اسمم عرفانه همون خاکستر سنم بیست و یک شده و… خاطره ام از این قراره که یک روز واسه انتخاب واحد ساعت هشت صبح رفتم کافی نت چون نتم دو سه روزی قطع بود کلی اعصابم خورد بود. اول صبح گند زده شد تو حالم ماشین بنزین نداشت و باید پیاده می رفتم. دو تا خیابون اونورتر که یک کافی نتی بود پیاده داشتم می رفتم اونجا پرنده پر نمی زد چه برسه ادم تو راه از اهنگ های گوشیم استفاده می کردم تو حس اهنگ ها بودم که یهو یک چیز سیاه کف پیاده رو توجهم رو جلب کرد. رفتم نزیک تر یک کیفه کوچیک دستی زنونه بود یک دور چرخیدم دیدم کسی اون دور و بر نبود کیفو برداشتم گذاشتم تو جیبم(کیفه زیاد بزرگی نبود تعجب نکنید) و رفتم بعد از انتخاب واحد رفتم پارک کنار خونمون نشستم روی صندلی پارک اون لحظه حواسم تو گوشیم بود و به اطراف توجه نداشتم گوشیمو گذاشتم کنار اون کیفو از جیبم بیرون اوردم کیفه مثل البوم عکس بود لا مصب هرچی ورق می زدی عکس ها جدید میومد بیرون کارت ملی و کارت دانشجویشم بود. توی کیفش هم سیصد هزار تومن بود گفتم پوله رو بزارم تو جیبم کیفه هم بندازم بره ولی اون لحظه یک فکری زد به سرم و گفتم کسی که سیصد هزار تومن تو کیف پولش رفت و امد می کنه حتما خر پوله وراحت میشه تیغش زد. ولی هیچ ادرسی توش نبود ولی خوب کارته دانشجویش بود و سر نخ رو می شد از اونجا دنبال کرد از روی صندلی که بلند شدم یک حالت چسبندگی رو پشته شلوارم حس کردم دیدم یک ادامس همینجوری داره دراز میشه دوباره گند زده شد تو حالم با هزار جور بد بختی ادامس رو کندم رفتم از یک دختر وپسر اونور پارک یک دستمال کاغذی بخوام که دیدم مرده سمت راستشو نگاه کرد هول شد سریع فرار کرد سرمو برگردوندم دیدم یک مرد چاق و کچل با یک سرباز دارن میان سمتم فکر کنم منو با اون مرده اشتباه گرفتن چون جهت دویدنشون سمته من بود با خودم فکر کردم اگه منو بگیرن و این کیفه دختره رو ازم بگیرن انگ دزدی رو هم بهم می زدن منم که داشتم از ترس به خودم می شاشیدم دو تا پا داشتم دو تا پا قرض کردم فرار رو بر قرار ترجیح دادم داشتم می دویدم وارد یک خیابون دو طرفه شدم نمیدونم چی شد چه اتفاقی پیش اومد یک دفعه یک ماشین صد وده جلوم پیچید از ترس کپ کردم اگه یکی دویدن منو میدید فکر می کرد دو سه کیلو مواد مخدر همراهمه که اینطور فرار می کنم دیگه مغزم ارور میداد یک پاساژ اونور خیابون بود دویدم صدای اون سربازی که پشت سرم هی می گفت ایست منو بیشتر می ترسوند از پله های پاساژ رفتم بالا داخل پاساژ شدم چند دور چرخیدم توی پاساژ و از اون درش اومدم بیرون سوار یک تاکسی شدم در بست رفتم خونه وتا شب هم از اتاقم بیرون نرفتم شب که از اتاق اومدم بیرون مادرم رفت داخل اتاقم وشلوارم رو برای شستن برداشت وقتی جیب هاشو خالی می کرد کیف رو دید دیگه در یک جمله بدبخت شدم رفت یک دعوایی هم با خانواده کردم و رفتم خوابیدم فردا صبحش رفتم سمته دانشگاهه دختره اه راستی یادم رفت بگم اسمه دختره ترانه بود (فامیلیش رو اینجا می گم محمدی) رفتم سمت واحد اداری اونجا راستش دانشگاه باحالی بود از اون جا خوشم اومده بود پرت نشیم از داستان رفتم اونجا و یک زنه رو دیدم که مسؤل اونجا بود اگه می رفتم می گفتم کیف رو پیدا کردم کیفو ازم می گرفتن و دیگه نمی شد کاری کرد واسه همین رفتم جلو و خودمو برادر اون جا زدم و به خاطر این که کارت ملی و دانشجویش رو داشتم به زنه گفتم می خوام رفت وامد خواهرمو زیر نظر بگیرم لطفا پرینت ساعت کلاس هاش رو به من بدید اونم باور کرد وپرینت کلاس هاش رو به من داد منم خوش حال و خندان وداشتم پرینته کلاس هاشو می دیدم که زمان کلاس هاش از دوشنبه شروع می شد و اون روز شنبه بود دیگه مجبور بودم صبر کنم تو اون دو روز من کلی روی قیافم کار کردم ریش هامو زدم یک تیشرت نو خریدم و کلا حاضر شدم برای یک تیغ زدن اساسی روز دوشنبه شد رفتم دانشگاهشون کلاسشون شروع شده بود منتظر شدم تا کلاسشون تموم بشه وقتی تموم شد ترانه از کلاس خارج شد واقعا دختر خوشگلی بود ریز نقش و تو دل برو صداش زدم ببخشید خانوم محمدی؟ جواب داد بفرمایید گفتم شما چیزی گم نکردید گفت بله کیفم رو شما پیدا کردید گفتم بله خوشحال شد از تو صورتش می شد فهمید از من کیفو خواست گفتم ببخشید میشه بریم توی فضای باز یک صحبتی دارم میدونستم اگه کیف رو میدادم بهش دیگه نمی دیدمش واسه همین پول هاش رو از قبل از تو کیفش بیرون اورده بودم رفتیم روی یک صندلی نشستیم وگفتم که معذرت می خوام امروز یک مشکلی پیش اومد مجبور شدم از پول های داخل کیفتون استفاده کنم این کیفتون صحیح و سالم پولتون هم در اسرع وقت بهتون میدم شمارش رو ازش خواستم تا باهاش تماس بگیرم و پول رو بهش بدم شماره رو گرفتم و خوشحال رفتم خونه تا فردای اون روز که می خواستم زنگ بزنم بهش دل تو دلم نبود گوشیمو برداشتم زنگ زدم بهش گفتم سلام گفت بفرمایید گفتم من همونیم که کیفتون رو پیدا کرده گفت اخ سلام خوب هستید چه عجله ای بود قابل شما رو نداره گفتم صاحبش قابل داره یک ادرس خواستم تا بیام و پول رو بدم اون هم گفت زحمت میشه تا حالا شما دنبال کار من بودید شما ادرس بدید من میام منم ادرس یک کافی شاپ بهش دادم اون هم بعد از نیم ساعت اومد وقتی اومد سر میز از جای خودم بلند شدم خیلی رسمیش کرده بودم دستموکردم توی جیبم و پاکت پول رو از جیبم بیرون اوردم دادم بهش اون هم ازم اسمم رو پرسید جوابشو دادم و تشکر کرد خواست بره که گفتم ترانه خانوم می تونم یک قهوه مهمونتون کنم اون هم انگار که دودل باشه نشست . بلاهایی که کیفش برام پیش اورد رو براش تعریف کردم اونم از خنده داشت میمرد یکم با من خودمونی شد و اون فضای سرد از ما دور شد ازش پرسیدم چطور کیفش رو گم کرده بود اونم می گفت اون شب یعنی شب قبل همون روز که من کیف رو پیدا کردم از صاحب کارش حقوقش رو می گیره بعدا فهمیدم نیمه وقت توی یک ارایشگاه زنونه کار می کنه و داشته می رفته سمته خونه که چند تا اراذل سر راهش قرار می گیرن و اونو اذیت می کنن و تو اون موقع که از اون ها فرار می کرده کیفش رو گم می کنه ازم پرسید چطور منو پیدا کردی منم بخشی از ماجرا رو براش تعریف کردم اونم گفت کم زبل خان نیستی ها منم هاج وباج موندم چی بهش بگم گفت دیرم شده تشکر کرد ورفت منم میز رو حساب کردم و رفتم خونه اصلا تو فاز دوستی و رفاقت نبودم نمی خواستم رابطمون زیاد صمیمی بشه دیگه کاری باهاش نداشتم چون فهمیدم پول دار نیست تا این که روز بعد رفتم حموم وقتی از حموم اومدم بیرون دو تا میس کال داشتم از ترانه زنگ نزدم بهش که دیدم خودش دوباره زنگ زد جواب ندادم پیام داد اقاهه چرا جواب نمیدی؟ باز جوابشو ندادم شب زنگ زد دیدم نمیشه همش داره زنگ می زنه جواب دادم بله اون هم گفت چه عجب سلام چرا جواب نمیدی از صبحه منم یک دروغی گفتم اون هم گفت ده هزار تومن زیاد تر بهش دادم و اشتباه کردم گفتم نه اشتباهی در کار نبوده و این سود پولی که یک شب قرض کردم اونم خندید و گفت مگه چند درصد حساب کردی چیزی نگفتم گفت بیاد وبقیه پول رو بهم بده منم گفتم بندازید صندوق صدقات اگه فکر می کنین این پول درست حساب نشده دیدم صداش تغییر کرد فکر کنم نقشه کشیده بود تا باهام قرار بزاره ولی تیرش به سنگ خورده بود واقعا یک دلیل این که نمی خواستم برم سمتش معصومیتش بود یکی پول نداشتنش ولی خب ماجرا یک طور دیگه پیش رفت فردای اون روز زنگ زد و با گریه زاری گفت که حتما باید ببینمش با اکراه گفتم باشه رفتم دیدمش گفت که واقعیتش اینه که ناپدریش می خواد به خاطر خرج عملش اونو شوهر بده به یک قاچاقچی مواد اونم با گریه زاری از من کمک می خواست منم حس مردم دوستیم گل کرد و گفتم باشه مشکلش رو حل می کنم رفتم پیش یارو بهش گفتم من سرگردم و پسر خاله ی ترانه ام الان تو مرخصیم اگه دور و بر ترانه وناپدریش بچرخی میندازمت زندان بعد زنگ زدم به دوستم که از قبل باهاش هماهنگ کرده بودم گوشی رو زدم رو اسپیکر رفیقم با صدای کلفت گفت سرگرد نصیری من دیگه سرهنگ اداره ی مواد مخدر الانم در حال اجرای ماموریت پاکسازی بزرگی هستم کارت باشه واسه دو سه روز دیگه اگر دست از پا خطا کردحکم دستگیریش را برات میزارم کف دستت طرف از ترس داشت میمرد واقعا چقدر خر بود باور کرد دوستم ادامه داد فهمیدی؟؟ گفتم چشم قربان منم از یارو پرسیدم تو هم فهمیدی؟؟ یارو به تته پته افتاد گفت بله منم دیگه کارمو انجام دادم رفتم خونه فردای اون روز دیدم ترانه دوباره زنگ زد الو سلام عرفان جان میشه ببینمت تو دلم گفتم عجب گهی خوردم کیفه رو برداشتم گفتم باشه رفتم سر قرار توی یک پارک ازم تشکر کرد وگفت که یارو دیگه به پدر خوندش جنس نداده و ازدواجش کنسل شده کلی ازم تشکر کرد و یک کادو از تو کیفش بیرون اورد و گفت بابت کمکتون این هدیه رو از من قبول کنید منم مِن مِن کردم و قبول نکردم ولی خیلی اصرار کرد اجباری قبول کردم داشتیم قدم میزدیم که سکوتی بین ما حکم فرما بود و شکسته نمی شد ولی ترانه با صدا زدن اسمم سکوت رو شکست -عرفان – جانم – دختری توی زندگیت وجود داره – گفتم چطور مگه؟؟ – گفت همیشه رسم هست که پسر برای بار اول به دختر ابراز علاقه می کنه ولی من نمی تونم دیگه دنیایه بدون تو رو تصور کنم دیدم وضعیت قرمزه اگه بیام بگم نمی خوامت طرف افسرده میشه گفتم من روی این علاقه مُرددم اومد جلوم نفس هاش رو که تند شده بود رو میشنیدم اومد جلوم دست های خودش گذاشت توی دستم پا بلندی کرد و به ارومی لب هاش رو گذاشت رو لبم این لحظه کاملا یادمه یک حس جدید بود که داشت توی وجودم رشد می کرد ولی سرکوبش کردم خودمو کشیدم عقب ولی این پس کشیدن از ته دل نبود اون هم متوجه شد و سرشو انداخت پایین و یک بغضی توی گلوش گیر کرده بود دیدم داره دست هاش توی دستم میلرزه یکی از دست هامو از دستش جدا کردم و بردم زیر چونش و سرش رو اوردم بالا دیدم شروع کرد به گریه زاری کردن بی صدا ( اینو تو پرانتز میگم من یک کات شدن بد داشتم از طرف یک دختر که کلا از جماعت دختر بدم میومد که اگه مایل بودید داستانه اون رو هم بهتون میگم) اون لحظه اونو جای خودم حس کردم که بدجور ضربه خوردم لبامو نزدیک چشم هاش کردم ویک بوسه کوچیک از چشم هاش برداشتم سرمو که عقب کشیدم دیدم داره میخنده سرمو خم کردم و یک بوسه طولانی مدت رو باهاش داشتم وقتی لبم رو ازش جدا کردم نمی خواستم ازش جدا بشم اطرافمو نگاه کردم یکهو یک نفر رو به چشمم اشنا دیدم همون یارو چاقالو وکچله داره منو نگاه میکنه ای خداااااااا این یارو از جون من چی می خواد من به ترانه گفتم این همون یاروه هست که برات تعریف کردم گفتم خدافظ و دوباره عین اسب میدویدم برگشتم دیدم یارو دنبالم نیست سرعتمو کم کردم ولی وقتی جلوم رو نگاه کردم یک بلوک جلوم دیدم اومدم بپرم از روش پام گیر کرد و با سر رفتم رو زمین سرم پر خون شد و بگذریم که شش تا بخیه خورد وباند پیچی شد شبش ترانه زنگ زد – سلام عزیزم خوبی ؟- راستش نه (ماجرا رو واسش تعریف کردم دیدم داره گریه زاری می کنه ) گفت برو استراحت کن و گوشیشو قطع کرد دو سه روز زنگی بهم نزد دلم تنگ شد واسش پیام دادم بهش ترانه جان فقط زخم برداشتم نمردم که بو بگیرم ازم دوری کنی دیدم جواب داد مُرده تو واسه من از کل مَرد های زنده دنیا عزیز تره واقعا با این جمله اش خر کیف شدم دوباره یک اس ازش اومد می تونی بیای خونمون می خوام ببینم حالت چطوره؟ منم جواب دادم مگه کسی خونتون نیست جواب داد نه میای یا نه؟ جواب دادم باشه حرکت کردم سمت خونشون در خونشونو که زدم چند دقیقه معطل شدم دیدم در رو خودش باز کرد منو کشید داخل خونه و پرید بغلم لباش چسبوند به لبام خیلی اون لحظه به من مزه داد گفتم کسی نیست گفت نه ناپدریم بیمارستانه و مادرم رفته بالا سرش و تا فردا نمیاد ناهار درست کرده بود با هم ناهار رو خوردیم اونم توی یک بشقاب دیگه واقعا کسی توی این شرایط قرار گرفته باشه حال منو میفهمه می خواستم جریان اون دختر قبلی رو بهش بگم ولی با یک شوقی گفت می خوای اتاقمو ببینی که منصرف شدم دستمو کشید و برد توی اتاقش اتاقش جای جالبی بود ترانه خیلی احساساتی بود کل اتاقش پر از گل های مصنوعی بود محو تماشای اتاقش بودم که منو پرت کرد روی تختش با سرعت زیاد اومد روی شکمم دو تا دست هامو گرفت و سرش رو نزدیک سرم کرد و یک بوسه از من برداشت توی همون حالت موهاش برگشته بود روی گوش هام واطراف سرم رو نوازش می کرد توی همون حالت دستش رو روی التم حس کردم نفس هاش تنـــد شده بود به خودم جرأت دادم دستم رو سمت سینه هاش رسوندم سینه هاش سفت شده بود و خیلی خوش فرم بود دستش رو برد زیر تیشرتم و اونو از تنم بیرون اورد من دکمه های پیرهنشو باز کردم و از تنش بیرون اوردم دستمو انداختم به پشتش و بند سوتینش رو هم باز کردم ک وقتی سوتینش رو از تنش جدا کردم چشمام گرد شد سینه هایی به اون خوشگلی تا اون موقع ندیده بودم عین وحشی های قبایل افریقایی به سینه هاش حمله ور شدم سرمو بردم لای سینه هاش و توی اوج لذت بودم واییییییی چقدر خوب بود خودمو رو کشیدم بالا دوباره یک بوسه طولانی از لباش برداشتم با یک حرکت سریع جاهامون عوض شد شلوارشو از پاش کشیدم بیرون یک شرت صورتی توری تنش بود دستم رو گذاشتم روی کسش داغ داغ بود همون لحظه گفتم به به نان داغ کباب داغ که زد زیره خنده خیلی با ملایمت و اروم شرتش رو از پاش کشیدم پایین دیگه اون لحظه ای که کسش رو دیدم از خود بی خود شدم رنگ صورتی اطرافش هم سفید سفید دوباره ژِن افریقایم گرفت حمله ور شدم سمته کسش همینطور می خوردمش واونم اه وناله می کرد دستش رو گذاشت پشت سرم و سرم را فشار میداد سمته کسش یک ناله بلــــــــنــــــــد کرد و ارضا شد اینو از لرزیدنه بدنش فهمیدم نوبت اون شد شلوارمو پایین کشیدم و آلتم رو به سمته دهنش بردم ولی دیدم از خودش رغبتی نشون نمیده منم بی خیال شدم ویکم تف به آلتم انداختم واونو به شکم خوابوندم روی تخت خیلی اروم سر آلتم رو به دیواره های کسش میمالوندم داشت منــــــــــــفجر می شد داد وفریاد هاش بلند شد زود باش مُـــــــــــــردم منم اروم سر کیرم رو گذاشتم توی کونش و فشار داد یک ایییییییییییییییییییی گفت که خواستم همون لحظه از بقیه کار دست بکشم ولی تا اومدم بیارمش بیرون گفت ادامه بده منم اروم اروم کارمو می کردم برای این که دردش کمتر بشه همش اروم بهش می گفتم دوست دارم برات میمیرم کم کم داشتم ارضا می شدم که تلفن خونشون به صدا در اومد دددددددددددرینگ (ادامه داره اگه خوشتون اومد)( دوستان اگر نقص هایی توی داستان بود معذرت می خوام لطفا گوش زد کنید تا بر طرف کنم)نوشته خاکستر
0 views
Date: November 25, 2018