به آرزوم رسیدم

0 views
0%

سلام به همه ی دوستان.من بهزادم.تازگی با این سایت آشنا شدم.خواستم تا منم خاطرمو که کاملا با این خاطره های شما فرق داره بنویسم. من سالها پیش با دختر همسایمون که اسمش ساناز بود دوست بودم.خونمون آپارتمانی بود و اون زمان من هنرستان میرفتم.اصل داستان مال اون زمان نیست.آره من اونموقع خیلی سانازو میکردم.هرجا که تنها گیرش میاوردم از عقب میکردمش.خلاصه کارم با ساک زدن و کون کردن و مالیدن ساناز راه می افتاد.البته ساناز واقعا خوشگل بود و خوش بدن.خیلی سفید و توپر بود.البته خیلیم بد دهن و الپر بود.ولی خب بگذریم.وقتی که رفتم سربازی اون ازداج کرد.البته من اصن تو فکرش نبودم که ناراحت بشم از ازدواجش.شوهرشم میشناختم.چندبار تو تیم کوهنوردی باهم همگروه شده بودیم.کارگر شرکت … بود.پسر بدی نبود.از دوست پسرای قدیمیه ساناز بود.خلاصه من خدمتم تموم شده بود و دانشگاه قبول شدم و تو دانشگاه با یه دختر خوب که چند وقت پیش رفتم خواستگاریش آشنا شدم و الانم در شرف ازدواجم.از داستان پرت نشیم.من دیگه سانازو فراموش کرده بودم.یعنی زیاد میدیدمش و خونمونم زیاد میومد به خاطر خواهرام.ولی من فراموش کرده بودم که چقد باهم سکس داشتیم و چقد آبمو تا قطره ی آخر خورده بود.دیگه حالا شوهر داشت و منم به خودم اجازه نمیدادم که به خانم شوهردار نظر داشته باشم.ولی همش متوجه نگاهای سنگین ساناز و ادا اصولاش بودم.انگار که دوست داشت بازم شیطنت کنه.یروز که داشتم از راه پله میرفتم پایین دیدمش که داشت میومد بالا.منو که دید با خنده و شوخی شروع کرد به احوالپرسی.بدنش محشر شده بود.کونش حسابی بزرگ شده بود و سینه هاشم که انگار داشتن التماس میکردن که از تو مانتو خودشونو بندازن بیرونخیلی تپل شده بود و حسابی گوشتی.بدجور محوش شده بودم که دیدم یهو داد زد که هوووووووووووووووی حواست کجاست؟منم که خجالت کشیدم و یهو خودمو جم و جور کردم و گفتم هیچی حواسم هست.نگو بدبخت داشته از مشکل سیستم خونش حرف میزده.خلاصه بم گفت که اگه میشه شمارتو بده بم که بات تماس بگیرم.منم شمارمو بش دادم و تو راه شرکتم که بودم یاد اون زمانایی که میکردمش افتادم و حرفایی که بم میزد.همیشه بم میگفت اگه تو مردم نشی و هروقت ازدواج کردم باید قول بدی یبار کسمو بکنی چون خیلی دوست دارم تو کسمو پاره کنی.به قول خودش من بد کیره کلفت و درازی داشتم.این نظر ساناز بود.خلاصه پشت فرمون کیرم راست شده بود.اونروز تا شب بدجور تو فکر ساناز بودم هرچند سعی داشتم بش فکر نکنم.چون میدونستم که اگه چراغ سبز بدم اون از خداشه.ولی خب من دوست نداشتم اینکارو بکنمخلاصه شب که داشتم فیلم نگا میکردم دیدم یه شماره ناشناس بم زنگید.وقتی جواب دادم دیدم ساناز پشته خطه.یکم جا خوردم.فک نمیکردم این موقع شب بزنگه.خلاصه بعد سلام و احوالپرسی یکم یاد قدیما کردن البته نه سکسیاش،گفتم که داوود(شوهرش) کجاست؟اونم گفت شیفته تا صب.ساعتای 7 میاد.زنگ زدم یکم بات بحرفم و یکم برام درد دل کرد و از شرایط بد زندگیش گفت و اون شب گذشت.صبش عذاب وجدان داشتم که چرا باش حرف زدم پنهانی؟خلاصه گذشت تا اینکه عید مادرم اینا رفتن مسافرت کیش و من برا کارم مجبور شدم بمونم.یروز که داشتم ناهار درست میکردم دیدیم در زدن.درو که باز کردم ساناز بود.یه آرایش معرکه کرده بود که تا دیدمش دلم ریخت پایینآب دهنم خشک شده بود و داشتم بهت زده نگاش میکردم.حوصله توصیف آرایششو ندارم.یه نگا بم انداخت و با خنده ای که انگار فهمیده بود حشری شدم بم گفت بگو خواهرت بیاد کارش دارم انگار یهو یه چیزی به ذهنم رسید.انگار دوست داشتم از خالی بودن خونه با خبر بشه.نمیدونم چراشایدم میدونستم و از روی قصد بش گفتم ساناز جان همه تا آخر تعطیلات رفتن مسافرت.اگه کاری هست به من بگو.اونم که انگار یجورایی قلقلکش داده باشی گفت آهاااااااااااا پس که اینطور.بعد گفت نه حالا بات تماس میگیرم.بدشم خداحافظی کرد و رفت.اومدم تو خونه و با خودم گفتم یعنی چی تماس میگیرم؟شب پای آنتن دراز کشیده بودم که دیدیم تل خونه زنگید.برداشتم.دلم ریخت.ساناز بود.اصن انتظار نداشتمچرا بازم زنگیده بود؟بعد از یکم حرفای معمولی گفت هنوزم تنهایی؟گفتم آره چطور مگه؟خندید و گفت بهزادی که من میشناختم اینقدا ساکت نبود قدیمامنم گفتم قدیما گذشت دیگه و خواستم ادامه بدم که پرید وسط حرفمو گفت خب حالا کس کس و شعر نگوکف کردم و گفتم هنوزم مثه قبل بد دهنی بی تربیتگفتش آره هنوزم مثه قبلممنظورشو میفهمیدم و خودمو میزدم به اون راه.راستش بدم نمیومد سر صحبت باز بشه.تو همین فکرا بودم که دیدم پرسید مهمون نمیخوایموندم چی بگمگفتم داوود کجاست مگه؟گفت شیفت شبه و تا صب نمیادگفتم بیای که چی بشه؟گفت بیام بحرفیم خیلی تعریفی دارم.منم که از خدا خواستم انگار گفتم باشه و دعوتش کردم.سریع پریدم خونرو جم و جور کردم و از شما چه پنهون رفتم تیز پشمای کیرمو زدم چون راستش قصد کرده بودم که اگه شد بکنمش.3 ماهی بود کس نکرده بودم و اصن اهل خود ارضایی نبودمخلاصه داشتم کیرمو میشستم که یهو زنگ در خونه به صدا در اومد.زودی شلوار و شرتمو پوشیدم و رفتم درو باز کردم.ساناز بود.با یه مانتو قرمز و یه شلوار سفید و شال سفید.موهاشو دورنگ کرده بود و یه رژ لب قرمز پر رنگ رو لباش زده بود طوری که 2برابر دیده میشد.بد از سلام اومد تو و تعارفو کنار گذاشتیم و همو با عزیزم صدا میکردیم.گفتم عزیزم اگه مانتوت اذیتت میکنه درش بیار و اونم که منتظر همین حرف بود درش آورد.وای بچه هاچی میدیدم.شلوار سفید پاش اونقد چسب و نازک بود که شرتش دیده میشد از رو شلوار.یه شرت سیاه راه راهتاپشم که حسابی چسب بود و سینه هاش که به طرز وحشتناکی بزرگ بود مثه دوتا تپه زده بودن بیرون و خودنمایی میکردن.رفتم شربت بیارم که که تو آشپزخونه دیدم کیرم از خودم جلوترهحالا معنی نیش خنده سانازو فهمیدمکیرمو کردم لای کش شرتم تا بخوابهرفتم پیش ساناز و شربت و که گذاشتم جلوشو اومدم بحرفم دیدم یهو یه چیزه داغ چسبید بم.فک کردم بخاری بغل کردمولی نه این ساناز بود که خودشو انداخته بود تو بغلم.منم دیگه دلو زدم به دریا و بی مقدمه کاریو که منتظرش بودمو شروع کردم.شروع کردم ناز کردنش و خوردن لباش.بدجور لب پایینیمو میکشید تو دهنشو و منم یه دستم تو موهاشو یکیشم دور کمرش بود.دستمو بردم سمته سینه هاشانقد نرم بود که باورم نمیشد.مثه وحشیا مشتشون میکردم و سانازم نفسش در اومده بود و گاهی یه آه کوچولو میکشید.یهو سرمو بالا گرفت و دندوناشو رو هم فشار میداد و گفت دیوونم کردی بریم تو اتاق خواب.سنگین بود نمیتونستم بغلش کنم.دستشو گرفتم و رفتیم سمته اتاق خواب.منم چون خیلی وقت بود کس نکرده بودم بدجور تشنه بودم و حوصله بازی کردن نداشتم و دلم میخواست یراست برم سر اصل موضوع.رفتیم تو اتاق خواب.پرتش کردم روی تخت خواب.اونم خندید و گفت آره وحشیه من امشب میخوام تلافی کنی 6 سال دوری رو.امشب اگه جرم ندی خیلی بی عرضه ایاینو که گفت دیوونه شدم و افتادم به جونش.لبشو وحشیانه میخوردم و سینه هاشو محکمتر فشار میدادم.لباسشو از تنش درآوردم و با دو تیکه شروع کردم به خوردنش.سینه هاشو از تو سوتینش کشیدم بیرون و حالا نخور کی بخورانقد محکم میمکیدم که دورشون بد قرمز شده بودوقتی که ساناز دید با حالت ترس گفت وای بهزاد خاک تو سرم شد مردم ببینه چی بگم بش؟گفتم بگو بهزاد کردمجفتی خندیدیمو و کارمونو ادامه دادیم.لباساشو کلا درآورده بودم و لخت تو بغلم داشت کیرمو میمالید.خودشم میدونست که من از کس لیسی بدم میاد.برا همین رفت سراغ کیرمو شروع کرد به خوردنش…………نوشته بهزاد

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *