بهترین خاطره کون دادنم

0 views
0%

با سلام به دوستان و سایت شهوانی،اسم من آرشه می‌خوام براتون داستان کون دادنمو که بهترین و لذت بخش ترین اتفاق زندگیم تا الان بود بگم، فقط قبلش یه حرفی اون کسانی که بعد خوندن داستان میان دم از غیرت میزنن و فوش میدن تو این سایتها چه غلطی میکنن به شما ربطی. نداره نظر ندين،داستانم یه خورده طولانیه گفتم با جزییات بنویسم بهتر ملتفت میشید. بریم سر اصل مطلب من الان 18 ساله ام این قضیه بر میگرده به یه سال پیش، من تو خانواده 4 نفری زندگی میکنم پدر و مادرم و خودمو خواهرم که پنج سال از من کوچیکه تقریباً تو سن16 سالگی بودم بعضی از دوستان و همکلاسیم میشنیدم در مورد سکس و داستان سکسی صحبت میکنن، زیاد بهشون رو نمیدادم خودمو میزدم به اون راه ولی گوشم با اونا بود که اسم از سایت سایت داستان سکسی بردن و از اون روز وارد سایت سایت داستان سکسی شدم و داستان ها رو میخوندم یه جور برام مثل مطالعه میموند شاید تجربه ای نداشتم نمیدونستم لذتش به چیه اکثراً داستانهای دوست دختر، دوست پسری میخوندم و چند بار هم سکس برادر و خواهر، ولی به خواهرم هیچ حسی نداشتم و خیلی هم دوستش داشتم فکرش. هم نمی‌کردم بخوام باهاش بازی کنم تا اینکه ی روز تو خونمون مهمون اومد از شهرستان که شب موقع خواب خواهرم تو اتاق من خوابش برده بود، مادرم با خانم مهمون رفتن تو اتاق خواب، جای پدر و اون آقاهه که از فامیلای دور پدرم بودن تو حال انداختن، تو اتاق خواب منم از اولش کسی نمیتونست بره چون ناراحت میشدم، بالاخره رفتم تو اتاق و در بستم خواهرم غرق خواب بود لامپو خاموش کردم نشستم پشت میز کامپیوتر باز رفتم تو سایت سایت داستان سکسی چندتا داستان خوندم بعد یه ساعت خاموش کردم که بخوابم تاریک بود شلوارکمو در آوردم یه خورده با شونبولم ور رفتم نمیدونستم این لذت که میگفتن چی بود تا این‌که وسوسه شدم برم سر وقت خواهرم تا شاید اون لذته برسم، اونم به پهلو خوابیده بود خوابش سنگین بود آروم لباس خوابشو دادم بالا و شورتشو تا زانو کشیدم پایین کونشو دیدم ولی به کون من نمیرسید شاید هم بخاطر اینکه بچه بود بالاخره خودمم که شلوارک پام نبود از پشت کیرمو میمالوندم به کونش 20 دقیقه ای باهاش بازی کردم چیزی نفهمیدم تو داستانها همش میگفتن کیرم سفت شد شق کردم حال کردم، من همچین چیزی ندیدم از خودم بدم اومد لباسهای آبجیمو تنش کردم رفتم اون ور خوابیدم دیگه بیخیال این سایتها و حرفای دوستام شدم با خودم میگفتم الکیه لذت چیه سفت شدن آلت چیه، باز مثل قبل بیشتر با درس و باشگاه تفریحات دیگه خودمو سر گرم میکردم تا اینکه جشن تولد 17 سالگیم بود شب مهمونی گرفتیم فامیلا و دوستان دعوت بودن جاتون خالی خیلی خوش گذشت شام زیاد خوردم بعد شام میوه حله حوله و کیک و شیرینی و قاطی کردم تا آخر شب که مهمونا رفتن، بد جور خسته بودم بدنم داغ بود گفتم میرم بخوابم، پدرم گفت چندتا از کادو هات مونده باز کن ببینیم چیه بشین ی خورده میوه بخوریم، گفتم خستم حال ندارم مادرم گفت آره راست میگه خسته شده اونارو بعداً نگاه میکنه بذار بره بخوابه،، ماهم بریم بخوابیم. صبح زود میخوایم بریم سر کار، یادم رفت اول بگم اونا دو تاشونم کار میکردن مادرم معلم بود پدرم هم مهندس بود تو یه شرکت،وضع مالیمون هم خوب بود، خلاصه رفتم بخوابم یکی دو ساعت وول خوردم خوابم نیومد که نیومد رفته رفته حالم خراب میشد که دیدم حالت تهوع دارم. حالم بهم خورد پا شدم دویدم سمت دستشویی گلاب به روتون استفراغ کردم، مادرم به صدای من بیدار شد اومد ناراحت که چت شده چرا اینجور شدی بعدش پدرم اومد گفت نترس حتماً مسموم شده یه خورده آبلیمو بده بخوره خوب میشه مادرم گفت نه حالش خرابه تب و لرز داره ببرش دکتر، بیچاره پدرم ساعت سه نصفه شب بود منو آماده کرد رفتیم بیمارستان، بعد گفتن مسموم شده پدرم رفت داروها رو گرفت یه دونه سرم بود با شش هفتا آمپول که تا سرم تموم شه چند تا آمپول زدن ساعت پنج بود برگشتیم خونه خوابیدم حدود ظهر بود پاشدم دیدم مادرم خونست گفتم نرفتی مدرسه گفت مرخصی گرفتم پاشو برات سوپ درست کردم بخوری حالت خیلی خوب میشه بالاخره خوردم و باز رفتم اتاق دراز کشیدم حالم خیلی خوب شده بود بعد مادرم اومد اتاق و گفت استراحت کن بابات که اومد باهم برید آمپولاتو بزن که گفتم نمیخوام حالم خوبه مادرم اصرار کرد که نميشه باید بری عصر پدرم زنگ زد خونه که من موندم اضافه کاری ساعت 10. میام بعد مادرم گیر داد پاشو باهم بریم درمانگاه آمپولاتو بزنیم خیلی گیر داد آخرش گفتم باشه خودم تنهایی میرم نذاشتم بیاد خودم لباسمو پوشیدم رفتم درمانگاه قبض گرفتم فرستادنم بخش تزریق آقایان آمپولارو دادم یه مرد جوان بود گفتش دو تاشو امروز میزنم دو تاشم فردا بیار گفتم باشه رفتم رو تخت دراز کشیدم و شلوارمو تازیر باسنم کشیدم پایین به شورتم دست نزدم که آقای تزریقاتی اومد گفت حاضری گفتم بله شورتمو تا زیر لپهای کونم کشید پایین تعجب کردم ولی چیزی نگفتم، الکل زد به باسنم بعد دستشو گذاشت رو باسنم قشنگ انگشت وسطیش رو سوراخ کونم بود بعد گفت شل کن شل کن یه دفعه یه قدرت و لذت عجیبی از کل بدنم سرازیر شد تو کیرم دیدم کیرم باد میکنه خیلی خوشم اومد رفت اون یکی آمپولم رو آورد تزریق کرد من اصلاً تو حال خودم نبودم همونجور کون لخت داراز کشیده بودم که اومد گفت تمومه میتونی بری وای دلم نمیخواست برم بلند شدم دیدم کیرم همچین باد کرده خیلی حال میداد پشت پرده بودم شلوار و پیرهنمو درست کردم رفتم بسمت خونه تو فضا سیر میکردم بالاخره فهمیدم اینکه میگفتن شق میکنیم حال میکنیم یعنی چی رفتم خونه و بعد شام فکرم خیلی مشغول بود لحظه شماری میکردم فردا برسه باز برم واسه تزریق آمپول، فکر میکردم میگفتم ایندفعه خودم شلوار و شورتمو تا زانو میکشم پایین، حتی فکرش هم کیرمو بلند میکرد خیلی حال میداد. بالاخره فردا عصر رسید آمپولامو برداشتم برم مادرم تعجب کرد گفت دیروز نمیرفتی امروز عجله میکنی منم گفتم آره از دیروز که آمپول زدم خیلی حالم بهتر شده که حرکت کردم سمت درمانگاه رفتم قبض گرفتم آمپولارو دادم به یه پرستار گفتش برو آماده شو بیام که روم نشد بپرسم پس اون یکی آقاهه کجاست رفتم دراز کشیدم اومد یه زره کنار شورتمو داد پایین بعد اون یکی هم همینطور که پایان حالگیری شد،پاشدم بر گشتم خونه مادرم گفت برو دوش بگیر برات خوبه سبک میشی رفتم حموم فکرم همش تو دیروز بود رفتم جلو آینه رو سکو وایستادم بدنمو نگاه میکردم کونمو نگاه میکردم با کونم ور میرفتم خیلی حال میداد کیرم شق میشد، بالاخره کارم شد باکونم ور رفتن بازم رفتم سراغ داستانهای سکسی ایندفعه داستانهای کون دادنو میخوندم خودمو میذاشتم جای نویسنده خیلی حال میکردم تا اینکه یه روز رفتم از داروخونه چند نوع کاندوم گرفتم واز یخچال هم خیار تازه و متوسط ور میداشتم کاندوم میکشیدم روش در اتاق خوابو از پشت قفل میکردم تا ساعت سه چهار صبح با خودم حال میکردم، یه مدت گذشت برام عادی شد تو این فکر افتادم برای یه بارم شده به یه نفر کون بدم گرمای بدنشو پشتم و گرمای کیرشو تو کونم حس کنم، حالا فکر میکردم اون یه نفر کی میتونه باشه به دوستام، به فامیلا، به همسایه ها فکر میکردم آخرش پشیمون میشدم هم به دلم نمچسبیدن، هم میترسیدم آینده برام دردسر بشه، فکر کردم زیر این داستانهای سکسی شماره تلفن میذارن که اگه کیر خواستی زنگ بزن گفتم به یکیش زنگ بزنم باز پشیمون شدم که طرف نمیشناسم شاید ازش خوشم نیاد و این حرفها، دیونه شده بودم به همه فکر میکردم حتی بابام، هرروز لخت تا ساعت 3شب با خودم ور میرفتم، تو آینه اتاق خوابم لخت به خودم نگاه میکردم عین دیونه هابا کونم حرف میزدم بهش قول میدادم بالاخره یه نفر درست حسابی پیدا میکنم که ترتیبشو بده.یه روز دور هم تو خونه نشسته بودیم گوشی پدرم زنگ زد پدر چند دقیقه صحبت کرد اومد نشست گفتش که پسر داییم بود عروسی پسرشه ما هم دعوت بودیم گفته که سر یه چیزی با تالار بحثشون شده تالار دیگه ای هم پیدا نمیکنند اگه اجازه بدین مهمونا بیان خونه شما جشن بگیریم و شام بدیم آقایون تو پارکینگ خانمها هم همون واحد که میشینیم آخه خونه ما بزرگه پارکینگش پیلوته حدوداً 160 متره واحد خودمونم هم باز جاداره خلاصه مادرم گفت چی بگم والله چاره‌ای نداریم، ثوابه خودمونم دعوتیم بگو بیارن وسایل بندازن تو پارکینگ آماده کنن خودمونم پس فردا صبح این مبلها رو با تلویزیون اینا جمع کنیم بزاریم اتاق خواب درش هم قفل کنیم بچه مچه خرابشون نکنه، پس فردا پنجشنبه بود همه تعطیل بودیم من ساعت 10 بلند شدم دست و صورتمو شستم رفتم مامی بهم صوبونه داد گفتم مادر من میرم بیرون خونه نیستم گفت خوب کاری میکنی برو اینجا باشی ازت کار میکشن برو عصری که جشن و مهمونی شروع شد بیا، خوشم نمیومد حس جشن و اینچیزا رو نداشتم فقط دنبال یه فرشته نجات میگشتم بيافته روم کونم بزاره، گفتم شاید نیام با دوستام میرم کتابخونه از اونجام میریم شهر بازی شامم بیرون میخوریم، مادرم ناراحت شد که نميشه باید بیایی و فلان، پدرم گفت چیکارش داری هر جور راحته جوونه بزا خوش باشه، بعد گفتم بابایی ماشینو لازم دارم گفت باشه ببر ولی مثل همیشه با احتیاط، ما هم اگه خواستیم دنبال کاروان عروس بریم با ماشین مادر میریم، ماشین پدرم پژو پارسه، ماشین مامی هم 206 هستش، من گواهینامه نداشتم ولی رانندگیم خوب بود بعضی وقتها کتابخونه رفتنی پدرم ماشینشو میداد بالاخره ماشینو برداشتم زدم بیرون یه دو ساعت الاف چرخیدم که گشنم شد رفتم یه کبابی ناهار زدم به رگ الهی که گوشت بشه بچسبه به کونم، بعد اومدم تو ماشینو بدونه هدف پرسه میزدم هوا هم خیلی گرم بود که از پایینای شهرمون سر در آوردم کنار یه پارک وایستادم رفتم یه دونه آب معدنی گرفتم اومدم زیر سایه درخت گوشه پارک نشستم یه 10 دقیقه ای نشسته بودم یه دفعه دیدم یه پسر جوون حدوداً سنش به 27 میخورد داره از پیاده رو میاد تیپش عین خودم بیست هیکلش مثل خودم عالی نه چاق بود. نه لاغر تو پره تو پر خیلی هم خوشگل اومد یه ده متر مونده به من زیر سایه درخت نشست یه سیگار روشن کرد، یه دفعه یه حسی بهم دست داد گفتم این خودشه آرش عجله کن نذار از دستت بره فرشته نجاتت پیدا شد حس میکردم خیلی وقته میشناسمش به خودم جرات دادم رفتم پیشش سلام دادم جواب داد گفتم ببخشید ساعت چنده؟جواب داد گفتم میتونم بشینم اینجا، عینک آفتابیشو در آورد گفت خواهش میکنم بفرمایید، بوی ادکلن و سیگارش عالی بود از جلو خوشگلتر و دوست داشتنی تر بود معلوم بود آدم خوبیه، بهم گفت اهل اینورا نیستید گفتم چطور؟ گفت آخه تیپت به اینورا نمیخوره گفتم به تیپ شما نمیرسه لبخندی زد، الکی گفتم ما اینجا مهمونیم، که گفت خوش اومدین اسمتون چیه گفتم آرش گفت به به مثل خودت با کلاسه خوشحال شدم منم فریبرزم، گفتم آقا فریبرز خیلی به ساعت نگاه میکنید قرار دارید گفت نه امروز یه خورده زود اومدم منتظر سرویسم میخوام برم شرکت، همینو که گفت ضربان قلبم رفت بالا با خودم گفتم فرصت طلاییه باید باهاش دوست بشم داشتم دیونه میشدم تجسم میکردم با اون هیکل خوشکل سبزش داراز کشیده روی من سفید برفی کونمم داشت نبض میزد از خوشحالی، گفتم آقا فریبرز حیف شد من گفتم یه نفر با کلاس تو این شهر غریب پیدا شد از تنهایی در میام اونم که نشد باید برگردم خونه فامیلمون باز با پیر پاتالا هم صحبت بشم، خندید گفت ای جانم آقا آرش حوصلت سر رفته، باشه اگه میخوای ببرمت پیش برادر زاده هام اونا هم سن سال شمان باهاشون آشنا شو برید بگردید حوصلت سر نره منم بیخیال سرویس میشم برميگردم خونه با ماشین خودم میرم سر کار، گفتم نه دستتون درد نکنه من بد سلیقم با هر کس راحت نیستم. شما خوبید به دلم نشستید حس میکنم خیلی وقته میشناسمتون، باز خندید گفت ای پدر آرش جان اینجوری قیافه نگیر من حساسم ناراحت میشم، چی بگم آخه من گیریم سر کار نرفتم با شما کجا بلند شم بیام تو باید با هم سن و سال خودت بگردی مخصوصا که تو این شهر هم غریبه ای،گفتم مگه شما چند سالتونه چهار پنج سال از من بزرگترین اینم که موردی نیست بازم خندیدو گفت آقا آرش شما 15 یا 16 سالتونه من 32 سالمه فرقش زیاده گفتم ماشاالله بزنم به تخته خیلی خوب موندین بهتون میخوره 22 یا 23 ساله باشین گفت آره ميدونم خیلیا اینو میگن، بعد یه دفعه ساعتشو نگاه کرد گفت بگم خدا چیکارت کنه سر گرم شدم وقتم گذشت حتماً سرویس رفته و من ندیدمش با ناراحتی گفتم ناراحت نباشید من میرسونمت ببخشید باعث شدم از کارتون بمونید گفت با چی گفتم ماشین پدرم دست منه، گفت باشه دیگه دلخور نشو من امروز اضافه کار بودم یکی دو ساعت دیگه میریم بیا بشینیم تو پارک صحبت کنیم قلب تو هم نشکنه، تو دلم گفتم آخیش موفق شدم باید بهش بگم کونم بی تابش شده، یخورده نشستیم یه سیگار روشن کرد صحبت کردیم بعد یه دفعه گفتم کاش خونمون اینجا بود میرفتیم راحت رو مبل و خنکا مینشستیم صحبت میکردیم هم صحبتی با شما دلنشینه، گفت چی بگم میخوای اگه تو خونه راحتی بریم خونه ما،سریع گفتم خوبه ولی مزاحم خانواده میشیم چاره ای نیست هم اینجا خوبه، گفت اتفاقا هیچ کس خونه نیست رفتن مسافرت من تنهام اینو گفت کم مونده بودم جیغ بکشم با خودم گفتم همه چی داره جور میشه، رفتیم سوار ماشین شدیم راهنمایی میکرد رفتیم خونشون ماشینو هم گفت بنداز حیاط، خونشون خوب بود رفتیم داخل در حالو باز کرد گفت بفرما رفتم تو همه چی تکمیل بود خوشم اومد،راحت بودم نشستم تلویزیونو باز کرد میوه و تنقلات آورد حس راحتی باهاش داشتم هی ميخواستم سره حرفو باهاش باز کنم مونده بودم چی بگم، یاد شبا میافتادم که به کونم قول کیر درست حسابی میدادم، دل و زدم به دریا گفتم میگم بهش اینم از خصوصیات معلومه اگه بدش اومد از خونه میندازه بیرون، بعد یواش یواش خواستم بگم زبونم بند اومد که گفت چیه چی شده گفتم روم نميشه بعد دستشو انداخت دور گردنم دو سه تام زد از شونم گفت راحت باش چی شده چیزی لازم داری بگو گفتم آره ولی روم نميشه گفت پول لازمی؟نه دستشویی میخوای بری روت نميشه؟ نه پس چی گفتم راستش من من من یه دونه آمپول داشتم گفتم شما زحمتشو بکشید، بازم خندیدو گفت این که خجالت نداره ولی من که دکتر نیستم گفتم ميدونم دکتر نیستی از اون یکی آمپولا، که یه سکوت شدیدی فضای اتاق رو گرفت چند بار با عصبانیت بهم نگاه کرد گفت آقا آرش چرا فکر کردی من اون کارم، میگم دو ساعته الافم کردی هی تعریف و تمجید میکنی من چقد سادم پاشو پاشو برو اعصابمو خورد کردی گفتم ببخشید توضیح میدم گفت دیگه چیزی برا توضیح نمونده همین جور ناراحت گفت حالا چند بار تا حالا آمپول زدی بچه پررو گفتم بخدا هیچوقت گفت قسم نخور مگه میشه یه باره بیایی به یه غریبه بگی بیا منو بکن، حتماً اینکاره ای که روت میشه از کسی که نمیشناسی این کار و بخوای گفتم نه بخدا اجازه بده توضیح میدم تورو خدا ناراحت نشو شروع کردم از اول عین این داستان براش گفتم آخرش هم یه خورده گریه زاری کردم، اشکمو که دید دلش بد جور سوخت دستشو انداخت دور گردنم سرمو چسبوند به سینش گفت گریه زاری نکن ولی من تا حالابا هیچ پسری از این کارا نکردم، خودمم متاهلم چیکار کنم آخه هر چند خانومم یه ماهه نیستش مریضه رفته خونه باباش خودمم احتیاج دارم ولی نه با یه پسر نميتونم، دیدم خیلی شل شده اگه گیر ندم بازم باید تو کف بمونم اونم این جور آدمی که عین خودم تا حالا کون نکرده، خودش هم همونیه که میخوامش، گفتم خوب من خودم راضیم خوبه که با آدمای بدبرم فقط یه بار اونم باشما برای اولین بار و آخرین بار، یه لحظه ساکت شد و گفت پاشو برو دستشویی کن بیا رفتم دستشویی هم ناراحت بودم بخاطر کون دادن این همه التماس کردم هم تو کونم عروسی بود که اونی دلم ميخواست میخوام زیرش بخوابم، از دستشویی در اومدم یه حوله آورد گفت برو دوش بگیر گرمه یه خورده سرحال شی گفتم چشم، رفتم رختکن حموم لخت شدم خودمو تمیز شستم به کونم تو آینه نگاه کردم گفتم عزیزم دیگه تموم شد امروز روز منو توه، معلوم بود یه سکس با حال توراهه، دراومدم با حوله خودمو خشک کردم دیدم بغیر شرتم لباسهام نیستن در و باز کردم گفتم آقا فریبرز لباسامو شما برداشتی گفت آره نمیخواد همون شورت کافیه،همونجور اومدم بیرون نشستم رو مبل دیدم خودش هم فقط شورت پاشو به به چه بدنی بی عیب و نقص سینه ها. بازوها عالی، بعد ویسکی هم آورده بود، گفتم نميدونم چرا استرس دارم، گفتش نترس آخرش آمپوله دیگه کار دیگه ای نداریم که، یا اگه آماده نیستی یا پشیمونی بیخیال شیم پاشو بریم بیرون برو خونتون که گفتم نه، گفت باشه ویسکی ریخت یه زره ته استکان مال خودشو تا نصفه ریخت من تا اون موقع نخورده بودم برداشتیم خوردیم همونجور صحبت خوش و بش پیک سوم رو هم انداختم بالا یه موقع به خودم اومدم دیدم خیلی خوش میگذره استرس مسترس تعطیله، گفتم بازم بریز گفت نه دیگه بسه اندازه تو تکمیله بسه پاشو بیا بغل دایی وای داشتم رو ابرها سیر میکردم، بالاخره به آرزوم رسیدم، منو مثل نوزادا گرفت بغلش رو مبل کونم رو کیرش بود یه کیر واقعی یه دستش زیر گردنم بود لبش رو لبم بود با یه دستشم هم سینه هامو ماساژ میداد خیلی داغ شده بودم بهترین لحظات عمرم بود که بعد پنج شش دقیقه منو گرفت بغلش ماشالا چه قدرتی داشت برد اتاق خواب انداخت رو تخت خواب رو به پشت خوابیدم آماده برای سفر رویاییم نشست کنارم بادستاش پشتمو ماساژ میداد ستون فقراتمو لمس میکرد مهرهامو یه دو نه یه دونه میبوسید میلیسید تا میومد میرسید پشت گردنم پشت زانو هامو لیس میزد تااینکه دستش رفت توشورتم شورتمو آروم در آورد یه دفعه گفت جان آرش عجب باسنی داری از زنها سر تره باسنت، باسنمو ماساژ میداد من دیگه هیچی‌ نمیشنیدم واقعا بیهوش بودم تو خواب و بیداری کونمو بو میکرد باسنمو گاز میگرفت حس میکردم سوراخ کونم باز شده التماس میکنه کیر میخواد وای چقدر عالی بود هرلحظه میگذشت عاشقش میشدم بعد پاشد شورت خودشم درآورد، دیدم وای کیر رویاهام خوشتراش سفت عین سنگ نه بزرگه ن کوچیک قالب کون خودم بود، باسنمو با دستاش باز کرد کیرشو گذاشت لای باسنم دستاشو اززیر آورد رو سینه هام دراز کشید روم وای خدا انگار تو همه جای پشتم آتیش روشن بود پشت گردنمو بوس میکرد لپامو بوس میکرد گاز میگرفت خودشو میمالیدپشتم کیرش لای باسنم بالا پایین میشد خایه هاش مالیده میشد به سوراخ کونم دیگه داشتم جیغ میزدم یه لحظه سرمو بر گردوندم اینوری دیدم تصویرمون کامل تو آینه دیده میشه یه پلنگ سبزه افتاده رو یه غزال سفید وای چه لذتی کیرم داشت منفجر میشد تا اون موقع به اون بزرگی نشده بود، بعد منو برگردوند از همدیگه لب میگرفتیم بوی مشروب و سیگار و ادکلنش یه حال خاصی به فضا داده بود با دستش کیرمو ماساژ میداد بیضه هامو ماساژ میداد، یه دفعه گفت آرش جان گفتم جان گفت حاضری عزیزم گفتم من متعلق به توام عزیزم، پاشد یه ظرف آورد توش روغن بود از بوش روغن زیتون بود بهم گفت خوشکلم برگرد برگشتم از روغن آروم آروم ریخت پشتم رسید به باسنم وقتی با اون ارتفاع میریخت لای کونم خیلی حال میداد پایان حرکاتش بدون استثنا عالی بود خوشحال بودم که به یه همچین آدمی دارم کون میدم نوش جونش راضی بودم بعد کل پشتمو با روغن ماساژ داد باسنمو همچین چرب کرده بود که تو آینه نگاه میکردم خودم دلم ميخواست بکنم، بعد سوراخ کونمو ماساژ میداد یواش یواش به لحظه موعود نزدیک میشدم انگشتاشو چرب میکرد یکی یکی آروم میکرد توکونم یه خورده بعد انگشت شصتش دو دقیقه بعد دوتا انگشتش، معلوم بود کون زنش خیلی میزاره حرفه ای، بعد گفت آرش جان حاضری؟ گفتم خیلی وقته، آخ سر کیرشو گذاشت روسوراخم با آنکه چند بار خیار کرده بودم توش، و با انگشتاش آمدش کرده بود باز نمیرفت یه خورده بازی بازی کرد فشار داد سرش سُر خورد رفت توکونم نفسم حبس شد درد داشت گفت عزیزم راحت باش تموم شد شل کن یه خورده وایستادم آروم آروم شل شدم درآورد سر کیرشو فرو کرد تو روغن زیتون یه خورده هم ریخت تو سوراخ کونم خیلی‌ حال میداد باز گذاشت رو سوراخم آروم آروم بازی میکرد که حس کردم تا ته گذاشته تو کونم خایه هاش چسبیده بود به خایه هام دو دقیقه هم اونجوری بی حرکت توکونم نگر داشت با دستاش باسنمو نوازش میکرد وای کونم واقعا احتیاج داشت بهش داشت کیرش رو میک میزد که ریز شروع کرد به تلمبه زدن وای حالش بیشتر و بیشتر میشد کل سلولام معلوم بود خوشحالن جشن گرفتن بعد تلمبه هاشو تندتر و بزرگتر کرد کونم شده بود تنور داغ داغ عین جنده لاشی ها صدا در میآوردم، بعد بهم گفت پاشو سوراخ کونم باز مونده بود نشست لبه تخت بعد کیرشو با سوراخم تنظیم کرد گفت بشین آروم نشستم کیرش رفت تو سوراخم خودمم فشار میدادم تا ته بره خیلی حال میداد من بالا پایین میکردم اونم با یه دستش با کیرم من ور میرفت یه دستش رو سینه هام بود، لبش تو گردنم وای عجب حالی برای اولین بار حس کردم بدنم داره منقبض میشه کیرم یه حالتی میشه داشت برام جق میزد، تو همون حال با صدای لرزون گفتم عزیزم گفت جانم گفتم کاش من زنت بودم گفت هستی عزیزم اینو که گفت محکم داد میزدم در گوشم گفت آرش جان آبت داره میاد بپاش رو شکمت بیحرکت شدم مثل سنگ کیرم اینقدر آب پاشید سینمو شکمم خیس آب بود لذت دنیا با من بود ی خورده دیگه بهم گفت داراز بکش کیرشو گذاشت توکونم مثل وحشیا تلمبه میزد داد میزد که یه دفعه داد زد وای وای آرش جان آبم داره میاد یه دفعه هرچی زور داشت تا ته کیرشو حل داد توکونم محکم فشار میداد و میلرزید که حس کردم کل کونم داغ شد لذت پشت لذت همون جور پشتم خوابید خلاصه همونجور لخت بغل هم بیهوش شدیم تا اینکه داشت از تخت میومد پایین خورد به من بیدار شدم ساعتو نگاه کردم هشت و گذشته رفت با دوتا لیوان شربت و چندتا خرما اومد خوردیم، گفت اذیت نشدی که گفتم نه پدر بهترین لذت عمرم بود گفت من بازم میخوام منم از خدا خواسته دراز کشیدم سوراخم بازبود و بیحس یه خورده روغن زیتون زد نشست روم آروم کیرشو حل داد توکونم لذتش از قبل هم بیشتر بود پنج شش دقیقه آروم تلمبه میزد کیرش در میآورد دوباره میکرد همچین بازم کرده بود که یه دفعه تا ته فشار داد جیغ کشید آبشو ریخت تو کونم خیلی حال میداد همونجور موند کیرش شل شد آروم از کونم در اومد دراز کشید کنارم باز بیهوش شد من خسته بودم خوابم برده بود که با صدای تلفن بیدار شدم مادرم بود که کجایی گفتم پیش دوستم، عروسی تموم نشده گفت نه مواظب خودت باش زود بیا، خداحافظی کردیم، فریبرز هم بیدار شد گفت کی بود گفتم مامانم، بعد بهش گفتم شب میخوام بمونم پیشت گفت نه مامانت زنگ زده نگران میشن بهتره بری پاشو بریم ی خورده چای و غذا بخوریم، رفتم دستشویی از کونم فقط آب کیر میریخت بیرون خودمو شستم اومد اُملت درست کرد خوردیم چایی خوردیم بعد گفتم هر چند دلم نمیخواد ولی من آماده شم برم،گفت باشه ولی برو یه دوش بگیر پشتت کلاً روغنیه گفتم باشه رفتم حموم دیدم خودشم اومد خودشو با لیف و صابون شست بعد پشت منم با لیف صابون شست پاهامو کونمو خیلی حال داد کیرش هم صابون زد تمیز شست بهم گفت تمیزه ها میخوریش نشستم جلو پاهاش زیر دوش کیرشو گذاشتم دهنم براش ساک زدم لامصب کیرش بد جور شق شد بلندم کرد دستامو تکیه داد به دیوار بازم گذاشت کونم زیر دوش خیلی‌ حال میداد کف دستش شامپو ریخت برام جق میزد کیرش تو کونم تلمبه میزد دستشم رو کیرم چند دقیقه ای به همین حالت که یه دفعه دوتا مونم ارضا شدیم تو اوج حال داشتم دیونه میشدم نشستم کف حموم آب کیرش از کونم خالی شد دوش گرفتیم اومدیم بیرون لباسامونو پوشیدیم از هم لب گرفتیم گفتم ببخش امروز نذاشتم بری سر کار، خیلی خوش گذشت من میرم به امید دیدار گفت منم میام خسته ای نمیتونی رانندگی کنی بالاخره باهم در اومدیم نشست پشت فرمون رفتیم تو شهر دو تا بستنی خوردیم بعد گفتم من دلم باز میخواد گفتش نه دیگه شورش در میاد زیاد بهش فکر نکن اگه باز یه زمان جور بود چشم، از خانمش پرسیدم که کی میاد چرا مریضه خلاصه توضیح داد چند ساله پچه دار نمیشد کلی پول خرج کردن بالاخره حامله شده تو وسطای حاملگی مریض شده بچه سقط شده اون بنده خدا هم افسردگی شدید گرفته رفته شهرستان پیش خانواده خودش باغ ماغ دارن بمونه اونجا حالش خوب بشه اینم دو هفته ای یکی دو روز میره پیشش باز برمیگرده، خلاصه منو رسوند در خونه عروسی تقریباً تموم میشد داشتن میرفتن دنبال عروس خداحافظی کردیم اونم با تاکسی برگشت، اومدم اتاقم بیهوش افتادم تا فردا نزدیکای ظهر بود باصدای مادرم از خواب بیدار شدم بهم گفت دیشب با دوستت خوش گذشت کجا ها رفتین گفتم جاتون خالی عالی بود. گذشت وسطای هفته زنگ زدم به فریبرز گفتم دلتنگتم، گفت بیخیال به فکر درس و مشقت باش من این هفته سر کارم آخر هفته میرم شهرستان پیش خانومم بهش سر بزنم، گذشت تا هفته بعدش دلم میخواستش اصلاً کیر نمیخواست خودشو ميخواستم زنگ زدم گفت سره کاره گفتم کی همو ببینیم که گفت آخر هفته پنجشنبه زنگ میزنه میاد دنبالم، از این ورم دوستان باشگاهم گیرداده بودن آخر هفته بریم اردو یکی دوروزی بمونیم بیرون باز یه فکری زد سرم تو خونه گفتم من با دوستام میرم اردو دوشب نمیام یه خورده سوال جواب که راضی شدن پنچ شنبه عصر قرار گذاشتیم با ماشین خودش اومد دنبالم رفتیم توشهر گشتیم تفریح کردیم شام خوردیم مشروب خوردیم که آخر شب گفت ببرم خونتون گفتم نه اگه تنها باشی میام باهم بمونیم گفت خانوادت نگران میشن، قضیه اردو رو بهش گفتم، با خیال راحت رفتیم خونشون لباسمو در آوردم رفتم دستشویی اومدم پیشش بهم گفت آرش یادته گفتی خانمم بشی گفتم آره من آماده ام، گفت پاشو بریم شورتمو در آورد یکی از شرتهای زنشو تنم کردم بد جور حشری بودم بعد کلاه گیس زنشو انداخت رو سرم آرایشم کرد رژ لب اینا بهم زد خوب تفریح در آوردیم فقط میخندیدیم تو آینه خودمو نگاه کردم وای چقد ناز شده بودم خودشم بد جور حشری شده بود گرفت بغلش برد تو تخت خواب خلاصه پنجشنبه شب تا صبح شنبه باهم بودیم اون مردم بود من زنش، 10 بار تواون دوشب کونم گذاشت منم هربارش آبم اومد عالی بود کاش خانم بودم باهاش ازدواج میکردم بالاخره بعد اون دیگه سکس نداشتم بعضی مواقع تلفنی صحبت میکنیم هر چند سنش از من زیاده ولی بهترین و به درد بخور ترین دوستمه، خسته نباشید خوش باشید. نوشته آرش

Date: July 4, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *