یخوام یکی از خاطراتم رو که خیلی واسه خودم لذت بخش هست رو براتون بگم.من اسمم نیماست و 21 سالمه.این خاطره ماله همین امسال (89) هست. داستان از اینجا شروع میشه که من خیلی رفیق بازم و اکثر دوستام هم همیشه میان خونمون و یه جورایی اینجا هتله نا گفته نماند دوستام هم بچه های خوبین . یه برادر هم دارم که اسمش سیناست و از من 4 سال کوچیکتره و همیشه با هم قهریم ( کسایی که یه برادر کوچیک داشته باشن می دونن چی میکشم ) سرتون رو درد نیارم حدودا یک هفته بعد از کنکور 89 بود که منو سینا و 2 تا از دوستام به اسم های مهران و آرمان خونه ما بودیم.من خونه ADSL دارم و همیشه مسنجرم بازه. اون روز مهران آیدیش رو باز کرده بود و کسی نبود داشتیم تو اتاق حرف میزدیم.یکی از بچه های اد لیستش آنلاین شد ، گفتم مهران این کیه؟ گفت این فلانیه بچه محلمونه و …. از اونجایی که مهران خالی بند بود زیاد به حرفاش توجه نکردم و شروع کردم به چت با اون دخمله دیخودمو معرفی کردم گفتم 20 سالمه و …. خلاصه کلی صحبت کردیم. البته من کلا آدم خوش سحبت و شیرین زبونیم اینو همه بهم میگن . انقدر زبون ریختم که مخش تیلیط شدیهو گفت با من دوست میشی؟ گفتم نه گفت اهههههههههه چرا مگه من چمه؟گفتم هیچی دوستی توی نت آخر عاقبت نداره(پیش خودم فکر می کردم چرت میگه داره اسکل میکنه) مهرانم کنارم بود گفت بهش بگم شمارش رو بده ، منم گفتم اونم یه شماره ایرانسل داد گفتیم حتما سره کاریه گفتم شارژ ندارم. گفت شمارتو بده من زنگ میزنممنم شمارمو دادمو بعد 2 دقیقه زنگ زد بچه ها داشتنن شاخ در میاوردن مهران سعی کرد شمارش رو بگیره که نذاشتم گفتم اگر عرضه داشتی تا الان مخ میزدی برو خدا روزیتو جای دیگه حواله کنهیه مقدار حرف زدیم و گفت اسمش نازنین هست و تازه کنکور داده و …خلاصه ما شبش جای شما خالی بساط مضروب ردیف بود مست کردیم و خوابیدیم.همه چیزم به کل یادم رفته بود. فردا ظهر بیددار شدم رفتم بیرون ولگردی دیدم مسیج داد تازه 2زاریم افتاد که نازییییییییییییییییییییییجواب دادم یه کم حرف زد گفت میخوام برم بیرون با دوستم میای؟؟گفتم آره کجا؟گفت میرم آیس پک فلان جا یکی از دوستات رو بیار که با دوستم آشنا کنیم.اینم یادم رفت بگم من 14 ماه بود ریشم رو نزده بودم اولش واسه فوت پدرم بود اما بعدش شرط بندی شد دیگه نزدمبهش گفتم نازی من ریشم خیلی بلنده ها نترسی گفت نه بیایه کم محاسبه کردم گفتم اگر قرار باشه پول اینا بیوفته گردن من یتیم که بیچاره میشم مسیج ادم من نمیام پول ندارمزنگ زد با یه شماره دیگه که دائمی بود گفت بیا به حساب من منم با کله قبول کردمزنک زدم به مهران گفتم بیا خاک بر سر خودت که مردش نبودی بیا با نازی قرار دارم یه آستینم واسه تو میخوام بالا بزنماونم اومد. راستش یکم دلهره داشتم چون ندیده بودمش. خلاصه رفتیم دیدیم 2 تا دخمل خوگشل نشستن که یکیشون بیشتر چشمم رو گرفت. اما از بد روزگار اون نازی نبود فاطمه دوستش بود منم کلم کیری شده بود . دیدم اونا سفارش دادن و خوردن بستنیشون رو ما دیر رسیدیمدیشروع کردیم زر زدن بعد هم موقع خداحافظی یه کلک زدم که مطمئن شم اونا حساب می کنن. گفتم ما میریم پایین اگر خلوت بود خیابون بهت مسیج میدم بیاین که کسی نبینتتون واستون بد نشه . اونام ساده قبول کردنما در رفتیم خلاصه اما من فقط فکرم پیش فاطمه بود اما اگر چیزی میگفتم هر 2 می پریدن. اون شبم گذشت فردا ظهر با تلفن نازی بیدار شدم-سلام خوبی برادر بسیجی؟-سلام خواهر ، بسیجی کسکش هم خودتی ، بدک نیستم چه خبر ؟ رو درخت میخوابی کله سحر زنگ میزنی؟-ساعت 3 آقای نیما خان لنگ ظهره نه کله سحر-خوب حالا بیخیال چه خبر ؟ چی شده یاده ما افتادی؟-ما که همیشه به یادتیم مستر ، فامیلامون اومدن اینجا الان همه دارن میرن دریا من حوصله ندارم برم از یه طرفم نرم تنها حوصلم سر میره ، تو میای خونه ما؟؟؟؟؟من یهو از خواب پریدم گفتم اره چرا نیام؟؟؟؟(خیلی ها فکر میکنین دارم کس میگم اما خداییش عین حقیقته واسه همینم طولانی شد)بعد شروع کرد به ناز کردن که نه من تورو نمیشناسم نمیشه زشته از این کس شعراگفتم پدر من نیمام دیروز با هم بودیم ریش دارمدیخندید و من من کرد بعد قبول کردآدرس رو گرفتم ، رفتم دوش گرفتم و یه حالی به بدن و جناب کیر دادم اومدم بیرون. یه کاندوم از کشوم گرفتم رفتم.رسیدم توی کوچشون زنگ زدم گفت دارم از آیفون میبینمت درو باز میکنم آروم بیادرو باز کرد رفتم تو دیدم اشاره میکنه زود بیارفتم گفتم چته حالا ؟؟؟گفت این خونه بقلی خونه داداشمه الانم خونه هستنمن یه لحظه ترسیدم گفتم نکنه بخواد این منو بگاد به جا اینکه من بکنمشدیبعد گفتم نه پدر مگه خره؟واااااااااااااااااااییییییی این اون نازی نبود انگاری(بود ولی خوشگل تر شده بود)چشمای درشت مشکی که عینکش زیبا ترش میکرد ، سینه های درشت ، کون خوش فرم که هیچ کدوم از زیر مانتو به این خوبی نبودنرفتم توی اتاقش نشسته بودم ، خونه به هم ریخته بود از همون اول گفت توی این اتاق نرو خیلی ریختو پاشخ منم گیر دادم باید ببینم. اونم هی گفت نه نه من داشتم درو باز میکردم که بغلم کرد و بوسیدم ، منم گفتم گور بابای اتاق هم کرده دیداستان شروع شد ، محکم بغلش کردم بردمش توی اتاقش پرتش کردم رو تخت شروع کردم لب گرفتن ، محکم لباش رو می مکیدم ، زبونم رو کردم توی دهنش و میچرخوندم اونم کم کم داشت خوشش میومد و همین کارا رو میکرد.عینکش رو از صورتش گرفتم دستم رو روی سینه های بلورینش گذاشتم و شروع به مالیدنشون کردم . چشماش رو بسته بود و لباش رو گاز میگرفت.بلوز و سوتینش رو در آوردم یه کم مقاومت کرد اما حاصلی نداشتشروع کردم به خوردن سینه هاش مثل کسایی که چند ساله چیزی نخوردن.کم کم رفتم پایین رو شکمش دیگه صداش داشت در میومد و نفس نفس میزددستم رو گذاشتم رو کسش یه آه ناز کشید که کم مونده بود ارضا بشمگفت نه نه کاریم نداشته باش جیغ میزنم دادو فریاد میکنم و از این حرفاگفتم کاریت ندارم نگران نباش می دونم دختری حواسم هست احمق نیستم واسه خودم شر درست کنم . خلاصه راضی شد.شلوارش رو در آوردم یه شرت قرمز که ست سوتینش بود پاش بود که خیس خیس بود با دندونام از پاش در آوردم خیلی کیف کرد و لرزید که فکر میکنم ارضا شده بود شروع به کس لیسی کیدم اونم چه جورگفتم حالا نوبت توست بیا ساک بزن. پرید شلوار و شرت منو در آورد و کیرم که داشت میترکید رو گرفت دستش و گفت جووووووووون همش ماله منههههههه و شروع کرد به خوردنبا حرص میخوردش خیلی خوب ساک میزد دیگه داشت آبم میومد گفتم بسه برو رو تخت قنبل کن اونم اطاعت کرد. کاندوم رو کشیدم رو کیرم و ایمنش کردم که شروع کنم.(از سکس از عقب بدون کاندوم بدم میاد ) سره کیرم رو گذاشتم رو سوراخه کون نازی جون یه تف انداختم اونجا و فشار آغاز شد به زورکردمش تو نازی بالش رو چنگ میزو گاز میگرفت بیچاره دادم نمیتونست بزنه خونه داداشش چسبیده بود به اتاقشروع کردم به تلنبه زدن و بازی با سینه های نازی خانوم.نازیم اه و ناله میکرد و هی میگفت بسته پاره شد کونم جرم دادی غلط کردم نیمااابعد یه آه می کشید دوباره کس کس و شعر می گفت. چند دقیقه ای گذشت گفتم نازی خسته شدم بیا بشین رو کیرم.دراز کشیدم رو تخت نازی نشست رو کیرم ، این حالت قشنگ صورتش معلوم بود و از دردی که میکشید لذت میبردم.دیگه نازیم خوشش اومده بود میگفت ارههههه بکنم ، کونمو جر بده نیما ، با کیر کلفتت پارم کن … حرفاش خیلی تحریکم کرد داشتم ارضا می شدم بهش گفتم نازی داره آبم میاد گفت بریز رو سینه هام کشیدم بیرون بلند شدم ایستادم جلوش همه رو ریختم رو سینه هاش.تا حالا انقدر آب ازم خارج نشده بود خیلی خسته شده بودم یه نیم ساعت چرت زدم بعد لباسام رو پوشیدم یه لب طولانی از هم گرفتیم و خداحافظی کردیم. و با خوبی و خوشی جدا شدیم.اما نمیدونم چی شد فداش نازی بهم زنگ زد هر چی از دهنش در اومد بهم گفت و قطع کرد.منم گفتم کس خارش من که کردمش دیگه به کیرمدییه کم طولانی شد ببخشید باور کنید بازم سانسور داره دیاما محتوای اصلیش خدایی بدون تحریفهامیدوارم خوشتون اومده باشه
0 views
Date: November 25, 2018