نزدیک امتحان های اخر سال بود و من داشتم کم کم خودم رو برای امتحانات اماده می کردم ، هر چند که اکثراً من برای امتحانات مشکلات خاصی نداشتم و تو درس هام زیاد مشکل نداشتم اما خوب بالاخره امتحان بود و اونم امتحان نهایی.علاوه بر امتحانات عروسی علیرضا پسر داییم هم بود که یک جورایی برنامه های ما کمی تغیر کنه و کم کم ما خودمون رو برای عروسی اماده می کردیم ، من و علیرضا حدود سه سال با هم اختلاف سن داشتیم و توی بچه های فامیل من نسبتاً با اون بیشتر از بقیه راحت بودم و تا حدودی دوران بچگی ما با هم گذشته بود.خیلی ها فکر می کردند که من و علیرضا بالاخره با هم ازدواج می کنیم. این موضوع را حتی بچه های فامیل هم می دونستند. اتفاقاً یکی از آخرین خواستگار های من هم علیرضا بود که پدرم مخالفت کرد و سن من رو برای ازدواج زود می دونست و گفت که سارا فعلاً می خواد درس بخونه و … که همین موضوع باعث شد که بین پدر و داییم کدورت پیش بیاد. کلاً من از علیرضا بدم نمی اومد و علیرضا هم همینطور اما مشکل علیرضا این بود که خیلی به پدر و مامانش وابسته بود و به قول معروف بچه ننه بود و من اصلاً از این خوشم نمی اومد . بالاخره هر چی که بود علیرضا خیلی زود عروسی کرد و در حالی که هنوز 22 سال هم نداشت ازدواج کرد .همه داشتن برای عروسی اماده می شدند و شاید من به خاطر اینکه علیرضا خواستگار قبل من بود انگیزه بیشتری داشتم ؛ اما حقیقت این بود که من علیرضا رو مثل برادرم می دونستم و از این که داشت ازدواج می کرد خیلی خوشحال بودم . بالاخره روز عروسی رسیده بود ، البته پدرم که از دو روز قبل به بهانه کار رفته بود مسافرت اما من و مادرم خوب می دونستیم که این کار اون برای چی بوده.خلاصه عروسی روز جمعه بود و من و مادرم بعد از اینکه کارهامون رو کردیم و از ارایشگاه بر گشتیم منتظر داییم و خاله زری بودیم که با هم بریم عروسی ؛ وقتی داشتیم توی اتاق اخرین کارهام رو می کردم نگاه به اینه قدی داخل اتاقم کردم و دیدم که حرف های که ارایشگرمون زده بود راست بوده و کلی خودم رو تحویل گرفتم .حدود ساعت چهار بود که داییم اینا اماده شدن و رفتیم برای مراسم عقد و ….خلاصه عروسی گذشت و همه چیز خوب بود البته به نظرم علیرضا بهتر از شیما (عروس ) بود ولی خوب هرچی که بود امیدوار بودم که خوشبخت بشن.شب بعد از اینکه عروس رو تا خونه بدرقه کردیم کم کم داشتیم اماده می شدیم که بریم خونه که مادرم گفت یک جوری به عموت بگو که بره چون امشب خانم داییت تنهاست و.. ما و خاله زری پیشش می مونیم مادرم اصلآ حواسش نبود که من فردا امتحان دارم و باید بریم که تا این رو گفتم یکم فکر کرد و گفت که پس تو با عموت برو خونه و فردا برو سر جلسه و ….من هم بعد از خداحافظی با داییم به سمت خونه حرکت کردیم و حدوداً ساعت سه شب بود که رسیدم خونه و در حالی که از ماشین پیاده شدم منتظر موندم که دایی هم ماشین رو پارک کنه و با هم بریم بالا ، داییم ماشین رو پارک کرد و اومد سوار اسانسور شدیم که داییم بدون هیچ مقدمه گفت من بیام خونه شما یا تو میای ؟؟؟؟واقعاً اصلاً به این موضوع فکر نمی کردم اما مثل اینکه داییم حاضر نبود که از هیچ فرصتی به این راحتی ها بگذرهمن داشتم هنوز به داییم نگاه می کردم و اینکه داییم کاملآ من رو شریک جنسیش به حساب می اورد و اصلآ فکر هیچ مخالفتی رو از من نداشت که با برخورد دست داییم که داشت از پشت به کونم دست می کشید به خودم اومدم.به صورتش نگاه کردم و از نگاهش فهمیدم که چقدر حشریه داییم گفت بالاخره چیکار می کنی ؟من هم دیدم که صبح حوصله جمع کردن تخت مادر اینها رو ندارم گفتم که می ریم خونه شماچیزی که شاید براتون جالب باشه این بود که من این بار سکس با داییم رو قبول کردم اما نه به خاطر اجبار اون بود نه چیزه دیگه و تنها به خاطر این بود که من هم تو اون زمان به سکس نیاز داشتماول می خواستم که برم و لباس هام رو عوض کنم و ارایش هام رو پاک کنم که داییم معلوم بود حسابی حشریه من رو برد تو خونه تا در پشت سرمون بسته شد داییم سریع بغلم کرد و لباش رو گذاشت رو لبام چیزی که بازم برام جالب بود کم کم سکس های داییم هم داشت با اولین سکس ها فرق می کرد و فکر خیلی تو سکس بیشتر به من توجه می کرد .روسری من که رو شونه هام بود رو باز کرد و همونجور که داشت من رو به خودش فشار می داد گردنم رو هم می بوسید و کلی قربون صدقم می رفت .من رو ول کرد و شروع کرد به باز کردن کراوات و در اوردن کتش که من هم مانتوم رو در اوردم و داییم یه نگاه به سینه های من کرد و سریع طوری که من خودم تعجب کردم من رو بغل کرد و روی کاناپه انداخت و دوباره لباش رو گذاشت روی لبام و با دستش از پشت کمرم رو می مالید و انگشت کرد منم با دستام داشتم پهلو های داییم رو می مالیدم که دیدم بلند شد و گفت سارا سریع در بیار که دارم دیوونه میشم منم بلند شدم و پشتم رو به اون کردم که خودش سریع زیپ لباسم رو باز کرد و لباسم رو در اورد و من لخت شدم و فقط شرت و سوتین تنم بود که دوباره بهم نزدیک شد و دو تا دستش رو از پشت لای پاهام کرد و از هم باز می کرد و شر وع کرد به سینه هام رو خوردن و لیسیدن که واقعاً عالی بود چند دقیقه این کار رو کرد و من هم هرچی بیشتر ادامه می داد بیشتر لذت می بردم و مثل مار به خودم می پیچیدمکه داییم اومد پایین و شرتم رو در اورد وشروع کرد به بازی کردن با کسم این دیگه داشت دیوونم می کرد که نگاهم به کیرش افتاد از روی شلوارش معلوم بود که چقدر تحریک شدهحرکت زبون داییم روی کسم بیشتر از هرچیزی من رو تحریک می کرد .عموم از بین پاهای من بلند شد و کنار من روی کاناپه نشست و با این کار من متوجه شدم که حالا من باید کارم رو شروع کنم ، روی زانوم و بین پاهای داییم نشستم و با دست از روی شلوار روی کیرش که کاملآ سفت شده بود دست کشیدم که داییم یک آه بلند کشید و من هم اروم زیپ شلوار داییم رو پایین کشیدم و با کمک خودش شلوارش رو کشیدم پایین و از روی شرت به کیر بزرگ داییم خیره شدم و اروم کیرش رو از تو شرت در اوردم و شروع به ساک زدن کردم . مثل همیشه مزه خاص کیرش بعد از چند لحظه از بین رفت و کار من رو ساده تر می کرد . داییم کاملا چشماش رو بسته بود و سعی می کرد که با صداش به من نشون بده که داره لذت می برهبا فشار دست داییم برای جدا کردن من از خودش متوجه شدم که دیگه نباید به ساک زدنم ادامه بدم و همین کار رو هم کردمحالا من روی کاناپه نشستم و یکم سر خوردم به سمت پایین وپاهام که حالا داییم بینش بود باز کردم و داییم در حالی که با کیرش بازی می کرد پاهای من رو بالا داد و یکم با دست سوراخ کونم رو خیس کرد و با کلاهک کیرش با سوراخ کونم بازی می کرد و با ی فشار کیرش رو توی کونم کرد بازم اون سوزش و درد خاص رو داشت اما خیلی کمترداشتم به این فکر می کردم که کاشکی به داییم می تونستم بگم که منم می خواهم سکس کامل داشته باشم و شاید همین امشب عروس بشمدردش کمتر شد و حالا از حرکت کیر اون تو کونم لذت می بردم و داییم هم با سرعت داشت کیرش رو تو کونم تکون می داد و گاهی که سرعتش رو کمتر می کرد کیرش رو در جهت های دیکه کونم هم حرکت می داد و این برام روش جالی بودهنوز داشت کیرش رو توی کونم جلو و عقب می کرد که حس کردم که شل شد و توی کونم ابش رو حس کردمخیلی ناراحت بود که ابش زود اومده بود منم زیاد خوشحال نبودم ولی خوب حالا هردومون خسته بودیم و به سکس دوباره فکر نمی کردم پس رفتم توی تخت و کنار هم خوابیدم در حالی که هنوز لباس هامون توی حال و رو زمین بود…نوشته Mr.SHAHVANI
0 views
Date: January 10, 2019