برخورد سوم

0 views
0%

در باشگاه رو باز کردم و رفتم داخل. مثل همیشه بچه ها سخت مشغول تمرین بودن همه سرشون گرم بود. اونایی که داشتن استراحت میکردن برام دستی تکون دادن و منم مثل همیشه با خسته نباشید گفتن میرفتم سمت رختکن که لباسام رو عوض کنم. چند دقیقه ای طول کشید تا لباسام رو عوض کردم و اومدم توی سالن اصلی که یهو یه چیزی از پشت خورد توی کمرم برگشتم و دیدم ترانه و دوستاش دور هم جمع شدن و همینطور که میخندن از دور با دست بهم اشاره میکنن منم اخمی کردم و بلند گفتم جای اینکارا برین تمرین پرش چون یه عمر باید بپرین روش اونا هم بدون اینکه بهشون بر بخوره دوباره زدن زیر خنده و منم به راهم ادامه دادم. راستش دیگه به این کاراشون عادت کرده بودم بدبخت پسرای باشگاه همیشه مورد هدف پرتابهای اینا بودن و شده بودن سوژه سرگرمی هاشون توی وقت استراحت ترانه از اون دخترای شیطون و شر بود که بقول معروف سر و گوشش خیلی میجنبید و دوستاش هم بدتر از خوش خوب نمیشناختمش و رابطه مون فقط توی باشگاه بود ولی توی باشگاه از همه بیشتر با اون صمیمی بودم. یعنی در کل طبق عادتم با هیچ کس بیشتر از یک سلام علیک بُر نمیخوردم و حرف نمیزدم ولی با ترانه رابطه ام دوستانه و خوب بود. با اینکه خیلی شیطون میزد ولی دختر خیلی گلی بود و خیلی باهاش حال میکردم. فکر میکنم اون موقع ها 19 سالی داشت. یه دختر پر انرژی و با حال که از لحاظ ظاهری هم واقعا مورد پسند بود. چهره ی جذاب و زیبایی داشت با قدی بلند و هیلکی ناز و رو فرم (بخاطر تمرین مداوم). یادمه مو هاش خیلی بلند بود همیشه توی صورتش پخش میشد که اولین چیزی که توی برخورد باهاش جلب توجه میکرد همین بود.رفتم جلوی آینه کمی با صورتم ور رفتم ولی کارساز نبود تازه از خواب بیدار شده بودم و قیافه م به اندازه کافی مضحک شده بود و دست کاری کردن فقط باعث خراب تر کردن کار میشد. همینطور که روی بدنم دست میکشیدم تا عضلاتم از خواب بیدار بشه از آینه پشت سرم رو نگاه میکردم که دخترا بگو بخندی راه انداخته بودن و واسه خودشون حال میکردن لبخندی زدم و مشغول ادامه کارم شدم. باشگاه مثل همیشه شلوغ و پر رفت و آمد بود، از استریو های قدرتمند سالن آهنگهای تحریک کننده و خیلی تند پخش میشد و خلاصه حسابی جو سازی میشد اون طرف سالن خانمها مشغول ورزش بودن و این طرف هم آقایون، دستگاهها همه جای سالن پخش شده بودن و آدم یاد میدون مین میفتاد روی دیوارهای سالن پر از عکسها و پوسترهای قهرمانای معروف بود و بین اونها عکس قهرمانهای باشگاه هم به چشم میخورد. کاپها و مدالهای قهرمانی هم پشت شیشه های روی دیوار دکور شده بودن و خلاصه نمای قشنگی رو ساخته بودن.به آینه نگاه کردم، دخترا همچنان مشغول تمرین فک و دهن بودن و دور هم بگو و بخندی داشتن سرم رو تکونی دادم و مثل همیشه زیر لب چند تا تیکه انداختم بعدم راه افتادم سمت اتاق وحشت اتاق وحشت اسم یکی از اتاقهای باشگاه بود که بچه ها این اسم رو روش گذاشته بودن چون توش فقط کارای خطرناک انجام میشد و واقعا هم وحشتناک بود در اتاق همیشه قفل بود و کسی حق نداشت بره داخل جز حرفه ای ها و یا کسایی که مجاز بودن برن داخل. البته کسی نمیدونست توش چه خبره و چی به چیه و فقط از روی تعریفهای دیگران و چیزایی که شنیده بودن این اسمو روش گذاشته بودن.رفتم جلوی میز محمد (منشی باشگاه) بهش اشاره کردم کلید اونم یه چشمک زد و کلید رو از توی کشوش پرت کرد سمتم. یه نگاهی به دور و برم کردم که مطمئن بشم کسی حواسش بهم نیست بعد رفتم سمت کیفم وسایلم رو برداشتم و بعدشم با عجله رفتم سمت اتاق و تازه میخواستم در رو باز کنم که یهو ترانه مثل جن پشتم ظاهر شد و صدام کردسریع برگشتم سمتش و گفتم بله؟ترانه – جون ارا یه چیزی بگم قبول میکنی؟من – تا چی باشهترانه – منم میخوام بیام داخلمن – اگه جای تو بود که در رو کسی قفل نمیکرد برو سر تمرینت.ترانه – چون من اذیت نکن، بذار بیام قول میدم به کسی نگم.یه نگاه معنی دار بهش کردم و گفتم الان اینجا ایست نکن محمد میبینه بهت گیر میده.ترانه – ارا خواهش میکنم؟من – وقت منو نگیر تمرینم دیر شد ای باباترانه یه قیافه ی حق به جانب گرفت و گفت یعنی قبول نمیکنی؟نفس عمیقی کشیدم و گفتم چه گیری کردیما باشه بیا ولی مسئولیتش با خودته در ضمن هرچی میبینی فراموش میکنی، بفهمم جایی حرفی زدی دیگه…ترانه – باشه پدر اخلاق سگتو همه میدوننمن – قربون آدم چیز فهمیه نگاهی به دور و برم کردم بعد در اتاق رو باز کردم و اونم با اشاره من رفت داخل. همون موقع محمد با دستش بهم اشاره ای کرد که منم از با اشاره بهش گفتم خودیه و بعدم خودم رفتم داخل. ترانه قیافش شده بود عینه بچه های تازه به دوران رسیده با کنجکاویه تموم به محیط اتاق نگاه میکرد و همه چیزو مورد بررسی قرار میداد. منم بدون اینکه چیزی بگم رفتم جلوی آینه از جیبم چند تا آمپول و سرنگ در آوردم و مشغول آماده کردن شدم.ترانه که خیلی پکر پشت سرم وایساده بود گفت همین بود؟ این اتاقی که که درش همیشه قفله همینه؟همینطور که سرنگها رو پر میکردم نیشخندی زدم و گفتم انتظار داشتی سر بریده و دست و پاهای آویزون از اتاق ببینی؟ اینجا حرفه ای ها میان دوپینگ میکنن، همین.ترانه – ای پدر منو باش گفتم چه خبره و چقدر هیجان در انتظارمه شما ها هم یه جوری ناز میکنین انگار واقعا همینطورهمن – من که بهت گفته بودم. حالا برو بیرون.ترانه – کجا؟ حالا که اومدم بذار ببینم بقیه اش رو دیگهشونه هام رو انداختم بالا و بدون اینکه چیزی بگم 4 تا سرنگ بزرگ رو هوا گیری کردم و آماده شدم واسه تزریق. ترانه پشتم وایساده بود و با دقت خاصی مبهوت کارای من بود منم با همون اخم همیشگیم جلوی آینه با یه دستم فیگور باز گرفتم و آمپول اول رو محکم فرو کردم داخل بازوم. از آینه یه نگاهی بهش کردم دیدم قیافه ش رو مچاله کرده و با وحشت داره به بازوم نگاه میکنه خندم گرفته بود ولی به روی خودم نیاوردم و کارم رو ادامه دادم. آمپول اول رو از بازوم کشیدم بیرون و آمپول بعدی رو گذاشتم روی پشت بازم (زیر بازو هام) و تازه فرو کردم که یهو ترانه گفت بلند گفت نه منم که حواسم پرت شده بود دستم کج شد و یهو دیدم خون از پشت بازوهام داره با فشار میریزه بیرون (سرنگ رفته بود توی رگم)همینطور که سرنگ پشت بازو هام فرو رفته بود برگشتم سمتش و گفتم ببین چیکار کردی زود از روی میز کناریت پنبه رو بده به من.ترانه با عجله پنبه رو داد بهم بعد دستش رو گذاشت جلوی دهنش و با وحشت به پشت بازو هام خیره شد که خون ازش میرخت بیرون. سریع با پنبه دستم رو تمیز کردم که پشت بازوم رو ببینم بعد سرنگ رو از پشت بازوم کشیدم بیرون و دوباره با قدرت فرو کردم همونجا اما اینبار با دقت و بیرون از رگ با اینکه خون ریزی شدیدی داشتم ولی تمرینم داشت دیر میشد و باید زودتر میرفتم واسه همین فرصت واسه تمیز کاری نبود ترانه که هنوز دستش جلوی دهنش بود مبهوت کارای من بود یهو چند تا سرفه بلند زد و همینطور که دستش جلوی دهنش بود با سرفه و حالت تهوع دوید سمت در و از اتاق رفت بیرون منم نیشخندی زدم و مشغول ادامه کارم شدم.چند دقیقه بعد کارم تموم شد از اتاق اومدم بیرون و رفتم توی دستشویی رو خلاصه هر جوری بود جلوی خون ریزی رو گرفتم و رفتم واسه تمرین که یهو یادم از ترانه افتاد. سالن رو نگاهی کردم و دیدم اثری ازش نیست با تعجبم رفتم پیش محمد و ازش سراغوش گرفتم که اونم گفت با حال بدی از اتاق رفت توی دستشویی و بالا آورد بعدم سریع وسایلش رو برداشت و رفت بعدم گیر داد چه بلایی سرش آوردی و… که منم براش همه چیزو تعریف کردم و بعد از اینکه کلی خندیدیم رفتم سمت تمرین1 سال بعد…پارتی یکی از دوستان بودیم، با سعید و ماندانا نشسته بودیم توی حیاط دور یه میز کوچیک و به جمعیت زیادی که اونجا بودن نگاه میکردیم و البته گه گاهی هم سعید تیکه میپروند و میخندیدیم.سعید – کمربند اونو نگاه کن.همینطور که میخندیدم گفتم راست میگیا چه دکوریهماندانا همینطور که گوشه لباس سکسیش رو مرتب میکرد گفت بی کلاسها اون جنسش پوسته.سعید – احتمالا پوست خرهمن – نه پدر قاطره. نگاه کن جنشش معلومه.سعید – اصلا تو جنس شناس نیستی. اگه هستی سریع بگو اون جیگری که کنار میز آخر حیاط وایساده و پشتش به ماست خصوصیاتش چیهیه نگاهی یه پشتم کردم بعد برگشتم سمت بچه ها گفتم از اوناییه که روی کار پدرتو در میارهسعید – حالا از کجا بفهمیم؟من – خب تست میکنیمسعید – یعنی بریم بکنمیش؟من – آره دیگه. البته تو که نه منظورم خودمهماندانا که تاحالا چپ چپ نگاه میکرد گفت خوب شد جملت رو ادیت کردی چون الان بود که پشت دستی بیادسعید – همین کارا رو میکنی عقده ای میشم خیانت میکنم بعدم مچمو میگیری دعوا میشه دیگه حالا منم بکنمش چی میشه؟ماندانا – دهنتو ببند تا پشت دست نیومده. پاشو برو یه شیشه مشروب بیار تموم شد.سعید – هرکی خورده بیاره به من چهمن – خب بازم خودت میشی دیگه. پاشو برو تا منم ببینم چه طوری میشه زد تو کار این جیگرسعید – حرومت بشه اگه تنها بکنی. فحش ناموس گذاشتممن – انقدر بذار تا خسته بشیسعید – از اولشم بی ناموس بودی.من – آفرین حالا برو دنبال نخود سیاه.سعید از جاش پاشد و همینطور که غرغر میکرد راه افتاد سمت خونه که از داخل مشروب بیاره.ماندانا – باز سر و گوشت میخواره ها؟ کی دست از این کارا بر میداری؟ یه دختر خوب پیدا کن بچسب به اونو زندگیت به فکر آینده ت باش.من – دختر خوب تموم شدهماندانا – بگردی همه جوره هست.من – بیخیال پدر گیر نده.ماندانا – شما پسرا هیچ وقت آدم نمیشین. بی مسئولیت های بی تعهدمن تو فکر دختره بودم و با دقت نگاه میکردم که برگرده قیافش رو ببینم (پشتش به من بود) و ماندانا هم مدام به گیر میداد خلاصه چند دقیقه ای گذشت تا سعید از راه رسید و شد فرشته نجات ما از دست مانداناسعید شیشه مشروب رو گذاشت روی میز و گفت کوفتتون بشه یک ساعت منت دختره رو کشیدم اینو بهم دادماندانا – وظیفت بود. بتمرگ انقدر چشماتو کار ننداز.من – شرط چی بذاریم؟سعید – که چی؟من – که حرف من میشهماندانا – بس کنین دیگه بی ادباسعید – به من چه کرم از اینهمن که از دختره نا امید شده بودم برگشتم سمت بچه ها و گفتم اینم که برنگشت ببینمیش ولی بی شرف چه هیکلی داره معلومه ورزش کار قدیمیه.سعید – ول کن پدر این همه جیگر چیکار با اون داری. همین ماندانا رو ببین، اگه 3 تا جیگر اینجا باشن یکیشون مانداناستماندانا – عر عر حالا چی شد به این نتیجه رسیدی؟سعید – واسه اینکه از اولی که اومدیم ملت دارن با چشاشون لیس میزننت بعدم که اینجا نشستیم سر جای دور و برمون دعوا بودماندانا – بی غیرتمن – از چیزای نداشته حرف نزنینسعید – باز حوصلم سر رفتماندانا – ببینم میتونی 2 دقیقه بشینی سر جات یا نه؟ از اولی که اومدی هی وول میخوری انگار نه انگار اومدیم مهمونی.سعید – وول خودتی.من – حالا من یه سوال میپرسم تو فوری جواب بدهسعید – هوم؟من – رنگ لباس ماندانا رو ندید بگوسعید با خوشحالی بهم نگاهی کرد بعد به ماندانا که با وحشت به ما خیره شده نگاهی کرد و گفت بکش پایینسعید چسبیده بود به ماندانا اذیتش میکرد و منم هرهر میخندیدمماندانا – ارا لال بشی با این شوخی هات تو رو خدا بگیرش الان بی آبروم میکنه.خم شدم روی میز کشیدمش کنار و گفتم تقلب نکن، قرار شد ندید بگیسعید یه نگاه متفکرانه به ماندانا کرد و گفت همونطور که از لباس سکسیش معلومه سوتین که نداره ولی بقیه ش رو باید فکر کنممن – اوکی پس تو تا فکر کنی من یه سری به این جیگر بزنم و بیامسعید – فحش ناموس گذاشتم اگه بری بشین سر جات من قول میدم بزودی رنگ شرته ماندانا معلوم بشهماندانا – خاک تو سرت یواش الان ملت فکر میکنن با جنده لاشی اومدی احمق انگار نه انگار دوست دخترشم.سعید – پدر همه کر و لالن به جز ما 3 تابدون توجه به جر و بحث همیشگی اون 2 تا توجه کنم راه افتادم اون سمت حیاط ببینم جیگر کشف نشده چی میگه خلاصه شوخی شوخی کار به جدیت کشید و رفتم اون سمت حیاط. از دور یه اشاره ای به سعید کردم و اونم برام یه بیلاخ بزرگ نشون داد و زیر لب چند تا فحش داد منم همینطور که میخندیدم رفتم اطراف جیگره و آروم آروم بهش نزدیک میشدم که یهو یه چیزی خورد توی شونم با عجله برگشتم کنارم و دیدم سعید همینطور که نفس نفس میزنه دستش روی شونمه سریع کشیدمش کنار و گفتم اینجا چه کار میکنی؟ کی رسیدی اینور حیاط؟سعید نفس نفس زنان گفت دلم طاقت نداد، ماندانا رو خر کردم و یورتمه اومدمبا عجله چرخیدم به پشتم و دیدم بله همه دارن ما رو نگاه میکنن و احتمالا فکر کردن اتفاقی افتادهمن – خیلی خری بی آبرومون کردی که.سعید – ولش کن جیگرو عشقستمن – برو گمشو بی ابرو شدیم.سعید دستمو کشید سمت جیگره و گفت بیا بریم باباکشیدمش سمت خودم و گفتم میخوای دردسر درست کنی؟ برگرد پیش ماندانا تا صحنه رو نگرفته.حالا از ما اصرار و از اون انکار خلاصه به هر وضعی بود فرستادمش سمت میز خودمون که برگرده پیش ماندانا خودمم رفتم سمت جیگره و تازه داشتم بهش میرسیدم که سعید دوباره صدام زد با عجله برگشتم سمتش همینطور که بهش اشاره میکردم برو به راهم ادامه میدادم که یهو محکم خوردم به یکی و حس کردم الانه که پخش بشه روی زمین واسه همین با عجله دستمو انداختم روی شونش و کشیدمش سمت خودم که نیفته و وقتی آوردمش نزدیک خودم با ناباوری دیدم همون جیگره جلوم وایساده و البته سرش پایین بود و داشت خودشو جمع و جور میکرد به خودم گفتم جیگر که نشد هیچ آبرومون رفت میخواستم جیم بشم ولی نمیشد چون شونه دختره هنوز توی دستم بود با عجله خودم رو کشیدم عقب که همون موقع دختره سرش رو آورد بالا موهای پخش شده توی صورتش رو زد کنار و گفت معلوم هست چیکار میکنی با این هیکل…منم که دهنم از تعجب وا مونده بود آروم گفتم ترانه…؟ترانه دوباره موهای توی صورتش رو زد کنار بعد با تعجب بهم خیره شد و گفت ارا خودتی؟ باورم نمیشهمن – فکر کنم خودمم منم همینطور اینجا چه کار میکنی؟ترانه – واه؟ همون کاری کاری که تو میکنیمن – اِه؟ خوب شد گفتی معلوم هست کجایی دختر خوب؟ انقدر بی معرفت بودی و خبر نداشتیم؟ترانه دستم رو کشید (از بین جمعیت رفتیم کنار دیوار حیاط) و گفت ببخشید ارا بعد از اون روز یک بار دیگه اومدم باشگاه ولی تا چشمم به اون اتاق افتاد دوباره حالم بد شد و نزدیک بود بالا بیارم بعدم رفتم یه باشگاه دیگه و از اونجایی هم که ازت نه شماره ای داشتم نه راه تماسی دیگه ندیدمت تا الان که بعد از یک سال جلوم وایسادیدستی توی موهای بلندم کشیدم (اون موقع تازه داشتم موهام رو بلند میکردم) و گفتم که اینطور ولی خیلی بی معرفتی، انقدر اذیتت کرده بودیم؟ترانه – نه پدر تقصیره خودم بود، نباید پامو اونجا میذاشتم.من – من که بهت گفته بودم حالام ولش کن گذشته ها گذشته. با کی اومدی؟ترانه – با چند تا از دوستام.من – آهان. میای پیش ما؟ترانه – شما؟من – آره من با یکی از دوستام و دوست دخترش اونور حیاط نشستیم. اگه افتخار میدی که در خدمت باشیم.ترانه – باشه، میزتون رو نشون بده من اینارو میپیچونم چند دقیقه ای مزاحمتون میشم.من – حتما بیا، خیلی دلم واست تنگ شده بود بی معرفت.ترانه – باشه آقای با معرفتیکم دیگه باهاش شوخی کردم بعد از ترانه جدا شدم و برگشتم سمت میز خودمون. سعید لم داده بود روی صندلی و با غضب بهم نگاه میکرد و ماندانا هم منتظر بود سعید به در و داف نگاه کنه تا مچشو بگیره لبخند ملیحی زدم و نشستم روی صندلی خودم، ولی سعید همچنان با خشم بهم نگاه میکرد جوری که یکی نمیدونست فکر میکرد ارث باباشو خوردممن – هوم؟سعید – تو ناموس نداری نه؟من – خب نهسعید – همون، چون با اون فحشی که من گذاشتم سیب زمینی بود رگ میکشیدمن – برو پدر کلی زده حال خوردم.سعید – تو یک ساعت داشتی با دافی لاس میزدی دیگه درد میخوای؟من – برو پدر ضایع شدمسعید -آره؟ پس آه من گرفتت.من – حرف مفت نزن دختره آشنا در اومدسعید – بکنش بودی؟من – نخیر هم باشگاهیسعید یهو زد زیر خنده و گفت این آشنایی بود؟من – هم باشگاهی معمولی نه، دوستم بود.سعید – خب دوستتو نمیشه بکنی؟من – ولم کن پدر تو که از بیخ عربیسعید – خودتیماندانا – هنوز رفیقتو نمیشناسی؟ باورت میشه روز سوم دوستیمون ازم سکس میخواست؟همینطور که با نا امیدی به اطرافم نگاه میکردم گفتم دادی بهش؟سعید – اینو باش، با افتخار دادماندانا نگاه معنی داری به سعید کرد و گفت با اینکه اهل این حرفا نبودم ولی انقدر دوست داشتم که از جونم واست بگذرم بدنم که چیزی نبود. ولی کاش بعضی ها قدر بدونن.من – آره از زیرابی هاش مشخصه چقدر قدر میدونهسعید – باز حرفای زشت شروع شد شرم کنین پدر تو کی اینو میکنی؟من – چرت و پرت نگو. قرار شد بیاد پیشمون یکم با هم باشیم، نه اینکه بی آبروم کنی؟سعید – جدی میگی؟ آخ جون به تو میگن رفیق، حالا فحشمو پس میگیرمبه ماندانا نگاهی کردم و گفتم جیگر من که نمیتونم جلوی مهمون حرکت بزنم ولی تو مراقبش باش بی آبرومون نکنه.ماندانا – این چرت و پرت زیاد میگه، چشمش چپ بره کورش میکنمبرای ماندانا یه بوس محکم فرستادم و گفتم فدای توچند دقیقه ای گذشت و با اراجیف سعید میخندیدیم که یهو ترانه از راه رسید و بعد از کلی تعارف و تشریفات نشست کنارمون. یه لباس مجلسی بلند رنگی تنش بود که با توجه به اندامی بودنش توی اون هیکل ناز واقعا تحریک کننده بود و یه جای آدم میرفت واسه خودش سعید هم که به خواسته ش رسیده بود مدام چشم چرونی میکرد و من میدونستم توی دلش چه ذوقی بپاستلیوان پر از مشروب رو دادم دست ترانه و گفتم به سلامتی هرچی دوست بی معرفته از جمله خودتترانه همینطور که میخندید گفت انقدر اذیتم نکن. هرکسی جای من بود و اون صحنه های جنایت رو میدید همینطوری میشدماندانا – جنایت؟ترانه – آره بابا، نمیدونی این احمقا با خودشون چیکار میکنن اینکارا واقعا جنایت در حق بدنه.سعید همینطور که واسه خودشو و ماندانا مشروب میریخت گفت پس ما چقدر صحنه جنائی دیدیم و خبر نداشتیم میگم نکنه فردا ما رو بعنوان شاهد جنایت ببرن دادگاه؟من – نترس دادگاه جانوران هنوز بوجود نیومدهسعید – بی تربیت. انگار نه نگار مهمون ویژه داریممن – حالا از کجا فهمیدی ویژه ست؟سعید – از اونجایی که خیلی هواشو داریمن – من هوای تو هم دارم عزیزمسعید – ماندانا این به من نظر داره پشت دستی بزن بدوماندانا یکمی چپ چپ نگامون کرد بعد به ترانه گفت ببخشید عزیزم این دو تا هر دوشون از یه جنسن و بدتر و خوبتر ندارن. شما جدی نگیر، ته دلشون چیزی نیست.سعید – دروغ نگو من ته دلم یه عالمه روده دارممن – ولی من تو دلم هیچی نیست.سعید – آره، عینه حیوون خشک شدهمن – باز فک و فامیلاتونو شکار کردن؟تازه داشت بحث بالا میگرفت که همون موقع ماندانا زد روی میز و گفت بسه دیگه ای باباسعید – خشن روح لطیفمو خش دار کردی ها؟ بهت گفته باشم. ایشهمینطور که میخندیدیم بی اختیار زیر چشمی به ترانه نگاهی کردم، موهاش مثل همیشه توی صورتش پخش بود، وقتی میخندید دندون های کوچولو و مرتبش برق عجیبی میزد و دل آدم رو یه جوری میکرد حس میکردم از وقتی دیدمش یجوری شدم، واقعا تیکه ی نازی بود ولی خب چه کار میشد کرد دوست قدیمیم بود و نمیتونستم حرکتی بزنم، این چیزی بود که خیلی بهم زد حال میزدلیوان مشروبم رو آوردم بالا و گفتم به سلامتی کی بریم بالا؟ماندانا لیوانش رو آورد بالا و گفت وطنترانه لیوانش آورد بالا و گفت رفیقسعید لیوانش رو محکم کوبید به لیوان بقیه و گفت خوشگلامنم یه نگاهی به بقیه کردم و گفتم پس به سلامتی ماندانا و ترانهسعید نگاه معنی داری بهم کرد و گفت درکت میکنم خدا از خایه مالی کمت نکنه جوونهنوز حرفش تموم نشده بود که ماندانا یهو با پشت دستش زد روی دهنش و گفت بی ادب. انگار نه انگار مهمون نشستهسعید پوست کلفتم که عادت داشت به این مسائل همینطور که میخندید گفت دروغ گفتم؟من – اگه دهنتو دوست داری سعی کن کمتر صحبت کنیماندانا – تو حرف نزن یکی باید ضمانت خودتو بکنهترانه – ول کنین حالاماندانا – بخورین دیگههمه مون یهو با هم لیوان های مشروب رو سر کشیدیم و بقول بچه های عرق خور یک ضرب رفتیم بالا واقعا اون لحظات چه حالی میکردی واسه خودمون پشت هم لیوان پر میکردیم و میخوردیم و اصلا عین خیالمون نبود این همه خوردن بد مستی هم دارهتقریبا نیم ساعتی همینطور یک روند خوردیم که یهو سعید شیشه مشروب رو گذاشت روی میز و گفت من دیگه نیستم همین الانم حس میکنم روی فضام. ماندانا و ترانه هم که انقریب کله پا شدن بودن از خدا خواسته لیواناشون رو گذاشتن پایین و گفتن ما هم همینطور. منم که دیدم اینطوریه لیوان نیمه پرم رو سر کشیدم و گفتم اینم پیک آخرسعید – ارا خدا لعنتت کنه، چشام آلبالو گیلاس میچینه لامصب با پارتی بازی از دختره درصد بالا گرفته بودم که کمتر بخوریمیه سیگار روشن کردم و گفتم تقصیر خودتونه من که وسط کار گفتم بس کنینسعید – با این حال اولین چهار راه پلیس خفتمون میکنه من مامانمو میخوامماندانا – غرغر نکن تا آخر مهمونی وقت زیاده. بهتر میشیم.سعید – تا آخر مهمونی؟ من که روی فضام، شما ها اگه میتونین دست و پای این وحشی رو ببندین (من) حالش بده اعصابم نداره منتظر بهونست چشم و چال یکی رو در بیارهماندانا – تو حرف نزنی چیزی نمیشه.سعید – از ما گفتن من اینو مینشناسم، نا سلامتی یه عمر جانور شناس بودیممن – باباتم دامپزشک بودهسعید – بی ادب به من تیکه ناموسی میندازی؟من – تو خودت ناموسی.سعید – قیافشو ببینین؟ میگم حالش خوب نیست باور کنین جدی میگمماندانا – اه خستم کردی چقدر حرف میزنی؟ اینجا همه حالشون خرابه.ترانه از روی میز بسته سیگارم رو برداشت یه سیگار واسه خودش روشن کرد و گفت تا حالا انقدر نخورده بودم میگن عالم بد مستی، همینه نه؟من – آره خودشه من الان تو رو شبیه جسیکا بیل میبینمترانه با خنده گفت خب من ترانه شونمسعید یهو از جا پرید و گفت بچه ها سفینهترانه و ماندانا یهو برگشتن سمت جایی که سعید اشاره میکرد (احتمالا منظورش لامپ اونور حیاط بود) و مثل خنگا دنبال گفته های سعید میگشتن منم که میدونستم این جونور چه فیلمیه و از روی مستی ارجیف بهرم میبافه تخمم حسابش نمیکردم و سیگارم رو میکشیدمماندانا – پس کو؟سعید – ندیدین دیگه چه نوری هم داشت. شبیه همین لامپ وسط حیاط بودترانه – توهم زدی یا مخ کار گرفتی؟سعید – بی ادب. ارا من اهل این حرفام؟من – نه اهل اون حرفاییماندانا که متوجه حرکت سعید شده بود یه دونه زد روی سینه ش گفت ما حالمون خوب نیست تو هم موقعیت گیر آوردی واسه اذیت کردن؟سعید – من کی تو رو کردم؟ باز شایعه پراکنی کردیه کام عمیق از سیگارم گرفتم و رفتم توی حال خودم. از اونجایی که هممون تا خرخره خورده بودیم حال همه بد بود ولی من چون بیشتر خورده بودم بازم بد تر حس میکردم دنیا داره دور سرم میچرخه و انقدر مست بودم که اختیار سیگار کشیدنمم دست خودم نبود شاید بعضی ها موقع مستی حافظه موقتشون خوب کار نکنه و فراموشی بگیرن ولی همینطور که قبلا گفته بودم من سیستمم کاملا فرق داره، یعنی موقعی که مست میشم اون لحظه چیزی متوجه نمیشم ولی بعدش که مستی میپره همه چیز یادم میاد و مثل فیلم از جلوی چشمام رد میشه توی لحظات هم چیز زیادی نمیفهمدیدم و فقط حافظه بلند مدتم مشغول ضبط حوادث بود.سعید – بچه ها بریم شنا؟من – رو هوا؟سعید – آره دیگه مثل این یارو استرانگ که رفته بود فضا و روی هوا معلق بودترانه – فکر کنم من همینم الانشم روی فضا باشم.من – نه متاسفانه فضاپیما با نقص فنی رو به رو شدهسعید یکم به سر و صدایی که از داخل میومد توجه کرد بعد دست ماندانا رو گرفت و گفت داخل بزن بکوبه. پاشو بریم برقصیم.ماندانا – با این حال کجا بریم؟سعید از جاش پاشد بعد دست ماندانا رو کشید و گفت بیا بریم اون با منماندانا – سعید بشین شر به پا نکن.سعید – رقصیدن از کی تا حالا شده شر؟ بعدم اینجا همه مست مستن مگه فقط ماییم؟ یه نگاه به دور و برت بنداز اکثرا روی فضانمن – راست میگه پاشو برو دیگه ناز میکنی؟ماندانا – یکی باید واسه خودت نسخه بپیچه نمیخواد نگران من باشی.سعید – اینجا همه دکترن حالا پاشو بریم خانم دکتر.ماندانا تا اومد به خودش بجنبه سعید دستش رو محکم کشید و با همون حال رفتن سمت مجلس ماندانا یه دامن کوتاه پاش بود با یه نیم تنه. به نظرم یکی از سکسی ترین دخترای اونجا همین ماندانا بود و اینو از روی چشم پسرای مجلس که همه روش زوم کرده بودن براحتی میشد فهمید چند دقیقه ای گذشت تا اینکه سیگارم رو خاموش کردم و انقدر حالم خراب بود که سرم و گرفتم بین دستام و بی اختیار غرق خودم شدمترانه دستشو گذاشت روی شونم و گفت حالت خوبه؟با سر تایید کردم و گفتم حالا چیکار کنیمترانه – بشینیم همدیگه رو نگاه کنیممن – نه پدر تموم میشیم راستی دوستات کجان؟ قالشون گذاشتی؟ترانه سیگارش رو زیر پاش خاموش کرد و گفت نه ولی با این حال کجا برم؟ خودت میتونی از جات تکون بخوری؟من – آره، من الان حاضرم مسابقه 100 متر سرعتی هم بدمترانه – پس بیا مسابقهمن – با تو؟ برو بابا.ترانه – آره. ترسیدی ببازی؟من – دقیقاترانه – نترس بهت آوانس میدممن – برو الان مستی حالیت نیست چی میگی مستی پرید تازه میفهمی چه غلطی کردیترانه یهو دستمو کشید و گفت خب بریم برقصیم.من – آخه رقصیدن به کجای من میاد؟ بشین سر جات با مستی حال کنترانه – زد حال نمیای؟من – نه برو من تو همین مستیم بمونم فاز بگیرم بهتره.ترانه پایین لباسش رو داد بالا و گفت باشه پس من رفتممن – لباستو چرا دادی بالا؟ترانه – خب خیس میشهیه نگاهی به دور و برم کردم و گفتم با کدوم آب؟ترانه – ایناهاش. نمیبینی؟دوباره نگاهی به دور و برم کردم و همینطور که میخندیدم گفتم اون یه ذره خیسی زمین رو میگی؟ یا تو زیادی مستی یا منترانه – تو بدتریمن – خودتیترانه – با من بحث نکن از چشمات معلومه مست پاتیلیمن – تو هم از قیافت معلومه شبیه پاستیلی.یکمی واسم ادا در آورد و وقتی دید من جز خنده کاری نمیکنم دوباره پایین لباسش رو کشید بالا و رفت سمت مجلس. منم یکم به دور و برم نگاه کردم بعد بی اختیار سرمو گذاشتم روی میز و با مستی حال خودم میکردم توی اون لحظات قیافه اینو اون یادم میومد بعد باهاشون شکلهای عجیب غریب توی ذهنم درست میکردم و هرهر میخندیدم عجب حالی داشتم، هیچ وقت یادم نمیره اونشب رو.چند دقیقه ای گذشت تا اینکه از اینکارم خسته شدم و به خودم گفتم برم یه گوشه دراز بکشم چون حالم هر لحظه بدتر از قبل میشد صندلی رو کنار زدم و تلو تلو خوران از جام پاشدم رفتم داخل خونه. همونطور که حدس میزدم توی سالن پر از جمعیت بود و همه با کله های گرم با ریتم موزیک تندی که گذاشته بودن مشغول رقصیدن بودن نور پراژکتورها و رقص نور ها مدام کم و زیاد میشد و افکت میگرفت، جمعیت هم اون وسط با تموم سرعت میرقصیدن و بالا پایین میکردن ریتم آهنگ انقدر تند بود که خود منم وقتی پامو گذاشتم اونجا بی اختیار سرم شروع کرد به تکون خوردن دخترا و پسرا همشون دستاشونو بالا گرفته بودن و با سرعت توی هم میلولیدن. با چشمای خمارم یکمی بهشون نگاه کردم، ولی چون اهل این حرفا نیستم و حوصله اینکارا رو ندارم بدون اعتنا به جمعیت خودم رو از اون لا به لا یه جوری رد کردم و رفتم سمت پله ها که برم طبقه بالا. البته وقتی از کنار جمعیت رد میشدم نمیدونم کی اون وسط چند بار دست انداخت دور بازم و منو کشید سمت جمعیت ولی از اونجایی که حالم اصلا خوش نبود و توی توهمات خودم بودم دستم رو کشیدم و به راهم ادامه دادم. چند لحظه بعد توی سالن طبقه بالا یه اتاق در باز پیدا کردم (بعضی درشون از داخل قفل بود) و رفتم داخل. بهشو میومد یه اتاق خواب کوچیک باشه، چون توش فقط یه مشت وسایله خرده پاش بود و یه تخت خواب. اول رفتم جلوی آینه یکمی به خودم نگاه کردم، واقعا که بقول ترانه از قیافم معلوم بود مست پاتیلم چشام قرمز خون بود و خمار. سرم تلو تلو میخورد و مستی از سر تا پام میچکید اون لحظات هیچی نمیفهمیدم ولی همه ی اینا بعد از تموم شدن مستی و اون اتفاقات واسم شده بود عینه فیلم سینمایی خودم رو انداختم روی تخت و چشام رو بستم که استراحت کنم.هنوز چند لحظه ای نگذشته بود که یهو در اتاق باز شد و منم که توی حال خودم بودم با عجله از جام پاشدم ببینم چه خبره که دیدم ترانه جلوی در وایساده.با عجله گفتم چی شده؟ کسی اذیتت کرده؟ترانه – آروم بابا. نه، اون موقع دیدمت از لا به لای جمعیت داری میری بالا گفتم شاید حالت بد باشه.من – حالم که بده ولی چیزی نیست بخاطر مستیه. خوب میشهترانه اومد داخل در هم پشت سرش بست بعد تکیه داد به دیوار و آروم گفت خیلی حالم بده. خیلی هم گرمه.یکمی به قیافش خندیدم بعد همینطور که تلو تلو خوران پامو روی تخت تکون میدادم نمیدونم چرا یهو زدم زیر آواز…در این حال مستی صفا کردم ، تو را ای خدا من صدا کردماز این روزگاری که من دیده ام ، چه شبها خدایا خدا کردم…ترانه یهو پرید وسط حرفم و گفت بس کن پدر اشکم در اومد با این فازای منفیمن – از این بهترم میشه خوند؟ پس میخوای واست آهنگ کافه ای بخونم؟ترانه – حالا چه اصرای داری بخونی؟ خب ساکت شومن – لامصب خوندنم گرفتهترانه – درد بگیری ببین چه بلایی سرمون آوردی.من – دشمنت درد بگیره عزیزم بلا چیه، خودتت بلاییترانه زد زیر خنده و همون موقع شروع کردیم به چرت و پرت گفتن این صحبتهایی که میکردیم همش تو حال مستی و با حالت خاصی بود و البته مهم تر از همه اینکه غیر ارادی و همینطوری از سر مستی میپروندیم که خیلی وقتها هم بی ربط بود نوع بیانمون هم که کاملا از روی مستی و بی حالی بود و خلاصه حسابی سوژه شده بودیماز جام پاشدم و رفتم جلو آینه و گفتم قیافه رو باشترانه – منم خیلی بد شدم نه؟من – نه پدر شما جیگرا که بدتونم جیگرهترانه همینطور که میخندید اومد جلوم کمی توی صورتم خیره شد بعد گفت تو هم داغی نه؟همینطور که توی آینه به خودم نگاه میکردم یهو زدم زیر آواز…هوا تاره چراغم سوت و کوره ، تنم داره میسوزه عینه کورهخدایا یار من کی بر مگیرده ، آخه این از خداوندی به دوره…ترانه یهو زد روی صورتم و گفت هوی؟ چرا چرت و پرت میگی؟یه نگاهی بهش کردم و گفتم حالم خوبه فقط مستم.ترانه – ترانه شونم رو گرفت و گفت بیا برو بخواب تو وضعت خیلی خرابه.من – پس تو چی؟ یعنی تنها بخوابم؟ترانه – ارا چرا چرت و پرت میگی؟دستشو کشیدم سمت تخت و گفتم خب با هم میخوابیم دیگه جیگرترانه یکمی با تعجب بهم خیره شد بعد خودش دستمو کشید سمت تخت گفت باشه تو بیا بخواب تا کار دست کسی ندادی با این حال.خودم رو انداختم روی تخت و ترانه هم کنارم دراز کشید. جوری خوابیده بودیم که من چسبیده بودم به دیوار و دست راستم زیر سر ترانه بود و چون تخت 1 نفره بود اونم کاملا توی بغلم قرار داشت.اون یکی دستمو کشیدم روی چشمام و گفتم ازم نارحت نارحتی؟ترانه هم که چشماش مثل من خمار و خون بود دستی روی چشماش کشید و گفت وقتی پرید روش فکر میکنمدستمو بردم کنار گوشش و آروم شروع کردم به ور رفتن با لاله ی گوشش. وقتی با اون وضعیت (توی بغلم بود) به اندام فوق العاده و چهره ی سکسیش نگاه میکردم خیلی تحریکم میکرد ولی به هر سختی بود خودمو کنترل میکردم و به روی خودم نمیاوردم. یکمی که باهاش ور رفتم دیدم خودش مخالفتی نکرد واسه همینم فعالیتم رو بیشتر کردم و اینبار انگشتم رو میکشیدم روی لباش و کم کم فرو کردم توی دهنش و با پشت لبش بازی میدادم. ترانه چیزی نمیگفت و فقط با چشمای خمارش نیم نگاهی بهم مینداخت و بعدم دوباره روش رو اونور میکرد چند لحظه ای همینطور گذشت تا اینکه حس کردم دیگه نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم و خودرو شدم آدمی نیستم که نتونم جلوی خودمو بگیرم (توی همه ی مسائل) ولی اینبار ظاهرا مستی انقدر بهم فشار آورده بود که کاملا بی اختیار بودم راستش اولین باری بود که اینطوری مشروب میخوردم، یعنی اصلا مشروب خور نبودم، چون هورمون مصرف میکردم و مشروب سیستم بدنم رو میریخت بهم واسه همینم هیچ وقت پامو فراتر از یک پیک مشروب اونم در حد تفریح نذاشته بودم و بعد از سالها این اولین باری بود که اینطوری خورده بودم یادمه زمان نوجوانی توی ایران مثل بقیه پسرای چشم و گوش باز از این کارا زیاد میکردیم و هفته ای 2 شب مست پاتیل میشدیم ولی بعد از سالها اونم اینطوری واقعا اشتباه فاحشی بود.یکم دیگه که گذشت یهو خودمو کشیدم روی ترانه چند لحظه ای توی صورتش خیره شدم و بعدم بدون هیچ مقدمه ای لبام رو محکم روی لباش فشار دادم. ترانه تا اومد به خودش بجنبه لبام روی لباش بود و از طرفی هم همه جوره بهش فشار میاوردم. چند لحظه بعد لبام رو برداشتم و دوباره به صورتش خیره شدم، چشمای خمارش حالا کاملا باز بود و همینطور که نفس نفس میزد با تعجب و شایدم وحشت بهم خیره شده بود. سرمو برم جلو تر و یکبار دیگه شروع کردم به لب گرفتن اما اینبار خودشم همراهیم کرد و چون این اتفاق افتاده بود خیالم از بابت همه چیز راحت شد و همینطور که مشغول خوردن لبای هم دیگه بودیم دستم رو رسوندم به وسط پاهاش و آروم شروع کردم به مالیدن که یهو صورتمو پس زد عقب و با نگرانی بهم خیره شد. کمی با تعجب بهش نگاه کردم بعدم دوباره سرم رو بردم جلو ولی اینبار صورتشو کشید کنار و نذاشت لباشو ببوسم. میدونستم منظورش چیه و مطمئنا دوست نداشت کارمون بیشتر از یه لب باشه ولی انقدر مست بودم که هیچی حالیم نمیشد چه برسه به اینکه بخوام جلوی خودمو بگیرم چند باره دیگه سعی کردم لباشو ببوسم ولی اجازه نداد و فقط آروم و بیحال گفت در همین حد نگه دار اما هنوز حرفش تموم نشده بود که یهو به زور سرشو کشیدم سمت خودم و شروع کردم به خوردن لباش. اولش با ناباوری بهم خیره شده بود ولی بعدش که دید قضیه جدیه شروع کرد به تقلا کردن ولی دست و پاهای نحیف اون زیر بدن عضلانی و بزرگ من چه کار میتونست بکنه؟ لبام رو از روی لباش برداشتم و اینبار شروع کردم به ور رفتن با بدنش که با عجله گفت بس کن وگرنه جیغ میزنم اما توی اون حال و هوای مستی گوش من بدهکار این حرفا نبود واسه همینم بدون توجه به حرفاش به کارم ادامه دادم و اینبار لبام رو از روی لباسش روی سینه هاش فشار میدادم که یهو ترانه شروع کرد به فریاد زدن ولی هنوز فریادش در نیومده بود که سریع دستم رو گذاشتم جلوی دهنش و اینبار به زور متوسل شدم. ترانه با وحشت و ناباوری به من خیره شده بود و منم که توی آتیش شهوت و مستی میسوختم چیزی جز کردن اون راضیم نمیکرد با عجله پایین لباس بلندش رو تا جایی که میشد دادم بالا و اون دستم که آزاد بود رو رسوندم وسط پاهاش درست روی شرتش و آروم شروع کردم به مالیدن. ترانه همچنان دست و پا میزد و جیغ میکشید ولی چون دستم روی دهنش بود جیغش خیلی خفیف بود کمی بعد دستمو انداختم پشت کمرش دکمه هاش رو باز کردم بعد با زور لباسش رو دادم بالاتر بعدم پایین لباسش رو دادم بالا که اینبار تا حد نیاز اومد بالا. یه دستم همچنان روی دهنش بود و با اون دستمم مشغول باز کردم کمربند و شلوار خودم شدم، ترانه مدام زیر دست و پاهام تقلا میکرد و نفس میزد ولی همونطور که گفتم در مقابل من هیچ کاری نمیتونست انجام بده. شلوارم رو تا بالا زانوم کشیدم پایین بعد چرخوندمش به پشت و همینطور که یه دستم هنوز روی دهنش بود با اون دستم شرتش رو به زور از پاش در آوردم که فکر کنم با اون فشاری که من میاوردم قبل از اینکه در بیاد پاره شد چون صداش هم توی اتاق پیچید.بوی الکل همه جا رو پر کرده بود، مستی و شهوت همه جا موج میزد و متاسفانه معرفت و انسانیت هم براحتی زیر پا بود. میخواستم از پشت بکنمش ولی اون نمیذاشت و هی خودشو بالا پایین میکرد و البته گاهی اوقات صدای جیغ ها و ناله های ریزی به گوش میخورد. منم که دیدم اینطوریه سریع از پشت گذاشتم جلوی کسش و گفتم یه بار دیگه تکون بخوری از جلو میکنم ترانه با شندین این حرف انگار یه پارچ آب سر ریخته باشن روش ساکت شد و بی حرکت موند. منم گفتم تا پشیمون نشده از فرصت استفاده کنم واسه همینم دستم رو از جلوی دهنش برداشتم و انگشتم رو توی سوراخ پشتش فرو میکردم که زودتر باز بشه و بتونم بکنمش. ترانه که با اخلاقهای من آشنا بود خودش ساکت شده بود و میدونست اگه اینبار خریت کنه واسش بد تموم میشه واسه همینم خودشم برخلاف میلش همراهیم میکرد تا زودتر کارمو انجام بدم. سرش رو چسبونده بود روی بالش و باسنش رو تا جایی که میتونست داده بود بیرون منم از اون پشت داشتم مهندس بازی در میاوردم تا اینکه انقدر از ترشحالت کسش کشیدم به عقب و با انگشتم بازیش دادم که همه چیز آماده شد با اینکه برخلاف میلش داشت سکس میکرد و در واقع من بزور داشتم میکردمش و سکس زوری بود اما بازم از روی غریزه شهوت ترشحات خودشو داشت و معلوم بود اونم شهوتی شده. سر کیرم رو گذاشتم جلوی سوراخ پشتش و آروم شروع کردم به فرو کردن. اولش یه جیغ بلند کشید که مجبور شدم دستمو دوباره بذارم جلوی دهنش ولی بعدش با خواهش تمنایی که کرد بیخیالش شدم و دستم رو برداشتم. هر لحظه کیرم رو با زور و فشار فرو میکردم داخل تر و اون بیچاره هم از درد به خودش میپیچید و مدام میگفت تو رو خدا آروم تر دارم میمیرم ولی مثل همیشه گوش من بدهکار هیچ حرفی نبود وقتی قسمت بیشترش فرو رفت یهو بقیه اش هم با تموم قدرت فرو کردم داخل و اینبار جیغ بنفش ترانه بود که با آسمون رفت منم بدون توجه به خواهش و حرفاش شروع کردم به عقب و جلو کردن و فقط بهش گفتم اگه اذیت کنی دوباره دهنتو میگیرم و بدتر میکنمت اونم که بازم دید چاره ای نداره صداشو خورد و همینطور که از ترس دهنش رو با قدرت به بالش فشار میداد که صداش به گوشم نرسه آروم گریه زاری میکرد.انقدر تن هردمون داغ بود و کله هامون گرم که نفهمیدم کی کردمش و حالا نزدیک ارضا شدنم بود. فشارم رو بیشتر از قبل کردم و جوری تلمبه میزدم که با هر فشار من ترانه پرت میشد جلو و اگه دست من دور کمرش نبود مطمئنم با سر میرفت توی نرده های بالای تخت چند بار دیگه همینکارو کردم که ترانه سرشو آورد بالا و با گریه زاری گفت خواهش میکنم تمومش کن دیگه نمیتونم. چند لحظه ای نگذشته بود که حس کردم دارم میام واسه همینم سریع کشیدم بیرون همون موقع آبم با فشار تموم پاشید روی کمر و باسنش. انقدر آبم با فشار اومده بود و زیاد بود که خودمم با تعجب داشتم به این صحنه ها نگاه میکردم آبم که اومد با بیحالی خودم رو کشیدم پایین تخت و دراز کشیدم روی زمین. ترانه هم که دیگه به معنای واقعی جر رفته بود اونم یهو افتاد روی تخت و دیگه ازش صدایی در نیومد.نمیدونم چقدر گذشت بود، شاید نیم ساعت یا یک ساعتی میگذشت. چشام رو باز کردم دیدم ترانه با بدن نیمه لخت روی تخت افتاده و خودمم روی زمین. یکم که فکر کردم تازه یادم اومد چه اتفاقی افتاده همونجا از ترس و وحشت مستی از سرم پرید اینبار با هراس به در اتاق نگاه کردم که هنوز قفل بود. نفس راحتی کشیدم بعد سریع رفتم سمت ترانه چند باری صداش کردم ولی جوابی نداد، احتمالا از درد ضعف کرده بود و از حال رفته بود. میخواستم لباسش رو مرتب کنم ولی با تعجب دیدم بدنش خونیه و معلوم بود انقدر محکم و وحشیانه کرده بودمش که از پشتش خون اومده بود تموم اتاق رو دنبال دستمال گشتم و بالاخره تونستم پیدا کنم. اول بدنش رو تمیز کردم بعد سریع لباسش رو مرتب کردم، البته بدون شرت چون شرت زرشکی پاره شدش روی زمین افتاده بود بعد برش گردوندم سمت خودم و شروع کردم به صدا زدنش تا اینکه انقدر صداش زدم و تکونش دادم که بهوش اومد. بیچاره وقتی منو دید یهو پرید عقب و با بغض گفت خواهش میکنم بس کن منم که از شرمندگی چیزی واسه گفتن نداشتم یکمی بهش نگاه کردم بعد سریع رفتم جلوی آینه خودم رو مرتب کردم و با عجله از اتاق زدم بیرون.وقتی رسیدم پایین هنوز شلوغ بود و ملت مشغول رقص بودن. هرچی شماره سعید رو میگرفتم جواب نمیداد و مجبور بودم خودم برم دنبالش، حالا با اون حال و وضعیت لا به لای جمعیت دور میزدم و دنبال سعید میگشتم که یهو اتفاقی دیدم با ماندانا یه گوشه سالن نشستن و دارن استراحت میکننبا عجله دویدم سمتش و گفتم پاشو بریم.سعید – چی شده؟ قیافت چرا اینطوریه؟ اتفاقی افتاده؟من – پاشو بریم واست تعریف میکنم. فکر کنم بدبخت شدمماندانا – ارا باور کن شدی عینه روح معلوم هست چته؟دستی توی موهام بلندم که حسابی ژولیده و بهم ریخته شده بود کشیدم و گفتم من دارم میرم بهتره که تو هم بیای چون اگه پلیس بیاد تو هم خفت میشیسعید یهو چشاش گرد شد و گفت پلیس؟ چیکار کردی؟ باز دعوا کردی؟دستشو کشیدم و گفتم کاش دعوا میکردم پاشو بریم الان بدبخت میشیم.ماندانا با عجله گفت مثل آدم حرف میزنی یا نه؟یه نگاهی به دور و برم کردم و بعد آروم گفتم ترانهماندانا – خب؟زدم روی پیشونیم و گفتم تجاوز کردمسعید که همچنان با ناباوری بهم نگاه میکرد آروم گفت چیکار کردی؟مست بودم نفهمیدم چی شد بهش تجاوز کردمسعید با قیافه ای درهم بهم خیره شده بود، ماندانا هم یهو رنگش برگشت و با بغض گفت ارا بگو شوخی میکنی.من – پاشو بریم الان وقته شوخیه؟ میترسم زنگ بزنه پلیس وسط مهمونی آبرو ریزی بشه.سعید سریع از جاش پاشد و همینطور که منو فحش و لعنت میکرد دستمو کشید و گفت کسخل پس چرا اینجا وایسادی؟ماندانا – صبر کنین منم بیام.سعید سریع سوئیچ ماشینش رو پرت کرد سمتش و گفت نه تو همین دور و برا باش اگه خبری شد زنگ بزن آمار بده، فقط مواظب باش جلو دختره آفتابی نشی.رنگ مثل گچ دیوار بود و حالم بدتر از این نمیشد با عجله راه افتادم دنبال سعید و هر طوری بود از لا به لای جمعیت عبور کردیم تا رسیدیم توی حیاط و بعدم از ویلا زدیم بیرون. کنار ماشینم که رسیدیم تکیه زدم به در ماشین و به سعید خیره شدم، مستی از سرم پریده بود ولی انقدر حالم بد بود که از صد تا مست هم گیج تر بودمسعید – بشین دیگه.بدون اینکه چیزی بگم به قیافه ی درهم سعید خیره شده بودم و انگار نمیشنیدم چی میگه سعید هم که انگار متوجه قضیه شده بود با عجله دست کرد توی جیبم سوئیچ ماشین رو برداشت و بعد از اینکه کمک کرد منم نشستم داخل ماشین نشست پشت فرمون و حرکت کردیم.توی راه سرم رو تکیه داده بودم به شیشه و به بیرون خیره بودم، باورم نمیشد چه کار کردم، منی که یه عمر از هر چی نامردی و نامرد متفر بودم حالا چطور تونسته بودم همچین غلطی بکنم. واقعا اینکه میگن جمع کردن آبرو به سختیه جون دادنه و بر باد دادنش به راحتی آب خوردن حقیقته. حالا میفهمیدم انسان چقدر میتونه در معرض خطا باشه و نادیده میگیره، شاید منم همیشه با شنیدن کلمه ی تجاوز هرهر میخندیدم ولی حالا که توی اون موقعیت قرار گرفته بودم درک میکردم که انسان همیشه آمادگی برای هر اشتباه جبران نشدنی رو داره و اعتماد به نفس زیادی هم خوب نیست. حالم خیلی بد بود، سرم انقدر درد میکرد که میخواست منفجر بشه، موهای بلندم ژولیده و بهم ریخته روی شونه هام و صورتم پخش شده بود، چشمام شده بود دو تا کاسه ی خون، نفس کشیدن واسم درد آور تر از همیشه بود و انگار با هر دم و بازدم یه سیخ فرو میکردن توی تنم. از خودم منتفر بودم، دلم میخواست انقدر خودمو بزنم تا بمیرم، دلم میخواست یکی منو شکنجه کنه تا خیالم راحت بشه. عذاب وجدان گلومو گرفته بود و داشت خفه م میکرد ولی نه جوری که بمیرم، انگار داشت زجر کشم میکرد. اشکام بی اختیار میچکید روی گونه هام و سرم هنوز تلو تلو میخورد. آرزوم این بود که زمین دهن وا کنه و منو تا اعماق خودش فرو ببره تا از این ننگی که واسم درست شده راحت بشم.با صدای سعید چشام رو باز کردم و دیدم پایین برج خونمونیم. انقدر خسته و داغون بودم که نفهمیدم توی اون حال کی خوابم برده بودبا عجله گفتم ساعت چنده؟ ماندانا زنگ نزد؟سعید همینطور که ماشین رو پارک میکرد گفت نصف شبه مهمونی هم تموم شد ولی ظاهرا هیچ خبری نبود. فکر کنم خطر از بیخ گوشت گذشت.یه نفس عمیق کشیدم و گفتم ما کجا بودیم؟سعید – تو خواب بودی منم اعصابم خیلی خرد بود رفته بودم لب دریا.سرم رو تکونی دادم و گفتم حالم خیلی بده. عذاب وجدان داره خفم میکنه.سعید در ماشین رو باز کرد و گفت اون موقع که غلط میکردی میخواستی یاد این حرفات باشی.من – دست رو دلم نذار که خونه.سعید – آخه لعنتی این چه کاری بود؟من – شاید تقصیره خودشم بود، اولش راه اومد ولی وسطش نیومد و منم که کنترل نداشتم…سعید – چی بگم بهت؟من – همه چیزو واست تعریف میکنم. فعلا خیلی داغونم، دلم میخواد خودمو بکشم.سعید – چرا عاقل کند کاری…من – من اگه عاقل بودم که این زندگیم نبود منی که یک عمر از نامردی و ضعیف کشی متنفر بودم، منی هرجا دیدم یکی به ضعیف تر زور میگه خواهر مادرشو پیوند زدم حالا ببین خودم چه غلطی کردم به من میگی عاقل؟سعید – ولش کم کاریه که شده، بقول خودت این همه تجربه تلخ و شیرین اینم روش اینم بنداز تو کوله بار تجربیاتت بذار سنگین تر از قبل بشه. حالا پیاده شو بریم بالا.از ماشین پیاده شدم بعد کلید خونه رو دادم به سعید و گفتم من میرم قدم بزنم امشب تا صبح خوابم نمیبره. اونم که اخلاقهای منو میدونست کلید گرفت و بدون اینکه چیزی بگه رفت. یه نگاهی به دور و برم کردم، نصف شب بود و همه جا ساکت و بی صدا. باد ملایمی میوزید و موهای پریشونم رو بیشتر از قبل پخش میکرد توی صورتم. یه سیگار روشن کردم و با اون حال داغونم قدم زنان از برج دور و دورتر میشدم. هم مست بودم هم هوشیار هم داغون و… انگار همه ی حالتها قاطی شده بود توی تنم. گامهای بلندی بر میداشتم و همینطور که از سیگارم تند تند کامهای عصبی میگرفت زیر لبم زمزمه میکردم…دنیا همون بوده و هست ، حقارت از ما و منهوگرنه پیش کائنان ، زمین مثل یه ارزنهزمین بزرگ و باغ نیست ، دنیای رمز و راز نیستبه هر طرف رو میکنم ، راه رهایی باز نیستمن و ما کم شده ایم…1 سال بعد….در باشگاه رو باز کردم و رفتم داخل. مثل همیشه همه بچه ها با دیدنم شروع کردن به سلام کردن و دست تکون دادن و منم براشون دست تکون میدادم که یهو یه چیزی دیدم و رنگم پرید سریع پشتم رو به سالن کردم و همینطور که با عجله میدویدم سمت خروجی با خودم گفتم واقعا خودش بود؟ آخه ترانه اینجا چیکار میکنه؟ ای خدا هرچی سنگه ماله پای لنگه بعدم با عجله رفتم سمت ماشینم از اونجا جیم بشم. تازه کیفم رو انداختم عقب و میخواستم بشینم پشت فرمون که یهو در کمال نا باوری دیدم ترانه همینطور واسم دست تکون میده دون دون میاد طرفم. مونده چیکار کنم، یه دلم میگفت بشین برو یه دلم میگفت وایسا ببین چی میشه ولی روم نمیدش توی صورتش نگاه کنمچند لحظه بعد ترانه اومد جلوم مثل همیشه موهای بلندش رو از توی صورتش زد کنار و بهم خیره شد، منم سریع سرم رو انداختم پایین و شده بود عینه میتترانه – ارا خودتی؟سرم رو به آرومی تکون دادم و چیزی نگفتم.ترانه با دستش چونم رو داد بالا یکم توی صورتم خیره شد و گفت باور نمیشه. پس موهات کو؟ چشمات چرا پرش داره؟ چرا انقدر درب و داغون؟ اصلا یه آدم دیگه شدیدوباره سرم رو انداختم پایین که به چشماش نگاه نکنم بعد دستم رو کشیدم روی سرمو گفتم یادگاریهای خوب همیشه با آدم نمیمونن چشمامم به خاطره اینه که تیک عصبی دارم. تازه این یکیشه مشکلات زندگی و هورمونهای استروئیدی تو تنم فرو میکردم باهم قاطی و اینام یادگاری اوناست بقیه شم که حرفی نزنم بهتره.ترانه دوباره با چونم رو داد بالا و گفت سر به زیر شدی؟من – من و سر به زیری؟ روم نمیشه توی صورتت نگاه کنم.ترانه – واسه چی؟ مگه اتفاقی افتاده؟من – نگو یادت نیست پارسال چی شد.ترانه – نه یادم نیست. مگه چی شده بود؟من – سر به سرم نذار من حوصله و اعصاب درست سرمون ندارم.ترانه صورتم رو بوسید بعد آروم کنار گوشم گفت فراموشش کن، هردمون مقصر بودیم.من – باور کن اگه این گذشت و دل بزرگو داشتم…ترانه – این حرفا چیه، بیشتر ازینشم داری. راستی؟من – جان؟ترانه – بابت فوت سعید و ماندانا یه دنیا تاسف. میدونم عزیزاتو از دست دادی و چه دردی کشیدی پس ابراز همدردی منم قبول کن. راستش اگه مجلسشون نبودم واسه این بود که نمیدونستم تا اینکه چند ماه بعدش توی یک مجلس حرفشون شده بود و چند نفر داشتن در مورد اتفاق وحشتناکی که افتاده بود صحبت میکردن. باور کن وقتی فهمدیم تا چند روز کارم گریه زاری زاری بود…نذاشتم ادامه ی حرفشو بگه، کشیدمش توی بغلم و آروم گفتم من باید جای اون میرفتم. نمیدونم چرا هرچی بار گناهات سنگین تر باشه بیشتر میمونی.ترانه محکم بغلم کرد و گفت اینجوری نگو، هنوز اول راهی. خیلی خوشحال شدم از دیدنت.پیشونیش رو بوسیدم و گفتم برو سر تمرین ببخشید که مزاحمت شدم.ترانه – مگه تو نمیای؟من – نه باشگام رو عوض کردم اومده بودم یه سری به بچه های قدیم بزنمترانه – مطمئنی؟ پس چرا هنوز…دستم رو گذاشتم توی لباش و گفتم دیرت شد.ترانه میدونست من دارم دروغ میگم و بخاطر اون تصمیم گرفتم باشگام رو عوض کنم ولی خب دیگه اخلاق منم بخوبی میدونست واسه همینم بدون اصرار دیگه ای یه بار دیگه صورتم رو بوسید بعد واسم دستی تکون داد و رفت سمت باشگاه. این برخورد سوم من و ترانه در 2 سال اخیر بود، ولی انگار سالها بود که میشناختمش و اوقات زیادی رو با هم گذروندیم. نفس عمیقی کشیدم بعد به دور و برم نگاهی کردم، همه چیز مثل همیشه بود اما ذهن من نه به در ماشینم تکیه زدم و همینطور که به آسمون خیره بودم توی دلم گفتم امیدوارم دیگه از این برخوردها پیش نیاد بعد در ماشین رو باز کردم و نشستم که برم یه باشگاه دیگه تمرین کنم قبل از اینکه حرکت کنم کیفم رو از صندلی عقب کشیدم جلوتر و وسایلم رو ریختم بیرون که ببینم با این بی حواسی های اخیر چیزی جا نمونده باشه. چند لحظه بعد پلاستیک سرنگها و آمپول هام رو از کیفم کشیدم بیرون و گفتم خدا رو شکر حواسم بود و همرامهپایان – یه خاطره دیگه از دفتر خاطرات من (ارا)

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *