برگی در باد (۳ و پایانی)

0 views
0%

…قسمت قبلسوار ماشین شدیم و حرکت کردیم . مهین تکیه داده بود و نگاهش به بیرون بود . دست راستمو بردم سمت دست چپش و آروم گرفتمش . دستمو بلند کرد بین انگشتاش و نگاش کرد و لبخندشو نثارم کرد . خیلی حس خوبی بود .مهین میدونی اسم من پری نیست ؟ راستش هیچوقت اسممو به هیچکی نمیگم . نه اینکه خجالت بکشم . فقط نمیخوام کسی اسم واقعیمو بدونه . هیچکی پای یه دختر مثه من نمیمونه پس لزومی نداره اسم واقعیمو بگم …زدم وسط حرفش .من آره اسم واقعیتو میدونم . ساناز بهم گفت . راستی یه سوال ؟ …. ولی نه هیچی …مهین اینکه چرا اینجوریم ؟ هرجایی ؟ بی تفاوت ؟من نه نه . سوالم این نیست . ببین معمولا افراد به خاطر چیزی یا اتفاقی یا کسی تغییر رفتار میدن . آخه ساناز ….مهین ببین کیوان . میشه این بحثو ادامه ندیم ؟ اصلا نمیخوام راجبش حرفی بزنم . پسرا بعد از سکس دیگه بیخیال فضیه میشن . بذار یه بار باهم باشیم اگه بعدش هنوز هم دلت خواست همه چیرو بهت میگم ولی الان نه . چون نمیتونم .من باشه مشکلی نیست . هرجور دلت میخواد .نمیدونم کجا میرفتم ولی انگار مسیرهای تازه بود . یا شایدم بخاطر حضور مهین بود که برام تازه بود . حس سبکی داشتم . انگار هیچ مشکلی دیگه وجود نداره . با اینکه سوالات زیادی در سرم بود ولی برای دونستنش عجله نداشتم . دلم فقط با مهین بودنو میخواست . با دیدنش هیچ فکر بدی در موردش به ذهنم نمیرسید . با اینکه یک سال اخیر رو کاملا آزاد و بیپروا زندگی کرده بود ولی انگار هنوز هم معصومیتش رو داشت . اصلا معصومیت یعنی چی ؟ صرف اینکه از بدنش لذت برده یعنی گناهکاره ؟ یا خبیث ؟ پس تفکرش چی ؟ ذهنش ؟ باورش ؟ تو افکار خودم غرق بودم که صداش منو به خودم آورد .مهین یه چیزی بگم در موردم فکر بد نمیکنی ؟من نه . چه فکر بدی . از این بدتر که الان دلم میخواد ببوسمت و تموم لباساتو دربیارم و سرتاپاتو بخورم ؟مهین (با خنده ) دیوونه . اتفاقا الان میخواستم اینو بگم . میشه بریم الان ؟یه نگاه بهش انداختم . چشای من مطمئنا برق میزدن . مثل چشمای مهین . گازشو گرفتم سمت خونه . رسیدیم دم خونه . کلید انداختم و رفتیم تو . درو بستم . کفشامونم در نیاورده بودیم که برگشت و لبامو کشید تو لباش . کلید از دستم افتاد . منم بغلش کردم و محکم فشارش دادم به خودم و همراهیش کردم . در عرض چند ثانیه بحدی داغ شدیم که حرف زدن برامون سخت شده بود . در همون حین که لب میگرفتیم کفشامونو کندیم امدیم تو هال . دیگه سر از پا نمیشناختم . همونجور دست انداختم زیر لمبرای کون برجستش و از زمین بلندش کردم . خودشم همراهی کرد و بدون اینکه لباشو از لبام جداکنه پاهاشو حلقه کرد دور کمرم . همونجور بردم گذاشتمش رو کاناپه و خوابیدم روش . داشتم پهلوها و زیر بغلشو میمالیدم و پرشورتر از قبل لب میگرفتم . از رو مانتوش گردالی ممه هاشو مالیدم و اونم شونه هامو میمالید و گهگاهی دستشو از پشت روی گردن و پشت سرم میکشید . دست بردم سمت دکمه های مانتوش و با عجله مشغول بار کردنش شدم . مانتوشو باز کردم و خودمو ازش جدا کردم که درش بیارم که یقمو چسبید و دوباره منو کشید سمت خودش و لباشو روی لبام فشار داد . واقعا مونده بودم الان اولویتم چیه . لب بگیریم ؟ لباسامونو دربیاریم ؟ اصلا قراره بریم رو تخت یا همینجا سکس کنیم ؟ برای اولین بار که زبونشو وارد دهنم کرد و به زبونم برخورد کرد پایان افکارم بهم ریخت . انگار منو برق گرفته . دیگه نمیدونم چیکار میکردم . بدون اینکه ازش جدا شم مانتوشو از تنش کندم . بازوهای لخت و کشیده و سفیدشو با دستام گرفتم و بلندش کردم . روی کاناپه نشستم و مهینو روی پام نشوندم . نگاه تو چشاش کردم خندم گرفت . یه حلقه آستین تنش بود و شلوار با روسری . اونهمه با خشونت رفتار کرده بودیم هنوز روسریش نیفتاده بود . اصلا توجه نکرده بودیم . روسریشو برداشتم و موهاشو توی صورتش بهم زدم . چشماش خمار بود . اصلا متوجه خندم نشد حتی . یهو حمله کرد و دوطرف لباسمو گرفت و کشید . تموم دکمه ها از جا کنده شد و لباسم کامل باز شد . زیر پیرهنیمو داد بالا و چنگ انداخت توی موهای سینم و دستاشو مشت کرد . درد نسبتا زیادی داشت ولی اونقد حشری بودم حالیم نشد . امد جلو و از زیر چونم شروع کرد زبونشو کشیدن تا لبامو و از رو دماغم رد شد رو پیشونیم و رو زانو بلند شد سرمو چسپوند به ممه هاش . نشست رو پام دوباره و اینبار دست برد سمت کمربندم . کمربندمو که باز کرد پاشد و منم بلند کرد از سر جام و با شدت شلوارمو درآورد و شورتمو کشید پایین . کیرمو گرفت تو دستاش و یه دم صدادار کشید و آروم گذاشت دهنش و چشاشو بست . کیرمو که تو دهنش بود عقب جلو نمیکرد فقط میمکید . چشاشو باز کرد و تو چشام زل زد عکس العملمو ببینه . داشتم تو ابرا سیر میکردم . دلم نمیخواست از تو دهن گرم و داغش درش بیاره . سرشو آورد جلو و تا ته خورد و اینبار شروع کرد عقب جلو کردن سرش . همزمان با اینکار زبونش زیر کیرم در حرکت بود . به لحظه اوج نزدیک میشدم . آروم ازش خواستم کیرمو دربیاره . درش آورد و گفت میخواااااااااااااااااااااااااااااام . تنم آتیش گرفت از لحنش . بلندش کردم و آوردمش لب کاناپه و نشوندمش . شلوارشو از پاش خیلی آروم درآوردم و خوابیدم روش . نمیخواستم فوری برم سر اصل مطلب . یکم لب گرفتیم و آروم حلقه آستینشو درآوردم . کم کم رفتم سمت زیرگردنش و بالا سینشو بوسیدم . دست بردم پشت و سوتینشو باز کردم . ممه های خوشگل سفتش رو گرفتم و تو دستام فشار دادم . شهوت از حرکاتش میریخت . آه و نالش کم کم درامد . به خودش میپیچید و بازومو چنگ میزد . کم کم رفتم پایینتر . نافشو یه زبون زدم و امدم پایینتر . جلوی شورتش خیس شده بود به حدی که خیسی زده بود اینور شورت نسبتا ضخیمش . با دندون بالای شورتشو گرفتم و آروم کشیدم پایین . شورتش سفت بود و زیاد نمیومد پایین . طرفین شورتشو گرفت و همزمان که با دندون گرفته بودم کشیدم پایین . سرشو برد عقب آه بلندی کشید . شورتشو کامل درآوردم و کف پاهاشو با دستام گرفتم و دادم بالا و از هم باز کردم . کوسش حسابی سرخ شده بود . معلوم بود در منتها الیه آمادگی قرار داره . اونقدر خون به کس و لبای کوسش دویده بود که لبای کوسش باد کرده و قرمز شده بود و چوچوله بزرگش بین لبای کوسش باد کرده بود . ردی از مایع شهوت هم از لای لبای کوسش معلوم بود . کناره های ساق پاشو اروم بوسیدم و به سمت کوسش متمایل شدم . دیگه به انتهای رونای بلند و صاف و عضلانیش که میرسیدم میلیسیدم . دستشو گذاشته بود جلو دهنش و گاز میگرفت که جیغ نزنه . به کوسش که رسیدم دهنمو گذاشتم روش و بوسیدمش . داغیش حتی قبل از گذاشتن دهنم رو کوسش حس میشد ولی وقتی دهنم رفت روی کوسش تازه داغی رو حس کردم . لبای کوسشو به نوبت میبوسیدم و میلیسیدم . زبون زدم لای شیار کوسش و آروم زبونمو کشیدم زیر چوچوله درشتش . یهو پاهاشو بست و یه وری شد . نمیدونم چه اتفاقی افتاد . رفتم روش و آروم گفتم مهین جان چی شد ؟ آشکارا میلرزید . نفسای سریعش کم کم آروم شد و انگار از هم باز شد و سرمو تو آغوش گرفت و بوسه بارونم کرد .مهین شدم کیوان جون شدم . سریعترین ارگاسمی بود که تجربه کردم . بمون تو بغلم فعلا …باورم نمیشد . هنوز هیچ کاری که نکرده بودم چطور اینقدر زود ؟ البته خوب از قبل از رسیدن به خونه شهوتی شده بود و زیادم عجیب نبود ولی خوب برای کسی مثل من که اونجور تجربه جنسی نداشت جالب بود . به خودم میبالیدم .تو بغلش بودم و به خودم فشارش میداد .مهین کاندوم داری ؟با اشاره چشم و سر بهش فهموندم دارم و رفتم تو اتاق خواب و بسته کاندوم رو درآوردم و یه دونه کاندوم درآوردم برگشتم یهو مهین بغلم کرد و گفت دالی . خندم گرفت و بغلش کردم . زودی کاندومو از تو دستم قاپید و نشست و روی کیرم کشید . بلندش کردم بردمش لبه تخت دست انداختم زیر زانوهاش و به پشت انداختمش رو تخت و خودمم کنار تخت درحالی که ساق پاش رو دستام بود و پاهاش رو از هم باز کرده بودم خودمو کشیدم بین پاهاش . قسمت داخلی روناش به خاطر ارگاسمش خیس بود . بحدی خیس بود کوسش و هنوزم شهوتش نخوابیده بود نیازی به هیچ لوسیون یا چرب کننده ای نبود . شهوتش فوق العاده بود . کیرمو گذاشتم روی کوسش و یکم متمایل شدم روش . با وجودی که میگفتن با پسرای زیادی بوده ولی خیلی تنگ بود . حتی با توجه به لیزی بیش از حد بازهم سخت رفت تو . تا نصفه که رفت دیدم لب پایینیشو برد تو دهنش و چشماشو بست . وایسادم . چشاشو باز کرد و پاهاشو دور کمرم حلقه کرد و منو کشید سمت خودش . بازومو به چنگ گرفت و کشید سمت خودش . همزمانیکه کیرم تو کوسش بود لب میگرفتیم . کم کم کمرمو به حرکت درآوردم . کوسش خیلی داغ بود . داغتر از چیزی که فکرشو میکردم. لب گرفتن خیلی موثر بود . جوری که یادم رفته بود برای ارضا شدن دارم تلمبه میزنم و تقریبا زمان بیشتری طول کشید تا به اوج نزدیک شدم . حدود 10 دقیقه ای گذشت که حس کردم موجی از انرژی و گرما از پایان تنم به سمت تخمام و نهایتا کیرم میاد . قویترین انزالی بود که تا اون موقع تجربه میکردم . دوست نداشتم تموم شه و واقعا هم زمانش طولانی بود . همونجور روش بودم . تموم تنم از گرما سرخ شده بود مهین هم همینطور . ملافه و تشک از عرقامون خیسه خیس شده بود . آروم از روش بلند شدم و کاندومو کشیدم . به نسبت آب زیادی ازم رفته بود و انرژیم کامل تحلیل رفته بود ولی هنوز کیرم شق بود . مهین در حالی که لبخند شیطنت آمیزی به لبش بود و یه انگشتشو به لب گرفته بود داشت نگام میکرد .مهین میدونی الان کیرت چی میگه ؟من کیرم ؟ چی میگه ؟مهین داره میگه دوباره دوباره دوباره …دیدم راست میگه با اینکه تازه ارضا شدم ولی اصلا شل نشده و خودمم دلم میخواست . چه از این بهتر . یه کاندوم دیگه درآوردم و کشیدم رو کیرم و دوباره رفتم بین پاهاش . اینبار خوابیدم روش و درحالی که کل تنم چسبیده بود بهش و لبامون روی همدیگه بود بدون عجله شروع کردم به کردن . واقعا عالی بود . به اوج رسیده بودم و دوباره در مسیر . انگار یک زندگی رو تموم کرده باشی و در مسیر زندگی دیگه ای باشی . بعد از چند دقیقه کیرمو درآوردم و دست انداختم زیر کمرش و برشگردوندم . از پشت کردم تو کوسش و دستامو گذاشتم اطراف تنش و شروع کردم اینبار خشنتر …تخت باهامون بالا و پایین میشد و مهین هم ناله های منقطع میکرد . وسز ناله هاش جیغ بلندی کشید و حس کردم کوسش کیرمو گرفت . خوابیدم رو پشتش و شونه هاشو میبوسیدم . آرومتر که شد گفت ادامه بده . اینبار دست بردم زیر کمرش و بلندش گردم حالت داگی . توان ایستادن رو دستاشو نداشت و درحالی که زانوهاش رو زمین بود سرو سینش رو زمین بود و کوسش با حالت قلمبیدگی بیشتری زده بود بیرون . کیرمو بین لبای کوسش گذاشتم و شروع کردم . منم نزدیک ارضا بودم و با شدت شروع کردم تلمبه زدن . صدای برخورد رونام با باسن و پشت روناش خیلی زیاد بود و کم کم صدای جیغ مهین هم بلند شد . گفت سریعتر دارم میشم دوباره و منم به سرعتم اضافه کردم . 1 دقیقه بعد کم کم بدن مهین شروع کرد به لرزیدن و منم همزمان با مهین به ارگاسم رسیدم .شدیدترین سکسی بود که تا اون موقع داشتم . واقعا تموم زندگیم همچین حس تخلیه انرژی و سبکبالی نداشتم . کاندومو درآوردم و کمر مهینو گرفتم و چسبیدم به خودم و چشامو بستم . نمیدونم چقدر گذشت ولی بیدار که شدم نزدیکای غروب بود . لبامو گذاشتم رو لبای مهین . خواب بود هنوز ولی با حرکت لبام بیدار شد . چشاشو باز نکرد ولی لبخندش نشونه بیدار شدنش بود . گفتم پاشو داره غروب میشه . پاشو بریم بیرون یه چیزی بخوریم و برسونمت . پاشد و رفت دستشویی . منم لباسامو پوشیدم و کاندومارو انداختم تو سطل کنار تخت موهامو شونه زدم و یه ادکلن زدم تا شب که برمیگردم و دوش میگیرم . مهین امد بیرون و لباساشو پوشید آرایش مختصری کرد و رفتیم بیرون .واقعا روز پرتنشی بود و من هر لحظه بیشتر از لحظه قبل شیفته مهین میشدم . با نظر مهین رفتیم یه ساندویچ چرک و کثیف خوردیم و بردمش نزدیکیای خونشون .من مهین جون واقعا خوش گذشت اصلا فکر نمیکردم اینجور شه خیلی ممنون .مهین منم همینطور خیلی عالی بود ممنون از صبر و طاقتت .من خوب مهین جون فردا از سر کار که برگشتم تماس میگیرم میام دنبالت .مهین در حالی که تو چشام نگاه میکرد با شک و تردید گفت باشه منتظر تماستم .نفهمیدم چرا شک و تردید داشت ولی خوب انگار زیاد سرکارش گذاشته بودن . خواستم بهش توضیح بدم ولی منصرف شدم . گفتم بذار بهش ثابت کنم .فرداش ساعت 5 زنگ زدم بهش . باهاش قرار گذاشتم و ساعت 6 رفتم دنبالش . رفتیم تو پارک و نشستیم . از هر دری صحبت کردیم . تموم زندگی خودمو براش گفتم . کارم و وضعیت مالی خوبم و خونه مستقل و کار خوب به لطف پدر و اینا .مهین اینبار شروع کرد به صحبت .مهین من دختر سوم خونواده بودم . از همون بچگی شر و شور بودم . با اینکه دختر بودم ولی با تموم پسرای فامیل و حتی همسایه دعوا کرده بودم و همشونو زده بودم . پدرم که اینطور دید منو و دید بیش فعالم منو برد باشگاه ژیمناستیک . تا 10 سالگی ژیمناستیک کردم ولی خوب تو ایران دخترای ژیمناستیک کار به هیچ جا نمیرسن . خواهر مربیمون مربی هندبال بود و چند باری منو دیده بود ازم خواست به باشگاهشون برم و هندبال بازی کنم و گفت که بدنت برای هندبال خوبه و دستای بلند و بزرگی داری که امتیاز بزرگیه . دیپلم که گرفتم درسو گذاشتم کنار و به صورت حرفه ای چسبیدم به هندبال . تا دوسال پیش که تیممون دو دوره قهرمان شد و از فدراسیون امدن برای تماشای بازیهامون . کم کم حس کردم بدنم تواناییش کم شده و چند باری حین تمرین عضلات پام هردوتاش میگرفت جوری که تکون نمیخورد . یا مثلا ده قدم میدویدم حس خفگی بهم دست میداد انگار ریه هام مسدود شده . چندین بار اتفاق افتاد و دیگه تمرین کردن برام واقعا سنگین شده بود . رفتم آزمایش دادم چیزی مشخص نشد . پیش متخصص اعصاب و روان رفتم اونجا همه چی برام تموم شد . بیماری MS تشخیص داده شد . پدر مادرم باور نمیکردن . پیش چندتا دکتر دیگه رفتیم . اونا هم تایید کردن .اینبار مهین سرشو انداخت پایین و اشکاش شروع کردن به ریختن . واقعا شوکه شده بودم . نمیدونستم چی بگم .مهین ادامه داد مادرم در عرض 6 ماه بعد از مریضیم به حدی غصه دار شد و افسرده که داشت جلو چشم منو پدرم و خواهرام آب میشد . خواهرام سر خونه زندگیشون بودن ولی زندگی اوناهم دچار آشفتگی شده بود . از یه طرف مریضی من از یه طرف افسردگی مادرم . مادرم به سال نکشید از غصه و استرس به کما رفت و پارسال فوت کرد .مهین زد زیر گریه زاری .مهین کاش زودتر میمردم و مرگ مادرمو نمیدیدم . تقصیر منه که مادرم مرد . چرا آخه ؟ خودم بس نیستم مامانمم باید بمیره ؟ پدرم از اون روز 20 سال پیر شده . چشای سیاه براقش که مثل چشای من بود گود افتاد و کم سو شد . خونوادمون از هم پاشید . پدرم مونده غم منو تحمل کنه یا مرگ مادرمو . خواهرام عزادار مادرمن و منتظر عزاداری من .نتونستم تحمل کنم و تو همون پارک بغلش کردم . به پهنای صورت اشک میریختم . نمیدونستم چطور تحمل میکنه این غمو . درگوشش گفتم غصه نخور. منو که داری . تا همیشه باهات میمونم . گریش بلندتر شد و منو بیشتر به خودش فشار داد . واقعا یک لحظه جدایی از مهین برام سخت بود . میخواستم تا همیشه باهاش باشم . مخصوصا الان که میدونستم فرصت زیادی ندارم . دکترا گفته بودن 6 ماه تا 3 سال زنده میمونه . یعنی الان دوسال نهایتا فرصت داریم . نمیخواستم حتی یک ثانیشو از دست بدم . همونجا دستشو گرفتم و گفتم پاشو . گفت کجا ؟ گفتم بریم . رفتیم سمت خونشون و دم در وایسادم . مهین با تعجب نگام میکرد . پیاده شدم و مهین رو پیاده کردم . رفتیم دم در و زنگ زدم . مهین هاج و واج مونده بود . پدرش درو باز کرد و با تحکم و خیلی جدی به پدرش گفتم سلام . امدم این گل دختر رو ازتون خواستگاری کنم .پدرش جواب داد پسر جون برو دنبال زندگیت من دخترمو به کسی نمیدم . مهین یهو بغضش شکست و گفت پدر کیوان همه چیو میدونه . نمیدونم بغض مهین از سر ناراحتی بود یا خوشحالی ولی میدونم تا چندین دقیقه سه نفری جلو خونه مهین ایستاده بودیم .دو هفته کمتر طول کشید که منو مهین سر سفره عقد نشسته بودیم . خوشحال و فارغ از هر غصه ای . بهم قول داده بودیم راجب بیماریش اصلا حرفی نزنیم . دنیا مال ما بود و همون شب رسما زندگی شیرین منو مهین شروع شد . زندگی ایی که هر لحظش عشق بود و دوست داشتن . انگار سیاهی تو زندگیمون نبود . هر شب عاشقتر میشدیم . و خبری که تقریبا منو و مهین و خونواده هامونو شوکه کرد خبر باردار شدن مهین بود . واقعا دور از ذهن بود برامون . با صلاحدید پزشک و مراقبت های ویژه دوران بارداری مهین به خوبی سپری شد و فرشته مشترک من و مهین پا به این دنیای پرغم گذاشت .مهین کیوان دلت میخواد اسمشو بذاریم پری ؟ یادته هنوز ؟من مگه میشه یادم بره . ولی پری من فقط تویی . این فرشته کوچولو که کاملا شبیه توئه اسمشو بذاریم پریچهر .یک سال بعد از تولد پریچهر بیماری مهین شدت گرفت و تو کمتر از 3 ماه از بین ما پر کشید و رفت و منو پریچهرو تو این دنیا تنها گذاشت . غم از دست دادنش با اینکه هردومون میدونستیم اون روز زود میرسه خیلی سخت بود . انگار دنیا نصف وزن خودشو برام از دست داد . ساناز و محمد اگه نبودن سخت میشکستم . ولی شاد بودم .شاد از اینکه اون دو سال رو با عشق خالص زندگی کردیم . عشقی که بی چون و چرا ایثار همدیگه میکردیم .عشقی که دیگه نمیدونستم نثار چه کسی بکنم . مهین پری زندگی من بود که زود امد و زود رفت .مثل برگی در باد …پایاننویسنده کیرمرد(dickerman)

Date: May 30, 2022

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *