به راه راست هدایت شدم

0 views
0%

سلام به همه ی خانوم ها و آقایونه سکسی.اسم من احسان است16ساله از یکجای مشهد..من یکم خوش استیل.کون بسیار تپل و یک خورده خوشگل.قد177ووزنم هم70 که شکم خیلی ندارم ولی هرچی گوشت و چربی هست رفته تو کونم و تپل شده..من یک دوست دارم به نام افشین که باهاش صمیمی ام.افشین گفت پایه ایی بریم یکجا و عین این زنای جنده لاشی کون بدیم من که خیلی هوسم کرده تو چی من گفتم نمیدونم اگه تو میگی بریم.آخه بدم نمیومد با یکی حال کنم..آخه تو اوج شهوت بودم..گفتم افشین خطر نداشته باشه نریم یک جا که به گا بریم گفت نه خره میریم تویک خیابونی آدم پولدارها اونجا با ماشیناشون کس چرخ میزنن اونایی که مشهدین شاید بفهمن کدوم خیابونه یا اولین خیابونی که به ذهنشون میخوره سجاد هست ولی نه اونجا نیستش..افشین گفت میریم تو اون خیابونه و یکم راه میریم تا یکی بیاد سوارمون کنه بریم..گفتم باشه کی بریم گفت چهار شنبه خوبه گفت آره…سه شنبه بود نزدیکای ساعت9شب بود خیلی خیلی برای فردا استرس داشتم از این ورشهوتی شده بودم و از این ور استرسی..گفتم بیخیال هرچه باداباد.چهارشنبه ظهرشد..افشین زنگ زد گفت بچه کونی امشب میای یا نه حس شهوتم از استرسم بیشتر بود گفتم آره میام..گفت پس حدودای5بعد ازظهر زنگ میزنم که بریم ..خیلی زود بعد از ظهر رسید و افشین زنگ زد گفت الان میایم دم خونتون تا بریم.دیدم افشین با یک تاکسی اومد دنبالم گفتم چرا با تاکسی اومدی گفت آخه یکم دوره..رسیدیم خیابون مورد نظر.پیاده شدیم یک چند دقیقه ایی باهم حرف زدیم گفتیم اگه مشکلی پیش اومد به موبایل همدیگه زنگ بزنیم..خلاصه بعد از نیم ساعت کس چرخ زدن تو خیابونا یک مرده حدود35ساله باسوزکی اومد بوق زد..به افشین گفتم تو برو اگه اتفاقی افتاد زنگ بزن بعد اون گفت اگه کسی اومد برات بوق زد سوارشو خلاصه آقا افشین بچه کونی سوار ماشین شد و رفت من هم حدود5دقیق داشتم راه میرفتم که شانس توپ من یک جنسیس مشکی اومد کنارم یکپیرمرد حدود50یا55ساله توش بود یارویک خرده خوشتیب بود و توپول بود..دلمو زدم به دریا سوار شدم..بوی عطره خوشی زده بود(عمرا هیچ کدومتون باور نمیکنید که افشین سوار سوزوکی و من سوار جنسیس شدم ولی باور کنید راست میگم).سوار شدم و سلام کردم طرف خودشو معرفی کردم گفت من هادی هستم تو چی هست اسمت گفتم احسان.یکم با حرفم زدیم اینا.تقریبا ساعتای 7شب بود توی یک میلان با کلاس وکم رفتوامد نگه داشت. یک خورده ترسیدم.دیدم ماشینو خاموش کرد و صورتشو آورد و یک بوس خوشگل از کنارم لبام کرد دید که خوشم اومده لباش رو گذاشت رو لبام و یک لب ازم گرفت داشتم میرفتم تو آسمونا گفت احسان چقد لبات و بدنت داغ شده گفتم نمیدونم.گفت اولین بارته که سکس میکنی گفتم آره..گفت پس یک حال اساسی بهت میدم که هیچوقت لذت سکس با من رو فراموش نکنی…دوباره لباش رو آورد جلو و یک لب ازم گرفت لباش خوش طعم بود..گفت برو عقب ماشین بشین گفتم برای چی؟گفت تو برو کاریت نباشه.منم با استرس فراوون رفتم عقب..خودش هم اومد..بدون مقدمه ازم لب گرفتوحدود 4دقیقه ازم لب میگرفت لباش خوش طعم بود.خیلی با لباش مست شدم..خودش نشست رو صندلی و گفت برو پایین پام گفتم برای چی گفت یک ساک مشتی برام بزن.گفتم من یاد ندارم.گفت تو برو یاد میگری گفتم آخه خوشمم نمیاد گفت تو تاحالا امتحان کردی که خوشت نیاد خلاصه با کلی اصرار مجبور شدم براش بخورم..کیرشو درآورد..یا امام زاده بیژن..این چقد بزرگ و کلفته گفت چیزی نیستش پدر بزرگ دیده میشه یک کیر حدودا20سانتی و کلفت..اولش یکم با ناز میخوردم و فقط سرکیر رو میخوردم..گفت چقد ناز میکنی دیگه بخورش..من مجبور شدمبکنم تو دهنم اولش یکم عق زدم ولی بعد یکمعادت کردم و میخوردم هی میگفت دندوناتو نزن درد میگیره منم سعی میکردم نزنم تا اینکه یکم روال کار اومد دستم و فهمیدم بایدچجوری ساک بزنم خیلی خوب براش میخوردم و داشت حالمیکرد گفت که همشو تو دهنت نگهدار منم نگه داشتم ولی لاشی یک دفعه تو دستاش گذاشت رو سرم و فشار میداد به سمت کیرش.بعد ده ثانیه دستوپا زدن دستاشو برداشت و چشام پر اشک شده بود چون کیرشو تا ته داده بود تو حلقم.خلاصه حدود10دقیقه براش ساک زدم بعد کیرشو کرد تو شلوارش.گفت به پشت بخواب گفتم هادی جون اینجا زشته اگه یکی رد بشه ببینه کونمون پاره ی ..گفت نترس نمیخوام که لختت کنم فقط میخوام یکم بمالونمت خلاصه خوابیدم و اون اومد روم خوابید.کیرش..بعدش منو مالوند خیلی منو مالوند خیلی داشت بهم حال میدا داشتم فقط تو آسمونا پرواز میکردم کیرشو لای پاهام حس میکردم ولی از کلفتیش که بره تو کونم میترسیدم..خلاصه یک ده دقیقه ی دیگه ایی منو مالوند..بعد بلند شد و دوتامون رفتیم جلو..رفتیم ابمیوه فروشی جاتون خالی من آب پرتغال خوردم و هادی شیر موز مخصوص خورد..گفتم یا امام بیژن این داره کمرشو برای شب پر میکنه چون معمولا کسایی که میخوان سکس کنن شیر موز میخورن که اب کمرشون زیاد بشه..خلاصه خدا به ما رحم کنه…حدود ساعت815شده بود..خلاصه رفتیم توی یکی از خیابون های منطقه سجاد که خونشون اونجا بود..پیاده شدیم رفتیم تو…یک خونه ایی داشت که خدا میدونه انقد شیک بود که هوش از سرتون میبرد خونش یک جایی بود که خر پولدارای مشهد اونجا میشنین من فقط خیره شده بودم به خونش…گفتم خوش باحال خانم و بچش که این جا زندگی میکنن انصافا خونش مثل کاخ بود فکر میکردم این خونه ها فقط توی فیلم ها هستش.رفتم با اجازش یکم خونشو دیدم رفتم اتاق بچه هاش که اتاقشون فقط اندازه خونه ما بود گفتم نگا اینا تو ناز و نعمت بزرگ میشن بعد ما چی دلم آب شدیک صحنه به بچه هاش حسودی کردم یکم اشک تو چشمام جمع شده بود و سریع صورتمو پاک کردم…خلاصه رفتیم تو اتاق خوابش منو گذاشت تو تخت و اومد لب ازم گرفت ..دیدم پاشد رفت تو آشپز خونه تو لیوان آورد و یک شیشه که از این خارجی ها بود.گفتم احتمالا مشروب هست..خلاصه آورد دوتا لیوان ریختش گفت بیا گفتم دستت درد نکنه من نمیخورم گفت بیا پدر تعارف نکن گفتم دست درد نکنه ولی من اهلش نیستم .گفت تا حالا خوردی؟گفتم نه ولی موقعیت برای خوردن زیاد برام پیش اومدچون دوستام زیاد میخورن.خلاصه من از این لاشی های مشروب خور نبودم خلاصه خیلی اصرار کرد ولی نخوردم..بهش گفتم دستشویی کجاست گفت فرنگی یا معمولی گفتم معمولی گفت میری تو حیاط دست راست..رفتمسریع تو حیاط و از خونش فرار کردم.سریع بدوبدو از اون منطقه خارج شدم تا جایی که نفس داشتم فرار میکردم تا این که رسیدم پارک ملت..حدود ساعت10شب بود رفتم رو یکی از صندلی های پارک نشستم و همون لحظه افشین زنگ زد گفت کجایی گفتم بیرون تو کجایی گفت من همین الان از پیش طرف اومدم رفته بودم خونش و بهش دادم سریع قطع کردم.گفتم خاک تو سرت افشین خاک توسر دوتامون..بعضی ها بهترین زندگی هارو دارن بهترین تفریح هارو دارن مثل بچه های اون هادی لاشی بعد ما تفریحمون حال کردن با یک تخم حروم است..خاتصه خیلی حسود شده بودم وکلی گریه زاری کردم نیم ساعت تو پارک داشتم گریه زاری میکردم..خلاصه یک پیرمردی اومد کنارم نشست و گفت چیه جوون عاشق شدی؟گفتم سید جان(طرف سید بود)کاش عاشق بودم..گفت پس دردت چیه حتما دردت از بچه های پایین خیابون بیشتره که نون شب ندارن بخورن؟گفتم نمیدونم شاید کمتر یا شاید بیشتر باشه؟گفتم آقا سیدامشب دست به گناه بزرگی زدم شانسم گرفت خدا بهم پشت نکرده بود و نجاتم داد..گفتم سید قضیه از این قرار که خواستمبراش تعریف کنم که گفت نهمیدونم قضیه چیه فقط اینو بدون که جد من حضرت علی (ع)اسد الله العالمین گفته که مال ریشه شهوت هاست..گفتم خدایا این از کجا میدونه قضیه چیهگفت منظورمو فهمیدی چیه گفتم آره…گفت پسرجان گول مال و ثروت رو نخور که مثل یک باتلاق میمونه که همراه با کثافت و لجن تو رو پایین میکشه صداش خیلی آرامش بخش بود یکم دیگه نصیحتم کرد و بلند شد و گفت حیفه که از الان آلوده بشی…صحبتای سید روم اثر گذاشت و فقط داشتم دیوانه میشدم که اینا رو از کجا میدون سریع بلند شدم که برم دنبالش ازش بپرسم ولی هرچقد گشتم پیداش نکردم..با خودم100درصد این مرد از طرف خدا اومده از خدا خیلی تشکر کردم که امشب منو از پرتگاه نجات داد و آلوده شهوت نشدم..ولی واقعا جمله ایی که گفت خیلی زیبا بود که مال ریشه شهوت هاست…بچه ها این داستان واقعی بود و امیدوارم که شما هم آلوده ی شهوتتون نشین…نوشته احسان

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *