بردگی

0 views
0%

هنوز گرماي مشروب تو تنم بود بدنم كرخت شده بود دراز كشيده بودم كه چشامو باز كردم ديدم ارباب بالا سرم وايسادهخم شد و لباسمو دراورد دونه به دونه و بغلم خوابيدبا سينم بازي ميكرد و ميدونست كه الان دارم له له بغلشو ميزنمسرمو برد تو سينش و با موهام بازي كرد آروم بهش گفتم سورپرايز شب چيه اربابمنو از بغلش دراورد و رفت از اتاق بيرونوقتي برگشت 3تا گيره دستش بودتا صبح با اين گيره ها ميخوابي فهميدي؟اولين گيره به نوك سينم زده شددرد داشت ولي نه خيلي نفسامو تند كرده بوددومي كه زده شد نفسام به اه تبديل شد وواسه سومي كه دست ارباب رفت لاي پام و گيره زده شد جيغم دراومدداشتم از درد ميموردم هر تكونيم كه ميخوردم بيشتر درد ميگرفتته مونده مشروب بدنمو آسيب پذيرتر كرده بودبه التماس افتاده بودم و ارباب فقط گوش ميدادو سر تكون ميداداشكم داشت در ميومد كه ارباب گفت باشه بازش ميكنم ولي من ميدونستم باز كردنش يعني كشيدنه گيره تا جدا شدنش.همينطورم شد جيغم دراومده بودبغض كرده بودم از دردارباب گيره رو كرد تو و بازش كرد و جلو عقب ميكرداحساس ميكردم پوستمو داره جر ميده و ضخم ميكنه.كارش كه تموم شد رفت سر گيره سينماونارم كشيدتنها وقتي كه ارزو ميكنم كاش يه سينه داشتم همين وقتهشلاقشو دراورد و با شلاق ضربه ميزد و بيشترين درد وقتي بود كه با دسته شلاق ميزدنميتونستم تحمل كنم تنم حساس شده بود ارباب اينو كامل از لحن صدا و حالت صورتم فهميده بودارباب پاهامو باز كرد و ويبره روشنو برد لاي پامداشتم ديوونه ميشدمگهگاهيم با دست تحريكم ميكرد كه 1000 برابر لذت بخش تر بود برامتنم مثل ژله زير ارباب ميلرزيدبا هر لرزش من حس رضايت اربابو ميديدمنميدونم چندبار پشت سر هم ارضا شده بودم ولي دهنم خشك شده بودبه خودم ميپيچيدم ولي اصلا انگار نه انگار كه دارم تكون ميخورم زير تن ارباب مثل موم بودمارباب كه ولم كرد هنوز داشتم ميلرزيدمبدنم محبت اربابو ميخواستتشنه گرماي ارباب بوداربابو به خودم فشار ميدادم به ارباب التماس ميكردم كه زودتر گرمم كنه ولي انگار اين حرفا بيشتر تحريكش ميكرد كه طول بكشهبا داغ شدن تنم تموم اتيش درونم خاموش شدارباب پاشد و سر جاش خوابيدبالشمو پرت كرد پائين پاش و گفت بگير بخواب سر جات حق نداري بياي بالابدون هيچ حرفي بالشو پايين پاي ارباب گذاشتم و پتو رو كشيدم رو ارباب و خودم رفتم پايين و پاي اربابو بغل كردمواقعا اروم شدمكم كم داشت خوابم ميبرد كه ارباب صدام كردپاشو بيا بالا بخوابفورا رفتم كنار ارباب ديدم همونطور كه چشاش بستس دستشو باز كرده با كلي ذوق خودمو تو بغلش جا كردم و سرمو رو بازوهاي مردونه و بزرگش گذاشتم و قبل خواب بوسيدمش و ازش تشكر كردم بخاطر همه چيتا صبح تو بغل ارباب قشنگترين شبمو گذروندمهروقت كه با ترس و وحشت از خواب ميپريدم و ميديدم تو بغل اربابم و ميديدم ارباب با اون ارامش و با اون حس امنيتي كه بهم ميداد كنارمه اروم ميشدم و ميخوابيدمنوشته مرجان

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *