شب بود هوا بسیار سرد . تازه برفا آب شده بودن. بی حال بودم . بی رمق . پر استرس اصلا تو هالو هوای خودم نبودم هنوزم داشتم به مرگ پدر بزرگم تو دو ساله پیش فک میکردم .دنیا واسم بی معنا بود . هر روز تکراری ، خسته از سر کار بر میگشتم با حقوقه کارماندیم زندگیمو اداره میکردم تنها بودم . بی کس. بی خونواده. حتي بی خودم . خودمم خودمو قبول نداشتم . بیزار بودم از همه . كسي خودشو باهام جور نميكرد.7 ماهي بود که ی خونه آپارتومانیو اجاره کرده بودم كسیو نمیشناختم . با کسی رابطه نداشتم . با همه سرد بودام به کسی محل نمیدادم . ی زمانی دختر باز بودم از پشیمونی اون موقع افسردگی گرفته بودم. و هنوزم داشتم با افسوس هاي اون زمان زجر ميكشيدم تو اداره با کسی حرف نمیزدم ی گوشه گير به پایان منا. سر اين موضوع هر روز متلك و دعوا… افسردگي شديدتو راه برگشته خونه تصادف کردم ولی به اون خطر ناكيا نبود ی خورده پام زخم شدمن طرفو نمیشناختم ولی ی خانوم بود . اون منو میشناخت فک کنم همسای آپارتمانی بود . با ديدن استرسش يه حسي بهم دست داد عجيب بود. بعد ی ساعت معزرت خواهی ماشینو همون جا پارک کرد . حاله خونه رفتنو نداشتم همون جا توی کوچه نشستممسل سابق متلک ها شرو شد هركس رد ميشد بي متلك منو جا نميذاشت.اصلا مثل سابق نبود زود عسبی میشدم و به زور خودمو کنترل میکردم . نه تصمیمه دعوا داشتم نه جراتشو میدونستم برام جولو کتک میخورم. ی زمانی ورزشکار بودم واسه خودم برو بیایی داشتم. اما الان بنظرم تموم شده. شايدم نهبا صد بد بختی ۳ طبقه راهو تی کردم اومدم خونه . كتو شلواره سیاهامو که گلی شده بود دراوردم . ی دوبنده با ی شلوارک پام کردم بیا حال خابم برد . ۱ ساعت نبود که خواب بودم دوستم زنگ زاد که بیا پلی ستاشن آوردیم بیا واسه بازی گفتم حال ندارم شماها بیاین اینجا . هنوز نیم ساعت نشده بود در زدن اومدن با ی دستگاه .استاده بازی نبودم والی ی چیزایی بلد بودم . مثل همیشه من تو بازی سوم شدم از 5 تا شورو شوقه سالیانو نداشتم اونا میگفنتو میخندیدن من تو فکرو خیالاته خودم بودم. از ساعت 5 ظهر تا ساعت ۲ نصفه شب بازی کردیم ديگه حال نداشتیم همونجا خوابمون برد . باید ساعته ۷ اداره مي بودم . ساعت ۶.۵ به زحمت بیدار شدم دلم نیومد اونارو بیدار کنم . كتو شلوارو سر راه دادم به خشك شويي رفتم اداره . ولی امروز ی خورده شاداب تر بودم نمیدونم چرا بخاطره دوساتم یا دیدنه چشای اون دختره. شايد عاشق شده بودم شایدم خدا میخاست امتحانم کنه. با همه دست دادم. باره اولم نبود. كار هميشگيمم نبود . ولی کم اینکارو میکردم .احساس میکردم امروز یه جور ديه نگام میکنن انگار یکی ديگم تا اینکه یکی از همکارا دلو زد به دریا به متلک بم گفت چی شده رییس عوض شدی نکنه آدم شدی با این حرفش جا خوردم باهاش شوخی نداشتم ۳۸ سالش بود ۱۴ سال از من بزرگتر. با این حرفش خیلی چیزا دستگیرم شد . اون روز گذشت . دوباره از کوچه رد شدم ولی با ی حسه متفاوت . تو این هحالو هوا یادم رفت به اتو بخار برام کوتو شلوارو پس بگیرم . اومدم خونه هنوزم شلوغ بود. دوستام رفته بودن ولی شلاوغياشون مونده بود. ی یاد دشت گذشته بودن واسه تشکر. دانشجو بودن بیخیاله دنیا . چن سالی بود دوست بودیم.دوباره رفتم بخابم که صداي درو شنيدم . دارو باز کردم چشم به همون دختره افتاد که با ی مرد اومده بودن با شیرینی . بعد این نگاه واقعا فهمیدم عاشق شدم طرفه خونه کردم باد این همه طرفت قبول کردن . اسمه باباش علی بود خودشم سحر . معلوم شد که این خونشونو واسه خوش گذارونیو اینا خریده . اهله شیراز بودن . ولی دخترش همینجا تو تهران دانشجو بود . حقوق میخوند . اولین همسايه ای بود که بهم سر زد. که واسه حلالیت بود. باباش تاجر بود از اون کلاس بلاها به پست من نمیخورد . دوس داشتم عاشقونه بغلش کنم ولی حتي نگامم نمیکرد. از اون روز زندگیم عوض شد. فردا صبح با شیرینی رفتم اداره دگ واقعا الان شدم آرمين قدیم. انگار زندگیم تازه شده. سر حالو شاداب بودم. واسه دوستم تعریف کردم قرار شد بش پیشنهاد بدم ولی …فهمیدم برگشتن شیراز. غمه این بیشتر هلمو گرفت. ۲ماه نگذشته بود که تو آپارتمان دیدمش سلام کردم. اولین برام نبود که به یکی پیشنهاد میدم ولی اولین بارم بود که از دختری خجالات میکشم. حرفه دلمو بش زدم گفت میخواد بش فکر کنه. تو این ۳ روز خیلی دعا کردم. قبول کرد . انگار دنیا ماله من بود.