بدشانسی برام خوب شد (2)

0 views
0%

…قسمت قبلصدای درینگ درینگ فضای خونه رو پوشیده بود ترانه جواب داد الو…؟ کسی جوابی نداد دوباره الو…؟ باز کسی جواب نداد گوشی رو گذاشت اون لحظه یک سکوتی عجیب حاکم شد بعد چند ثانیه یک دفعه چه صدا بازاری شد از یک طرف فیلم سوپر یک طرف زنگ اف اف یک طرف زنگ تلفن یک طرف صدا ماشین ها خیابون یک طرف هم یکی داد می زد نانه خشکیه یک سنفونی جالبی درست شده بود که همه با هم می گفتند عرفان به گا رفت عرفان به گا رفت سه سوت لباس هامو پوشیدم و به ترانه گفتم ترانه پشت بومتون راه داره فرار کنم با سر جواب داد نه دستاش رفت بود رو حالت ویبره رنگش مثل گچ شده بود کلا مثل معتادا شده بود هر کی اون موقع میدیدش مطمئن می شد که معتاده صداش کردم گفتم خودتو جمع کن هر کی بود من میرم زیر تختت فقط نیاد اون سمت ها گفت باشه رفت سمت اف اف منم رفتم سمت راهرو در سمت راست راهرو رو باز کردم ( اون موقع هول شده بودم) رفتم داخل در رو بستم خواستم برم زیر تخت دیدم اونجا دستشویی هست در باز کردم و با سرعت بیست قدم در ثانیه رفتم به اتاق بغلی دیدم یک تخت اونجاست یادم رفت در اتاق رو ببندم رفتم زیر تخت صدای بلند یک خانم میان سال اومد ترانه مادر جان بیا این خرت وپرت ها رو از دستم بگیر بعد پنج دقیقه دوباره یک صدا دیگه اومد ترانه جان مادر ناهارچیزی داریم بخورم که خیلی خسته ام برم بخوابم من کلی ذوق کردم که وقتی خوابش برد فرار کنم تو همین فکر ها بودم که صدا گوشیم رو از دور شنیدم مامانش به ترانه گفت ترانه این گوشی کیه ؟ (خاک بر سرم شد) ترانه گفت ماله دوستمه اومده بود اینجا جا گذاشته بعد مامانش بهش میگه چقدر دوستت بی ادبه اسم کسی رو که بهش زنگ زده گذاشته غازقولنگ ( اون موقع یک رفیفی داشتم قیافش مثل غاز بود واسه همین این اسم رو گذاشتم ) گوشی رو جواب داد سلام ببخشید این گوشی جا مونده اگه دوستتون رو دیدید بگید بیاد خونه ترانه گوشیش رو ببره فکر کنم این رفیق خر ما هم گفت چشم و قطع کرده بود مادر ترانه با صدای بلند وتاکیدی گفت فکر کنم دوستت دوست پسر داره باید به مامانش بگم پوستشو بکنه من اون موقع اب دهنم رو قورت دادم و یک نفس عمیقی کشیدم که صدای تلپ تلپ دمپایی که محکم می خورد به زمین رو به سمت اتاقم شنیدم یک نگاه کوچلو انداختم دیدم مامانش تو اتاقه سریع دوباره رفتم زیر تخت یک هو فشار زیادی روی تخت اومد طوری که یک چیزی خورد تو پیشونیم که نزدیک بود چشم هام از گوش هام بیاد بیرون بعد یک ساعت فکر کردم که خوابش سنگین شده اروم از زیر تخت اومدم بیرون برگشتم یک نگاه بهش کنم دیدم خیره خیره داره منو نگاه میکنه سریع بلند شدم با سرعت زیاد نمیشه حتی تخمین زد رفتم سمت در خروجی دیدم داره پشت سرم میاد یک لنگه کفشم رو پام کردم اون یکی وقت نشد ولش کردم و عین خر میدویدم مامانش پشت سرم داد میزد ای دزد ای دزد (یکی نیست بهش بگه دیوس من چی دزدیم؟) ودنبالم میومدم تا سر کوچشون رفتم که دیدم یا خدااااااااا چهار پنج تا از این پسر لات ولوت های محلشون عین اسب دارن میان سمت من که یک از لاستیک هام (لنگه کفشم) در رفته بود با اون وضع هنوز عین خر میدویدم چند تا کوچه پس کوچه رفتم که اونا من رو گم کردن کف پام رو نگاه کردم مملو از خون بود همونجا دربست گرفتم رفتم خونه به خونه که رفتم مادر گفت ای ذلیل ذلیل شده دوباره دعوا کردی من موندم چرا اینو میگه تو اینه نگاه کردم دیدم بلـــــــــه پیشونیم کبود شده بود به اندازه کف دست خب حداقل توی این حادثه تلفات ندادم و فقط جراحات وخسارات مالی یوده رفتم سمت حموم شلوارم رو کشید پایین که دیدم وای شرتم نیست دستکردم توی جیبم گوشیم هم نبود دوباره همون صنفونی داخل حموم این بار با صدای اب می گفت عرفان به گا رفت عرفان به گا رفت دیگه گریه زاری ام گرفته بود بعد از حموم رفتم بیرون از یک باجه زنگ زدم به گوشیم مامانش جواب داد تخم حروم اشغال مگه گیرم نیوفتی شرتت رو میندازم دور گردنت وقتی دارت میزنن همه پسر ها ببینن تاعبرتی بشه واسه امثال تو من رو میگی معنی و مفهوم خایه کردن رو تازه فهمیدم. کیرم تو اون کیف لعنی که منو به کشتن داد. کیرم تو اون ترانه با اون پیشنهاد کیریش. همش این حرف ها از ذهنم می گذشت یک هفته جرات نکردم برم دانشگاه دیگه نمی شد نرم جلوی در دانشگاه ترانه رو دیدم ترانه با گریه زاری اومد جلوم اون سمت خیابون رو نشونم داد مامانش با همون یارو قاچاقچیه توی ماشین نشسته بودن گوشیم ولنگ کفشم و شرتم توی پلاستیک داد دستم گفت به خاطر این که ابروی مامانش توی محله رفتهبه اصرار ناپدریش مجبور شده با اون یارو عقد کنه البته به زور( اینجا بود که دیگه نمی شد سرگرد باشی و باید به اش خور بودن اکتفا می کردم) گفت خیلی دوستت دارم دیگه دنبالم نیا نمی خوام بخاطر من بری پای دار سرم داشت منفجر می شد همون لحظه یک حس قوی منو کشید سمت ترانه عشق نبود بیشتر مقصر بودن خودم در نابود شدن زندگیش بود که توی اون لحظه اون رو بغل کردم جلوی چشم اون دو تا خداحافظی کردم و اون رفت یک ماه دلم بی قرار بود هنوز می تونستم کاری کنم یا نه رو نمی دونستم بلاخره تصمیم رو گرفتم نمی خواستم باهاش ازدواج کنم ولی وجدانم راضی نمی شد بزار کل زندگیش رو به بدبختی سپری کنه یک شب رفتم در خونشون و زنگ در خونشون رو زدم مامانش تا در رو باز کرد بدونه معطلی یک چک خوابوند زیر گوشم نمیدونم پدر سگ قبلش دستش رو با تفتش خیس کرده بود چون چنان زد که برق سه فاز پروندم بگذریم بعد چک خواست در رو ببنده که با پام رو گذاشتم لای در گفتم قول می دم از زندگیش برم بیرون ولی نزارید با اون ازدواج کنه مامانش در رو بیشتر فشار داد طوری که پام درد گرفت مجبور شدم پام رو بکشم و اینکه در پایان به این نتیجه رسیدم دموکراسی اصلا کاربرد نداره تا یک روز دیگه برای دعوا رفتم در خونشون ولی مامانش یکهو یقمو گرفت گفت دخترمو کجا قایم کردی هان؟؟ من هاج و واج مونده بودم چی بگم که گفتم بیا تو جیبم برش دار گفت الان میبرمت کلانتری از تو جیب هات بیرون میارن خلاصه من یک شب زیبا درون بازداشتگاه بودم و اب خنک نمی خوردم وجدانن هوا درست به ادم نمی رسید چه برسه به اب (دوستان جاده خاکی خوبه حال میده واما ادامه داستان) فردای اون روز با وثیقه مغازه دوستم ازاد شدم واقعا یک شب تو بازداشتگاه مثل یک سال میمونه اومدم بیرون یک راست رفتم سراغ دوست ترانه پرسیدم ترانه کجاست با دو دلی گفت ترانه فرار کرده و این که تا الان تو مرز ترکیه است من دوباره سه فاز پروندم ترانه ؟ ترکیه؟ وقتی پول نداره می خواد چکار کنه یک لحظه به فکرم رسید که برم جلوشو بگیرم تا خودشو نابود نکرده ولی وسیله نداشتم سریع رفتم خونه ساکم رو جمع کردم و به خونه هم گفتم میرم شمال دیگه وقت کشی جایز نبود سریع یک اتوبوس گرفتم برای یکی از شهرهای مرزی ترکیه نصف روز طول کشید تا رسیدم اونجا اولین کاری که کردم رفتم مسافر خونه گرفتم وشب رو سر کردم فردا صبح جستوجو اغاز شد تنها سرنخ من این بود که اون می خواست قاچاقی بره هر چی گشتم به در بسته خوردم دیگه مغزم به جایی نمی رسید مجبور شدم برگردماصلا تو حال و هوای درس نبودم زندگی کسل کننده شده بود همش کابوس میدیدم بعد از مدتی کم کم قیافش از ذهنم پاک شد واقعا که درست می گن که ««هر ان که از دیده رود از دل برود »» یک روز داشتم توی خیابون قدم میزدم دوباره یک کیف کف خیابون دیدم برداشتمش توش رو دیدم اینبار دو میلیون توش بود بدون این که بهش اعتنا کنم گذاشتمش همونجا و از کنارش رد شدم چون خر به خریش یک بار توی چاله میوفته دیگه از اون مسیر نمیره ولی وسوسه نذاشت برگشتم(ایا من خر هستم) و برداشتمش ایندفه یک کیف زنونه کولی بود دور وبرم رو که دیدم کسی نبود کیف رو برداشتم که یک خانوم پشت سرم صدا میزنه اقا اقا من سرم رو برگردوندم دیدم یک دختر خوشگل از توی یک ماشین شاسی دار صدا میزنه میگه میشه اون کیف رو واسم بیارید من کیف رو بردم وبهش دادم گفتم کیف واسه شماست؟ جواب داد بله گفتم واسه چی وسط کوچه گذاشتیدش گفت مسئله داره حال ندارم برات توضیح بدم (البته صحبت ها رسمی بود ولی من حال ندارم رسمی بنویسم)گفتم اگه کاری می تونم واسه شما انجام بدم بگید مکثی کرد و گفت چه کار ؟ گفتم نمیدونم واسه همین قضیه می گم گفت می تونم اسمتون رو بپرسم گفتم برای چی؟(تلافی کردم) جواب داد همینطوری؟؟ گفتم نه گفت پس می تونم از شما خواهشی کنم جواب دادم بفرمایید؟ گفتم من که گفتم کاری می تونم واستون بکنم؟(دوباره حس تیغ زدن یک دختر در وجودم مثل انگل رشد می کرد) گفت من احتیاج به کمک دارم شما هم که ادم درستی هستید کمکم می کنید؟ گفتم شرمنده پول همراهم نیست نگاه عمیقی کرد و گفت ببخشید وقتتون رو گرفتم (فکر کنم از شوخیم ناراحت شد) حس کنجکاویم گل کرد گفتم شوخی کردم بفرمایید ؟ گفت نه مرسی گفتم بگید با دو دلی گفت من می خوام شما نقش نامزد من رو بازی کنید تا بتونم ارثیه ام رو از چنگ داییم در بیارم پول خوبی رو هم بهتون میدم یک لحظه گنگ موندم دوباره گفتم هااااان؟ (واقعا طوری گفت که به یک دانشمند هم اونطوری می گفتن نمی فهمید چی میگه چه برسه به من) گفت چقدر گیجی من پدر ندارم فوت شده گفتم خدا بیامرزش گفت بزار حرفمو بزنم من خواهر وبرادر هم ندارم پدرم وصیت کرده اگه تا بیست و دو سالگی ازدواج نکنم نصف اموالش میره واسه عموی مفت خورم یک چهارومش هم واسه مادرم و یک چهارومش به خیریه می رسه البته داییم پولداره ولی حرص پول داره گفتم این چه ربطی به من داره گفت اه بر خلاف اخلاق چقدر احمقی الان بهت گفتم که به ظاهر نامزدم بشی که وقتی ارثیه ام رو گرفتم از ایران برم گفتم ای پدر این همه پسر تو این شهر برو یکی رو پیدا کن بگو این نامزدمه این که مشکل من نیست برگشتم و چند قدمی رفتم که صدام کرد پنج میلیون بهت میدم من گفتم من تویه قید مادیات نیستم ( چرت گفتم ولی نمی شد بهش اعتماد کرد واقعیتش می ترسیدم به گا برم به دوستان توصیه می کنم هر کی خواست به گا بره نره چون اصلا اب وهواش خوب نیست) گفت باشه هشت میلیون چشم هام از این حرف یک برقی زد برگشتم گفتم حالا که انقدر اصرار داری پانزده اخرش گفت ده تومن یک قرون هم بالا نمیام گفتم قبول ( دیگه وقتی حرف پول بیاد نمیشه صبر کرد ) شماره ام رو گرفت گفت فردا بهت زنگ می خانمم منم سرمو انداختم پایین و عین خری که بهش تی تاپ میدادن ذوق می کردم هی فکر می کردم با این ده تومنه برم یک پیکان اسپرت بگیرم برم تو بورس کلا تو اون شب با این ده میلیون برای کاخ سفید هم نقشه کشیده بودم فردا صبحش زنگ زد بیا جلوی پاساژ ایکس (اسم نمیگم تبلیغ میشه ) من هنوز اسمش رو نمیدونستم وقتی رسیدم اونجا دیدم سوار ماشینش هست وداره برام دست تکون میده منم رفتم سوار ماشینش شدم دستش رو دراز کرد بهش دست دادم بعد از احوال پرسی گفتم من هنوز اسمتون رو نمی دونم گفت مینا هستم منم اسمم رو گفتم قرار شد بریم داخل پاساژ برای من لباس بخره اخه به مامانش گفته بود من دکترم دبی زندگی می کنم واسه ازدواج اومدم ایران که وقتی ازدواج کردم همسرم رو ببرم دبی ( نمردیمو از سرگردی شدیم دکتر ) رفتیم لباس ها رو خریدیم تقریبا دو میلیون شد اگه اون موقع میدزدیدنم تقریبا دو میلیون و صد هزار تومن می ارزیدم البته اون صد هزار تومن تو جیب کتم بود و خودم هزار تومن هم نمی ارزم بگذریم دو تا کتاب خرید که همش اصطلاحات پزشکی توش بود یک چیزی بود که اصلا ادم دو لغتش رو می خوند گوزپیچ می شد دو شب مثل ادمایی که کنکور دارن نشستم خوندمش روز موعد فرا رسید ناهار یک رستوران شیک پنج ستاره دعوت شدم برای اشنایی رفتم داخل وقتی اونجا رو دیدم به خودم گفتم من بازدم نفسم از این طرف ها نگذشته چطوری من اومدم اینجا عین این ندید بدید ها در دیوار اونجا رو نگاه می کردم به مینا زنگ زدم پیداتون نمی کنم بیا جلوی در رفتم سمت در ورودی و پیداش کردم و با هم سر اون میزی که نشسته بودن رفتیم مامانش از خود مینا قشنگ تر بود یک نگاه به عموش انداختم قیافش برام اشنا اومد وقتی اومدم سر میز اولین سوتی رو دادم گفتم هُی به جای های ( ریدم تو این زبان اینگلیسی با این تلفظ هاش ) مینا یک نگاه به من انداخت که یعنی خفه شو منم ساکت شدم قبل از این که اونا بشینن نشستم اینم سوتی دوم. عموش شروع کرد به حرف زدن حتما از قضیه ارثیه خبر داری؟ با مینا هماهنگ کرده بودم بگم نه ولی طوری یارو نگام کرد بی اختیار سرم رو اوردم پایین وگفتم اره دیدم مینا داره دندون قرچه* میره عموش دوباره پرسید از قضیه نامزد قبلی مینا مطلع هستی؟ گفتم نه (بعدا فهمیدم که اونم مثل من واسه پول نامزد کرده بوده با مینا ولی گندش بالا اومده ) مامانش یکدفعه گفت لا اقل شما مثل اون دروغ نگفتید و از ماجرای ارثیه خبر دارید ادامه داد راستی شما خیلی سنتون پایین میزنه چند سالتون گفتم راستش من بیست وچهار سالمه ولی سه سال شناسنامم رو دیر گرفتم عموش گفت شما فامیلی؟ کسی رو ندارید؟ از دروغ گفتم راستش من بچه جنگم پایان اشنا هام رو توی جنگ از دست دادم وقتی نوزاد بودم مادربزرگم بزرگم کرد والان اون توی یک اسایشگاه تویه دبی هست به خاطر قولی که بهش دادم اومدم ایران برای ازدواج مامانش گفت پس همه چی جور دیگه بعد از ناهار برید از هتل شناسنامتون رو با مینا بیارید بعد از ظهر عقد کنید گفتم چه عجلیه حالا گفت می خوام تا پرنده از قفس پرواز نکرده بگیرمش یکدفعه زد زیر خنده و غذا مون حاظر شد غذا را میل کردیم و اومدیم بیرون من و مینا سوار ماشین شدیم و رفتیم توی راه به مینا گفتم قرار ما این نبود که اسمت بره تویه شناسنامه من گفت حرف نزن با این کار هات کم مونده بود سر هر دومون رو به باد بدی گفتم جدی می گم من نیستم گفت حرف نباشه می خواستی قبول نکنی گفتم زوری که نمیشه گفت همینی که هست گفتم نگه دار می خوام پیاده شم در ماشین را در حالت حرکت باز کردم گفت چه کار می کنی دیونه ؟ گفتم نگه دار گفت باشه همون پانزده میلیون رو میدم بشین سر جات در رو بستم رفتیم سمت خونمون رفتم داخل خونه به مادرم گفتم با دوست هام میرم شمال یک سه هفته ای نیستم شناسنامه و چمدونم رو جمع کردم و سوار ماشین شدیم و رفتیم به سوی شهر گا ( همون گا رفتن رو میگم )جلوی دفتر ازدواج من بودم و مادر مینا و عموی مینا و سپیده دختر عموی مینا بعد از این که سپیده رو دیدم قیافش خیلی برام اشنا اومد ولی انقدر ارایش کرده بود که نشناختمش بعد از کلی لی لی لی کردن رفتیم خونه بخت ولی اگه دو دو تا چهار تا می کردم می فهمیدم شدم بدبخت قرار شد یک هفته خونه ی مادر مینا بمونم از قضا دایی و دختر دایی مینا هم سه چهار روز اونجا می موندن قرار شد من ومینا روی یک تخت بخوابیم وقتی روی تخت هاشون خوابیدم اصلا خوابم نمی برد چون من هیج وقت روی تخت نخوابیده بودم وعادت نداشتم یک پتو انداختم زیرم و گرفتم خوابیدم طرف های ساعت سه یا چهار(نمی دونم دقیقا کی) حس کردم یکی با دست هام داره ور میره خودم رو به خواب زدم نوازش گرم دستی که روی گونه هام ودست هام حس می کردم باور نکردنی بود خیلی خوب بود ناگهان بوسه ای از پیشونیم برداشته شد و صدای دور شدن اون شخص رو می شد فهمید چشم هام رو باز کردم ولی کسی رو ندیدم مینا هم روی تختش خواب بود برام عجیب بود این کار مینا بود یا نه؟ فردا صبح مادر مینا ازم پرسید خوب خوابیدی یکدفعه مینا پرید وسط حرف گفت اقا از همین شب اول از من بدش میاد کنار من نخوابید من گفتم از بجگی عادت ندارم روی تخت بخوابم یکدفعه عموش با اون شکمش گفت خوشم میاد بچه خاکی هستی گفتم چاکر شمام هنوز مونده بودم اون شخص دیشبی کی بود یکدفعه سرمیز مادر مینا گفت مینا جان می خوام یک چیزی بهت بگم حالا که ازدواج کردی باید بدونی من و عموت یک ساله عقد کردیم همه می دونستن جز تو من میگی مثل خر شرک دهنم باز مونده بود مینا دیگه اوضاعش از من بدتر بود یکدفعه یک جیغ بلندی کشید و با فریاد گفت ازت متنفرم و رفت سمت اتاقش من رفتم دنبالش یکم ارومش کردم تو که می خوای بری مادرت تنها میشه اون هم احتیاج داره باید درکش کنی یکم اروم شد تا شب خودم با هر وسیله مدرن اون خونه خودمو مشغول کردم جالب اینجا بود که من سپیده رو فقط صبح دیدم و کل مدت روز اون رو ندیدم نمی دونم اب شده بود رقته بود تو زمین تا این که شب دوباره همون اتفاق افتاد نوازش و بوسه ها این بار چشم هام رو که باز کردم چیزی دیدم که اصلا مغزم هنگید وایییییییییییی خدا این چرا اینجاست الان باید چی بهش بگم اگه بزنه تو گوشم چی اره اون شخص کسی نبود جز ترانه تا منو دید یک بوسه عمیق از لبم برداشت بوسه معمولی نبود با پایان قدرتی که داشت لبش فشار میداد به لب هام زبون شیرینش رو توی دهنم می چرخوند کم کم بوسش داشت از حالت نرمال خارج می شد دستش رو می کشید روی بازو هام با این که مینا به فاصله یک متری از ما خوابیده بود می ترسیدم اون بیدار شه ولی دیگه پمپاژ خون کارشو انجام داده بود واون گلبول های سکسی بدن ما رو به گا داده بودن (این جمله اثرات همون کتابه) وحالا دیگه من واسه اون بودم و اون واسه من دست هام رو از زیر لباسش بردم دور کمرش و خیلی اروم بغلش کردم گفت دلم خیلی واست تنگ شده بود گفتم می دونم منم همینطور داشتم گردنشو لیس میزدم و اروم اروم میرفتم سمت گوشش لذتی که می برد وصف نشدنی بود لباسش رو بیرون اوردم وبند سوتینشو باز کردم دیگه شهوتم رو نمی شد خوابوند خوابوندمش روی زمین و با دو دستم پهلو هاش رو ماساژ میدادم و با دهنم بینه سینه هاش رو لیس میزدم مثل ایس پک مدام سرم رو بالا پایین می بردم لایه سینه هاش حرکات دایره وار هم دور سینه اش انجام میدادمداشت لذت می برد شلوارشو کشیدم پایین از نافش شروع کردم به لیس زدن زیگزاگ وار رسیدم به کسش وقتی کسش رو خوردم مثل دفعه اول سرم رو فشار داد سمت کسش داشتم می خوردم که طمع لزج بد مزه ای اومد توی دهنم همش بالا اوردم روی شکمش حالم بهم خورد ولی ادامه دادم برشگردوندم ومثل فک افتادم روش وکیرم تا دسته توش تلمبه میزدم که ابم اومد وهمشو خالی کردم تو کونش که یکدفعه چراغ اتاق روشن شد…..ادامه داره دوستان سبک رو کاملا عوض کردم اگه این سبک باعث خستگی شد شرمنده عوضش می کنم اگه نه که ادامه می دم در ضمن مجبورم جزئیات رو بگم چون نگم از جذابیت داستان کم میشه من خیلی راه دارم تا نویسنده بشم و فقط اینجاست که می تونم ببینم می تونم با نظرات شما به نویسندگی برسم یا نه بازم عرض می خوام بابت غلط املایی گنگ بودن نقاطی از داستان و این که قول میدم نمودار داستان رو به بالا باشهنوشته‌ خاکستر

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *