سلام من حسینم و الان 26 سالمه.حدودا 16 سالم بود و به دبیرستان می رفتم ما توی دبیرسان همیشه طی سال دو تا اردو داشتیم که ی دونم توی ماه اذر بود یکی هم توی اسفند.اردویی که توی اسفند اون سال برگزار شد اردویی به مشهد بود.با قطار به مشهد حرکت کردیم کوپه های ما 4 تخته بود من با چند تا از دوستای صمیمیم تو ی کوپه بودیم.کوپه ی بغلی ما پایان اتاق های بچه های مدرسمون بود و بعد اون کوپه ی دخترا بود.هیچی سرتونو درد نیارم.به مشهد رسیدیمو به هتل هایی که از قبل تدارک دیده شده بود رفتیمو ساکان شدیم((موقع ساکن شدن اتاق ها 4 نفری بود.همه ی اتاقا پرشد و فقط یک اتاق خالی موند.من موندمو دوستم شاهدو دو تا دختر از اون مدرسه ی دیگهو یک اتاق از اون جایی که ناظم و مدیر ما به منو شاهد خیلی اعتماد داشتند ما چاهار تا رو فرستادن تو ی اتاق))اسم ی دونه از اونا مروارید بود و یکی از اونا نادیا.ی روز که از حرم برگشتیم هوا خیلی گرم بود کولر اتاقم پکیده بود و اصلا افتضاح بود.نادیا توی روز های پیش خیلی به من نگاه میکرد و انگار به من حس خوبی داشت.همیشه وقتی برای ناهار روی زمین می شستیم سعی می کرد خودشو جوری تنظیم کنه که پیش من بشینه.((یادم رفت مشخصاتشو بگم.ی دختر خوش اندام چشای ابی مو های قهوه ای و خیلی دختر خوب نازی بود))اون روز گرم من تصمیم گرفتم که برم حموم قبل اون رفتم تو اتاق تا لباسامو که بعد از حموم قراره بپوشم اماده کنم که اومد پیشم.اومد جلو و تکیه داد به کمد خودش حسابی ساخته بود ی شلوار لی کوتا با ی بلوز استین حلقه ای سفید تنگ پوشیده بود.((تا الان این جوری ندیده بودمش همیشه با بلوز استین بلند شلوار و ی روسری بود))بهش گفتم این چه وعضیتیه الان ی ناظمی چیزی بیاد تو چی می خوای جوا ب بدی اروم اومد جلو تر منم که قاطی از گرما خودمو کشیدم عقب از این کارم ی کوچولو ناراحت شد ولی خیلی سریع ی بوس کوچولو لپمو کرد و فرار کرد تو حال منم سریع رفتم حموم وقتی در اومدم ساعت 430 ظهر بود دیدم نادیا رو تختش خوابیده داره با مبایلش ور می ره خیالم راحت شد که تو اتاق نمیاد رفتم تو اتاقو لباسامو عوض کردو تو خونه همیشه ی شلوار لی با جوراب و ی تی شرت مشکی می پوشیدم اصلا این مدل رو دوست دارم.اومدم تو حال دیدم رو مبل نشسته و داره تلوزیون میبینه گفتم- شاهد و مروارید کجان- شما که حموم بودی رفتن بیرون- نمیدونین کجا رفتن- نه اما می دونم با هم رفتنفهمیدم برنامه چیه مبایلمو ور داشتم زنگ زدم به شاهد- مرتیکه خر معلومه تو کجایی دختررو ورادشتی بردی بیرون که چی مدیر ناظم ببیننت نمیگن تو…خر-باب من رفتم شما تنها باشین- شما غلط کردی به فکر منی زود بیاید خونهاز اتاق اومدم بیرون رفتم سر یخچال بهش گفتم چیزی می خوری دیدم صدایی ازش بلند نشد دوباره گفتم چیزی نمی خورین نادیا خانوم ی صدای با گریه زاری گفت نه رفتم سمتش دیدم داره گریه زاری می کنه گفتم اتفاقی افتاده بلند شد چشاش پر اشک بود ی لحظه دلم به حالش سوخت دهن وا کردم بگم چی شده پرید تو بغلم و سرش و گذاشت رو شونم منم خیلی سرد به پشتش زدم و گفتم چی شده گریش بیشتر شد صدای هق هقش هنوز تو گوشمه فهمیده بودم برا چی گریه زاری میکنه برای اخلاق سرد من نسبت بهش و از این جور چیزا.ی خورده گرم تر بغلش کردمو اروم نشوندمش روی مبل خودمم نشستم بغلش هیچی نگفتم گذاشتم اگه می خواد حرفی زده بشه خودش بگهاروم گریش بند اومد و سرش گذاشت رو شونم خیلی نرم موهاشو از صورتش زدم کنارو تو چشاش نگاه کردم اونم همین جوری نگاهم می کردو هیچی نمی گفت دیدم دوباره می خواد گریه زاری کنه که بهش گفتم مرد باش گریه زاری نکن خودشو نگه داشت ارو ی بوس کوچولو کردمشو رفتم سر وقت یخشال بهش گفتم بشینه تا بیام رفتم ی خوردنی کوچولو ردیف کردم اوردم گذاشتم رو میز و نشستم کنارش ایندفه اومد کامل تو بغلمو با تموم زور زنونه اش بغلم کرد نه من اهل سکس بودم نه اون هردومون وقت تشنه ی یک کم محبت بودیم سرشو از روی شونم بلند کرد تا اومد لبشو بزاره رو لبام سرمو کشیدم عقب بهش گفتم الان نه گرسنه ای از ظهر تا الان هیچی نخوردی اول ی چیزی بخور بعد سریع رفت سر جاش نشست و تند تند شرو کرد به خوردن گفتم- اروم میخای خودتو بکشی؟- اخه صبر ندارم می خوام سریع اینو بخورم تموم شه- یواش تر بخور اون جوری بهتره- باشه چشمنشستم تا اونو بخوره خوابم میومد بد گفتم می شه برم بخوابم اولش جیغ کشید بعد کفت باشه برو بخواب رفتم تو تختم و شروع کردم به فکر کردن با خودم گفتم این تا دو دیقه پیش مرده ی من بود الان می گه برو بخواب؟از نقشش با خبر شدم ناقلا می خواست من بخوابم بیاد توی تخت من منو اسیر کنه منم پاشدم رفتم رو مبل کنارش نشستم تا غذاش تموم شد.سری پرید تو بغلم و گفت الان اجازه هست ی پوز خند کوچیک زدم سرشو اورد پایین لباشو چسبوند رو لبامشروع کردیم به لب دادن 2 3 دیقه همین جوری بودیم که گوشیم زنگ خورد همون جوری که نادیا تو بغلم بود زیر چشی نگا به موبایلم کردم دیدم شاهده نادیا رو از خودم جدا کردم تلفنو جواب دادم گفت- خوش میگزره- شما بیشتر شنیدم مرواریدو ور داشتی بردی ساندویچیهمین که اینو گفتم گوشیو قطع کرد نادیا هم اومد مبایل منو خودش خاموش کرد من هل داد رو مبل افتاد رو شروع کردیم به لب دادن بعد 10 دیقه اروم پاشد و با نگاهش می گفت سکس بهش گفتم اصلا فکرشو نکن همینم زیاد بود اروم بوسم کرد و ازم تشکر کرد همن موقع شاهد مریم رسیدن ساعت حدودا ساعت 6 بود مروارید مست خواب بود به شاهد گفتم چی کار کردی دیوانه گفت تو چی کار کردی دیوانه. هر چارتامون خندیدیم.اون شب ورداشتیم دکراسیون خونرو کلا تغییر دادیم و دو تا دو تا تختا رو چسبوندیم به هم خوش بختانه مدیر و ناظممنون هم اصلا به اتاق ما سر نمی زدند اون شب من و نادیا روی ی تخت دونفره و شاهد و مروارید هم توی ی تخت خواب خوابیدند.اون شب صدای اه و اوه مروارید به راه بود ولی منو نادیا فقط در حد بوسه بودیم چه شب خوبی بود.فردا شب قراره برم خواستگاریش ایشالا تا سال دیگه ی سکس خوب خواهیم داشت تو خونه ی خودمون.نوشته RKO 13
0 views
Date: November 25, 2018