سلام من دختری هستم 18ساله با قد172و وزن 65.کمر باریک و باسن بزرگ..آخرین روزای دبیرستان بود ک به وسیله هم کلاسیم با ی مرده دوست شدم..تا یک ماه بدونه اینکه ببینمش فقط با هم صحبت میکردیم.پسره خیلی ماهر بود.کم کم منو نرم کرد برا دیدن…چون میترسیدم بلایی سرم بیاد هیچ وقت از قرار خوشم نمی اومد.ولی شیطنت منو وادار ب دوستی میکرد…خوشم میومد با پسرا بحرفم ولی در حده تل..خب بگذریم اسم مرده سعید بود. اونقدری خوب حرف میزد ک علاقمند شدم ببینمش..ی روز ب بهونه رفتن پیشه همکلاسیم از خونه زدم بیرون.ولی دروغم نداده بودما.چون اول رفتم پیشه همکلاسیم.سعید سرباز بود تا بیومد خونه حدودا ساعت 930صبح میشد.منم ساعت 730رفتم پیشه همکلاسیم .اضطراب عجیبی داشتم..اخه سعید بهم گفته بود تو خونه خواهرش همو ببینیم.گفت خواهرش خیلی باهاش راحته و میفهمه ک سعید با من دوسته و میخواد منو ببینه..منم قبول کردم البته بعده چند روز..خب ما منتظر شدیم تا آقا سعید زنگید ساعت 10صبح بود.فک کردم نیاد دیگه.تا گفتم الو .شروع کرد معذرت خواهی.گفت مهسا تازه رسیدم زود ی دوش میگیرم و میام دنبالت.منم گفتم باش.10دقیقه نشد ک گفت بیا بیرون از خونه..اخه خونه همکلاسیم چند کوچه با خونه سعید فاصله داشت.بهم گفت چ پوشیدم منم گفتم بهش.کمی گذشت ی آژانس کنارم رد شد داخلشو ک نگاه کردم با نگاهش فهمیدم خودشه.همون سعیده ک کناره راننده نشسته .اشاره کرد ک برم سوار شم.منم سوار شدم.خیلی جالب بود برام برا اینکه مطمعن بشه اشتباهی نگرفته تک زد رو گوشیم..وقتی از عقب بهش نگاه میکردم خیلی خوشکل بود.اندام خیلی باحالی داشت.معلوم بود قدش خیلی بلنده..ی پیرهن سفید با استین ها ی کوتاه تنش بود.بازو های بزرگی داشت.سعید پوسته سفیدی داشت.قدش192.وزنشم85رو داشت .خیلی طول نکشید ک ب خونه خواهرش رسیدیم.وقتی از ماشین پیاده شدیم تازه فهمیدم چقدر بلنده.خجالت میکشیدم بهش نگاه کنم.با خودم میگفتم دختر چ غلطی کردی اومدی سر قرار..ولی کار از کار گذشته بود.رسیدم در حیاط.درو باز کرد رفتیم تو.از پله های آپارتمان ک میرفتم بالا تمان بدنم بی جون بود از ترس.وقتی در خونه رو کلید انداخت باز کرد گفت بفرما.بهش گفتم خواهرت چرا درو باز نکرد گفت رفته تا مغازه.دیگه داشتم میمردم .ب التماس پاهامو راضی میکردم قد بردارن.وقتی رفتم تو خونه همه جارو دید زدم .چندتا از عکسای خواهرش رو دیوار بود.رفتم نشستم رو مبل ها.اونم رفت دستشویی.بعد اومد بیرون رفت تو آشپزخونه ی شکلات ب زور تو چیزا پیدا کرد داد ب من.منم ی گاز کوچولو ازش گرفتم و پسش دادم.کمی گذشت پیرهنشو در اورد نشست جلوم.رو مبل جلوم.حرفای الکی میزد.منم فقط فکر خودم بودم.تا دید چیزی نمیگم.بهم گفت بیا تا ی چیزی نشونت بدم .منو برد داخل اتاق خواب.ی عکس سکسی بالای تخت بودگفت قشنگه؟منم با ی حرکت سر تایید کردم.رفتم نشستم دوباره رو مبل.اومد نشست رو زمین جلوم.پاهامو باز کرد نشست بینه پاهام .دستشو حلقه کرد دور پهلوهام و منو کشید سمت خودش.بهم گفت چرا شالتو در نمیاری.منم گفتم همینطور راحت ترم.گفت اگر درش نیاری ب زور درش میارم.بهونه اوردم ک صبح زود ک بیدارم شدم دوش گرفتم موهام خرابه.با اخم گفت درش میاری یا درش بیارم.منم ک از این لهن میترسیدم.گفتم باش.از موهام خجالت نمیکشیدم بلکه یقه مانتوم تا رو سینه هام باز بودو من با شال پنهونش خرده بودم.وقتی دید خیلی اروم کار میکنم شالمو گرفت کشید من فقط دستمو گذاشتم رو جایی ک یقم لخت بود.اونم تا لختی بدنمو دید بیشتر منو کشید طرف خودش.بهم گفت نمیخوای بوسم کنی؟منم لپش رو بوسیدم.بهم خیره شد گفت مهسا لبامو گفتم ببوس..هار بود بخدا میترسیدم ازش'(سرمو بردم تا رو لبش ی بوس کردم و برگشتم ب حالت اولیه.دستمو گرفت منو کشید سمت اتاق خواب.بهم گفت برو بخواب.منم ک کمی شوخ تشریف دارم گفتم باشه.من اون آخر میخوابم تو هم برو خونه بابات.گفت ن پدر قرارا پیش هم بخوابیما.من بدونه توجه بهش رفتم آخره تخت خوابیدم.اونم اومد کنارم.طوری خوابید ک سینش رو سینه های من بود.و شروع کرد لب گرفتن ازم.از لب گرفتن خوشم میومد ولی تا اون لحظه تجربه نکردا بودم.خیلی قشنگ لب میگرفت.کم کم لباسامو در می آورد.نمیدونم چ حالی داشتم ک فقط ب حرفاش گوش میکردم.مانتومو در اورد.تاپمو در اورد.همونطور فقط ی نگاه عمیق بهم انداخت و دوباره منو خوابوند و شروع کرد لب گرفتن ازم.با سینه هام ور میرفت..ولی هیچ حسی نداشتم.اون نفساش تند تند میشد .بهم میگفت حسی نداری.من میگفتم ن.ی گاز از لبام گرفت و گفت وو اصلا ادم نیستی.کمگم دستشو برد رو شلوارم میخواست دکمه شلوارمو باز کنه نمیذاشتم تا ب زور باز شد.گفت میخوام کستو ببینم.من نمیذاشتم.اونقدری اصرار کرد و من نذاشتم.تا ک گفت ماله خودمه.اصلا ب تو چ.منو سفت گرفت تا تکون نخورم و شرتمو با ی زحمتی کشید پایین.گفت حالا راحت شدی؟تو اون حال خودمو فقط ی بدبخت میدیدم ک چ الکی پام ب خونه باز شده.دستشو میبرد بینه پاهام ک من هیچ حسی نداشتم.ی بوس از لبم گرفت و رفت بینه پاهام .از هم جداش کرد پاهامو .خیره شد ب کسم.فک میکرد جنده لاشی هستم .گفت پردت کجاست.گفتم داخل .گفت میخوام ببینم .گفتم بیا انگشتتو بکن داخل تا مطمعن بشی دخترم.گفت پاره نشه.منم با نفرت نگاهش میکردمو بهش گفتم نترس.بکن داخل.انگشتشو کرد داخل تا خورد ب پردم.دردم گرفت .حالا ک دیگه مطمعن شده بود از جلو نمیتونه بکنه منو برگردوندشنیده بودم از پشت میکنن ولی فک میکردم از پشت میکنن تو سوراخ کس.برا همین تا منو برگردند و گفت میخواد بکنه صدام بلند شد و شروع کردم مقاومت کردن.ولی من کجا و اون ک بدنسازی کار میکرد کجا.طوری روم نشسته بود و منو سفت گرفته بود ک نمیتونستم تکون بخورم.تا همون لحظه شرتش هنوز پاش بود.احساس کرده بودم زیرا شرت کیرش خیلی تو چشه.ولی وقتی ب زور تو کونم کردش اون موقع بود ک فهمیدم چ اژدهایی تو شورتش بوده.تا بحال تو عمرم چنین دردی نکشیده بردم.خیلی نامرد بود.با ی ضربه همشو داد داخل.بخدا خیلی بزرگ بود.خیلی.دو دیقه نشد ک ابش اومد.بعده اون درد.فقط کونم میسوخت.لباسامو پوشیدمو رفتم خونه.تا دو هفته کونم میسوخت.ب زور تو دستشویی مینشستم.فقط نفرین خودم میکردم ک رفتم سر قرار و فحش اون سعید بیشعور.حالم ازهر چی مرده بهم میخوره..نوسته مهسا
0 views
Date: November 25, 2018