برده سحر و ناهید

0 views
0%

سلاماسم من احسانه و الان ۲۱ سالمه این داستان مال ۳ سال قبله ، یه کمی از خصوصیات خودم بگم تقریبا تپلم با پوستی سفید و اعتماد به نفس کم که همین قضیه باعث شده طرف هیچ دختری نرم حالا بریم سراغ داستان و ۳ سال قبلاون موقع ها من عاشق این بودم که برده باشم همیشه هم تو یاهو و نیمباز دنبال یه ارباب بودمبیشتر مواقع تو رومهای سکسی نیمباز دنبال ارباب بودم اما بیشترشون یا پسر بودن یا دخترایی که میخوان شارژ از ادم بگیرن . جست و جو من ادامه داشته تا اینکه یه روز تو یکی از رومای نیم یه ایدی بود به اسم . . . که رفتم باهاش چت خصوصی ، نوشتم سلام میخوایی سگ و بردت بشماول جواب نداد دوباره نوشتم لطفا جواب بده دیدم جواب داد سگ و برده واقعی ؟ اول فکر کردم از این پسراست که میخواد اذیت کنه اما دلو زدم به دریا گفتم اره نوشت اد کن منم ادش کردمسریع نوشت اصل کامل خودت و خانوادت منم جوابشو دادم دیدم نوشت که منم ناهید ۳۴ بعدشم گفت ما دوتا ارباب هستیم میتونی یا نه گفتم اشکال نداره و بعدش نوشت کار دارم فردا ساعت ۵ عصر ان باشاصلا قضیه رو جدی نگرفتم چند دقیقه دیگه ان موندم کسی نبود رفتم خوابیدم فردا هم یادم رفت ان بشم پس فردا صبح همینکه ان شدم دیدم یه خروار فحش برام نوشته که سگ بچه کونی من کجایی و از این حرفا کم کم داشت خوشم میومد براش اف گذاشتم شب ساعت ۱۲ میام ساعت۱۲ رفتم اولش همش بهم فحش داد یه کم با هم حرف زدیم گفت ازت خوشم میاد گفت حالا میخوام فردا ببینمت من و سحر گفتم باشه بیام کجا . ادرس رو داد و اف شد منم خوابیدم صبح ساعت و گذاشتم رو زنگ ساعت ۶ بیدار بشم تا صبح خوابم نبرد ، صبح رفتم حموم خودمو تمیز کردم موهای بدنمو زدم ، همش فکر این بودم که پسر باشن یا اینکه بخوان تیغم بزن تا ساعت ۱۰ رفتم سر قرار یه کم منتظر موندم دیدم یه پرادو اومد جلوم وایساد گفت احسان گفتم اره گفت سوار شو .صندای جلو سوار شدم یکی راننده بود یکی هم عقب نشسته بود همینکه گفتم سلام اونی که عقب نشسته بود یه دستمال گذاشت جلو بینیم یه کم دست و پا زدم و بعد نفهمیدم چی شدتا اینکه با یه سر درد خفیف به هوش امدم دیدم کاملا لخت رو یه تخت خوابیدم دست و پاهام و بسته بودن یه کم داد زدم و کمک خواست انگار کسی نبود یه ۲۰ دقیقه بعد در باز شد و یه خانم اومد داخل گفت چطوری سگمگفتم من کجام ؟جواب داد خونه اربابت من ناهید هستم . ناهید یه خانم تقریبل چاق بود با موهایی شرابی و سینه هایی خیلی گنده و پوست سفید ، قدش زیاد بلند نبود وزنش هم حدود ۸۰ میشددیدم سحر رو صدا زد سحر اومد داخل یه کم از ناهید چاقتر بود اما سینش کوچکتر بود موهاشم قهوه ای بود با مش استخونی گفت خودتو اماده کن و رفت یه ۱۰ دقیقه گذشت برگشتن دیدم واییییییییی دوتا خانم با لباس لاتکس که یکیشون یه کیر مصنوعی گنده دستش بود اومدن داخلسحر اومد سراغم اول یه کم با کیرم بازی کرد کیرم شق شد گفت وایی مادرجنده تا من نگفتم نباید شق کنی حالا باید کتک بخوری ناهید هم کنار نشسته بود سیگار میکشید دستمو باز کرد گفت بلند شو به شکم بخواب ، پاهام هنوز بسته بود و نمیشد خوب بچرخم با هزار بدبختی چرخیدم نمیدونستم چی منتظرمه که دیدم رفت . گفتم شاید دلش سوخته ولم کرده تا صورتمو برگردوندم دیدم دوتاشون هم ناهید هم سحر دوتا چوب دستشونه اولی رو سحر زد یدفه کونم سوخت یه اخی گفتم انگار با شنیدن اخ من اینا وحشی شدن یکی سحر میزد یکی ناهید دیگه داشتم گریه زاری میکردم که ناهید گفت دیگه بسه ما با این کون زیاد کار داریم گفت حالا بچرخ اصلا نمیشد کونم بدجور میسوخت به هر جون کندنی بود چرخیدم سحر با کون نشست رو صورتم سوراخ کونش جلو صورتم بود یه بوی بدی میداد کونشو هم خوب نشسته بود حالم داشت به هم میخورد گفت بلیس مادر جنده لاشی زبون اول رو زدم به سوراخش گفت جووون بلیس کسکش منم داشتم میلیسیدم کیرم دوباره شق شده بود . ناهید رو دیدم یه چیز شبیه جعبه بود کرد دور کیرم یه قفل کوچیک هم زد سرش منم داشتم کون سحر رو میلیسیدم زبونمو میکردم تو سوراخش اونم همش داشت اخ واوخ میکرد یه دفه گفت اماده باش میخوام بشاشم تا اینو گفت اومد عقبتر و شروع کرد به شاشیدن دماغم و چشام پر شاش شد و شدید میسوخت اومدم داد بزنم کسشو گذاشت جلو دهنم ، دهنمو پر شاش کرد خیلیشو دادم بیرون اما خیلیشو هم قورت دادم گفت جون عجب سگی هستی ناهید گفت حالا نوبته منه ، من تقریبا بیهوش بودم و اون اومد نشست رو صورتم کسشو گذاشن رو دهنم،گفت بخور اروم شروع کردم به لیسیدن لبای کسشو داشتم میخوردم همینجور که داشتم میخوردم سحر گفت محکم بشین روش و پاهامو داد بالا یواش یواش داشت کونمو انگشت میکرد منم داشتم کس ناهید رو،میخوردم گفت بسه دستشو اورد بالا باورتون نمیشه از من بیشتر مو داشت گفت بلیس وای بو عرق میداد میخواستم بالا بیارم همینجور داشتم میلیسیدم یه دفه حس کردم کونم داره میسوزه یه کم سوخت یه دفه یه دردی کل وجودمو،گرفت یه دادی زدم ناهید خنده ای کرد و،گفت پردشو زدی ؟سحر گفت اره خوب تنگه فقط داشتم داد میزدمو کمک میخواستم سحر داد زد بیا کمک او شرتو هم بچپون دهنش سحر داشت کیر،مصنوعی یه اون گندگی رو میکرد تو کونم ناهید هم جعبه رو باز کرد و یواش یواش داشت برام جق میزد سحر مثل وحشیا داشت کونمو میکرد و منم نمیشد داد بزنم فقط گریه زاری میکردم یه دفه دیدم دس کشید گفت حالا تو بیا دیلدو کمریشو باز کرد و داد به ناهید ، ناهید گفت چیکار با این بدبخت کردی کونش داره خون میادمنم از شدت درد نای بلند شدن نداشتم کل بدنم درد میکرد چشام و بینیم بدجور میسوخت کونم هم انگار اتیشش زده بودن ناهید کیرو کرد تو کونم کم کم دردش خوابیده بود و سحر داشت برام جق میزد ناهید تند تند داشت تلمبه میزد و سحر هم داشت برام جق میزد که ابم اومدنفهمیدم چیشد انگاری بیهوش شدموقتی بلند شدم دیدم لباسمو تنم کردن و خودشون نشستن دارن عصرونه میخورن گفتن خوب حال دادی سحر اومد یه دستی به سرم کشید یه دفه دوباره یه دستمال گذاشت رو صورتم وقتی به هوش اومدم دیدم همونجایی که سوارم کردن منو انداختن بلند شدم خیلی منگ بودم اون موقع شب اونجا کسی هم رد نمیشد با پا کم کم رفتم طرف خونه .تمام میدونم شاید خیلی هابهم فحش بدن اما این یکی از واقعیت هاییه که باعث شد دیگه من نرم طرف اسلیو بودنالانم با یه دختر و خوب و متین و زیبا نامزد کردیم و ایشالله اول مهر هم عروسی میکنیم.نوشته‌ احسان

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *