربه ای در راه رضای خدا موش نمیگیره گفتم دایی جون حقش بود ادب بشه شما از وقتی همسایه ما شدی وظیفه ما هست هر کاری واستون بکنیم گفت مهرداد با آقا سعید برو حواست به خودت باشه سعید جان مواظب مهران باش گفتم چشم کیف میکردم سرمست بودم از این افتخار واهی با مهرداد اومدیم خونه ما امین خونه بود تا مهرداد رو دید گفت سعید یه لحظه کارت دارم رفتیم تو آشپرخونه گفت برادر همه میگن دعوا سر این احمدی بوده العان این چرا باهاته ولش کن من که همسن اینم ولی روم نمیشه باهاش بگردم اینا شر میدن دستت ولشون کن گفتم حواسم هست برادر خیالت راحت باشه رفتم پیش مهرداد جریان امروز رو واسش گفتم اونم کیف میکرد یه کم حرف زدیم و گفتم شلوار تو عوض کن گفت نه خوبه گفتم بزار از شورتک ها امین بهت بدم رفتم شورتک اوردم واسش دیدم شلوار شو در آورده یه شورت کوتاه پاشه کسخل شدم دیدمش گفتم باید بکنمش لامصب چه بچه کونی بود خیلی بدن سکسی داشت دریغ از یه تار مو یه دست و صاف شورتک رو پاش کرد گفتم قلیون بزار بکشیم قلیون رو آورد و شروع کردیم به قلیون کشیدن دادمش بکشه دود گرفت گفتم طالب شدم دود دهنتو بزاری تو دهنم با تعجب گفت چجور ؟گفتم یه دود بگیر گرفت و لبهاشو کردم تو دهنم قلبم گرمپ گرمپ میکرد چه لبهای چقدر خوشمزه یه کم تو اون حالت بودیم به بهانه اینکه خنده اش گرفته سرشو برد عقب خودم یه دود گرفتم و لب گذاشتم رو لباش دود رو دادم تو دهنش معلوم بود اصلا دوست نداشت چندین بار این کار رو کردم هیچ کاری نمیکرد سرمو گذاشتم رو پاهاشو مدام اینجوری کردم چه حس لذت بخشی دیگه بند از دستم رفته بود تابلو داشتم باهاش حال میکردم دست مو گذاشته بودم رو گردنشو داشتم میمالیدم قلیون رو بیخیال شدم و نشستم مهرداد رو کشدم تو بغلم و لب هاشو خوردم هیچی نمیگفت لب هام رو لب هاش بود و یه دستم رو گردنش و یه دست رو شکمش شهوت پایان وجودمو گرفته بود مهرداد اجباری داشت لب میگرفت و هیچی نمیگفت حتی چشم هاشو میبست لباس هاشو در آوردمو گفتم مهرداد خیلی دوست دارم گفت میدونم و یه لبخند زوری زد به پشت خوابوندمش رفتم سمت کونش دنیایی بود چه کون تمیز و خوشگلی و چقدر تو اون حالت بالا اومده بود انگشت میکردم توش کونش واقعا عجیب بود طاقت نیاوردم و شروع کردم به خوردنش آخ و اوف افتاد بهش کیرم مثل گرز شده بود نشت و کیرمو بردم سمت دهنش داشت میخورد معلوم بود زیاد خوشش از ساک زدن نمیومد دیگه طاقت نداشتم برگردونمش و شروع کردمکونش یه جوری بود باید قشنگ دو تا قاچش رو باز میکردی تا سوراخ شو میدیدی بعد یه چیزی که خیلی با حال بود بدون مو بودنش بود سوراخ خوش فرمی داشت خوب انگشت کردمو سر کیرمو گذاشتم رو سوراخش هر چی فشار میدادم اونم میرفت جلو دیدم نمیشه خوابوندمش و یه بالش گذاشتم زیر شکمش یعنی به حدی کونش تو اون حالت خوشگل بود که داشتم روانی میشدم خوب در سوراخشو تف مالی کردمو دوتا انگشت رو با هم رد کردم تو داشت هن و هن میکرد سر کیرمو گذاشتم در سوراخشو فرستادم تو ناله بلندی کرد تو همون حالت موندم دیدم داشت اذیت میشد درش اوردم کونش مثل کون خواهرش نبود اون اصلا کرمکی بود خودش کیر رو میکرد تو کونش ولی مهرداد کونش یه چیز دیگه ای بود خوش تراش بود سر کیرمو آروم میدام تو و یواش یواش عادتش دادم درد داشت ولی دیگه ناله نمیکرد شروع کردم به تلمبه زدن چه بچه کونی داست مهرداد اصلا جذب داشت خوش مکش میزد رو کیرم ارضا شدم داشتم بی حال افتادم مهرداد اومد بغلم چقدر ملوس بود بغلش کردم و یه کم تو همون حالت خوابیدیم و با هم رفتیم حموم بعدش مخشو زدم و گفتم همه جوره با همیم و فلان…..دوهفته ای گذشت من بدجور مهرداد رو میخواستم بعد از اون بار دوبار دیگه هم کردمش یه بار شب رفتیم خونه دایی من خالی بود یه بار هم بردمش خونه یکی از این رفیقام خونه مجردی داشت کلید رو داد بهم خیلی حس خوشی میکردم نمیدونستم دوتا چشم داره مثل سایه منو تعقیب میکنه آره کمیل من بی خیال و محو مهرداد و مریم واسه خودم اون پر از نفرت و کینه خونه ما هر پنجشنبه میرفتم سر قبرها که بیرون شهر بود منم میرفتم سالن بیلیارد تو چند محله پایین تر اون روز پنجشنبه ماشینم استارت نمیزد منم حوصله نداشتم با تاکسی رفتم سالن بیلیارد خیابون ها خلوت بود خودم یه جوری بودم از تاکسی پیاده شدم و رفتم تو یه کوچه که برم سمت سالن بیلیارد وسط های کوچه بودم دیدم دوتا موتوری رسیدن بهم و پیاده شدن کمیل بود و همون دوتا اون روز دعوا با یه موتوری دو ترک دیگه وا رفتم نمیدونستم چکار کنم داشتیم نگاه هامون رو بدون حرف رد و بدل میکردیم که یکی شون با پنجه بوکس زد تو سرم اصلا چشم هام سیاه شد من خودم ورزشکار بودم و بدن آماده ای داشتم اما چنان سرم گیج میرفت که رو پام نمیتونستم وایسم تا اومدم خودم رو جمع کنم کمیل چاقو شو تا دسته زد به پهلوم نفسم بند اومد بعد همون پنجه بوکسی مشت و لگد بهم میزد فقط داد میزدم و فوش میدادم دیگه زیر دست و پاشون بودم یکیشون هم با چوب میزد بهم اون دوتا رفیق کمیل دخالت نمیکردن بعد که من خونین و مالین بودم اونا رو بردن رو زمین تو خون خودم قلت میخوردم اونا که رفتن مردم با صدای دعوا ریختن بیرون به زحمت خودمو جمع کردم و فهمیدم یه بلایی سرم اومده وقتی مردم رو میدیدم که بو تعجب نگاه میکردن و سوال میکردن سالمی؟؟خودم نمیدونستم چی شده فقط داغی خون رو بدنم رو حس میکردم چشمام سیاهی رفت و دیگه چیزی یادم نیست تا وقتی به خودم اومدم فهمیدم ۳ روزه بیمارستانم و دوبار عمل جراحی شدم آمبولانس منو آورده بود بیمارستان بعد فهمیدم تحال مو شکمم آسیب جدی دیده و باید روده هام رو جراحی کنن و پیوند بزنن۴ ماه پایان بیمارستان بودم چون پرونده ام زده بودن درگیری همه هزینه ها رو شخصی میدادیم شکایت هم کردیم اما شاهد نبود و افتاده بود تو پیچ پیچی های دادگاه و پاسگاه و کسی به اون صورت پیگیرش نبود خانواده ام زار میزدن هیچ وقت اینجوری خار و زار نشده بودم بعد چهارماه ترخیص شدم جالب این بود خانواده احمدی اصلا تحویل نمیگرفتن حتی پدرشون گفته بود حق ندارید بگید سعید سر ما دعوا کرده اما مریم همیشه زنگ میزد بهم میگفت هیچ وقت با کسی رابطه برقرار نمیکنم واسم شارژ میفرستاد و از این کس کس و شعر ها چندین ماه خونه نشین شدم بعد از ۸ ماه تازه میتونستم راه برم و دنبال شکایت بگیرم تو این مدت حتی یه اخطار هم واسه کمیل نرفته بود مادرم میگفت اگر میشد میومدن جلو حداقل خرج بیمارستان و درمان تو بدن آدم نمیسوخت رفتم پزشکی قانونی و کار های شکایت رو پیگیر شدم و فهمیدم اون که پنجه بوکس داشته پسر خاله کمیله و پدرش فراش یه مدرسه راهنمایی پایین شهره البته دم مصطفی گرم اون آمار داد بهم رفتم پیش قاضی گفت شاهدی چیزی نداری گفتم نه گفت برو بینم کسی از اون کوچه میاد شهود بده البته من قبلش مامر فرستادم تحقیقات کردن ولی اینجوری باید اول اخطار بفرستیم اما شاهد داشته باشی جلب میدم بگیرنش رفتم اونجا هیچ کس حاضر نبود شهود بده فقط اون صاحب بیلیاردی گفت یه سرهنگ بازنشته هست شما زیر دوربین خونه اش دعوا کردید بینم فیلم نگرفته رفتم سراغش ولی ۹ ماه گذشته بود اتفاقا دوربین خونه اش دقیقا رو همون محل دعوا بود ولی بعید میدونستم بعد ۹ ماه داشته باشه فیلم رو اومد دم در سلام کردمو واسش توضیح دادم یهو وسط حرف هام سرم گیج رفت خیلی ضعیف شده بودم سرهنگ نیازی دستمو گرفت منو برد خونه گفت اتفاقا فیلم رو همون موقع سیو کرده یه نسخه ازش داد بهم خیلی واضح بود چهره های همه رو قشنگ نشون میداد انگار حداقل شانس اینو داشتم فیلم رو بردم دادگاه بازپرس دیدش سریع جلب کمیل و بقیه رو داد البته نوشته بود چون اسمشون رو نمیدونیم با هدایت و راهنمای شاکی جلب شوند نامه رو داد بهم و گفت برو پاسگاه اول رفتم دور ور خونه کمیل البته گفتن بعد از اون دعوا آفتابی نشده تو محلشون رفتم سمت همون مدرسه یه ساندویچی رو به روش بود از دور زیر نظر گرفتمش دیدم به به ساندویچی واسه همون پسر خاله کمیله داشتم قشنگ نگاه میکردم دیدم همون دوتا رفیق کمیل با موتور اومدن و پارک کردن رفتن داخل ساندوچی چند دقیقه بعد صحنه ای دیدم که زجر آورترین صحنه عمرم شد آخ آخیه موتوری ۳ ترک اومد همون که منو با چوب زد پشت فرمون و ترک آخر کمیل بود و نفر وسط کی بود؟مهرداد قلبم شکست بغض کردم آخه چرا مهرداد همونجا نشستم و زار میزدم یعنی چی ؟؟؟چرا مهرداد با کمیله ؟ مشکل من با کمیل سر مهرداد بود آخه چجور من داشتم با مرگ دست و پنجه نرم میکردم همون موقع مهرداد تو بغل کمیل و ….حالم بدجور گرفته بود بغض سنگینی داشتم یه ماشین دربست گرفتم و رفتم پاسگاه جلب رو دادم افسر نگهبان و بهش گفتم العان همه شون تو ساندویچی ان دوتا اکیپ و دوتا موتور سوار انداختن باهام البته قول شیرینی ازم گرفتن گفتم فقط زور بریم رفتیم اونجا و ریختن تو ساندویچی کمیل و پسر خاله شو اون مرده که چوب دستش بود و مهرداد رو آوردن بیرون اون دوتا دوست کمیل نبودن گفتن این چهارتا کین ؟؟گفتم این کمیله این دوتا هم منو زدن یکیشون پسر خاله شه مهرداد انگار عوض شده بود لباش سیاه شده بود و یه کم چشم هاش چال افتاده بود بزرگ شده بود و تیپ لاتی زده بودمهرداد نگاه شو ازم میدزدید گفتم اینم بودههمه رو انداختن تو ماشین محله همه جمع شده بودن پدر مهدی پسرخاله کمیل التماس میکرد به مامورها اونا گفتن این آقا شاکیشونه گفت پسرم چی شده پیرهنمو زدم بالا گفتم پارسال پسرتو و کمیل ببین چکارم کردن دو دستی زد تو سرشو رفت سمت ماشین که اونا توش بودن و شروع کرد به کمیل فوش دادندلم گر گرفته بود انگار هر چی این جریان گرفتن اینا مثل آب سرد میریخت رو دلم جریان مهرداد بدتر میسوزوند دلمو رفتیم پاسگاه بازجویی کردن ازشون اولش منکر شدن و بردنشون پیش قاضی اونم فیلمو نشونشون داد اون ۳ تا سریع محکوم شدن اما مهرداد منکر میشد پدرش همش به من میگفت چرا اینکار رو میکنی ازش بدم میومد منم به قاضی گفتم اینم باهاشون بوده خلاصه همه رو انداخت زندان اما مهرداد رو با ضمانت ول کرد مریم زنگ زد التماس کرد منم تو دادگاه بعد گفتم اشتباه گرفتم مهرداد نبوده خلاصه العان کمیل ۸ساله زندان هست پسر خاله اش اون یکی بعد از ۶ ماه آزاد شدن البته با ضمانت کمیل ۵ سال بهش حبس دادن و العان ۳ ساله واسه دیه زندانه ومن هیچ وقت اون آدم سابق نمیشم نه بدن سالمی دارم و نه پول و پله ای بعضی وقت ها مرور میکنم با خودم اگه کمیل رو ضایع نمیکردم اینجور نمیکرد ولی اونا منو ناقص کردن اونم با چاقو احمدی از اون محل رفت حتی شندیم رفتن شهر دیگه مریم هم خط شو خاموش کرد معلوم نیست العان زیر کی خوابیدهاین وسط من بدبخت و اون بیچاره تو زندان همش واسه کون مهرداد و مریم از من بیچاره بشونید سر اینجور مسایل دعوا نکنیدافسرده شدم و چند مدل دارو میخورم خدافظنوشته سعید

Date: December 19, 2018

One thought on “بدترین ایام عمر من

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *