من اسم من جواد هست و تو یه شرکت کامپیوتری کار می کنم. بعد از 3 سال کار کردن شرکت یه خانومی رو استخدام کرد به اسم بهار- از روز اولی که دیدمش یجوری دلم به لزره افتاد نمی دونم تا بحال براتون پیش اومده یا نه با دیدنش لذتی خاصی بهم دست می داد دوست داشتم فقط نگاش کنم. اینم بگم که الان از این ماجراها چند سالی می گذره اما هر وقت داستانهای این سایت رو می خونم یاد بهار می افتم. بگذریم روزای اول پایان فکر و ذکرم شده بود نگاه کردنش چون تو شرکت من کارم نسبتا خوبه اکثرا وقتی سوال داشتن میومدن سراغ من. من هم پسری بودم اون زمان 23-24 ساله که زیاد قیافه هم نداشتم اما بهار دختری جذاب و تو دلبرو طوری که پایان پسرای شرکت سعی می کردن بهش نزدیک بشن اینم بگم که شوهر داشت. اما من چون هیج اومدی به خودم و اینکه به من محل بذاره بخاطر همین سعی می کردم فقط یواشکی نگاش کنم. دل خوش بودم به نگاه کردنش همین- تا اینکه یک روز سیستمش به مشکل خورده بود و همه گفته بودن فقط کاره جواده اونم اومد پیشه من یه لحظه دیدم بالا سرم وایستاده و داره خسته نباشید میگه خنده ای که رو لباش بود هوش از سرم برد رومو بر گردوندم و یه لحظه عمیقا فقط بخندشو تجسم کردم نشست پیشم و سیستم شو براش درست کردم. بعد از اون روز هروقت از جلوش رد می شدم با یه خنده که آدمو به عرش می برد می گفت خسته نباشید مهندس- همین طور چند وقتی گذشت تا اینکه یکسری از بیرون شرکت زنگ زد و ایمیلو گرفت تا یک فایل برام بفرسته و من بهش بگم خطاش برای چی هست. دقیقا نمی دونم چطوری شد که کارمون به چت کردن رسید و من هرچی در چنته داشتم رو می کردم و می خندوندمش و با جابجا کردن صندلیم خنده قشنگ شو می دیدم. پایان دلخوشیم شده بود اومدن شرکت و چت کردن با بهار تا آخر وقت که شوهرش میومد دنبالش . بعد از چند وقت پایان حس خودمو در غالب تیکه بخودش می گفتم که مثلا حس اونه- می گفتم نکنه عاشقم بشی ها- اگه یه روز باهات چت نکنم میمیری نه؟- پایان وجودت شدم نه؟ و از اینجور چیزا. بعضی وقتها اینقده می خندوندمش که پایان بچه ها می گفتن به شوهرت بگو با ما هم چت کنه اخه می گفت با مردم چت می کنم. پای چت بهش گفتم بریم مسافرت گفت آره گفتم بریم شمال تو جنگل چادر بزنیم جفتمون تو یه چادر بخوابیم بعد شب برا اینکه اسلام بخطر نیافته مجبوریم که جدا بخوابیم اون می خندید و من لذت می بردم اون فکر می کرد که دارم فقط شوخی می کنم اما خبر نداشت که از ته دلم می گفتم و با پایان وجودم دوست داشتم همچین اتفاقی بیافته. دستشوئی شرکت راهروش با انباری یکی بود یکسری بهش گفتم می رم تو انباری تو هم به بهونه دستشوئی بیا تو و درو ببند می خوام تنهائی و دور از شرکتی بودن ببینمت قبول کرد رفتم و 20 دقیقه منتظر شدم و بعد از کلی اس ام اس دادن اومد اما سریع رفت قلبم تند تند میزد- رفتم پای سیستم و کلی باهاش چت کردم و قرار شد دوباره برم تو انبار اومد چند دقیقه فقط نگاش کردم داشت لباش و می خورد بهترین لجظات عمرم بود و هست اومد جلو دستشو گرفتم قلبش تند تند می زد دستامو باز کردم اومد تو بغلم وای که اینگار دنیا رو بهم دادن کسی که دل خوشیم فقط نگاه کردنش بود حالا محکم منو بقل کرده بود دوست داشتم زمان متوقف بشه و اون حس و تا ابد داشته باشم سرم رو از رو شونش اوردم عقب و یه بوس از پیشونیش کردم و گفتم مرسی و بعد بلافاصله اون رفت- از ترسش بهم می گفت و منم می گفتم تو زندگی باید آدم یه چیزائی داشته باشه که براش ریسک کرده باشه و هیچکس هم خبر نداشته باشه اونوقت وقتی تا آخر عمر بهش فکر کنه لذت می بره. دیگه کار ما از اون روز شده بود تو انباری رفتن و بغل کردن اصطلاحا ماچ ماچ بازی کردن و قربون صدقه هم رفتن. تا اینکه قرار شد من برا ادامه کار و زندگیم از تهران برم شیراز چند روز فقط التماس می کردم که یه قرار خونه باهم بزاریم تا اینکه خونشون خالی شد و بهم گفت بیا- قرار شد آخره شب برم پیشش ساعت 8 رفتم کافه تا یه اسپرسو بخورم شاید رلکس بشم تا ساعت 12.30 طول کشید تا لحظه موعود رسیدو گفت بیا یه ردبول خوردمو خودمو سریع رسوندم خونش- در رو باز کرد وای خدای من چی می دیدم بهار خوشگلم بهار عمرم با یه شلوار لی و یه هی شرت سورمه ای چبوم واستاده بود موهای بلند و بلندشم ریخته بود ذو شونه هاش و داشت سیب می خورد پاهام از حرکت ایستاده بود بخودم اومدم دیدم داره می گه بیا دیگه می خوائی همسایه ها بفهمن. رفتم تو سمت چپ در دستشوئی بود بعدشم اشپزخانه اوپن و حال شروع می شد انتهای حال هم سمت راست راهروئی بود که به اتاق خواب می رسید و بقیه خونه. رفتم رو مبل نشستم و اومد پیشم نشت یا یه بشقاب میوه فقط نگاش می کردم و اونم خجالت می کشیدو نگاش و ازم می دزدید. بعد از اینکه یخم باز شد بهش گفتم بره لباسشو عوض کنه و با یه لباس سکسی تر بیاد اولش ناز می کرد و بعدش رفت با یه چادر که دوره خودش پیچیده بود اومد یکم رقصید و بعد یواش بواش چادر رو از رو تنش لیز داد پائین وای خدای من یه لباس یسره تا بالای زانو حریر که مثل بوم نقاشی اون تنه خوشگلشو برام به نمایش میزاشت عارنجم و گذاشتم رو پام و سرمو تو دستم گرفتم هیچی نمی تونستم بگم اینگار بعد از چندین و چند سال زندگی پایان عالم و بشریت دست به دست هم داده بودن تا بهترین شب زندگیم و رقم بزنن بهار مثل ماه داشت می درخشید دستامو باز کردم که بیاد پیشم که گفت طوری که تو داری نگاه می کنی اگه بیام منو میخوری بعد دوید رفت تو اطاق و تا حدود 1 ساعت بعدش شوی لباس برام اجرا می کرد. من به لمیدم رو مبل و به این فکر می کردم که تا آخر عمرم هم دیگه همچین شبی رو تجربه نمی کنم. آخره سر با یه لباس خواب صورتی کم رنگ با گلای خوشگل سفید که پائینشم طوری داشت اومد پیشم نشست اینقده نگاش کردم که خودش گفت خوردی منو ول کن و اومد لبامو بوسید و لباموو تو هم گره خورد بوسیدیمو بوسیدیم و بوسیدیم رو مبل به پشت دراز کشیده بودم اون بوس می کرد و من به چشاش خیره شده بودم رفت عقب و چند لحظه ای نگاه هامون تو هم گره خورد شیرین ترین تصویر عمرم بود صورتش. بعد تی شرتشو از تنش در آوردم و بهار خوشگلم و با سوتین بغل کردم گرمای بدنش آتیشم می زد. رفتیم رو زمین غرقه بوسش کردم نقطه ی حساس بدنشو قبلا بهم گفته بود من بوسیدمو بوسیدمو بوسیدم چنان پیچو تاپ میخورد و من غرق تماشاش بودم که کلا از خوم یادم رفته بود نشستم رو شکمش و اون تی شرت منو در آورد دوباره رفتم سراغ لباش چرخیدمو اون روم دراز کشیده بود از رو شلوار باسنشو ماساژ می دادم واقعا تو اون لحظه رو عرش بودم. به معنای کلمه لذت رسیده بودم. بهم نگاه کرد گفت منتظر اجازه ای گفتم آره گفت دستو بکنم تو شلوارم منم دستمو یهدفعه کردم تو شورتش که یه جیغ کوچیک زد از روم فرار کرد و گفت گفتم شلوار نه شورت فرصت طلب دی .گفتم باشه و دستم و کردم تو شلوارش و پایان نواحی که دستم می رسید رو پیمایش کردم بعد با گفتم کلمه کوچیکوچیکوچیکوچیکوچی کم کم رفتم سمت شورت و دستم و کردم زیرش که با یه چشمک جوابمو داد چرخیدیمو من اودم رو دستاشو گرفتمو بردم بالای سرش گذاشتم و گفتم اگه تکون بدی می بندم به مبل با یه حراسی که نشون دهنده این بود که نمی دونست من می خوام چکار کنم نگاه می کرد و سرشو تکون می داد اومدم رو گردنش و زیر گوشاش در جد جنون لذت می برد و منم زیر چشمی نگاش می کردم و سعی می کردم به بهترین شکل عمل کنم چقد این مدل نگاه کردن رو دوست دارم. طفلکی همچنان دستاشو نگاه داشته بود اومدم پائین تا رسیده به سینه هاش دقیقا همون سایز و حالتی که من دوست دارم نوک کوچیک خودشونم نه کوچیک نه بزرگ که به یکم تلاش می تونستم همشو باهم و دهندم جا بدم سفت و حالت دار با دندون سوتینشو گرفتم و بردم بالا بعدشم باز کردم و انداختم اونور. شروع کردم بخوردن و گاز زدن طفلکی مونده بود ناله کنه یا از درد داد بزنه. بعد هچنان لیس زنان رفتم پائین تر تا رو نافش یاد مرضیه دوست دختره قبلیم افتاده بودم که نقطه حساسش نافش بود خندم گرفته بود گفت به چی می خندی و شکمم خنده داره گفتم نه یاده مرضیه افتادم گفت کوفت کارتو بکن اونو با همین کارت فراریش دادی دیگه. بعد شلوارکشو از تنش در آوردم و بهار من موند با یه شورت خوشگل اطراف شورتشو کلی گاز گرفتم و لیس زدم خواستم شورتو در بیارم که نذاشت اودم بالا نوبت اون بود شروع کرد به خوردن گوشم وای که چه لذتی داره می دونه که چقد حساسم به گوشم رفت پائین و شلوارمو در آورد اما بر خلاف میلم دست به شرتم نزد و اومد بالا بروی خودم نیاوردم تقریبا 70 کار ما شده بود به هم خیره شدن و لب گرفتن. به روی شکم بر گردوندمشو موهاشو دادم بالا و پشت گردنشو بوس کردم که یه لزره تو تنش افتاد وقتی پشت گردنشو می بوسیدم آهی می کشیدو سرشو می برد پائینو پشتشو میداد بالا که این حرکت منو دیوونه می کرد. اومد رو کتفش و می بوسیدم ستون فقراتشو گرفتم و بوس بوس اومدم پائین کلی رو باسنش مانور می دادم هر جائی که بگی رو می بوسیدم و گاز می گرفتم یه لحظه از شورتش گرفتم و از پاش درآوردم طفلکی کلی جا خورد کلی خجالت کشید و صورت شو با دستاش گرفت من بلافاصله روش دراز کشیدم و رفتم سراغ پشت گردنش تا دوباره داغ شه. اومدم پائین دوباره و شروع کردم به لیس زدن جائی که حتی اون لحظه که زبونم روش بود باورم نمی شد فقط دعا می کردم که اگه خوابم هستم بیدار نشم هیچوقت. طفلکی داشت پرپر می زذ اطرافشو گاز می گرفتم و زبونمو مینداختم وسطش چرخوندمش رو پشت دیدم صورتشو با دستش گرفته پشت دستاشو که چندتا بوس کردم گفت غفلگیرم کردی نامرد. گفت چرا شرت تو در نمیاری گه گفتم زحمتش با شما کلی با اکراه در آوردش پایان مدت داشت تو چشام نگاه می کرد اینگار روش نمی شد بهش نگاه کنه گرفت تو دستشو یکم فشارش داد بعد رو دراز کشیدو اونو گذاشت لای پاش و شروع کرد به بوس کردن چرخیدم و اومدم روش گفتم اجازه هست کارو تموم کنم که گفت اگه یه چیز ازت بخوام بحرفم گوش می کنی که من گفتم تو جون بخواه واقعا هم حاضر بودم هرچی بگه گوش گنم که گفت نمی خوام داخل کنی نمی دونم چرا ولی دلم نمی خواد بعدشم چشاش و بستد و معذرت خواهی کرد که منم چشاشو بوسیدمو گفتم چشم روش دراز کشیدم و لای پاش روی درگاه بهشتیت بالا و پائین می کردم دستامو گذاشته بودم اطراف بدنش و بالا و پائین می کردم و از لذت بردن اون لذت می بردم چند باری چرخوندمشو از پشت همین کارو می کردم و پشت گردنشو می بوسیدم و بالا و پائین می کردن تا اینکه اون ارضاء شد ساعت شده بود 4.30 صبح چرخید بقلش کردمو غرق بوسش کردم تا حالش جا اومد که گفت توچی منم گفتم نمی خوام همین که تو شدی برای من کافیه چند دقیقه ای تو بغلم گرفتمشو اون چشاشو بست و منم نگاش می کردم- بعدشم لباسامو بوسیدمو از خونش زدم بیرون تا خونه ما 20 دقیقه راه بود که پیاده رفتم تو راه بهترین حس و داشتم اصلا اینگار نفهمیده بودم که من ارضا نشدم- هروقت به اون شب فکر می کنم باورم نمی شه که واقعی بوده- بعدشم من از اون شرکت رفتم و الان هم چندسالی میشه که ندیدمش گهگداری برام ایمیل میزنه-ببخشید اگه خسته کننده بود تجسم کردم و نوشتم حتا نوشتن در موردشم برام لذت بخشهشاد و موفق باشید.
0 views
Date: November 25, 2018