نمیدونم چی شد که من از این سایت سر دراوردم ولی دیدم تو انبوه دروغ و واقعیتها غرق شدم خواستم منم از خاطره منحصر به فردم که تا الان هنوزم باهاش در گیرم واستون بگم…چند وقتی بود که تو محیط کارم ارتقا گرفته بودم من حسابدار یه شرکت شبانه روزی هستم از وقتی که به محل کار جدیدم که تو یه اتاق جدید و خلوت رفته بودم زیاد نمیگذشت که متوجه شدم رفت وامد یکی از همکارای آقا به اتاقم بیشتر شده و خیلی بهم توجه میکنه اولش زیاد محلش نمیدادم راستش من متاهل و دو تا دختر خوشگل دارم مردم هم خیلی متعصب و خانواده دوسته…خلاصه کم کم بعد از یکی دو ماه که گذشت دیدم همکارم بهم ابراز علاقه میکنه و با اینکه خودشم متاهله ولی بهم میگفت خیلی منو دوست داره و فقط و فقط به چشم خواهر و برادر بهم نگاه کنیم منم بهش اعتماد کرده بودم تا اینکه بعد از مدتی که حسابی از نظر عاطفی بهم نزدیک شده بود یه روز اومد تو اتاقم و بعد از کمی حرف زدن یهو دستمو گرفت بهش اعتراض کردم ولی اون گفت مگه ما مثل خواهر برادر نیستیم و حتی از دستم ناراحت شد وبا قهر رفت منم که خیلی بهش عادت کرده بودم بهش زنگ زدم وگفتم بیا اتاقم و با ناراحتی برگشت بهش گفتم باشه مثل دو تا خواهرو برادر باشیم تا اینو گفتم خم شد و لبامو بوسید قبلا گفته بود از لبام خیلی خوشش میاد با اخم بهش گفتم داداشا فقط پیشونی میبوسن خلاصه از اونروز هر وقت میومد اتاقم دستمو میگرفت و منو میبوسید خیلی بهش عادت کرده بودم این حس گناه رو دوشم سنگینی میکرد ولی چون دوسش داشتم نمیخواستم ناراحتش کنم یه روز اومد اتاقم و بعداز دست دادن و بوسیدن منو بغل کرد واروم لبشو گذاشت رو لبام تنم لرزید بهشش گفتم چیکار میکنی با ناراحتی گفت تورو خدا این ده دفعه رو بهم چیزی نگو من دارم از دوریت دیوونه میشم اگه ما مجرد بودیم حتما تو رو میگرفتم و با فشردن من به خودش یهو شروع کرد به خوردن لبام منم داشتم تو بغلش اروم میگرفتم همه عواقبشو ندیده گرفته بودم وداشتم باهاش میرفتم تو رویا شاید نیم ساعت یه بند لبامو خورد وهیچ کار دیگه ای نکرد و بعد از هم جدا شدیم و رفت روز بعد زودتر اومد تو اتقم و …احساس میکردم از نظر عاطفی خیلی بهش وابسته ام بعد از چند دقیقه دوباره همو بغل گرفتیم و باز مثل روز قبل ولی اینبار دیدم کم کم دستشو برد رو سینه هام منم مقاومت نکردم شروع کرد به مالیدن و بعد از زیر لباسم دست برد رو سینه هام و درشون اورد و شروع به خوردن کرد منم مثل همیشه رامش شده بودم چدن روز از اون ماجرا گذشت نرفتم سر کار همش تو خونه گریه زاری میکردم و عذاب وجدان داشتم تا اینکه شب شد و مردم واسه ماموریت کاری رفت شهرستان نمیدونم خیلی دلتنگش بودم وسوسه شدم بهش زنگ زدم تا گوشی رو گرفت دیدم اونم این چند روز خیلی دلتنگم شده بهش گفتم بیا پیشم تنهام باورش نشد دوباره گفتم گفت شوهر و بچه هات چی؟واسش توضیح دادم مشکلی نیست سریع خودشو رسوند ولی خیلی ترسیده بود همون جلو در همدیگه رو بغل کردیم و مثل دو تا عاشق همدیگه رو بوسیدیم و خوردیوم و لب گرفتیم داشتم از وجودش ارامش میگرفتم نمیدونستم دارم چکار میکنم فقط میخواستم پیشم باشه اونم فهمید چقد بهش وابسته شدم بعد کمی مالین سینه هام و خوردنشون دستشو برد پایین و از رو شلوارم اونجا رو ملیدن بعد سریع لباسامو در اورد و شروع به خوردن سیینه هام کرد و تو این فاصله دستشو برد تو شلوارم و سریع با دو تا انگشت کرد تو و مدام جلو و عقب میکرد داشتم از حال میرفتم منو بغل کرد گذاشت رو تخت و شلوارمو در اورد و شروع کرد به لیسیدن وخوردن …..و یه گاز محکم گرفت باز با انگشتاش کرد تو و سینه هامو همزمان به خوردن مشغول شد …همه چی واسه گناه اصلی اماده بود بهم گفت یه کم مال منو بخور منم گریه زاری افتادم گفتم نه نمیخوام از سرش یه کم اورد بیرون و به زور گذاشت تو دهنم یه کمخوردم شور بود از ترس خیس عرق بود تا چند تا مک زدم سریع شلوارشو بست و خواست بره بهش گفتم نرو خیلی داغون بودم خودشم عصبی و ترسیده بود گفت اگه بمونم باید بکنم .بعدش پرسید بکنمت؟منم سرمو به حالت بله تکون دادم …….ولی دیدم سریع انگشتاشو که تو ….کرده بود پاک کرد و گفت نه من هیچوقت نمیکنمت….وبعد رفت اونشب از خودم بدم اومده بود ازفردا تو اداره بهم نگاه هم نمیکردیم و دیگه با هم حتی سلام و علیک هم نداریم از خودم بدم میاد ولی از اون متنفرم که قدم به قدم منو به خودش وابسته کرد و منو به گناه کشوند حالا روز و شب در حال توبه کردنم ولی میدونم خدا منو نمیبخشه و از همه مهتر مردم اگه بفهمه داغون میشه……تو رو خدا خانوما آقایون متاهل تو روابطتتون بیشتر دقت کنین یک پشیمان از از کرده خوشنوشته گیتی
0 views
Date: November 25, 2018