حدوده ی سال با هم دوست بودیم خیلی صمیمی تا حالا از سحر خوشکلتر ندیده بودم .دختره با حیایی بود بامامانش حرف زده بودم میدونستن قصد ازدواج دارم. بعد ی سال دوباره شعله ي شهوت تو وجودم بیدار شد والی فقط سحر بود که میتونست خاموشش کنه. ديوانه وار عاشقش بودماز سكس گفتم اما اون قبول نکرد. میگفت هرچیز زمانه خودش. با صد خاهشو تمنا واسه ساک زدن راضيش کردم. مامانش خبر داشت که میاد خونه ی من واسه همین مشکلی نداشتیم . اگه تهران بود خودش واسم ناهار درست میکرد. بی اندازه صمیمی بودیم.بوس کردنو لب دادن بینمون عادی بود دست مالیشام میکردم ولی اجزای ادامشو نمیداد.تو كونم عروسی بود . قرارمونو گذاشتیم همین که اومد خونه لباشو رو لبم گذشت اینقد مکید که كيرم بلند شد تا تختم راهنماییش کردم شروع به خوردنه گردنش کردم اینقد مكيدم که صداش عوض شد سينه هاش زیر دستم بودن داشتم فشارشون میدادم کم کم بلزو دادم بالا مقاومت کرد ولی زد حال نخوردم کار هر روزش بوددوباره شرو به مکیدن کردم اینقد حشریش کردم که زیره لب گفت كير میخام . در آوردم کیرمو ی دست بهش کشید گفت جووووووووووووووووووون ولی هنوز زوده دوره زده حال زاد ولی تسلیم نشدم بلزو زدم بالا اولین بار بود سينشو میدیدم. سينه هاي كوچولو و جم و جري داشت. اینقد سرشو واسش مكيدم که دادو هوارش بالا رفت دشت نفس نفس میزد میگفت زود باش . دستامو آروم به طرفه کسش بردم ی ادامه ديگه اي شده بودیم . تو يه دنياي ديگه . خواستم که شلوارو بکشم پایین كيرمو گرفت گفت ممممممممممممممممممممممممم همش ماله منه کرد تو دهنش . ی جوری واسم ساک میزد که كيرم داشت آتیش میگرفت بعد سرشو بالا گرفت گفت مادرم میگفت ی روزی سکس میکنین . از این حرفش شكه شده شدم ولی به رو خودم نیاوردم دوباره شرو به ساک زدن کرد ی ۳ دقیقی که خورد ابم اومد کمی ریخت تو دهنش . گفت ایییییییییييييييييیییییی عوضی حالم بد شد گفتم بخور ممانعت نکرد خورد خوشش اومد گفت دوباره میخام شلوارشو کشیدم پایین ی شرته صورتی تنش بود آروم کشیدم پایین واسم قنبل کرده بود کسو کونش جلوم بود با زبونم اینقد خوردم بد جور له له ميزد دستمم رو سینه هاش بود که ارضا شد . اولین بارش بود خواست جمش کنه گفت دیگه بسه ولی نزاشتم دوباره سینهاشو شکمشو خوردم با چوچولش بازی کردم. دوباره کرم بلند شد كيرم ۱۸ سانته خيليا میگن کوچیکه ولی به نظره من اندازس. آروم گزاشتام دم سوراخه کونش ولی نمیرفت تو . گفت آروم تر ولی شهوت چشامو گرفته بود دست خودم نبود هر کاری کردم نرفت ی نگاه بم کرد چشاش پره اشک بود معلوم بود درد میکشه از تو یخچال ی کرم آوردم به کونش ماليدم ، ۲ انگشتی کردم توش یکم که باز شد سره كيرمو هول دادم که جیغش درومد . فهمیدم داره گری میکنه توجه نکردم ی نگا بهم کردو گفت مرگه سحر بسش کن که توجه نکردم به كارم ادامه دادم میدونستم داره درد میکشه والی تحمل نداشتم تا اینکه دردش به لذت تبديل شد داشت آخو اوخ میكرد میگفت زود تر تند تر بکن میخام جرم بدی مادرم میگفت که خوب بلدی بکنی دوباره شوکه شدم ولی تو هلو هوای کونش بودم از زیر داشتم با کسش بازی میکردم که اون ی تکون خوردو ارضا شد . داشت ابم میومد گفتم دوس داري ابو بخوری گفت بعد کردن تو کون؟ همشو اون تو بریز منم از خدا خواسته خودمو خالی کردم . لبامون تو لابی هم قفل شد. هرچی پرده بینمون بود پاره شد . ديگه عادت داشتیم روزی ی بار سکس کنیم. سره ی موضوه بچگونه جدا شدیم بعد ها فهمیدم مامانش پشته ماجرا بوده. نميدونم چرا ولي مامانش از من داغدار بوود هحتمالا به دوران جاهليت قديمم برگرده يا چون پولدار تر بوود نميدوونم. هنوزم چشاش تو فکرمه هرشب به ياد اون چشاش میخابم . دعا میکنم که بش برسمخدا کنه هیچ عاشقی از مشوقش جدا نمونهنوشته شنگول
0 views
Date: November 25, 2018