ـ امروز تلویزیون برنامهاش رو مستقیم نشون میده. بیا بشینیم نگاه کنیم. ببین رفیقات چه پسری تور زدهـ مطمئنی امروز پخش میشه؟ خودش بهت گفت؟ـ نخیر سارا خانوم. اتفاقی فهمیدم. آقای دکتر خیلی جوون متواضعیه. موفقیتهای کاریش رو هیچوقت بهم نمیگه. به زور باید از زیر زبونش بیرون بکشم.ـ هیلدا، یادته بهم گفتی ماجرای اولین ملاقاتات با پارسا رو یه روز برام تعریف میکنی؟ خب، حالا بگو دیگه.ـ ای شیطون؛ تو هم وقت گیر اُوردی. صبر کن برنامهاش پخش بشه، بعداً برات تعریف میکنم.ـ نه، همین حالا بگو. فعلاً که دو ساعت مونده تا شروع بشه.ـ باشه. صبر کن دوتا استکان چایی بریزم.ـ کامل تعریف کنی ها. با همۀ جزئیاتش.ـ قبوله. پس گوش کن.دل توی دلم نبود. توی ایستگاه اتوبوس مدام این پا و اون پا میکردم و به ساعتم نگاه میکردم. چند دقیقهای زودتر از قراری که داشتیم، رسیده بودم و همین فرصت کوتاهی که برای فکر کردن داشتم، به تردیدم انداخته بود. یکی دوبار به خودم نهیب زدم که بهش تلفن کنم و بهانهای بتراشم و از اینکه نتونستهام خودم رو به قرارمون برسونم، عذرخواهی کنم. در همین کش و قوس درونی با خودم بودم که اتومبیل نسبتاً گرونقیمتی کنارم ترمز کرد. با بیاعتنایی رویم رو برگردوندم و چند قدم در خلاف جهت حرکت اتومبیل برداشتم. هروقت پا به خیابون میذاشتم، صف کشیدن ماشینهای عبوری در مقابلم و چشمهای خیرۀ رهگذرانی که بر میگشتند و با حسرت و ولع، جنبش باسن گرد و توپرم رو نگاه میکردند، صحنههای آشنایی بودند که به اونها خو کرده بودم و در درونم لذت میبردم.سری از درون پنجرۀ اتومبیل بیرون اومدـ هیلدا خانوماز شنیدن اسمم یکه خوردم و برگشتم؛ صدا آشنا بود. در رو از درون برایم باز کرد و من در میون چشمهای کنجکاو منتظران اتوبوس سوار شدم. به محض اینکه نشستم، گفتـ وای، چقدر خوشگلی دختر. به این صورت قشنگ و چهرۀ زیبا میگفتی بدک نیست؟لبخندی زدمـ تو هم به این ماشین آخرین مدل میگفتی با یه لگن میام دنبالت؟در گشت و گذارهای شبونهام در اینترنت، در حالی که سعی میکردم خودم رو مشغول نگاه دارم تا متارکۀ تلخم رو با مردم از یاد ببرم، با پارسا آشنا شدم. مدتها با هم چت میکردیم تا سرانجام راضی شدم که شمارۀ تلفنم رو بهش بدم. گفتوگوهایمون از صحبتهای معمولی آغاز شده بود، اما رفتهرفته به مغازله و بعد هم به نیمتنۀ پایینی کشیده شد؛ چیزی که پارسا بهش میگفت «تلهسکس» از صحبتهای سکسیمون لذت میبردیم و بارها هر دو در پشت تلفن ارضاء شده بودیم. بدون هیچ خجالتی، هرچی میخواستیم میگفتیم و من در خیالم تصورش میکردم که مشغول عشقبازی با من است. در واقع، تصویری که از پارسا در ذهنم داشتم، محدود به توصیفات خودش و چند تا عکسی بود که رد و بدل کرده بودیم. اما اکنون پسری که در مقابلم نشسته بود، بسیار محجوب بهنظر میرسید و بسیار خوشگلتر و خوشهیکلتر از اون چیزی بود که خیال میکردم. نمیدونم چی شد که رضایت دادم تا همدیگر رو ببینیم. اما الآن که در کنارش نشسته بودم، از اینکه راضی به دیدنش شده بودم، کاملاً خشنود بودم. پشت به شیشه نشسته بودم و با لبخندی بهش نگاه میکردم. در حالی که به طرف بیرون از شهر رانندگی میکرد، پرسیدـ چرا میخندی؟ـ همینطوری؛ دارم با خودم فکر میکنم که تو همون پسری هستی که اون چیزها رو پشت تلفن بهم میگفت.ـ مگه شک داری؟ـ نه؛ ولی آخه تو که خیلی خجالتی هستی. اصلاً بهت نمیآد که اون حرفها رو تو میزدیخندیدـ کدوم حرفها رو؟ـ همونها رو دیگه . . . . میدونی که.ـ دیوونهام نکن دختر. یه وقت دیدی بلایی سرت اُوردم.به آرومی و با احتیاط دستم رو گرفت. انگار میترسید که پس بکشم. گرمای دستش داغم کرد و حس کردم که با تموم وجودم میخوامش. در شش ماهی که از مکالمۀمون میگذشت، شیفتۀ حرفها و اندیشههایش شده بودم و همواره با خود میگفتم که ای کاش زودتر، پیش از اون ازدواج ناموفقم که کمتر از یک سال دوام اُورد، باهاش آشنا میشدم. در سیوپنج سالگی مدرس دانشگاه بود، اما بسیار جوونتر و شادابتر بهنظر میرسید. از ظاهر و رفتارش پیدا بود که در خانوادهای متشخص و متمول پرورش یافته. اما خب، مگه آدم متشخص و تحصیلکرده سکس نمیخواد؟ وقتی در مقابل خونهای ویلایی در اطراف کرج توقف کردیم، مطمئن شدم که میخواد و خوشحال شدم که لباس زیر مناسبی پوشیدهام. گرچه بهش اطمینان داشتم، اما وقتی مرد میانسالی به استقبالمون اومد و در رو گشود، کمی نگران شدم.ـ پارسا، من رو کجا اُوردی؟ این یارو کیه؟ـ نگران نباش عزیزم. سرایهداره. الآن ردش میکنم بره.خونۀ قشنگی بود، در وسط باغی سرسبز که گلهای رنگارنگی در نیمروز اوایل تیرماه در گوشه و کنارش خودنمایی میکردند. سرایهدار پیش از اینکه بره، گفت که استخر رو با آب تازه پر کرده.ـ هیلدا جون، دیگه راحت باش. تنهاییم.در حالی که به صدای پارس سگی که از پشت ساختمون به گوش میرسید، اشاره کردم، گفتمـ ظاهراً تنهای تنها هم نیستیم.ـ آه، این «تامی» سگمونه. بیا بریم پیشاش.با ملایمت و ادب دستم رو گرفت و از سنگفرشی که از بین در ختان بید مجنون میگذشت، خونه رو دور زدیم؛ و اون وقت بود که فهمیدم منشأ این خنکای مطبوع از کجاست. استخر زیبایی که با آبی زلال پر شده بود و در وسط باغچههای پوشیده از چمن و شمشاد و درختهای بید مجنون محصور بود، هوا رو حسابی تلطیف کرده بود. ناخودآگاه فریادی کوتاه کشیدم کهـ وای چقدر قشنگهـ دوست داری شنا کنیم؟ـ آخه . . . کاش قبلش میگفتی. من که مایو و لباس شنا . . . .ـ نگران این چیزها نباش. بریم بالا لباسمون رو عوض کنیم. ضمناً این تامیه.سگ بزرگی که درون حصاری بود، پارسی کرد و با اشارۀ پارسا بر روی دو پا نشست. از پلههای پشت ساختمون بالا رفتیم و وارد بنا شدیم. پردهها کشیده شده بودند و روی مبلمان و وسایل خونه رو با پارچه پوشونده بودند. پیدا بود که مدتهاست کسی از این ویلا استفاده نکرده. پارسا به سرعت از پلکان به طبقۀ بالا رفت و من مانتو و شالم رو دراُوردم و خودم رو با عکسهای روی شومینه مشغول کردم. وقتی برگشت، حولۀ سونا و یه ساک ورزشی در دست داشت. در حالی که به عکسها اشاره میکردم، پرسیدمـ خونوادهات هستند؟توجهی نکرد. روبهرویم ایستاد و خیره در چشمهایم نگریستـ وای، تو بینظیری دختر. هوش از سر هر بینندهای میپرونی.درست میگفت. در بیستوپنج سالگی بدنی خوشتراش و توپر و صورتی درخشان و زیبا داشتم که پوست سفید و صافم بر جذابیتش میافزود. در بین خونواده و دوستانم زبانزد بودم و گاه از گوشه و کنار افسوسها رو بابت بداقبالیام در زندگی زناشویی میشنیدم.بازوهایم رو گرفت و صورتش رو به صورتم نزدیک کرد. داغ شده بودم و یارای هیچگونه حرکتی نداشتم. با چشمانی بسته، به نرمی، لبهایش رو به لبهایم چسبوند و بوسهای کوچک بر اونها زد. چشمهایم رو بستم و خودم رو توی آغوشاش رها کردم. یک دستش رو بر گودی کمرم گذاشته بود و با دست دیگر، پشت موهایم رو نوازش میکرد.ـ دوست داری بریم تنی به آب بزنیم؟سکوتم رو به رضایت تعبیر کرد و آروم من رو بر کاناپه نشوند. در حالی که گونههایم رو میبوسید، دست اندرکار دراُوردن لباسهایم شد. حس میکردم که لای پایم کاملاً خیس و لزج شده است. نمیدونم چرا، ولی دوست نداشتم که بفهمه. با بلند کردن کمر و باسنم، کمکش کردم تا شلوارم رو هم در بیاره. شورت و سوتینی که به تن داشتم، جای چندانی از اندامم رو نمیپوشوند.ـ عجب هیکل خوشگل و تپلی داری عزیزم. دیوونهام میکنی.دستم رو گرفت و بر روی رونش گذاشت و مشغول لیسیدن گردن و کنار گوشهایم شد. در حالی که صدای نالههایم بلند شده بود، به خودم جسارت دادم و دستم رو بر روی برآمدگی زیر شلوارش گذاشتم که به شدت سفت شده بود. از همون روزهایی که از مردم جدا شده بودم، فقط یکبار رابطۀ جنسی داشتم و این برآمدگی افراشته که از زیر شلوارش هم خودنمایی میکرد، حسابی آتش شهوتم رو تندتر کرده بود. بااینهمه، وقتی سعی کرد دستش رو به زیر شورتم ببرد، حس کردم که زیادی داریم تند پیش میریم و مقاومت کردم. محجوبانه پرسیدـ اجازه میدی بند سوتینات رو باز کنم عزیزم؟ـ آه . . . نه؛ الآن نه. پسر خوبی باش. باشه؟ـ مگه دوست نداری اون چیزهایی رو که پشت تلفن میگفتم، عملی کنم؟چیزی نگفتم. دستم رو گرفت و از جا بلندم کرد.ـ بریم شنا کنیم؟ناخودآگاه از جا برخاستم و او دست در دست من پیش افتاد. اما وقتی میخواستیم از در بگذریم و به باغ بازگردیم، با احترام خودش رو کنار کشید و به من تعارف کرد که جلوتر ازش برم. میدونستم که میخواد بدنم رو از پشت دید بزنه. شورتم از جلو مثلث کوچکی بود و از پشت تنها بند باریکی داشت که خط باسنم رو به زحمت میپوشوند و کپلهای سفید و گوشتیام از دو طرفش بیرون زده بودند. نتونست طاقت بیاره و با آهی از شهوت باسنم رو در مشت فشرد. لمس دستانش سبب شد که لذت و تمنای خوابیدن باهاش در سراسر وجودم زبونه بکشه. اما از این جلوتر نرفت و در حالی که از پلهها پایین میرفتیم، به مالیدن باسن و کمرم اکتفا کرد. دلم میخواست همونجا شورتم رو از تنم پایین میکشید و روی پلهها وحشیانه من رو میکرد. دوست داشتم فریاد بزنم «معطل چی هستی؟ این کس و کون نرم و خوشگل رو برای تو اُوردم. بگیر هر کدومشون رو که دوست داری، پاره کن.» دلم میخواست کیرش از لای شورتم به درون بلغزه و خط کسم رو نوازش کنه. اما پارسا آدمی نبود که بدون میل من کاری بکنه. پشیمون شدم که چرا روی کاناپه مانع شدم که دستش رو توی شورت خیسم ببره. اگر بیجهت مقاومت نکرده بودم، الآن داشتم زیر پسر مورد علاقهام بالا و پایین میشدم.کنار استخر حوله و ساک رو بر زمین گذاشت و سینه به سینهام ایستاد. بدنم رو در آغوش گرفت و فشرد. از روی شورت کسم رو نوازش کرد و با لبخند رضایت گفتـ شیطون، خوب خیساش کردی.با کنایه پرسیدمـ تو میخوای با لباس شنا کنی؟برم گردوند و از پشت بغلم کرد. سوتینم رو باز کرد و سینههای آبدارم رو در مشتهایش فشرد. دیری نگذشت که در حالی که مشغول خوردن گردن و زیر گونهام بود، به سراغ شورتم رفت. کارش رو خوب بلد بود و نقاط حساسم رو به سرعت پیدا کرده بود. میدونست که با لیسیدن گردن و گوشم، از حال میرم و نمیتونم مقاومت کنم. حس کردم بند باریک شورتم داره از لای چاک باسنم کنده میشه و شورت تنگم از روی رونهایم لوله میشه و پایین میآد. کاملاً برهنه، پشت به پسری که بیش از چند ساعتی از دیدارمون نمیگذشت، ایستاده بودم. کونم که گویی از بند آن شورت تنگ رها شده بود، مثل ژلهای لغزان خودش رو رها کرده بود. پارسا دست اندرکار دراُوردن لباسهایش شد. وقتی آخرین تکۀ لباسش رو در کنارم بر زمین انداخت، میدونستم که حالا آلتی افراشته و برهنه درست در مجاورت کون لختم منتظر اذن دخول است. طاقتم تموم شد و به طرفش برگشتم. یک پایم رو در مقابل پای دیگرم گذاشتم و تا اونجا که ممکن بود، ممههایم رو در مشتهایم قایم کردم. از دیدن اندام ورزیدهاش شگفتزده شدم. اما اونچه بیشتر متعجب و خشنودم کرد، کیر کلفت و درازش بود که دوبرابر کیر شوهر سابقم بهنظر میرسید. مثل لولۀ کلفت و دراز تانکی بود که روی بیضههای بزرگش سوار شده بود. به شوخی پرسیدمـ این هیکل ورزشکاری رو با فتوشاپ درست کردی یا اینکه واقعیه؟خندید و من رو به خودش چسبوند. قد بلندش باعث شد که کیرش روی شکم و نافم فشرده بشه. دستم رو روی شونههایش گذاشتم و بر روی پنجه بلند شدم. منظورم رو فهمید؛ پاهایش رو قدری از هم گشود تا ارتفاع آلتهایمون برابر بشه. اولین برخورد کیر قطورش با سطح صاف و لزج کس تپل و بیمویم، مستم کرد و خودم رو بیاختیار در آغوشاش رها کردم. با بازوهایش بدنم رو به موهای سینهاش فشرد و از پشت با دستهایش مشغول فشردن کون تپلم شد. وقتی از دو طرف کپلهایم رو میکشید و از هم باز میکرد، وزش نسیم خنکی رو که از سطح استخر برمیخاست، بر روی سوراخ و چاک کونم حس میکردم. با حرکات و نوازشهایش چنان آتش شهوتی بر وجودم انداخته بود که تنها آب کیر افراشتهاش میتونست اون رو خاموش کنه. دستم رو گرفت و از سمت کمعمق استخر به طرف پلکان برد. وقتی از پلهها به درون آب میرفتم، گفتـ چه کون خوشگلی داری دخترتا کمر در آب فرو رفتیم. لبهایم رو میمکید و با پستونهایم بازی میکرد. دستم رو بر روی کیرش گذاشتم و از زیر مشغول مالیدنش شدم. پرسیدـ دوستش داری؟با طنازی گفتمـ اوهوم. خیلی.و قبل از اینکه از آب بیرون بریم، یکی دو بار طول استخر رو شنا کردم. محو تماشای اندام تپل و سفیدم بود که در آب میلغزید و ازش دل میربود. مشخص بود که طاقتش پایان شده. من هم حال بهتری نداشتم؛ بهخصوص که هر لحظه خودم رو در زیر اون اندام ورزیده و کیر کلفتی که افسار گسیخته بود، تجسم میکردم. پشت به پشت من از همون نردبون کوچک استخر بالا اومد. پرسیدـ کجا دوست داری عزیزم؟ همینجا کنار استخر یا توی خونه روی تخت؟شونه بالا انداختم که مثلاً برایم فرقی نداره، اما ته دلم میخواستم که در فضای باز سکس رو تجربه کنم.ـ بگو دیگه دلبندم. دوست دارم تو راحت باشی.گفتمـ مگه میخوای چیکارم کنی؟ـ میخوام باهات عشقبازی کنم و حسابی بکنمتوقتی گفت «میخوام بکنمت»، تنم از هیجان لرزید. در حالی که به کیر افراشتهاش اشاره میکردم، گفتمـ با این؟ این که من رو میکشه فکر کنم ترجیح میدم توی فضای باز، زیر آسمون بمیرم.تشکچهای رو از روی یکی از صندلیهای راحتی کنار استخر برداشت و با هم به میون باغچهای پوشیده از چمن که با شمشادها محصور شده بود، رفتیم. تشکچه رو بر روی چمنها، زیر سایۀ درخت بید مجنون تناوری، پهن کرد و گفتـ اینجا دنج و مناسبه. راحت دراز بکش عزیزم.ـ فکر کنم زیاد دختر اُوردی اینجا، مگه نه؟در آغوشم گرفت و خوابوندـ هیچکس همچین کس و کون تپل و ممههای آبداری نداره عسلم.قطرات آب از نوک سینهها و کشالۀ رونم بر زمین میچکید.کیرش رو وسط خط کسم تنظیم کرد و با بازوها و پاهایش دورم پیچید. بیضههای مردونهاش رو بر روی رونهای سفید و گوشتآلودم حس میکردم و از اینکه موهای زبر بدنش، اندام صاف و لطیفام رو میسابید، لذت میبردم. در حالی که لب و سینه و گوش و گونهام رو میمکید، کیرش رو بین رونهایم میمالید و از زیر با انگشتانش با هر دو سوراخم ور میرفتـ عجب چیزی هستی کس طلا چقدر نرم و صافی. کسات هم که حسابی خیس شده. جونم.معلوم بود که اون حجب و حیای کاذب رو کنار گذاشته و همون پسر آتشین مزاجی شده که از پشت تلفن ارضایم میکرد.ـ آه . . . پارسا فشارم بده. میخوامت. پارسا . . . آه . . . بده بهم.ـ چی بدم کون ژلهای؟ـ بذار تو دیگه. میخوام.ـ چی میخوای عروسک خوشگل؟ـ ادیتم نکن دیگهو تقریباً داد زدم کهـ آه . . . کیر . . . کیر کلفتات رو میخوام.ـ هنوز که نخوردیش. مگه همیشه نمیگفتی هیچکی نمیتونه مثل تو ساک بزنه؟روی شکمم نشست و لولۀ تانک رو که از اون زاویه بزرگتر و وحشیتر بهنظر میرسید، به طرفم گرفت. پستونهایم رو جمع کرد و به هم چسبوند، و کیرش رو از لایشون رد کرد. بعد از چند بار عقب و جلو کردن و آه کشیدن، سر ابزارش رو بر لبهایم گذاشت. دهنم رو باز کردم و پارسا آروم آروم فرو کرد. کمتر از یکسومش رو تونست فرو کنه. بیشتر از اون جا نمیشد. با دستم کیرش رو گرفتم و ضمن بازی باهاش، مهارش کردم تا بیشتر در دهن و حلقم فرو نکنه. در حال ساک زدن، رونهایم رو به کسم میمالیدم. خیس خیس بودند و از کیر بینصیب. پارسا از حرکات بدنم متوجه موضوع شد و با انگشتانش به کمک سوراخم اومدند. در همون حال که در دهنم عقب و جلو میکرد، سرگرم بازی با لای کسم شد. مست از حشر، دلم میخواست خودم هم کاری بکنم. دستم رو بر شکم پسر فشردم و به عقب هلش دادمـ بخواب آقای دکتر. حالا نوبت منه.خوابید و روی رونهایش نشستم. پایین کیرش رو گرفتم و بر رویش خم شدم. سرش رو به نرمی بوسیدم و آروم در دهنم گذاشتم. دستهای پارسا بر روی کونم قفل شدند و دوباره اون رو از دو طرف کشیدند. با کون و سوراخی باز، بر سرعت ساک زدنم اضافه کردم. موهایم رو که روی صورت و اطرافم ریخته بودند، هر از گاهی با حرکت سریع سر، به عقب پرت میکردم تا تغییرات چهرۀ پسر رو بر اثر ساک زدن کیرش ببینم. بعد از مدتی که فکم از بزرگی کیرش خسته شده بود، از دهنم دراُوردم و بهش نگاه کردمـ عجب چیزی تو حلقم گذاشتی پسرـ چرا دراُوردیش؟ بخور دیگه خوشگلم.شروع کردم به لیس زدن بیضهها و زیر لولۀ تانک. هر بار که زبونم به تخمهایش میخورد، از جا میپرید و انگشتهایش رو در کس و کونم فرو میکرد. من هم به تلافی، با شدت بیشتری لیس میزدم و به تناوب بیضههایش رو میمکیدم. هار شده بودم مدام لیس میزدم، توی حلقم میکردم، از دهنم درمیاُوردم، و دوباره میخوردم. دیوونۀ کیر شده بودم. با ممههای باز و موهای افشون، روی کیرش افتادم و دراز کشیدم. پارسا در همون حال از درون ساک سیگاری دراُورد و روشن کرد. یکی دو پک که زد، به من هم تعارف کرد. پک کوچکی زدم که سرفهام گرفت. دستهایش رو دورم حلقه کرد و من رو به زیرش چرخوند. مثل عروسکی در دستان نیرومندش بودمـ حالا باید راست راستی کیر بخوری. آمادهای عزیزم؟با چشم و ابرو اعلام آمادگی کردم.از رویم بلند شد و تشکچه رو از زیرم کشید و تایش کرد. آمرانه گفتـ با شکم، چهاردستوپا، روی تشک بخواب و کون نازت رو بده بالا. این کون آدم رو حشری میکنهاز لحنش خوشم اومد. مطیعانه گفتم «چشم» و حالتی رو که میخواست، ایجاد کردم. پارسا شیشۀ کوچکی رو از ساک دراُورد که حاوی روغن مخصوصی بود. در همون حالت چهاردستوپا، روغن رو به تموم بدنم مالید و انگشت کرد و با دست لای کس و کونم کشید. بدنم لیز و براق شده بود.ـ دختر، چه کس و کون باحالی داری. شوهرت عجب چیزی میکرده احمق بوده که یه همچین کُسی رو ول کرده.شوهرم جوونک نیمهطاس و لاغری بود که تازه بعد از ازدواج، کمی جون گرفته بود و آبی زیر گوشت و پوستش رفته بود. به هر حال، هیچوقت توانایی ارضا کردن من رو نداشت.چهاردستوپا منتظر پایان روغنمالی بودم. قبلاً وقتی در خونه تنها بودم، پشت به آینۀ قدی، توی این وضعیت قرار گرفته بودم تا حالت کون و کس تپلم رو که از لای رونها بیرون میزنه، نگاه کنم. خط کسم به قدری هوسانگیز بود که حتی خودم هم بارها وسوسه شده بودم. بنابراین، میتونستم حدس بزنم که پارسا با دیدن اون صحنه چه حالی داره. بااینهمه، همچنان برای تجاوز به من این دست و اون دست میکرد. گفتمـ پارسا بذار تو دیگه.کیرش رو چند بار، از بالا به پایین، لای چاک کونم کشید و وسط رونهایم گذاشت، اما انگار قصد فرو کردن نداشت. کونم رو باز و بسته کردم و دوباره گفتمـ زود باش دیگه. دارم دیوونه میشم.ـ چیکارت کنم گوشت نرم من؟با تمنا گفتمـ بکن تو کسم دیگه. اون کیر گندهات رو بکن تو کس داغم. زود باش دارم دیوونه میشم. میخوام . . . آه.با لحنی طعنهآمیز گفتـ یادته وقتی پشت تلفن میگفتم بالأخره میکنمت، خودت رو لوس میکردی و با ناز میگفتی نمیتونی. حالا چی شد؟راست میگفت. فکرش رو هم نمیکردم که یه روز زیر کسی بخوابم که نمیشناسمش و هیچوقت ندیدمش. همیشه به همون مکالمات تلفنی با پارسا راضی بودم که نهتنها خلوت پس از طلاقم رو پر میکرد، بلکه باعث ارضای جنسی من هم میشد. اما صدای گیرا و کلام پرنفودش، مانند نوای نی که مار رو از لونه بیرون میکشه، ناخودآگاه من رو از پشت تلفن به قرار ملاقات کشونده بود، و زیبایی چهره و اندام ورزیدهاش من رو به ویلایش اُورده بود؛ و حالا، با کس و کون باز، جلوی کیرش چهاردستوپا شده بودم و به اصرار ازش میخواستم که ترتیبم رو بده. سیلیهای نرمی که به کونم میزد، من رو به خود آوردـ کون خیلی سفید و تپلی داری. به شوهرت از کون هم میدادی؟بهروز، شوهرم، چند باری من رو از کون کرده بود. اما آلت او در مقابل کیر پارسا، شبیه به «دودول» بود. ترسیدم بگم «آره»، و اون وقت بخواد توی سوراخ کونم فرو کنهـ نه اصلاً؛ وقتی کس به این تنگی دارم، چرا کون بدم؟ کل کیر و بیضههایش رو در لای چاک کون روغنی و لیزم فشرد و بالا و پایین کرد.ـ پارسا جون، التماس میکنم. بذارش تو کسم. کیر میخوام.ـ باشه عسلم. ولی خودت خواستی.کمرم رو به پایین فشار داد و کونم رو بالا اُورد و در مقابل کیرش تنظیم کرد. با دو انگشت شصتاش لای کسم رو باز کرد. سر و بدنۀ کیرش رو با آب دهن لیز کرد و بر روی ورودی کسم گذاشت. از زیر مشغول نگاه کردن شدم. پارسا دستۀ کیرش رو گرفت و . . . . با یک فشار، کمی از سرش رو فرو کرد. سپس، من رو به سمت خودش کشید و تا اونجا که جا داشت، توی کسم فرو کرد. از ته دل جیغی کشیدم. سرانجام به اونچه میخواستم، رسیدم و بعد از مدتها کیر خوردم.ـ آه . . . یواشتر وحشی. یه دفعه فرو نکن. دردم میاد. آخ . . .کیرش که به هیجان اومده بود، حتی از وقتی که داشتم ساک میزدم هم حجیمتر شده بود.ـ آآآآآه . . . بالأخره من رو کردی.ـ گفته بودم که میکنمت. خودت باور نمیکردی. جووووون . . . چقدر تنگی.پارسا کل طول کیرش رو توی کسم عقب و جلو میکرد و تا انتها میرسوند.ـ پارسا، تا آخر فرو نکن. نمیتونم. خیلی وقته کس ندادم. تنگ شده.ـ خوبه دختر نیستی. مگه اولین باره که کیر میخوری؟و دوباره تا ته فرو کرد.ـ آیییی . . . آخه به این کلفتی و درازیبر سرعت رفت و آمدش اضافه کرد. بیضههایش در هر ضربه، روی خط کسم مینشستند و دوباره جدا میشدند. شروع کرد به سیلی زدن به کونم؛ در همین حال شدت تلمبههایش رو هم زیادتر کرد.ـ آه . . . پارسا جون، خیلی خوب میکنی. اگه یه روز ازدواج کنی، حسابی خوش به حال زنت میشه.ـ تا کُسهایی مثل تو هست، مگه دیوونهام خانم بگیرم؟ـ آی . . . دخترای دیگه رو هم همین طوری میکنی؟ـ جون . . . هیچ کی جای کس و کون تو رو نمیگیره. خودت هم میدونی که چقدر خوشگل و باحالی.وحشی شده بود. از حالت چهاردستوپا، تغییر وضعیت دادیم؛ بر شکم خوابوندم و رویم دراز کشید. پستونهایم رو از زیر گرفت و کیرش رو تقریباً عمودی در کسم میکاشت و درمیاُورد. چنان جیغهایی میکشیدم که مجبور شد بهرغم بزرگ بودن باغ، دستش رو جلوی دهنم بذاره. مالش دادن پستونهایم، کلفتی کیرش، و تخمهای بزرگ و مردونهای که کاملاً به حد فاصل کس و کونم میچسبیدند، همه و همه سبب شدند که بعد از سالها، برای اولین بار ارگاسم بشم و به ارضای جنسی برسم. از لرزش بدنم و چنگ زدن دستهایش که با جیغ همراه بودند، فهمید؛ کیرش رو تا ته فرو کرد و همونجا نگه داشت تا نفس تازه کنیم. با اینکه ارضا شده بودم، هنوز دلم میخواست. بهخصوص دو تخمی که زیر کونم احساسشون میکردم، شهوت و میل به دادن رو همچنان در من زنده نگه داشته بود. پرسیدمـ برم نمیگردونی که از جلو بکنی؟ میخوام صورتت رو ببینم.ـ عجله نکن بچه کونی من. این کون رو با اون مانتوی چسبون میبری خیابون، پسرها و مردها بهت گیر نمیدن؟از اینکه من رو «کونی» خودش خطاب کرده بود، خوشم اومد. دوست داشتم دوباره دست به کار بشه.ـ تکونش بده دیگه.و به زحمت خودم رو در زیرش عقب و جلو کردم.ـ صبر کن عزیزم. تکون بخوری، آبم میاد.ـ تا حالا هم خودت رو خوب نگه داشتی که آبت نیومد.ـ خب قرص خوردم دیوونه. وگرنه هر کی فقط لخت تو رو نگاه کنه، آبش میاد. تو عمرم تا حالا همچین کسی نکرده بودم.ـ چرا از جلو نمیکنی؟ـ هر دختری رو باید یه جور گایید.اولین بار بود که واژۀ «گاییدن» رو به کار میبرد. یعنی پارسا من رو گاییده بود؟ از فکرش هم دچار لذت میشدم.ـ مثلاً من رو چه جوری باید گاییـ . . . . چه جوری باید کرد؟ـ دخترای تپل مپلی مثل تو رو باید از پشت یا چهاردستوپا گایید تا موج خوردن او کون ژلهای و گوشتیشون رو ببینی و وحشیتر بشی . . . دخترای لاغر و فانتزی رو هم باید از جلو کرد یا سرپا، روی دست گایید.ـ من هم میخوام روی کیرت بشینم. زود باش.پارسا از رویم بلند شد و کیرش رو ناگهان بیرون کشید.ـ اوه . . . چقدر اون تو بود.به قدری کیرش حجیم بود که وقتی بیرون آورد، توی کسم حس خلأ کردم. به پشت دراز کشید و کیرش رو مثل برج افراشتهای که سر به آسمون کشیده بود، در دست گرفت.ـ بیا روش.پاهایم رو باز کردم و روی سر کیرش نشستم. با هدایت خودم، آروم آروم تو فرستادم و بعد خودم رو بالا و پایین کردم. دستهای پارسا دوباره بر کفلهایم ققل شدند و کمکم کردند که بالا و پایین بروم. از لذت چشمها رو بستم. پرسیدـ خوبه؟ خوشت میاد؟ـ خیلی.ـ کیر دوست داری؟ـ آه آه آه . . .اوهوم. آخ . . . کیر کلفت تو رو دوست دارمپستونهایم رو که همراه با حرکاتم بالا و پایین میپریدند، در مشت گرفتم و به پایین، محل فرو رفتن کیرش، نگاه کردم.ـ آه . . . خیلی خوبه پارسا، داری پارهام میکنی. عجب کیری داری پسر.پارسا هم از زیر همراهی میکرد و هماهنگ با من، کیرش رو به درون میفرستاد.بر رویش خم شدم و دراز کشیدم. این بار، با عقب و جلو کردن کمرم که دستهای پارسا دورش حلقه شده بودند، کیرش رو به اندازهای که دوست داشتم، توی کسم میفرستادم. هر دو سوراخم از پشت باز شده بودند و تصویر کیر و بیضههای پسر رو در ذهنم مجسم میکردم که در آن پشت مشغول تجاوز به من بودند.ـ دلم نمیخواد تموم بشه.اما هنوز حرفم پایان نشده بود که دیدم پارسا با تعجب نیمخیز شده.ـ تو اینجا چیکار میکنی؟ـ ببخشید. احمد آقا نگفت مهمون دارید. اومدم به سگ غذا بدم.وحشتزده به طرف منبع صدا برگشتم. دخترک نوزده بیست سالۀ زیبا و ترکهای بود که با شگفتی به ما نگاه میکرد. از روی سینهاش پریدم و کیرش با شدت از کسم بیرون کشیده شد. خودم رو در پشت پارسا که بر روی زمین نشسته بود و سعی میکرد با دست کیر باهیبتش رو بپوشاند، پنهان کردم.ـ پارسا، این کیه؟دخترک که گویی تازه متوجه من شده بود، چشمکی زد و گفتـ سلام خانم. داشتم میدیدم که خوب از آقا پارسای ما پذیرایی میکنید.ـ پارسا، گفتم این کیه؟ـ سهیلا، خواهرزادۀ سرایهدار قبلی ویلا که چند ماه پیش فوت کرده. چرا بیخبر اومدی تو؟ـ من در زدم، ولی مثل اینکه مشغول بودید، نشنیدید. کلید انداختم که به این سگ بدبخت غذا بدم.و به بستهای که در دست داشت اشاره کرد. از صمیمیتی که با پارسا داشت، مشخص بود که رابطۀشان بیشتر از این چیزها بود. از این گذشته، پارسا اصلاً عصبانی بهنظر نمیرسید، بلکه بیشتر از بیخبر آمدن دختر شگفتزده شده بود و چندان هم در پوشاندن بدنش اصراری نداشت.ـ باشه برو کارت رو بکن.دختر با طنازی راهش روکشید و رفت و من رو هراسان به جای گذاشت.ـ پارسا . . . ؟ـ چیزی نیست عزیزم. خودیه. بریم توی خونه.شورتش رو پوشید و بقیۀ چیزها رو در ساک چپاند. گفتـ خروس بیمحل. حالمون رو گرفت.برهنه به دنبالش به راه افتادم و وقتی از پلهها بالا میرفتیم، دختر رو دیدم که با سگ مشغول است. کمر راست کرد و به من لبخند زد. رویم رو برگرداندم. تصور اینکه چه چیزهایی رو دیده یا شنیده است، شرمسارم میکرد. حس میکردم مثل فاحشهای به من نگاه میکند که برای تفریح اربابش آمده است. کسم رو که آش و لاش شده بود، با دست پوشاندم و به سرعت از پلهها بالا رفتم. در آستانۀ ورود به خانه، پارسا به او گفتـ سهیلا، سیگارم رو جا گذاشتم. بیار اتاق خواب بالا. و رو به من ادامه دادـ بیا تپلی. هنوز باهات کار دارم.در طبقۀ دوم وارد اتاق خواب شدیم و پارسا من رو بر تخت خواباند. شورتش رو در آورد. کیرش خوابیده بود.ـ کار خودته خوشگلم. راستش کن.ـ پارسا، صبر کن این بره. اصلاً راحت نیستم.ـ ولش کن. گفتم که از خودمونه.ـ معلومه که ترتیب این دختره رو هم دادی. آره؟خندید و با سکوتش حرفم رو تأیید کرد.به زور من رو به پهلو، روی تخت، خواباند و پشتم دراز کشید. کیرش رو لای کونم گذاشت و در آغوشم کشید. لحظاتی نگذشت که سهیلا با سینی آبمیوه و بستۀ سیگار وارد شد. رو به در بودم و مجبور شدم کسم رو با دست بپوشانم.ـ بفرمایید.پارسا ضمن تشکر از دختر، من رو معرفی کرد.ـ آقا پارسا، این هفته به من قول داده بودید.ـ باشه عزیزم. حالا که مهمون دارم. لطف کن در رو ببند تا بعداً سر فرصت.سهیلا با لب و لوچۀ آویزان اتاق رو ترک کرد. این بار حس کسی رو داشتم که در جنگ با رقیبش پیروز شده است. باابنهمه، گفتمـ من دیگه میرم که مزاحمتون نشم. شما هم به سهیلا خانومتون برسید. بهش قول دادید.ـ لوس نشو دختر. خودت رو با این دختره مقایسه میکنی؟پارسا به رویم چرخید؛ از زیرِ زانوهایم گرفت و پاهایم رو بلند کرد، تا آنجا که سر زانوهایم با نوک پستونها مماس شدند و حتی سوراخ کونم هم بالا آمد. دوباره کس و کونم جلوی آقای دکتر مهیا شده بود.ـ عجب رونهای هوسانگیز و کس نازی داری.کیرش دوباره قد کشیده بود.ـ تو که برام کس نذاشتی. ببین چه آش و لاش شده. وقتی اولش لختم کردی، این شکلی بود؟در همان وضعیت کیرش رو در دهانم فرو کرد و خواست که خیسش کنم. وقتی حسابی کیرش رو لیز کردم، از حلقم بیرون کشید و روی خط کسم گذاشت و شروع به مالیدن کرد. بار دیگر آتش شهوتم زبانه کشید. گفتمـ حتماً باید التماس کنم؟ خب بکن من رو دیگه. بکنش تو.دستها رو در دو سویم ستون کرد و پاهایم رو عقبتر دادـ آخ . . . یواش کسندیدهـ صبر کن دوتا سوراخات رو یکی کنم.کیرش رو با شدت پایان در سوراخم فرو کرد و تا دسته تو داد. تا وقتی خانم بهروز بودم، فکر نمیکردم روزی این طوری کیر بخورم. به معنای واقعی کلمه در حال گاییدن من بود.ـ آیییی . . . آه . . . نه، نه. یواش.ـ جوووون. خیلی کردن داری جندۀ من.ـ پس بکن . . . بکن وحشی.ـ کس بده. زودباش کس بده. بهت میگم کس بده.هار شده بود. بدن هوسانگیز و گوشتیام از خود بیخودش کرده بود.ـ دارم کس میدم دیگه. چی میخوای از جونم؟ با اون کیر دستهبیلتـ هر مدلی که میکنمت، سیر نمیشم. تو رو فقط باید گایید.ـ سهیلا خانومت رو چطوری میگایی؟ رو دست بلندش میکنی و سرپا میکنیاش؟ـ تو کس خودت رو بده. ببین چه کیری بهت میدمـ حیف که کیر خیلی توپی داری، وگرنه . . .نتونستم حرفم رو ادامه بدهم. چنان بر شدت ضرباتش اضافه کرد که با هر تلمبه تقریباً به سمت عقب تخت پرت میشدم. سینههایم مدام به این سو و آن سو میافتادند.ـ آه . . . مادر . . . آآآآآآی . . . پاره شدم.ـ تو مال منی. جاکیری منی. کس و کونت مال منه. آخ . . . گاییدنی خوشگل. این صورت ناز و مامانی رو باید آبپاشی کنم.ناگهان بیرون کشید. فکر کردم آبش آمده است. اما با قدرت من رو چرخاند و از شکم روی بالشت گذاشت. کونم رو بالا آورد و دوباره مشغول شد. جوری با من رفتار میکرد که انگار کنیزش بودم. رفتارش در سکس بسیار آمرانه بود که دوست داشتم. خودم رو مفعول مطلق او حس میکردم. به قدری مردانه و قوی در من میکاشت که حس میکردم کسم گشاد شده است. دوباره با ضربات کف دست بر کونم سیلی زد و به شدت من رو گایید. اما این وضعیت هم طولی نکشید. چهاردستوپا من رو بر لبۀ تخت گذاشت و دوباره مشغول کردن شد. هر بار بیرون کشیدن و دوباره فرو کردن کیرش با آخ و آه من همراه میشد. در خیالم هم چنین سکسی رو تصور نمیکردم. کاری نبود که از عهدۀ بهروز یا هر شوهر دیگری برآید. کسی نمیتوانست به زنی که متعلق به خود اوست، این گونه تجاوز کند. بر لبۀ تخت، بیستوچند سانتیمتر کیر وارد کسم میشد و از آن بیرون میآمد. جیغ میزدم و تمنا میکردم که پایان نشود. دقایقی بعد، پارسا مشغول چرب کردن سوراخ کونم شد. فهمیدم ماجرا از چه قرار است. مقاومتم به جایی نرسید؛ با فشار رونهایش به دو سو، چاک کونم رو تا حد ممکن باز کرد و پایین کیرش رو در دست گرفت؛ و ناگهان با سوزشی وحشتناک که تا آن روز تجربه نکرده بودم، دستهاش رو وارد مقعدم کرد. واقعاً بچه کونی شدم.ـ آی . . . مادر جونم . . . مُردم. خیلی نامردیـ جوووونم. عجب بچه کونی داری. جون میده برای گاییدن. شوهر کس خلات چه کس و بچه کونی واسۀ ملت گذاشتهتلمبهها رفته رفته راه کونم رو هم باز کردند و داشتم از گاییده شدن کونم لذت میبردم. تصوری که از سوراخ کونم داشتم و اینکه چگونه دور قطر کیر پارسا رو گرفته، به هیجانم میآورد. وقتی دید دیگر درد نمیکشم و تقاضای کیر میکنم، تا دسته فرو کرد، تا آنجا که حرارت تخمهایش رو بر روی کونم حس میکردم. کون سفیدم از سیلیهای متعدد سرخ شده بود. وقتی کیرش رو از کونم بیرون کشید، دوباره همان حس عجیبی از خلأ بهم دست داد. پارسا بار دیگر در همان حالت به سراغ کسم رفته بود. میتونستم بفهمم که چرا ترجیح میدهد من رو چهاردستوپا بکند؛ در این وضعیت، هر دو سوراخ و همۀ اندامهای سکسیام در اختیارش بودند و او میتوانست به دلخواه خود انتخاب کند. من عروسکی در دست او بودم.ـ بکن تو عزیزم. کیر بده فقط.کسم باز شد و کیر کلفتش مسیر خود رو به درون باز کرد. تقریباً روی کونم نشسته بود و از زیر، کیرش با شدت به درون کسم میرفت و بیرون میآمد. با افزایش ضربات، جیغهایم نیز شدت گرفتند.ـ تو برام سوراخ نذاشتی.ـ عزیزم، گاییدنی رو باید گایید.و سرانجام جیغم با ارگاسم دوباره همراه شد. مایعی از درون کسم بر روی رونهایم جاری شد که پارسا رو حشریتر کرد. بیحس با شکم بر تخت افتاده بودم و او همچنان میکرد. کس و کونم لهیده و گشاد شده بودند. آقای دکتر به اندازۀ پنج نفر من رو کرده بود و رؤیاییترین خاطرۀ سکسی سراسر زندگیام رو رقم زد. صدای شالاپ و شلوپ کسم بلند شده بود که یک دفعه کیر خوشگلش رو بیرون کشید و من رو با قدرت چرخوند به طرف خودش. دستۀ کیرش رو مثل شلنگ به طرفم گرفت و با شدت آبش رو رویم پاشید. سر و سینه و لب و صورتم پوشیده از آبش شد.پارسا بیحال و با دست و پاهایی باز بر تخت افتاد. حتی نا نداشت که با دستمال آب زیادی رو که روی سر و سینهام ریخته، پاک کند. چند برگ دستمال برداشتم و شروع به پاک کردن خودم کردم. بیشتر از همه لای کشالۀ رونم ریخته بود که ممکن بود توی کسم برود. چرخیدم و لای کونم رو هم که روغنی و لیز بود، پاک کردم. سرم رو روی بازویم گذاشتم و در حالی که یک پایم رو به درون شکم جمع کرده بودم، به پهلو رو به او خوابیدم و دستم رو روی کیرش گذاشتم. اما از آنجا که به تجربه میدونستم پسرها بعد از سکس و ارضا شدن، چندان حال و حوصله ندارند، زیاد باهاش ور نرفتم.ادامه داردنوشته هیلدا
0 views
Date: November 25, 2018