سلام این یک خاطره شیرین است که می نویسم و داستان نیست استخاطره ای که می خواهم براتون تعریف کنم بر می گرده به عید پارسال یعنی موقعی که من هفده سالم بود بگذارید از خودم بگم قدم 176 وزنم 69کیلو سینه هام هم 70 است و یه برادر دارم که اسمش میلاد است که دوسال از خودم کوچکتر است ماجرا از اونجا شروع شد که توی مدرسه یه دوست داشتم به اسم پریسا که همیشه میگفت آدم باید دوست پسر داشته باشه و از این حرفها وهمیشه توی موبایلش یه عالمه فیلم و عکس سکسی داشت چند روز مونده بود به آخر سال که کلاسها به هم پاشیده بود بیشتر بچه ها مسافرت بودند یا اصلا نیامده بودند ما هم فقط میومدیم سر کلاس و میرفتیم یه روز همه بچه ها بیرون بودند و فقط من و پریسا توی کلاس بودیم پریسا گفت بیا امروز میخام یه چیز جالب نشونت بدمیه فیلم از یه دختری بود که با یه دستگاهی خود ارضایی می کرد پریسا میگفت دوست دارم جای این بودم میبینی چه لذتی میبره اسمش ساشا گری است وعشقه منه بعد ازش پرسیدم اینا چیه که باهاش حال میکنند گفت دیلدو بعد اومدم که از تو کیفم خوراکی بردارم وقتی که خم شدم دیدم که یه چیزی رفت لای کونم یه دفعه جا پریدم دیدم پریسا هست که یه خیار قلمی دستش بود و داره می خنده وگفت که خوشت اومد راستش یه کم جا خوردم گفتم پریسا چه کار می کنی گفت دارم بهت حال میدم من که کارم شده همین وقتی که رفتم خونه ماجرای اونروز توی زهنم بود رفتم دستشویی خودم رو که تمیز میکردم دستم رو مالیدم به سوراخ کونم انگار خوشم میومد با نوک انگشتم قلقلکش می دادم انگشتم رو یه کم دادم تو لذت داشت اومدم توی رختخوابم دلم می خواست به خودم وربرم اصلا خوابم نمی برد ساعت دو ونیم صبح بود یاد پریسا افتادم رفتم سر یخچال یه دونه خیار کوچک بر داشتم و اومدم گذاشتم دم سوراخ کونم خیلی حال میداد ولی می ترسیدم داخل کنم یه دفعه دلم رو به دریا زدم ویه بار امتحان کردم داخل نرفت با آب دهنم خیسش کردم دوباره امتحان کردم یه کمش که رفت داخل دردم اومد بیخیال ماجرا شدم و خوابیدم فردا صبح ماجرا را برای پریسا تعریف کرد خندید وگفت چه زود خوشت اومده من که یه خیار بزرگ رو قشنگ داخل خودممی کنم و همش مورد این ماجرا صحبت می کردیم مدرسه رو تعطیل کردند توی راه که با پریسا میومدیم همش راجب همین حرفها صحبت می کردیم سر کوچه ما که رسیدیم یه دفعه چشمم به برادرم افتاد اونها هم تعطیل شده بودند و داشت با دوستاش فوتبال میکرد پریسا بهم گفت خوش به حالت که این برادر خوشگل رو داری اگه افتخار می داد باهاش دوست میشدم گفتم پریسا خجالت بکش این حرفها یعنی چی گفت پدر شوخی کردم ولی خوشگله ها دوست داشتم همچین پسری کونم بگذاره کفرم در اومد خندید و خدا حافظی کرد و رفت اومدم خونه مادرم همه جا رو تمیز کرده بود و فرشهامون رو هم که خشک شده بود رو پهن کرده بود همه جا برق میزد یه دفعه میلاد با کلی خاک و خول اومد تو خونه صدای ما درم در اومد که برو گم شو تو حمام لباسهات رو هم عوض کن پوستم کنده شده ازبس نظافت کردم بعد از چند دقیقه میلاد صدا زد که مادر یه حوله برام بیار مادرم صدا زد مریم یه حوله نو براش گرفتم از توی کمد براش ببر وقتی بردم در حمام بسته بود در زدم گفتم داداشی بیا حوله بگیر دیدم که اومد بیرون همون لحظه به پریسا حق دادم یه شورت اسپرت که خیلی سکسیش کرده بود پاش بود ویه کیر که خیلی حشری کننده بود از زیر شورتش که اومده بود بالا معلوم بود که کیر بزرگی داه حسابی حشریم کرده بود فردای اونروز (روز قبل از عید نوروز)مادرم گفت که مریم من با پدرت میریم که یه سری خرت و پرت بخریم مواظب باش این مرده سر به هوا دوباره همه جا رو به هم نریزه ممکنه که یه کم کارمون طول بکشه اگه دیر اومدیم غذای داداشت رو بهش بده بخوره و مواظب باش تا ما بر گردیم نزدیکی های ظهر بود برنج رو دم گذاشتم و مرغ رو هم درست کردم و رفتم پای کامپیوترم رفتم توی اینترنت دنبال عکسهای سکسی ولی همشون فیلتر بودند یه دفعه یاده اون خانم سکسی افتادم اسمش رو سرچ کردم که نگو و نپرس همشون رو با دقت دیدم داشتم میمردم رفتم سر یخچال یه خیار برداشتم و با کرم چربش کردم و گذاشتم دم سوراخم یه کم از کرم رو هم به سوراخم مالیدم خیار رو یه فشار دادم نصفش رفت داخلم دردم گرفت ولی حال میداد درش آوردم و چند بار تکرار کردم لذت توصیف نشدنی داشت بیشتر فرو کردم دیگه حالم دست خودم نبود لباسهام رو به کلی در آوردم و داشتم لذت دنیا رو می بردم و دعاش رو به جون پریسا میکردم یه نیم ساعتی گذشت توی حس بودم خوابیده بودم روی تختخ پاهام رو جمع کرده بودم توی شکمم و تا آخر خیار رو فرو می کردم که یه دفعه دیدم میلاد بالا سرم وایستاده اصلا متوجه اومدنش نشده بودم انگار برق سه فاز به بدنم وصل کرده بودند سریع خودم رو جمع و جور کردم گفتم بی شعور چرا در نزدی که گفت فهمیدم دست پیش رو می گیری که پس نیفتی وای اگه مادر و پدر بفهمن چه دختر خانومی بزرگ کردند قسمش دادم که نگه گفت حالا نهار من رو بده که خیلی گرسنه هستم راجبش بعدا یه فکری میکنم نهارش رو دادم ولی اصلا از گلوی خودم پایین نرفت ساعت 3و4 بود که مادر و پدرم اومدن خونه پدرم گفت زودباش که خیلی گرسنه هستم مادرت امروز هم جیبم رو خالی کرد هم انرژیم رو داشتم نهار پدرم رو می کشیدم که مادرم پرسید راستی داداشت نهار خورده گفتم آره خورد و دوباره رفت بیرون شب برادرم چیزی نگفت ولی وقتی می رفت بخوابه گفت اینم عیدی من به خواهرم تو هم عیدی من یادت نره گفتم باشه هر چی گرفتم بهت میدم گفت گوگولی پول نه ولی بعدا بهت میگم دو سه روز از عید هم گذشته بود و برادرم به قولش وفا کرده بود و حرفی نزده بود روز سوم عید بود که میلاد پیشم اومد و گفت من به قولم وفا کردم حالا نوبت تو است که به قولت وفا کنی گفتم باشه هرچی بخواهی بهت میدم راستش بد جور ازم آتو داشت گفتم چی می خواهی من من کرد و گفت هر چی بخام گفتم آره گفت همون که به خیار می دادی باورم نمی شد که از برادر کوچیکم چی می شنوم گفتم متوجه نشدم گفت خودت رو به اون راه نیار خوب می دونی چی میگم گفتم بی شعور من خواهرتم گفت نمی دونم قول دادی من هم روش حساب کردم که یه دفعه صدای مادرم اومد گفت بچه ها زود بجنبید می خواهیم بریم خونه خاله برادرم گفت قبوله یا بگم گفتم باشه تو رو خدا نگو گفتم کی گفت خودم برنامه اش رو ردیف میکنم رفتیم خونه خاله واینا واز راه رفتیم خونه مادر بزرگم شام رو که خوردیم سفره رو جمع کردم و رفتم توی آشپزخانه میلاد اومد پیشم و گفت وقتی پدر اینا خواستند برن خونه بگو من و میلاد پیش مادر بزرگ می مونیم من هم به مادرم گفتم اون هم به شرط اینکه مادر بزرگم رو اذیت نکنیم قبول کرد ومن ومیلاد پیش مادر بزرگ موندیم مادر بزرگم که یه خانم پیر و تنها بود قرصهای آرام بخشش رو خورد و خوابید اینجا بود که فهمیدم مخ برادر میلاد مثل ساعت کار می کنه عجب نقشه ای کشیده بود ساعت 12 شب بود که که میلاد گفت بیا توی اطاق پذیرایی با کلی ترس و دلهره رفتم توی اطاق گفت چند وقته این کار رو می کنی گفتم به خدا تازه شروع کردم گفت حال می داد گفتم نه زیاد گفت دروغ نگو خودم دیدم که چه حالی می کردی گفتم خوب حالا چه کار کنم گفت مثل همون روز لخت شو شلوارم را با هزار ترس و لرز در آوردم که میلاد گفت جونم به این کون چقدرتا حالا به خاطرش جلق زدم گفتم چی گفت من همیشه دیدت می خانمم و هر موقع تنها میشم یا توی حمام میرم این کار رو می کنم و کیرش رو در آورد اصلا باورم نمی شد از اونی که فکر می کردم بزرگتر بود کلاهک کوچک ولی هر چی به ته می رفت کلفت تر می شد منم دراز کشیدم گفت روی شکمت بخواب نمی خواهم که کوست رو بکنم گو گولی بعد میلاد هم لخت لخت شد و روی کونم نشست لپ های کونم رو از هم باز کرد یه تف که مثله چسب بود دم سوراخ کونم مالید و انگشت کرد و کیرش رو گذاشت دم سوراخم یه فشار داد که دنیا دور سرم چرخید اشکم در اومد گفتم داداشی تو رو خدا ولم کن گفت کجاولت کنم کلی نقشه کشیدم گفتم خب آروم تر گفت باشه دوباره فشار داد یه کم از کیر کلفتش رفت داخل نفسم بند اومد بی حرکت موندیم درد داشت گفتم میلاد درش بیاردارم جر می خورم گفت چیزی نگو که تمومه و همش می گفت جون جون چه بچه کونی بخورمش کیرش رو در آورد گفت فهمیدم چی خوراکت است و یه خیار برداشت خیسش کردو تا آخر توی کونم کرد وگفت اجازه بده که یه کم بازش کنم که اذیت نشی فکر کنم تخصص داشت خیلی حال می داد درد کیر میلاد همراه با لذت اون خیار. همش میگفتم داداشی ممنون یه چند دقیقه ای این کار رو کرد ودرش آورد و یه تف دیگه به سوراخم زد و کیرش رو گذاشت دم سوراخ کونم و یه فشار دیگه داد که فکر کنم تاآخر کیرش رفت داخل چون شل شدم و نفس کشیدن یادم رفت درد لذت آوری داشت شروع کرد به بالا و پایین رفتن چند لحظه ایگذشت درد تبدیل شده بود به لذت کامل توی آسمونا بودم دوست داشتم اون لحظه تا ابد ادامه داشته باشه میلاد هم میگفت دیگه مال خودمی و همش جون جون بدنش عرق کرده و گردنم و گوش هام رو می لیسید که کاملا حشریم کرده بود ور پریده خیلی حرفه ای بود کیرش داغ داغ بود و توی حس عجیبی بود که فهمیدم داره ارضا میشه سرعتش بالاتر رفت که یه دفعه حس کردم یه چیز داغی داخلم خالی شد میلاد هم از حرکت افتاد و تکون نمی خورد بی حال بود نای بلند شدن نداشت دو دقیقه بعد بلند شدولی وقتی کیرش رو در آورد انگار یه چیز از بدنم کم شد دوست داشتم در نمی آورد گفت دم خواهر گلم گرم زود برو یه وقت مادر بزرگ بیدار نشه من میرم حمام و و همین جا میخابم ساعت یک و نیم بود رفتم سراغ مادر بزرگ دیدم که خواب خواب است اصلا انگار تو این دنیا نیست از اون به بعد کار من و میلاد همین شده تقریبا هفته ای دو بارکونم رو که ماله خودش می دوند رو جر میده اگه دوست داشتید بقیه اش رو هم براتون تعریف کنم نظر بگذارید ولی شرافتا توحین نکنید . نوشته مریم
0 views
Date: November 25, 2018