بعد از خواستگاری – ۲

0 views
0%

قسمت قبلسلام به دوستان گلم ساسان هستماول تشکر می کنم از نظر های خوبی که داده بودید باید بگم که دو داستان قبلی صد در صد واقعی بودن …. این هم یکی دیگه از داستان های زندگی مشترکمشب عروسی بود اول رفتیم طرف زنونه و با مینا شروع به رقصیدن کردیم بعد هم روی صندلی نشستیم و خانوم های گرامی شروع به رقصیدن کردن من هم از قبل 5 هزار تومنی های نو آماده کرده بودم به هر کی رقصید دادم و ما شاالله همه هم رقصیدن هنوز زندگی شروع نشده بود ما رو ور شکست کردن رفت پی کارش ….بعد رفتم سمت مردونه جناب برادر دینی عزیز فیلم بردار محترم گفت از همین میز اول شروع کن برو به آخر میدونستم منظورش چیه پیش خودم گفتم ساسان بدبخت تو هر عروسی می رفتی موقع داماد کشون شروع می کردی به خندیدن حال نوبت خودت خلاصه ما رو با بوسه های گرمشون بد بخت کردن فکر کن اون همه آدم لب و لوچشون رو بزنن به لوپت اییی چندشم شد…بعد رفتم روی صندلی نشسته و چند تا دستمال کاغذی خواستم تا عرقم و پاک کنم پدر جان هایم (یکیش پدرم یکی دیگر پدر مردم نه نه ببخشید پدر خانمم ) هم کنارم نشسته بودن و ملت جلومون بالا و پایین می شدن پسر داییم زیاد می رقصید فهمیدم اکس زده کارش همینه همش دنبال یه مهمونیه که خودکوشی کنه بعد جناب دی جی گفت داماد بیاد وسط ما هم رفتیم بین ملت همه دورم می رقصیدن و من هم خجالت می کشیدم اما یواش یواش یخم باز شد و اون وسط عربده می کشیدم و می گفتم آی نفس کش و حریف می طلبیدم …. خلاصه سوار ماشین شدیم و همگان هم پی ما عر عر کنون نه بوق بوق کنون می اومدن سرم درد گرفته بود و اعصاب نداشتم دوست داشتم یکی حرف بزنه سرش داد بزنم و شروع کنم به دعوا مثلاً مینا گفت ساسان گفتم جان عزیز دلم درد و بلات بخوره فرق سر کلاغ ها مینا از خودت مایه بذار من چشم بخوره تو سر من – مینا شب خوبیه نه من آره انگار رو ابرامبعد از خداحافظی کردن و از این حرف ها مینا خانوم را به خانه بردیم و همه رفتن پی کارشون ….مینا بیا کمک کن لباس عروسم و در آرم من تو بیا کمک نکن من لباسم و در آرم من می آم کمک عزیزم … لباس هاش رو در آوردم و یه لب ازم گرفت گفتم لابد الان می خواد لباس زیرهاشم درآره یه حالی به ما بده ولی گفت من میرم حموم ….من من و با خودت ببر دبی… نه ببخشید من و با خودت ببر حموم حموم من و با خودت ببر به زیر دوش – مینا من میرم تو هم بیا خلاصه ما هم لباس هایمان را در آوردیم و رفتیم تو مینا هیچی تنش نبود و ساسان اصغر هم با دیدن این صحنه از خواب بلنذ شد مینا بذار حالا بیای تو بد نقشه بکش من به من چه به این بگو ( زد زیر خنده ) رفتم پیشش و بغلش کردم سردردم خوب شده بود با پایان وجودم بوسش می کردم محکم بغلش کردم و تو دلم گفتم همیشه مواظبتم گفت ساسان یادت اولین بار تو همین حموم با هم بودیم من آره عجب روز گندی بود مینا خیلی بیشهوری چرا ؟؟؟؟ چون چایی جوشیده دادی خوردمون مینا پس از چند لحظه خندیدن خیلی بی نمکی من هر چی فکر می کنم نمی دونم چی باعث شد به تو بگم بله – من ای کاش پام میشکست و می اومدم خواستگاریت دلت بم می سوخت و زود تر جوابمو می دادی مینا دوستت دارم – من منم همونطور دوباره شروع کردیم به لب گرفتن واقعاً لحظات دوست داشتنی بود شروع کردم به خوردن سینه هاش و بعد هم شکمش و رفتم به سمت کسش و شروع به خوردن کردم باز هم یه نمور خجالت تو وجودمون بود ولی شهوت خیلی قوی تر بود بلند شدم و دوباره هم دیگرو بوس کردیم و خودمون و شستیم و حوله پیچ کردیم همدیگه رو رفتیم بیرون و همونجوری لخت افتادیم رو تخت چند لحظه تو چشم های هم نگاه کردیم دوباره شروع به لب گرفتن کردیم همدیگه رو واقعاً دوست داشتیم و از اینکه باهم بودیم و زندگی مشترکمون و شروع کرده بودیم لذت می بردیم دو باره به خوردن سینه هاش مشغول شدم اون هم دستش و میکشید لای موهام و بعضی از مواقع هم روی کمرم … به کمر خوابوندمش روی تخت و عضو شریف رو گذاشتم دم در کوسش و ارسال کردم به درون باز هم همون آه زیبا یدفعه پشم های آدم رو اتو مو می کنهشروع کردم به تلمبه زدن پای چپش روی شونم بود و با دست راستم رون پای راستش رو میمالیدم با هر جلو عقب سینه هاش بالا پایین میشدن و منم با دیدن این منظره وس وسه می شدم که تند تر تلمبه بزنم برش گردوندم و به حالت سگی خوابوندمش و از پشت گذاشتم تو کسش اول یکم دردش گرفت و یه آه بلند گفت … شروع کردم به تلمبه زدن سریع – صدای مینا و صدای من و صدای تخت باهم دیگه ترکیب شده بودن و مشد روش بخونی چند دقیقه بعد حس کردم که آبم داره می آد سریع پاشدم و رفتم از میز دستشویی یه دسمتمال کاغذی برداشتم و یه خورده کیرم و مالش دادم و آبم و خالی کردم رو دستمال و انداختمش سطل آشغال (مینا هم قبل از من ارضا شد اینو یادم رفت بگم )اومدم کنارش دراز کشیدم و گفتم مینا دوستت دارم مینا به قول خودت منم همونطور (با هم خندیدیم ) گفتم من دیگه دارم بیهوش می شم بخوابیم ادامه ی داستان فردا صبح گفت باشه تا فردا بعد توی آغوش هم خوابمون برد …..صبح ساعت 10 از خواب بیدار شدیم من رفتم دست و صورتم و بشورم که اف اف زنگ زد مینا جواب داد و اومد دم دستشویی و گفت داداشت خلاصه دو روز پایان از صبح تا شب برای ما مهمون اومد تازه بعضی ها هم شب می خوابیدن یعنی همه شب می خوابیدن و این ادامه ی داستان من و مینا عملی نشدولی تو روز سوم تونستیم یه کار هایی بکنیم ….اما بازم فردای اون روز مهمون اومد ………نوشته ساسان

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *