سلام به همه دوستای عزیزم . اسم من نوید هستش و 25 سال دارم . خانواده ما یه خانواده نسبتا مذهبی هستش و نسبت به بعضی مسایل حساس هستن . البته من خودم با عقایدشون مخالفم و همیشه میگم که آدم یکبار به دنیا میاد و باید از موقعیت هاش خوب استفاده کنه . خاطره ای که می خوام براتون بگم مربوط میشه به دوسه ماه قبل که روز معلم هم بود. البته این خاطره یک روز قبل روز معلم اتفاق افتاد . من تو کار موسیقی و آهنگسازی هستم و چندین قطعه رو تا حالا نوشتم . (البته از مخاطبان اهل موسیقی عذرخواهی می کنم که اینقدر راحت حرف میزنم) . دو روز مونده به روز معلم ، مادرم اومد اتاقم و بهم گفت که دخترخالم عضو گروه سرود تو هنرستانشون شده و میخوان که من واسشونآهنگ بنویسم . منم چیزی نگفتم و همینجوری سرم رو تکون دادم . بعدا متوجه شدم که خالم اجازه نداده بهاره (اسم دختر خالمه) مستقیما به من زنگ بزنه و ازم آهنگ درخواست بکنه . فردای اون روز که از بیرون برمیگشتم خونه دیدم خالم با بهاره اومدن خونمون و منتظر من بودن که از راه برسم و درباره آهنگ باهام صحبت بکنن . از بهاره بهتون بگم که دختری متین و ساکت . بدون آرایش و ابرو برداشتن و رنگ مو و … هستش و همیشه با احترام با همه صحبت میکنه . لحن صحبتش و صداش آدم رو احساسی میکنه و یه جورای خاصی به آدم آرامش میده . خلاصه نشستیم و یه چایی دور هم خوردیم و خالم گفت که فردا صبح تو مدرسه بهاره میخوان جشن روز معلم بگیرن و توی یه جایی از برنامه بهاره قراره تک خوانی بکنه . شعرش آماده بود و فقط آهنگش مونده بود . منم یه نگاهی به مادرم انداختم و خیلی جدی گفتم که آخه خاله جون یک روزه که آهنگ نمیشه نوشت که … حداقل یک ماهی وقت میبره … مادرم به معنیه اینکه از خالم زشته چشماشو تا آخر باز کرد و بهم گفت حالا بعد سالها خالت ازت یه چیزی خواست ها… منم یکم فکر کردم و گفتم باشه چندتا آهنگ آماده دارم . شاید بتونیم با اونا یه کاری بکنیم فقط باید بهاره هم پیشم باشه تا دقیقا اونی که میخواد رو بهم بگه چون زمان خیلی کمه … خالمم سرش رو تکون داد و گفت باشه من و مامانت میشینیم اینجا صحبت میکنیم و شما هم برید تو اتاقت و به کاراتون برسید . ما هم پاشدیم و رفتیم تو اتاق من که درست روبروی پذیرایی بود ، نشستیم پشت کامپیوتر و چند تا آهنگ که از قبل حاضر بودن رو براش پخش کردم . تو اون مدت اصلا مستقیما به هم نگاه نمی کردیم و حرفامون رو خیلی کتابی و محترمانه به همدیگه می گفتیم. تا اینکه بهاره با همون متانتش بهم گفت من اینجوری راحت نیستم و نمی تونم حواسم رو خوب جمع کنم . پرسیدم چرا آخه؟ این قطعه ها به دردت نمی خورن؟ مکث کوتاهی کرد وگفت نه و زیر چشمی مامانش رو نشون داد که مستقیما داشت به ما نگاه می کرد . منم بهش حق دادم و با صدای بلند مامانمو صداش کردم و گفتم که یکم بیشتر وقت لازمه تا کارامون دقیق پیش بره . پس اگه خاله کار داره بره کارمون که تموم شد زنگ میزنم بیاد دنبالش . مامانمم آدم واقعا منطقی هستش و حرفم رو قبول کرد و خالم رو قانع کرد که با هم برن پاساژ سره خیابون رو نگاه بکنن . چند لحظه بعد خالم و مادرم با هم بیرون رفتن و ما رو تنها گذاشتن . بهاره یه نفس عمیقی کشید و گفت آخیش … خب الان از اول باز کن تا بشنویم … از جام بلند شدمو گفتم بیا جاهامون رو عوض کنیم تو هر کدوم رو میخوای خودت انتخاب کن . اونم گفت که نمی خواد . از اینجا هم میتونم انتخابشون کنم . بهاره دقیقا سمت چپ من نشسته بود و موس در سمت راست من بود . دستش رو دراز کرد که موس رو بگیره که ناخواسته دستم خورد به سینش … یه لحظه ترسیدم که الان فکر میکنه عمدی بوده ولی دیدم به روش نیاورد و به کارش ادامه داد . همین جور که داشت آهنگ ها رو عوض میکرد دیدم که یواش یواش داره خودش رو بهم میچسبونه و سینه هاشو روی بازوم میکشیه . قسم می خورم که تا اون لحظه اصلا به سکس و حال کردن و اینجور چیزا فکر نمی کردم . زیر چشمی بهش نگاه کردم و دیدم داره به مانیتور نگاه میکنه و از این طرف هی خودش رو به من نزدیک تر و نزدیکتر می کنه . تو دلم گفتم خدایا … میبینی؟ من که با این کاری ندارم که … این خودش میخواد … پس لطفا منو ببخش … دقیقا در حالتی بودیم که نصف بهاره روی من بود و دست چپش رو روی پای من گذاشته بود . منم یکم خودم رو شل تر کردم که راحت بتونه کارش رو بکنه . دستم رو آروم انداختم دور گردنش و سمت خودم کشیدمش. بعدش آروم آروم دستم رو پایین تر آوردم و از پشت گذاشتم رو باسنش . انگشتامو توی گوشت رون هاش کرده بودم و داشتم یواش یواش ماساژشون می دادم . اونم خودش رو به نفهمی زده بود و داشت آهنگ هارو عوض می کرد . بهش گفتم گرمت نیست؟ چون روسری سرش بود . بدون کوچکترین حرفی روسریش رو باز کرد . بوی ادکلنی که به گردنش زده بود آدم رو واقعا حشری می کرد . دستم رو از پشتش بیرون کشیدم و از جلو آوردم و گذاشتم نزدیک کسش . داشتم همین طور مالشش می دادم که اونم دستش رو آورد نزدیک تر و خواست از کیر من بگیره . شلوار منم لی بود و نمیشد راحت تو دست گرفت . اونقدر استرس داشتم که نمی دونستم از کجا باید شروع کنم . چون وقت هم زیاد نداشتیم و هر لحظه امکان داشت مادرم اینا برگردن . آروم دره گوشش گفتم که شرمنده ها ولی اینجوری اگه بخوایم ادامه بدیم بجایی نمیرسیم و بیخود وقتمون رو تلف می کنیم . بدون اینکه بهم نگاه کنه گفت که خب … چیکار کنیم؟؟؟ گفتم بیا به کتاب های روی قفسه یه نگاهی بکنیم شاید به دردت بخوره … بلافاصله پاشد و سمت قفسه کتابها رفتیم . گفتم تو خوب وایستا نگاه کن منم راهنماییت می کنم . همین جور که داشت به کتاب ها نگاه می کرد ، از پشت بغلش کردمو یکم گردنش رو خوردم . اونم خودش رو جمع می کرد و نفس هاش به شماره افتاده بود . آروم دگمه های مانتوش رو باز کردم و دستم رو از زیر بلوزش انداختم تو و سینه هاش رو تو دستم گرفتم . سینه های بهاره تازه در اومده بود و هنوز دست آدم رو پر نمی کرد ولی خیلی نرم و لطیف بود . یکم باهاشون بازی کردم و تصمیم گرفتم شلوارش رو هم باز کنم . تا دستم رو بردم سمت دگمه شلوارش گفت که نه دیگه … قرار نبود بریم سراغ جاهای دیگه … گفتم خب تا اینجا که اومدیم . حیف نیست دست خالی از خونمون بری؟ اوم اصلا به روی خودش نمی آورد و مثل اینکه همه چی آروم و روبراهه … شونه هاش رو بالا انداخت و لبهاشو به همدیگه فشار داد . اصلا یه کلمه هم حرف سکسی بینمون رد و بدل نمی شد . از کیر بدبخت منم اونقدر آب خالی اومده بود که تخم هام داشت می ترکید . دگمه شلوارش رو باز کردم و همراه با شرتش کشیدم پایین . هر دومونم نمی خواستیم رو در روی هم باشیم و یه جورایی از همدیگه خجالت می کشیدیم . کون بهاره خیلی گوشتی و نرم بود . دو دستی داشتم گوشت کون خوشگلش رو مالش می دادم . بدون اینکه برگرده گفت که نوید توروخدا فقط زود باش که نمی خوام به دردسر بیفتیم . منم شلوارمو ، خودم پایین کشیدم و با آبی که از کیرم بیرون اومده بود ، سرش رو خیس کردم و بهش گفتم می تونی به کتاب های پایین هم یه نگاهی بندازی ؟ اونم فهمید و تا آخر خم شد . مانتوش رو بالا زدم و خیلی اروم و با حوصله سره کیرم رو گذاشتم رو سوراخ کون بهاره . می دونستم که اولش خیلی براش درد داره برا همین اولش دلم نمی اومد ولی بعدا دیدم که علاجی نیست و باید کارو زود تموم می کردم . اونقدر حشری شده بودم که آب از سره کیرم مثل آتشفشان میزد بیرون . یکم بهش فشار آوردم و دیدم چیزی نمی گه . یکم دیگه کیرم رو داخل کونش فشار دادم که دیدم داره خودش رو جمع می کنه و ماهیچه های کونش رو به همدیگه فشار میده . گفتم یکم راحت تر باشی منم کارم رو خوب میتونم انجام بدم . آروم آروم کیرم رو کردم توش و درش آوردم . چند بار این کارو تکرار کردم که جا باز کنه . بعد با دست هام پاهاش رو گرفتم و این دفعه با سرعت زیادتری این کارو می کردم . اونم خیلی کم صدا میداد و بعضی وقت ها نفس عمیقی می کشید . انگار نمیخواست اینجوری پیش بره . دو سه دقیقه ای میشد که از پشت باهاش حال می کردم که حس کردم داره آبم میاد . گفتم داره میاد . هیچی نگفت . منم فوری درش آوردم و دستم رو جلوش گرفتم که روش نریزه . چند لحظه ای همین جوری وایستاده بودیم . من دستم رو با کاغذ دستمالی پاکش کردم ولی بهاره همینجوری وایستاده بود و تکون نمی خورد . بهش گفتم کتاب رو پیداش کردی؟ گفت نمی دونم . شایدم پیداش نکنم . اولش از حرفش تعجب کردم ولی بعدا متوجه شدم که منظورش این بود که اون هنوز ارضاء نشده . گفتم همینجور بمون الان برات پیداش می کنم .جلوتر رفتم و نشستم رو زمین . زبونم رو تا آخر بیرون آوردم و نوکش رو گذاشتم روی لبه کسش .با دستهام کمرش رو گرفته بودم و کسش رو از پشت براش لیس میزدم که اونم زانوهاش رو باز و بسته میکرد و دستهاش رو روی سینه هاش گذاشته بود . می خواستم کاملا برم تو بحرش که صدای در حیاط اومد . مادر و خالم برگشته بودن . مادر چون پاهاش درد میکرد یواش یواش از پله ها بالا می اومد و خاله هم بهش کمک می کرد . بهاره هم حیونکی داشت از تو حرص میخورد و بدون اینکه حرفی بزنه ، شلوارش رو بالا کشید و مستقیم رفت سمت دستشویی . منم اوضاع رو مرتب کردم و نشستم پشت کامپیوتر . مادر و خالم هم اومدن نشستن و شروع کردن به حرف زدن درباره لباس های داخل پاساژ . خالم پرسید که بهاره کجاست و منم گفتم که رفته دستشویی . ده دقیقه اینا میشد که بهاره داخل دستشویی بود . یکم بعد دراومد و اومد نشست صندل بغلی من. آروم پرسیدم که چی شده؟ با همون ملایمت صداش گفت تو که نتونستی کاری برام بکنی . منم خودم مجبور شدم یه کارایی برا خودم بکنم . منم خندیدم و یکی از آهنگ های آماده رو بهش تو فلش دادم و از اتاق بیرون اومدیم . خالم ازم خیلی تشکر کرد و من هم موقع رفتن براشون آرزوی موفقیت کردم . مادرم پرسید آهنگی رو که می خواست براش پیدا کردی؟ با حالتی خوش بهش گفتم من بهترین آهنگ زندگیم رو بهش دادم .نوشته نوید
0 views
Date: November 25, 2018