برده های واحد روبرویی

0 views
0%

من ندا هستم . 33 سالمه و همسرم فرزاد 35 سالشه . 8 سال بیشتره که با هم ازدواج کردیم … همسایه ( واحد روبرویی ) ما خانواده ای زندگی می کنن که حداقل ادعای خیلی با کلاسی دارن . پسرش آرمین 20 سالشه ( تک فرزند ) و مادر سیمین حدود 39-40 ساله است . خیلی به خودش می رسه و از نظر بدنی هم خیلی زیبا ست ، معلم بدن سازی هم هست و کلی کلاس رقص و … داره من و فرزاد هر دومون حس فتیشی از نوع اربابیش رو داریم … تو سکس هایی که با هم داشتیم سعی می کنیم همدیگرو راضی کنیم ولی … چند باری که من خونه سیمین بودم قشنگ دیده بودم که آرش خیلی بد جور و بهتر بگم هیز به پاهام نگاه می کنه … حدس می زدم که اون حس فتیشی یا بردگی داشته باشه … موضوع رو به فرزاد گفتم اول خواص قاطی کنه ولی بعد که باهاش حرف زدم راضی شد فرزاد توی سکس کردن از کون رو خیلی دوست داشت ، منم بهش قول داده بودم که اگه بشه که … البته کلی برا همدیگه شرایط و … گذاشتیم ( بعد از کلی صحبت و … ) سر زده به بهونه قبضای تلفن و … رفتم خونه سیمین . ( یه روزی که آرمین باشه ) از قص مانتویی رو که پوشیدم کوتاه بود و من یه دامن کوتاه پوشیدم … نگاه های آرمین فرضم رو ثابت می کرد … بعد از رفتن آرمین من با سیمین مشغول حرف زدن شدیم و … من به سیمن گفتم ، یه چیزی در مورد آرمین می خوام بهت بگم … بگم ؟ ناراحت نمی شی ؟ سیمین گفت نه بگو … بهش در مورد آرمین گفتم ، گفتم سیمین آرمین چه جور بچه ای ؟ سیمین می گفت … ساده چیه شیطون چی کار داری ؟ بعد از کلی حرف ، به سیمین گفتم فکر می کنم آرمین احساسات اسلیوی داره باورت می شه ؟ کلی بهم خندید … گفت نه پدر … اون اتفاقاً خیلی هم مغروره بهش گفتم ، مطمئنم … شرط می بندی ؟ سر یه لباس تا 200000 تومن ؟ قبول کرد . سیمین گفت ولی باید جلو من اینو بهم نشون بدی ها ؟ قبول کردم … سیمین می گفت آخه چه جوری می خوای بهم نشون بدی ؟ بهش گفتم مگه نمی گی آرمین تنبله ؟ کم کمکت می کنه … ؟؟؟ بعضی وقتها بی ادبی می کنه ؟ گفت خوب ؟ … بهش گفتم به یه بهونه چند روزی بفرستش خونه من … حرفم رو قبول کن … می خندید و می گفت ، آخه کدوم مادری بچه اش رو می فرسته پیش گرگ … بهش گفتم ، آره ؟؟؟؟؟؟ خندید و گفت حرفی رو که زدی مطمئنی ؟ بهش محکم گفتم آره . چند روز بهم وقت بده … بهش گفتم … سیمین فکر کن آرمین برده باشه … خندیدیم … ولی سیمین گفت یاد شرطت باش این که باهم باشید یا بقل هم قبول نیست ها … منظورم رو می دونی که ؟ من بلند بلند خندیدم و گفتم مشکلی نیست … می خوای 300000 تومن ؟ سیمین گفت قبوله 2 تا سکه کامل . سیمین جند سالی بود که طلاق گرفته بود ، آدم بازی بود … شاید اگه کامل نمی شناختمش هیچ وقت اینا رو بهش نمی گفتم … من سیمین رو با مردای دیگه ای که شاید دوستاش بودن تو خونه دیده بودم و … پاشدم برم که گفتم به آرمین بگو چند روزی فرزاد دیر از سر کار می یاد ، این چند روز که اون سرش شلوغه بیاد خونه ما کمک من یا اگه چیزی خواستم کمکم کنه … مطمئن بودم قبول می کنه مگه می شه یه پسر پیشنهاد بودن با منو با اون قیافه و لباس رد کنه … بعد که آرمین گفت باشه … منو و سیمین نیش خندای معنی داری زدیم … فردا صبح بود ، ساعت 9 که زنگ زدم به سیمین که آرمین کوش ؟ گفت می یاد … حدود نیم ساعت بعد اومد . اول باهاش مهربون بودم … ( نسبتاً محجبه ) چند دقیقه ای از اومدنش گذشته بود که یه قلاده رو میز گذاشتم … ازم پرسید این برای چیه ؟ خندیدم و گفتم هیچی … می خوای برش دار … شاید لازم بشه … لباسام تنگ بود … خیلی تنگ . نگاهی کرد و گفت نه من سگ خونگی ندارم … سیمین نمی ذاره می گه کثیف کاری می کنه … من به آرمین گفتم … ایراد نداره . بزودی یکی می گیره … مطمئن باش … خندیدم . آرمین داش جاهای مختلفی فوضولی می کرد ( خودم بهش گفتم ، تا یه دوری بزنه … ) تو اتاق فرزاد و من هم رفت . ( اتاق خواب ) چیزی نگفت … اروم گفتم آخ که چقدر پاهام خسته است … آرمین بلدی ماساژ بدی ؟ خنده شهوت آمیزی کرد و گفت آره … اگه بخواین . گفت کجای پاها ؟ آروم و عشوه گفتم ساق پام . حتی کف پام … تو چشاش برق رو می دیدم … خیلی برق می زد . چند دقیقه ای با دستاش پاهامو ماساژ می داد ، بهش گفتم آرمین برو تو کامپیوتر رو ببین … وقتی اونو روشن کرد ، پشت دسکتاپ یه عکس اسلیو میس لخت بود … خشکش زد … داشت آروم آروم آمپرش می زد بالا … پشتش رفتم و محکم گفتم نمی خوای جلوم سجده کنی ؟ منو یه نگاه کرد و … باورم نمی شد ، به پام افتاده بود و داشت التماس می کرد … آروم خندیدم . گفتم چرا لخت نیستی ؟ سگ من باید لخت باشه … هر وقت . جلوی هر کسی . وقتی من می گم … بدو … تصمیم بگیر … قبول کرد . سریع لخت شد . بدن نازی داشت . بهش گفتم بدو اون قلاده رو که دیدی … سریع اونو بست . گفتم خیلی کارا داریم . آرمین یه برده کاملاً خوب بود اون روز . من هم زدمش … مخصوصاً با دستام به کونش … هم سواری بهم داد … موقعی که داشت می رفت گفتم برات خیلی برنامه ها دارم آرمین … ( اخرش یه چشمک بهش زدم ) چند روزی به همین منوال گذشت … آرمین می یومد و سریع لخت می شد … نمی ذاشت بهش دستور بدم ، وظیفه هاشو نمی دونست … همیشه بهش می گفتم لخت شه و جلوی با کیرش بازی کنه … دوست داشتم … روز سوم بود . اومد . لخت شد . شروع کرد به لیسیدن پاهام . بهش گفته بودم باید چه جوری این کارو کنه … ازم خواست جلوم جق بزنه … خیلی بهش خندیدم ، گفتم می اشه ولی باید خودت تمیز کنیش … قبول کرد و جلوم شروع کرد به ور رفتم با کیرش … آبش که اومد ریخت رو پاهام … با یه دستمال سریع پاک کرد و عین همیشه ازم تشکر کرد … شب به فرزاد گفتم … کلی خندیدیم و بهش گفتم به زودی اماده می شه … فردا زود بیا … تا آرمین اومد بهش گفتم سریع … خودت که می دونی ؟ لخت شد و قلاده رو بست . اومد و شروع کرد به لیس زدن پا و دستام … بهش گفتم اگه می خوای بردم باشی باید برده مردم هم باشی … واگرنه باید همین الان بری … بدون اینکه بدونه چی می گه سریع قبول کرد . پاهام لخت بود … داشت رونام رو لیس می زد . بهش گفتم حتی ممکنه بکنه تو کونت ؟ یه زره طول کشید ولی قبول کرد … یه قلاده کوچولو گرفته بودم و دور کیرش بسته بودم . یه جا برای انداختن کمر داشت تا بشه کشیدش … آرمین داشت پاهای منو لیس می زد که در زدن .. .ترسید . بهش گفتم می ره تو اتاق و سریع لباساشو می پوشه … حتی قلاده رو در می آره … فرزاد بود . اومد و نشست . آرمین رو صدا کردم . آرمین اومد ولی معلوم بود خیلی ترسیده یا می ترسه … آرمین کنار من نشست . بهش گفتم بلند شه و وایسه جلوی فرزاد . این کار رو کرد . گفتم . دستای آقا فرزاد رو نمی بوسی ؟ که اجازه داده بردم بشی ؟ آروم دستای فرزاد رو بوسید … با عشوه گفتم … لخت چی ؟ نمی شی ؟ لخت شد . قلاده اش رو خودش بست … فرزاد داشت آروم می خندید و به من نیگاه می کرد … به آرمین گفتم … شلوار فرزاد رو در بیار … آروم در آورد .. گفتم کیرش رو خوب ساک بزن واگر نه … شروع به این کار کرد تا آب فرزاد اومد و روش ریخت … فرزاد گفت بعداً بیشتر باهاش کار دارم … فعلاً باید … آرمین رفت … فرزاد یه چند تا تخته آورده بود … بعد اینکه اونا رو سوار کرد تازه فهمیدم چیه … یه چیزی تو مایه حرف Y ولی بدون باله سمت چپ برا بستن آرمین آورده بود … ازش تشکر کردم و بهش گفتم مطمئن باش فردا می کنیش … …………… فردای اون روز آرمین اومد . تا اومد … داشت پاهای منو می لیسید که بهش گفتم صبر کن … لخت بود … قلاده اش گردنش بود … ( هر دوش ، هم مال کیرش هم مال گردن )بردمش تو اتاق . بهش گفتم همین جا می شینی تا من بیام … باشه ؟ تکون بخوری … بعد یه فکری به ذهنم رسید … گفتم ارمین باید خوب خودت رو نشون بدی … بهش گفتم به من بگو مامانت چی کارس ؟ آروم گفت مدیر شرکت … گفتم نه آرمین … جلوی من همه رو باید خار کنی … مامانت جنده لاشی است … می ده … به مردای قریبه … کیرش داشت می ترکید … لذت رو تو چشاش می شد دید ازش یه بار دیگه پرسیدم … آرمین مامانت چی کارس ؟ زود شروع کرد به حرف زدن … جنده لاشی است … کس می ده … به همه … اصلاً از بچه گی جنده لاشی بود … از کون می ده … از خودش شروع کرده بود به حرف زدن … خوشم اومده بود … فکر شیطانی داشتم …بلندش کردم و به اون چوبها بستمش . با چند تا کمربند کلفت و پهن هم صفت بستمش … نمی تونست تکون بخوره … یه قابلمه آب کردم و آوردم ( همراهش یه ملاقه هم آوردم ) گفتم همه چیز و خوب بلد شدی ؟ محکم گفت بله ارباب … چشماشو با یه جوراب کلفت بستم … مطمون بودم چیزی نمی بینه … پشتش به در بود … بلند شدم و پیش سیمین اومدم . بهش گفتم سریع یه لباس شب بپوشه و بیاد … تا اماده شه و ارایش کنه یه زره طول کشید . بهش گفتم میای دم در و وقتی گفتم می یای تو اتاق … باهام تا دم در اومدیم . من اومدم تو خونه . رفتم تو اتاق . آرمین همون جا بود . بهش گفتم وای سه … باید صبر کنه … هیچ وقت امروز رو فراموش نمی کنه … رفتم جلوش و گفتم شاید دهنتو ببندم و بخوام بزنمت … خوبه ؟ اگه این کار و کردم هر بار می گی باید مادر جندم منو می زد … باید سیمین منو بزنه … من برده اش هم … آروم دم گوشش گفتم … از این کارت لذت می برم … یه توپ پارچه ای هم با یه طناب درست کرده بودم که تو دهنش بزارم تا صداش در نیاد ولی خفه نشه … اومدم دم در و به سیمین اشاره کردم . سیمین اومد تو اتاق …با سیمین اومدم طرف اتاق . سیمین از دیدن اون صحنه جا خورده بود . خاص چیزی بگه که بهش اشاره کردم نه … صبر کن … در گوشش گفتم … خیلی برنامه ها دارم براتون … دو سه تا با دستام به کون ارمین زدم … بهش گفتم خوب آرمین … بهم بگو … تو کی ای ؟ اینجا چی کار می کنی ؟ … آخرش گفتم اصلاً بگو مامانت چی کاره است ؟ارمین گفت … من بردتونم … برده ارباب ندا و آقا فرزاد … می خوام همیشه بردتون بمونم … لیاقتمه … دوست دارم … آروم بهش گفتم مامانت چی ؟ محک می گفت … جنده لاشی است … کس می ده … و … سیمین عصبانی شده بود . بردمش بیرون و گفتم صبر کن . تحمل کن … بهت خوش می گذره … با سیمین اومدیم تو … دستامو بردم جلوی دهن آرمین و آروم بوسید … داش لیس می زد که بهش گفتم …آرمین باید تنبیه شی … می دونی که ؟؟ تو باید یه سگ خوب شی … هم من بهت احتیاج دارم هم بقیه ( به سیمین نگاه می کردم ) اماده ای سگ من ؟ ارمین گفت … بله ارباب ندا …کمربند رو دادم دست سیمین . با ملاقه روی کون آرمین آب ریختم … به سیمین اشاره کردم … آروم از آرمین پرسیدم …. آرمین مامانت چی کاره بود ؟ آرمین گفت … جنده لاشی ارباب … یه جنده لاشی کثیف … هنوز کامل نگفته بود که سیمین شروع کرد با کمربند زدن … محکم می زد . معلوم بود خیلی از حرف آرمین ناراحت شده … چند دقیقه ای این کارو کردیم … کون آرمین سرخ شده بود … ( همین طور بقیه پشتش … ) التماس می کرد که ببخشمش … بالاخره سیمین رفت کنار … چند تایی هم با دست به کون آرمین زد . سیمین رو بردم تو پذیرایی … نشوندمش … گفتم صبر کن تا بیام … برگشتم پیش ارمین . اونو باز کردم . قلاده اش رو گرفتم و بقلش کردم . بهش گفتم … فکر کنم امروز خیلی برات سخت باشه … ولی احتیاجه … باید سگ شی … همیشه … بازم کیرش شق بود . دنبال خودم کشوندمش … بردم تو اتاق . آرمین لخت بود … با دیدن سیمین داشت شاخ در می آورد … کمربند دست سیمین بود … سریع به ارمین گفتم … زانو بزن … جلو سیمین … پاهاشو ببوس یالا … … ارمین از این به بعد دیگه همیشه برده ای … جلوی همه … در می زدن … فرزاد بود … تا اومد از دیدن سیمین تعجب کرد … ماجرا رو براش گفتم … جلو سیمین نشستم و گفتم … سیمین جان ، فرزاد می خواد ارمین رو از کون بکنه … ولی خوب دیگه الان اون برده توئه … بهش اجازه می دی ؟ آرمین نمی خواست … به پای سیمین افتاده بود … التماس می کرد … سیمین مغرورانه گفت … حتماً … حتماً … یه چند دقیقه ای طول کشید تا فرزاد آماده شه و شروع کنه و کردن آرمین . معلوم بود آرمین داره زجر می کشه … فرزاد کیرش رو تا ته کرده بود تو کون آرمین … ارمین زیاد جیغ می زد … فرزاد گفت ابش داره می یاد که سیمین گفت … اگه می تونی آقا فرزاد رو پاهای من بریز … فرزاد با کمال میل این کار رو کرد … روی رونای سیمین آبش رو خالی کرد … سیمین قلاده آرمین رو گرفت و به سمت روناش اورد … من خندم گرفته بود … مجبورش کرده بود آب فرزاد رو لیس بزنه … سیمین از من تشکر کرد و نذاشت آرمین لباساشو بپوشه … به آرمین گفت …فکر کردی … تازه کارت شروع می شه … خوب بهت یاد می دم سگ باشی … آرمین تازه شروع شده … قلاده آرمین رو گرفت و به سمت خونه خودشون برد … از اون موقع تا حالا که سال می گذره هنوز ارمین سگ ، سیمینه … یه سگ تربیت شده که حتی روی کونش جای یه علامت مشکی هم هست که معلومه سیمین اون رو با ته قاشق یا … سوزونده …نوشته Arash_slv

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *