برگشتن به ایران

0 views
0%

اونروز استرس زیادی داشتم، یه حس خوشحالی همراه با ترس از چیزی که نمی دونم چی میتونست باشههمزمان که از پله های برقی میودم پایین انبوه جمعیتی رو میدیدم که پشت دیوار شیشه ای منتظر دیدن عزیزانشون بودن. اولش اصلا شک داشتم که کسی به استقبالم اومده یا نه، که این استرسم رو همراه با یه بغض پنهان بیشتر از قبل تو وجودم نشون میداد و همه این افکار به این بر میگشت که یادم میومد سال ها پیش چیجوری ایران رو ترک کردم تا دوشنبه هفته پیش که اومدنم رو به پدر خبر دادم ،حتی یه زنگ هم نزدم.به هر حال چیزی حدود 11 سال از اونروز گذشته بود . بار اولی بود که پام به فرودگاه امام میرسید. همه اینا مثل یه فلش بک در کسری از ثانیه از جلوی چشام رد شد و افراد فامیل که تشخیص چهره بعضی هاشون برام مشکل و یا حتی غیر ممکن بود جلوم ظاهر شدن. بیشترشون با دسته گل و لباس های مجلسی اومده بودن تا منم حس رسمی تر نسبت به همه داشته باشم. بالاخره وقتی با چمدونام از گیت رد شدم و با هم سلام و رو بوسی کردم ناگهان به چشمای مشکی و موهای موج دار فرق وسطش رو به رو شدم. تو چشمام زل زده بود و با یه لبخند موزیانه انگار که ازم میخواست که بگم میشناسمش یا نه منم که بهت انگار میخواستم کسی متوجه نقطه ثقل نگاه کردن و سلام کردن من نشه با لحن زیرکانه ای پرسیدم کسی دوست نداره اعضای جدید خانواده رو به منه تازه وارد معرفی کنه که همزمان دیدم برادرم داره مادر رو با صندلی چرخ دار بدو بدو میاره که با دیدن این صحنه سوالم از یادم رفت و به سمت مادر الان درست یادم نیست ولی فکر کنم پرواز کردم و روی چادرش فرود اومدم و فقط گریه زاری میکردم که تو این سالها که نبودم چرا مادر روی ویلچر نشسته؟ اونشب همه تصمیم گرفتیم بخاطر حس نوستالژیی که همه حس میکردیم بریم خونه ی قدیمی عزیز تو تهران نو که الان اونم 80 سال رو رد کرده. توی تراس امین برادر بزرگم که رحمات زیادی امشب گرفته بود و همه فامیل رو با ون برده بود و اورده بود و حتی غذا گرفته بود الان پیشم تو حیاط نشسته بود و داشتیم خاطرات رو مرور میکردیم ، ازش پرسیدم اون دختره که اومده کیه؟امین هم یه لبخند موزیانه زد گفت چیه چششتو گرفته ؟؟؟منم که باز نمی خواستم پریستیژ سالهای دوریمو از دست بدم گفتم من؟؟ نههه باباتو که خودت میدونم من تو این مایه های سیر نمی کنم. ولی فکرش بدجوری تو مغذم صدا میکرد.البته یه جورایی خودم حدس میزدم که همون دختر بچه ای میزاشتم روی شونه هام و می بردمش پارک بعد از گذشت این مدت برای خودش خانومی شده و الان دندون پزشکی میخونه و دختر خاله سارا رو خانوم دکتر صداش میکنن.امین هم بعداز دادن اطلاعات کافی راجع به یلدا از جاش بلند شد و دسته کلیدش رو در اورود و یه کلید از توش در اورد و بهم داد گفت برو کوچه بالایی خونه خواهر رویا ، میگم رفتی بچه محل ها رو ببینی و برمیگردی منم میفرستم یلدا بیاد پیشت ، ببینیم این همه سال تو فرنگ مخ زدن یاد گرفتی یا پس رفت کردی؟ فقط آبرو ریزی نشه که باید از همون راهی که اومدی همین امشب برگردی..منم که تو دلم غوغایی بود گفتم داری امتحانم میکنی داداش؟امین هم که انگار از اینکه امشب من و یلدا قراره پیش هم باشیم اطمینان قلبی داشته باشه بهم گفت تو برو که اگه نری خودم میکنمش و امشب باید سیخ کرده سرت رو روی بالش بذاری.اینو که گفت تازه دو زاریم افتاد که داستان از چه قراراه…طبق قراری که امین گفت زود رفتم خونه ابجی رویا . همه چی برای عجیب بود ،روی کاناپه نشسته بودم و تلویزیون میدیدم ، همه چی عوض شده بود ولی کلاه قرمزی هنوز خودش بود ولی بقیشون رو نمیشناختم ، تو همین حال و هوا بودم که صدای زنگ افکارمو بهم ریخت.صدای پاشنه های کقشش که پله ها رو آروم و شمرده بالا میومد انگار تمومی نداشت و وقتی که جلومم وایساده بود و شالش رو انداخت روی مبل انگار بازم هیچی واقعی نبود. یه دفعه با یه صدای بلند که انگار بخواد منو از شوک خارج کنه گفت خوب آقا شیره ، دوست داری شیر قهوه بخوری یا چایی داغ؟من که با اینجور متلک ها آشنا نبودم آروم گفتم نه مرسی الان خونه عزیز تا خرخره خوردم و جا ندارم.یلدا هم که از حرف من خندش گرفته بود ولی نمی خواست بروز بده گفت خوب پس اومدیم اینجا مثل قدیما کولی بدی یا شاید اوجا زیادی خوش گذشته ؟ منم که تازه منظور تیکه اولش رو فهمیده بودم با حالت لکنت گفتم آا، نه نه نه. یعنی آره، نه.یلدا هم که از شوت بازی من حسابی خندش گرفته بود گفت ببینم اونجا هوا از اینجا گرمتره؟ گفتم نههههه . تو کانادا به سختی هوای بالای 10 درجه رو میبینیم .تا اینو گفتم انگار که منتظر این جواب باشه گفت پس تو الان گرمت نیست که روز به این گرمی پالتو تنت کردی؟وای راست میگفت ولی بازم منظورش چیز دیگه ای بود که اینبار فهمیدم و گفتم خوب بستگی داری که فقط من گرمم باشه یا هوا برای همه گرم شده باشه.با این حرف توپ رو انداختم تو زمین حریف که اون شروع کنه .اونم گفت اصلا به من چه ، من که نفسم در نمیاد. اینو گفت و لباس هاشو شروع کرد به درآوردن. مانتوشو که در اورد گفت آبجیت شلوارک نداره که راحت باشیم؟گفتم از من میپرسی؟ خندید و گفت آره داره الان برای آقای تازه از فرنگ برگشته هم میارم.منم که عین آدم های جن دیده تو فکر این بودم که خانومو چیجوری لخت کنم یهو جلوم شلوارشو داد پایین و همین حالت شروع کرد ازم راجع به ادامه تحصیل تو کانادا پرسید.منم که فاصلمو همینجوری که حرف میزدم داشتم کم میکردم . وقتی فاصلمون به کمتر از 50 سانت رسید اونم شلوارک رو کامل پوشیده بود. اصلا حواسم به این نبود که الان یلدا فقط اومده اینجا تا باهم سکس داشته باشیم. بهش گفتم من خستم ، رو تخت رداز میکشم تو گوش کن. تا خوابیدم اونم بغل دستم دراز کشید و دستشو گذاشت روی شکم من که هنوز داشتم از درس خوندن توی کانادا حرف میزدم.با این کارش یه دفعه انگار یه پاتیل روغن داغ روم ریخته بودن و منم دست راستمو گداشتم روی شونه اش و بهش کفتم خوب حالا نوبت تو هستش که برام تعریف کنی.با حرف اون شروع کرد حرف زدن و منم دستمو همینجور که با پیراهنش بازی میکردم به سوتینش نزدیک میکردم و الان دیگه دستم به گردن بندش که بلندیش تا لای سینه های قشنگش میرشید بود. آروم دستمو بردم لای سوتینش و با این کار بدنش یه لرزش کوچیک کرد و گفت چرا اینقدر دستت سرده ؟ گفتم گداشتم اینجا که گرم شه خوب. خندید و با خنده ای که کرد دلم آروم گرفت و به آرومی لبهامو گذاشتم روی لبهاش و شروع کردم هرچی بلد بودم یه جا انجام بدم. تو همین حالت حس فشار روی کیرم کردم و دیدم یلدا داره کریرمو از رو میماله. منم سریع کیرمو انداختم بیرون و دستم با فشار بیشتری سینه هاشو میمالوند و سوتینش تقریبا اومده بود روی شکمش. آروم سرمو تا سینه سمت چپ اوردم پایین و شروع به خوردم کردم و هر 15 – 20 ثانیه یه بار از لبش یه بوس میکردم و به کارم ادامه میدادم.تو همین حالت دستمو اروم بردم تو شرتش که الان بعد از 7-8 دقیقه دیگه شبیه دریاری آب شده بود . تو همون حالت با پاش کیفش رو کشید سمت خودش و یه کاندوم در اورد و کشید روی کیر من و شروع کرد به ساک زدن، هرچند حرفا ی نبود و دندوناش اذیتم میکرد ولی تجربه قشنگ بود. خیلی دوست داشت یه حال ویژه به من بده برای همین همش سعی میکرد کیر منو تا ته بزاره تو دهنش که چون نمیشد همش عق میزد. بهش اشاره کردم که بی خیال و چرخوندمش و آروم خوابیدم روش، دستش رو از لای بدن هامون برد سمت کیرم و گذاشت لب سوراخ.با یه صدای اه ریز همش میگفت فشار بده . منم همشو نمی کردم تو کسش. یه مقدار میکردم و درمیوردم و دوباره این کارو تکرار میکردم.به جایی رسید که خودمم نزدیک بود آبم بیاد که یلدا با صدایی مثل فریاد داد میزد فشار بده ، فشار بده که منم یه آخرین فشارم تا جایی که جا داشت فشار دادم تو که با صدای جیغ بلند یلدا و یه لرزش کوچیک تو بدنش و همزمان چنگ زدن پشت من همراه بود. واقعا ایدآل بود که ما هردومون تو یه لحظه ارضا شده بودیم و الان مثل جنازه روی هم افتاده بودیم.موقعی که باهم زیر دوش بودیم همش به این فکر میکردم که این یک ساعت و نیم رو چیجوری تو روز اولی که اومدم توجیه کنم.الان 1 هفته از اون روز گذشته و تا حالا 2 بار یلدا منو بیرون برده ، ماشالله اصلا معلوم نیست که 10 سال باهم اختلاف سنی داریم.پس فردا خونه خاله سارا دعوتیم و اگه یلدا رو کردم حتما براتون تعریف میکنم.مهران165120-فروردین-91تهران-ایران

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *