بزرگ ترین افتخار:‌ کردن فرمانده بسیج

0 views
0%

دوستان داستانی که الان میخوام واستون بنویسم برمیگرده به 1 سال پیش .تصمیم گرفتم از اسم مستعار استفاده کنم و اسمم رو میزارم متینمن توی دانشگاه دبیر انجمن کامپیوتر هستم و زیاد قیافه ندارم اما بجاش یه زبون دارم که باهاش مخ میزنم و میکنم واسه همین بچه ها بهم میگن روباه. تا الان بیشتر دخترای انجمن رو با چندتای دیگه کردم که بعدا اگر تونستم داستانش رو میزارم و فعلا میخوام بزرگترین افتخارم که کردن فرمانده ی بسیج دخترا بود رو بگم. پسر عموی من اسمش نوید هست 1 سال از من بزرگتره یه پسر خیلی خوش تیپ و خوشکل هست اما متاسفانه خیلی کسخله و به اندازه ی یه حلزون می فهمه و فقط بلده سوراخایی که من میارم رو پر کنه.این داستان واسه زمانی هست که ترم 6 بود و الان دانشگاه رو تموم کرده.یه روز با نوید رفتم واسه ثبت نام بسیج توی دانشگاه و اون روز دخترا توی دفتربسیج بودن(دفتر بسیج دانشگاه ما مشترک هست و 1 روز دخترا هستن 1 روز پسرا).توی دفتر فرمانده بسیج با دوستش نشسته بودن که ازشون پرسیدم که برای ثبت نام چی میخواد و از این حرفا.خلاصه یه نیم ساعتی حرف زدیم تا اینکه با نوید هم رشته در اومد اما خوب ترم 2 بود و واسه گرفتن چند تا کتاب و جزوه شماره ی نوید رو گرفت. نوید بز شماره ی اون تیکه ی بهشتی رو نگرفت.خلاصه سر این قضیه کلی دعواش کردم.اون دختره ی دختر قد بلند با سینه های متوسط و هیکل خوش تراش بود اما خوب چادری و محجبه بود و اسمش نازنین بود(بعدا فهمیدم).به نوید گفتم عجب هیکلی داره همه چی کردیم غیر از بسیجی.گفت که این بسیجی کسکش هست و نمیشه و این حرفاخلاصه این دختره همیشه با گوشی ثابت به نوید زنگ میزد و همیشه هم از خونه و جلوی مامانش بهش گفتم هر وقت زنگ زد سعی کن شمارشو بگیری تا راحتتر باشیم و روی مخش کار کنیم.اونم شمارشو به هر ترفندی بود گرفته بود و کم کم به هم اس ام اس می دادن و کتاب و جزوه رد و بدل می کردن.بعد به نوید گفتم اس ام اس رومانتیک بفرست و یه جوری وانمود که ازش خیلی خوشت میاد تا کم کم عاشقت بشه.خلاصه اینا بعد از یه مدت دیگه دل میدادن و قلوه میگرفتن و حسابی نازنین عاشق نوید شده بودبه نوید گفتم برو توی حمام از اونجا به نازنین زنگ بزن و باهاش صحبت کن(البته توی این قسمت منم کنار نوید بودم و راهنماییش میکردم) تا روتون به هم باز بشه و کم کم به اونم بگو توی حمام بهت زنگ بزنه و صحبت کنین.نازنین خیلی خیلی دختر ساده ای بود و توی یه خانواده ی مذهبی و بسته بزرگ شده بود و توی عمرش چیزی به اسم کیر نه دیده بود و نه شنیده بود واسه همین چندتا فیلم نیمه سوپر نوید واسش برد تا هم واژه ی کیر رو بفهمه هم اینکه تحریکش کنه و با هم که بیرون میرفتن یه دستی بهش میکشید و یکم میمالیدش تا راحتتر بکنیمشخلاصه اینا دیگه صبح تا شب در مورد کیر و کس و کردن و این حرفا صحبت میکردن تا اینکه برادرم رفت سفر و خونش خالی شد.نوید زنگ زد به نازنین و ادرس بهش داد که بیاد خونه برادر من با هم صحبت کنن و اونم با تاکسی اومد و من رفتم توی یکی از اتاقها قایم شدم.رفتن توی اتاق برادرم و زنش منم رفتم یه صندلی گذاشتم کنار در و از بالای در که شیشه بود می دیدم. یکم با هم صحبت کردن و نوید کم کم شروع کرد نازنین رو بوسید(ازش لب نگرفت چون بدش میاد ) و کم کم لباساشو بیرون اورد و نازنین با یه سوتین و شرت سفید نشسته بود روی تخت .همونجوری که حدس میزدم یه بدن خیلی خوش تراش و گوشتی با سینه های متوسط داشت که هر کسی رو از خودش بیخود میکرد. نوید همینجوری میبوسیدش و ماساژش میداد و اونم آه و ناله میکرد.کیرم توی شلوارم داشت کم کم قد علم میکرد و فشار میاوردبه کیرم هم اسپری زدم تا زمانی که میخوام بکنمش اثر کرده باشه.سوتینشو بیرون اورد و شروع کرد سینه هاشو مثل بچه ها میخورد و میمالیدشون و اونم دیگه از خودش بیخود شده بودشورتشو کشید پایین و کس پف کردش نمایان شد.دیگه داشتم از حال میرفتم و تحمل نداشتمنوید کس هیچ دختری رو نمیخوره و فقط شروع کرد به انگشتاش با خروسکش بازی کردن و اونم داشت دست و پا میزد تا اینکه شروع به لرزیدن و کرد و از حال رفتنوید وازلین رو برداشت و انگشتشو کاملا چرب کرد و پاهای نازنین رو باز کرد و انگشتشو یواش کرد توی کونش و شروع کرد به جلو عقب کردن و نازنین هم صداش در اومده بود و میگفت نوید یواش.کم کم 2 تا انگشتشو کرد داخل و جلو عقب کرد بعد انگشتشو در اورد و کیرشو چرب کرد و نازنین رو کشید لبه ی تخت و یه بالش گذاشت زیر کمرش و کیرشو گرفت و کرد توی کونش و یواش یواش جلو عقب کرد و همینجوری بهش سرعت داد تا اینکه دیدم نوید داره ارضا میشه و کیرم توی شلوارم لبخند زد.نوید که ارضا شد ابشو ریخت رو ی شکمش چون بهش گفتم اگر بریزی توی کونش بجای نازنین تو رو میکنم.از روی صندلی اومدم پایین و چند بار بلند گفتم نوید کجایی و در رو باز کردم و رفتم داخل (مثلا خبر ندارم).نازنین چشمش به من افتاد شد مثل مرده هارنگش پرید و زبونش قفل شد.گفتم شما اینجا چیکار میکردین که زد زیر گریه.به نوید اشاره کردم یکم ازش دور بشه و رفتم نشستم کنارش و گرفتمش توی بغلم(کل عضلاتش قفل شده بود و نمیتونست تکون بخوره) و گفتم که عیبی نداره و این نیاز توی وجود همه هست و ….به هر بدبختی بود راضیش کردم و مخشو زدم وکم کم اروم شد و وقتی ساکت شد گفتم باید منم راضی کنی.خجالت کشید و یواش گفت باشه.سریع لباشو گرفتم تو دهنم و شروع کردم ازش لب گرفتم.اونم که بلد نبود و فقط همینجوری من میخوردمش.بعد رفتم زیر گردنش رو بوس کردم و لیسیدم انگار از این کارم خیلی خوشش اومده بود و خودشو ولو کرد توی بغلم و شل شدسریع لخت شدم و سینه های خوش فرمش رو گرفتم و یکی رو با دهنم میخوردم یکی رو با دستم میمالیدم اونم حسابی آه و ناله میکرد که حشریم بیشتر می شد.شکمش رو لیسیدم و رسیدم به کسش.با دستمال کسش رو پاک کردم چون ترشحاتش زیاد بود .زبونم که روی کسش کشیدم یه جیغ زد و پاهاشو دور سرم قفل کرد و منم حسابی کسش رو لیسیدم و اونم حسابی حال کرد اما ارضا نشد واسه همین یکم کسش رو مالیدم کاملا ارضا شدکیرمو چرب کردم و مثل قبل اوردمش لب تخت و بالش گذاشتم زیر کمرش که سوراخش بیاد بالاتر و راحت بره داخل.کیرمو گذاشتم جلوی سوراخش و با یه هل رفت داخل چون قبل از من نوید گشادش کرده بود اما کیر من هم بزرگتر از نوید بود هم کلفت تر.نازنین دردش میومد اما چیزی نمیگفت و فقط چشماشو بسته بود و لذت میبرد.منم 2 تا پاشو گرفته بودم بالا و تند تند تلنبه میزدم.پاهام خسته شده بود واسه همین کیرمو کشیدم بیرون و به نازنین گفتم حالت چهار دست و پا بگیره و رفتم پشت سرش و دوباره کیرمو کردم تو کونش و تند تند شروع کردم به کردنش و کیرم که میرفت داخل و میامد بیرون یه صدایی میداد که دیوونم میکرد.اصلا حواسم به نوید نبود که چیکار میکنه.رفته بود و کیرشو شسته بود و به زور کردش توی دهن نازنین و کم کم یادش می داد چطوری ساک بزنه و دقیقا شده بود مثل فیلمای سکسی و خیلی حال میکردم.این سپری لامصب دیگه خیلی بد اثر کردم بود و ارضا نمیشدم و کم کم کون نازنین داشت پاره میشد و صداش در اومده بود واسه همین کیرمو دادم یکم جلق بزنه و وقتی فهمیدم دارم ارضا میشم دوباره کردم توی کونش و بعد 2 دقیقه همه ی ابم رو خالی کردم توی کونش .خوابید وسط من و نوید و باهاش صحبت میکردیم اما اصلا نا نداشت جواب بده و فقط روی بدن نوید دست میکشید.لباسشو پوشید و رسوندیمش خونشون و از اون به بعد دیگه جواب هیچ تلفنی رو از من و نوید نمی داد اما بعد فهمیدم با یه پسر دیگه رخته روی هم و از بسیج هم اومد بیروناین رو به عنوان بزرگترین افتخار توی کارنامه خودم میدونم.نظر شما چیه؟

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *