سلام من سالارم 17 سال سن 188 قد 70 وزن هيكلي بسيار رعنا و چون رزميكارم بدنم رو فرمه طولش نميدم ميرم سر اصل مطلبروز يكشنبه بود باپسر داییم رفته بوديم گردش كار هر روزمون بود صبحا ساعت 5 ميرفتيم ورزش و بعد از ظهرم با دوستان مميرفتيم پارك اونروز فرق ميكرد من از لباساي فشن و لي خوشم نمياد هميشه شلوار پارچه اي ميپوشم و يه كاپشنه پاييزيم دارم كه به زيباييه هيكلم افزون ميكنه ومموي سرم هم كه معمولي شونه ميكنم خلاصه شده بودم عينه فردين وارد پارك شديم رفتيم جلوتر ديديم 4تا دختر نشستن اخ جوووون چه دختري انگار با بقيه فرق داشتن نميدونم چرا يه حسي ميگفت كه ماله منن من زيادي مغرورم به همين دليل هيچ توجهي بهشون نكردم و جلوشون گذشتيم پسر داییم گير داده بود كه بيا كنارشون بشينيم منم كه از خدامه ولي غرورم نميزاره داشتيم از كنارشون ميگذشتيم مثله اينكه شيري با اقتدار از كناره اهويي ميگذره يه هويي ديدم كه يكيشون گفت ساناز ساناز پسرو ببين فك نميكرد كه من بشنوم من همينجوري سرعتمو يواش كردم ديدم اونيكي گفت كه سالار بروسليه اره من تو شهرمون چن تا مقام دارم پس كمو بيش منو ميشناسن خودمو زدم به اون راه رفتيم اونطرفتر رو چمنا نشستيم كه يك ربع نگذشته بود كه ديدم چهار تاشون اومدن از جلومون با خنده و عشوه و ناز گذشتن رفتن چن متر اونطرفتر نشستن و با هزاران نشانه فهموندن كه فكر دوستي تو سرشونه منم چون مغرورم شماررو دادم پسر داییم ببره بده بهشون رفت از كنارشون گذشت انداخت جلوشون خلاصه اونروز يكم حرف زديم فهميدم اوني كه با من حرف ميزنه سانازه اون يكيا هم كه دوستي نداشتن البته بگم كه با هر كسي دوس نميشدن چون بچه مايه دار بودن و خوشگلم بودن واسه منم معجزه شده بود شماره هاشونو گرفتم يكيشونو دادم به پسر داییم شماره هاشونو ساناز بهم داد و دوتاي ديگرو دادم به دوتا از دوستانه صميميم كه حالا حالا ها هم با هم دوستن ولي سكس نداشتن خلاصه اونروز گذشت فردای اون روز ساناز بهم زنگ زد گفت كه ميخواد منو ببينه منم اول قبول نكردم ولي از خدام بود ولي با اصرارش راضي شدم رفتم به ادرسي كه داده بود من اولش ترسيدم برم خونشون چون ميترسيدم باباش اينا از راه برسن كه فهميدم مامانش رفته بيمارستان پيشه يكي از فاميلاشون و تا شب پيشه بيمار ميمونه باباشم كه مايه دار بود تو كارخونشون مشغوله كار بود فهميدم كه شبا ساعت دوازده يك اينا مياد خلاصه اون تو به خودمون رسيديم و يه راني اورد از يخچالشون گفت كه ميخواد يكي رو با هم بخوريم منم قبول كردم اول سرم كشيدم بعد اون سرش كشيد بعد گفت اگه چيزي لازم داري خجالت نكش برو از هر جا ميخواي بردار خونشون بزرگ بود ويلايي بود رفتم اشپزخونشون يه چيزي بخورم كه گرسنه بودم از اون كيكاي گرد يود برداشتم خوردم يخچالشون واقعا عينه فروشگاهه زنجيره اي بود وقتي داشتم برميگشتم كه يه هويي ديدم تلويزيونه ال اي ديشونو باز كرده و زده به يه كانال سكسي اي وااااي چهد غلطي كردم من اومدم اينجا ولي از طرفه ديگه واقعا دلم ميخواست باهاش سكس كنم چون بدني عينه مانكن داشتو صورتشم توصيف نميكنم چون عينه فرشته بود كه ارزوي هر پسري بود حدودا 10 سانت از منكوچيكتر بود و 16 سال داشت نشسته بود رو مبل من رفتم جلوتر پشت مبل به طرفه من بود رفتم جلوتر ديدم اي واااي ساناز يه سوتين داره و يه شورته خوشكله خوشكل كه ادمو جذب ميكنه متوجه شد كه من پشتشم لبخندي زدو زود منو نشوند كنارش ن اولش گفتم كه اين كارا يعني چي گفت كه دوستت دارم و يه هويي سرمو گرفتو برد جلو و باهام يه لبه درست حسابي رفت هم زمان يه دستشم رو كيرم بود من ديگه كمي خودمو شل كردم و خودش رضايتمو فهميد بعد رو مبل دراز كشيد سرشو گذاشت رو پاهام گفت سالار منو دوس داري اولش خنديدم بعدش ديدم جديه واقعا خوشكل بود و پولدارم بودن ديگه جايي براي مخالفت نبود گفتم اره با يه خنده ي دخترونه خوشحاليشو ابراز كرد بعد ديدم كه ميخواد سكس كنه كه منتظرش نذاشتم بلندش كردم بغلش كردم بردمش رو تخت خوابه مادر باباش يه تشكه اضافيم كه زياد تو خونشون اين ور اون ور ميپريد كه قابله استفاده نبود اون كشيدم رو تخت بعد اينو انداختم رو تخت انگار يه پري روبروم خوابيده بود يه خنده اي كردمو پريدم روش اول يه لب رفتيم اونم دستش رو كيرم بودد اخخخخ جوووون چه خوشمزه بود داشتمش از گردنش ميخوردم كه ديدم واقع ديگه از خودش بيرون اومده و تو عالمه ديگس معطلش نكردمو رفتم پايينتر تا نافش پاهاشو گذاشته بود رو شونه هام بعد پاهاشو با دستم گرفتم و شورتشو در اوردم اخخخ اخخخخخ دلم ديگه از جاش كنده ميشد يه كسه باحاله صورتي رنگ كه يه مو هم توش پيدا نميشد جلوم نمايان شد زود سرمو گرفت فشار داد تو كسش داشت با موهام ور ميرفت منم درست حسابي داشتم كسشو ميخوردم كه ديدم صداش كله خونرو گرفته اخخخ اهههه ميكرد امممممم اممممممم اينا صداش بود بعد رفتم به طرفه پاهاش تا انگشتاشو ليس زدم و همينطور پنجه ي پاشو پاهاش خيلي ناز بود بعد برگشتم به طرفه كسش كه ديدم نذاشت و گفت كه نميخواي لباستو در بياري با كمك هم در اورديمشون كه كيرم پريد بيرون منم موهاشو زده بودم اول خنديد بعد همشو كرد تو دهنش من ولو شده بودم رو تخت اون داشت ساك ميزد كه واقعا نميتونستم خودمو نگه دارم كه صداي اخخ اهم اومد ديدم داره ابم مياد جلوشو گرفتم نذاشتم ديگه بخوره يه كاندوم تو خونشون داشت اورد كرد تو كيرم يه ساكم از روي اون زد بعد خوابيد رو تخت گفت من در اختيارتم منم ديگه نميتونستم چيزي بگم پاهاشو هر دوتا شو بلند كردم بردم كناره گردنش دادم نگه داشت حالا كسو كونش درست جلوي كيرم بود گفتم درد داره ها گفت كه چون تويي تحمل ميكنم اول ليسش زدم با انگشت كردم تو كونو كسش كمي كه باز تر شد كيرم اول گذاشتم رو سوراخه كونش اروم اروم كردم تو كونش اول كمي اه اه كرد بعدش ديگه واسش دردي نداشت هي قسمم ميداد كه سالار تورو خدا محكمتر محكمتر و اه اه اه ميكرد كه درش اوردم كونش عينه سره يه ميكروفون باز شده بود چن تا كشيده كشيدم كه داشت ميخنديد بعد كسشو ماليدم اولش سره دو راه بودم بعد ديدم اون راضيه دلو زدم به دريا و كردم تو كسش چشمامو بسته بودم داشتم تلمبه ميزدم اونم صداش رفته بود هوا كه باز كردم انتظار داشتم خون باشه ورو برم ديدم كه مار زاذي كسش حلقويه و پرده نداره اخيش بازم كردم تو كوسش ولي حالتشو تغيير دادم واييييي چه حالي ميداد اخ جون خيلي گرم بود كيرم داشت ميتركيد كه يه هويي اه اهشو بيشتر كرد چن تا ادا و اطفال دراورد كه ارضا بشم منم كه با سرعت تلمبه ميزدم ديگه از اين جهان خارج شده بودم يه هويي هر چي داشتم ريختم چون كاندوم داشتم كيرم تو كسش بود نشسته بود روم كه ديد سست شدم و كيرم خوابيد و خود به خود بيرون اومد دديم خنديد و بغلم كرد منم ولو شده بودم رو تخت داشت رو سرم رژه ميرفت هي بوسم ميكرد لب ميرفت كه ديدم گناه داره برداشتم كسشو دادم بالا با ولع خوردمش كه ديدم بدش يه لرزشي كردو سست شد و خودتون ميدونيد كه اه اهش زدهبود بالا اره ارضا شده بود ابش اومد رفتم كمي خوابيديم بعد يه كم همديگرو خورديمو يه راني دوبارهخورديمو من لباسامو پوشيدم البته كيرمو تو دستشويي تميز كرده بود داشتم بغلش ميكردم و خدافظي ميكردم ولش كردم كه بيام ديدم دوباره از پشت بغلم كردو گفت كه هيچ وقت نميخواد بي من باشه منم حس مردانگيم زد بالا با گرميت بغلش كردم بوسيدمش گفتم من هميشه باهاتم اشك تو گونش ود ولي خنديدو گفت ميسپارمت به خدا فردا بيا پارك منتظرتم خدافظظي كردمو همينجوري تا حالا چن بارم سكس داشتيم اونروزم رفتم با دوستام پارك ديدم با دوستاش ميخندن فهميدم كه تعريف كرده منم خجالت ميكشيدم ولي بيخيال شدمو صداش كردمو يه بستني خورديمو بقيشم خودتون ميدونيداميدوارم خوشتون اومده باشه اگه بخواين اون يكي سكسامو هم باهاش مينويسم كه باحالترن اين اولين بارم بود اميدوارم ببخشيد اگه مشكلي داشت ولي دفعاته بعدي درستش ميكنمپاياننوشته سالار بروسلي
0 views
Date: November 25, 2018