بچه بازها و گی ها در کمین اند!

0 views
0%

این یه خاطره ی تجربیه، محتوای سکسی داره ولی داستان سکسی نیستامروز ظهر ک اینو مینویسم اومدم خونه و طبق معمول رفتم کنار پنجره نشستمو ب درختا و کوچه خلوتمون ک هرزگاهی یه پرنده خوش صدام میاد میخونه خیره شدم.هر روز کارم شده فکر کردن و حرص خوردن از یه کلمه ریاماجرایی که اتفاق افتاد تو یه بازه زمانی طولانی بوده ک نوشتنش الان محصول فکرای زیادم لب پنجره اتاقمه… راستش دوست داشتم چهار نفرم که شده آگاه کنم، همم خودم تخلیه شم.من آریام، 19 سالمه خونمونم نزدیکای مترو صادقیه س تو تهران. تک بچه ام ولی تا امروز سرمو خوب نگه داشتم، خیلی دوس داشتم ی دادای داشته باشم منتهی فرهنگی ک تو این مناطق تهرانه تک بچگیه ک ب نفع والدین و ب ضرر امثال منه.ی پسر دایی دارم دو سال سال ازم کوچیکتره، و تم اصلی ماجراس. فقط همین اول بگم ک نه تو این خاطره میکنمش، نه ی پسر خوشگل میاد محلمون و دو روز بعد بام صمیمی میشه و میکنمش، نه هم موارد دیگه ای ک پرن تو سایت.سهیل پسر داییم یه پسر قد بلنده حدودا 185-186 و لاغر، سفیدپوست، موهای لخت و بدنی ک خب پرمو نیس ولی مو داره ک منتهی این همرو میزنه. خونـشون کرجه و من تا امروز زیاد میرفتم اونجا اما دیگ تصمیم گرفتم نرم و دیگ واقعا خستم، خسته…سهیل از بچگی والیبال میره و منم خب مث داداشش اکثرا باش میرفتم و تمرینشو میدیدم کلا کنارش زیاد بودم بخصوص تابستونا.قضیه برمیگرده ب دو سال پیش ک یه ریاکار حرومزاده بچه باز بنام مجتبی اومد تو باشگاه اینا، هم سن منه و خیلی کیری فیس و تخمیه. کلا هیچ نکته جلب توجه کننده ای نداره. این اومد و فهمیدم سانسش عوض شده و از قدیمیا بوده، اینا مثلا جوانان بودن و آخرین سانس میشدن فک کنم.سهیل ولی خوشگله، چشاش عسلیه و کلا از ده نمره شاید بشه حتی 9 هم داد بش. این مجتبی رو من زیر نظر داشتم، زیرچشمی ب بچه هایی ک لباس عوض میکردن نگاه میکرد، حتی دو سه بار ب خیال خودش ک کسی نفهمیده ازشون فیلمو عکس گرفته یا لباس زیراشونو کش رفته از ساکشون. ولی ظاهرا پروفایل میزاره ارباااااب حسین یا مثلا فدایی زینبیم و تو هیئت ها میپلکه با اینکه تیپش مذهبی نیستو عادیهکلا موجود حرومزاده و ریاکاریه درحالیکه تابلو بود هم گی هستش هم بچه باز همم فتیش متیش ازین کصشرا چون بیس چاری نگاش تو پای بچه ها بود.خلاصه این با همه سعی میکرد مَچ شه و با سهیلم شد، پسرعموم برخلاف خودم خیلی ساده و گیجه و کلا دیر میگیره مطلبو.من ولی سر اتفاقات دوران بچگیم ک گیر ی مشت حرومزاده حشری افتاده بودم چشمو گوشم باز بود، کونم نذاشتن ولی یبار لاپا بود در حد ی دیقه یبارم ساک رفتم در حد شاید ده پونزده ثانیه ک فک کنم ی بچه هشت ساله عمرا بفهمه ساک چیه لاپا چیه و گناه من نبود گرچه خودمو بخاطر گیج بودنم سرزنش میکنم چون دهه هشتادیارو الان میبینم مث گودزیلا میمونن ولی من خیلی پرت بودم، نمیدونم حالا بچه کونی ب حساب بیام یا نه ولی مهم نیس. ولی خداییش تقصیر من چی بود؟ بچگیام واقعا خوشگل بودم کون بودم خیلی کرم میریختن بم ولی من محل نمیدادم اون دو بارم ک دیگ شد سر گیج بودنم بوده ک نمیدونستم اصن این چیزا چیه و فک میکردم لک لکا بچه ها رو میدن ب ننه باباها. ولی مقصر خودم نیستم چون اگ خودم دلم میخواسته اونکارارو کنم پ الان باید میکردم درحال که کلا خوشم نمیاد، مقصر خانواده هان ک از بچگی یاد نمیدن ب بچه ک حواست باشه طرف اینجوری بود سمتش نرو اینکار اسمش اینه این خوبه این بده. هیچی ب بچشون نمیگن تا بره تو جامعه بصورت عملی تجربه کنه اخرم میگن خودت مقصری نمیدونم شایدم من اشتباه میکنم…خلاصه اینکه این هی با سهیل میپرید شوخی انگشتی باش میکرد ولی زرنگم بود، چون میدونس من میشناسم چ کصکشیه جلو من خودشو جمع میکرد ولی خارکصه منم گاییده بود یه دم زیر چشمی ب پاچه من نگاه میکرد، یبارم حتی تو جایگاه تماشاچی ها کسی نبود من سوپر دیدم برگشتنی کیرم نیمه راست بود شلوارمم اسلش بود این بیناموس ریاکار یدم کیرمو نگاه میکرد فک میکرد مث خودش خرم نمیفهمم.با سهیل ولی خیلی ندار بودم اخه واقعا دوس داشتمش، ناسلامتی داداشمه. چندین بااار شده بود ک باهم حموم رفتیم از بیرون ک اومدیم تو تاسبتونا وقتی کسی خونه نبود ولی ن من دنبال اون چیزا بودم ن اون.وسطای تابستون 95 بود ک دیگ این مرده مجتبی دیگ سر شوخی دستیو کامل واکرده بود منم رفتم امارشو درآوردم دیدم کلا با بچه های 11-12 ساله جور میکنه خودشو و بچه بازه ولی مث کلاغ میمونه نمیذاره کسی بفهمه کارای جنسیشوب سهیل چن بار گوشزد کردم ک این حرومزداس من یچیزی میدونم دارم میگم بت ( سهیل بچگی منو میدونه بش گفتم و هم نظره بام ک خانواده ها درست تربیت نمیکنن چیزی یاد بچشون نمیدن مبادا چشمو گوشش واشه تا بچه خودش تو جامعه بدبخت شه بخصوص ماها ک ژنتیکی ساده و پرتیم ) ولی سهیل گوش نمیداد هی با این میرف بیرون اینم چتاشو میخوندم دیگ هی یا دم از نبود رفیق میزد یام جانماز اب میکشید. پارسال تابستون بود ک کنکورو دادم و اومدم خونه داییم تا نتایج بیاد، پشمام ریخته بود ک این مجتبی پاش ب خونه داییم واشده، یجوری ک سهیل بامن سرد شده بود با این میپرید همشبزا واضح تر بگم مثلا چجوری بود، میومد مینالید پیش این از نبود رفیق اینو تحریک میکرد میکشوند بیرونو تا شب پی الافی و ولگردی میدووندش. من ولی میدونستم این موجود خطریه، ینی هیشکی سمتش نمیرف محلش نمیداد اینم ادعاش کون خرو پاره کردع بود ک همه منو میشناسن ولی هیچکس ک هیچکستو این مدت با دختر داییم گرم تر شدم ک این عن اقا رو درست کنیم و بهشم گفتم ک ماجرا اینه من دیدم این یارو گیه هزار تا نیت بد داره.لامصب انقدم هیئتو اینچیزاس میره ک اشناش این سپاهیان، بعدم تیپش مذهبی نیس و این واقعا کارو سخته میکنه چون ادمی ک تیپش مذهبیه حواست هس بش ولی این گرگه در لباس میش.تاااااا اینکه بالاخره بلههههه من یبار ک کاملا سرد و خشک رفته بودم دنبال سهیل دیدم دادو بیداده تو سالن. طولانی شد داستانم دیگ اینو نگم جزئیاتشو فقط بدونین ک با یه بچه 10 ساله ور رفته اینم ب باباش گفته و باباعه با دوسه نفر اومدن خشتک اینو ب سرش عمامه کنن ک خب دستشون ب جایی بند نبود اینم دیگ معرفی کردم اشناش کیان و چه موجودیه ( فک کن شبش رفتم دیدم پست گذاشته تو اینستا من به شفاعت ارباب دلخوشم و این کصشرا ینی خار دورویی و ریا بود و ب جرأت بگم فقط من شناخته بودمشچتاش با سهیلو کنترل میکردم پیچشو داشتم از دور حواسم بش بود و واقعا بجز سهیل ما سگ محل این نمیداد ک نمیداد. از مهر پارسال ک رفتم دانشگاه دیگ با سهیل یخ شدم دیگ خونه داییم نرفتم تا سه هفته پیش ک دیگ گاییدن منو ک چرا عید نیومدی خونمون خونتونم نبودی پاشو بیا منم رفتم.مث سهیل چشم رنگی نیستم ولی قد بلندو سفیدم بدنم کپی خودشه فقط اون چش رنگی داره من نه قیافمون مث همه گرچه بنظرم اون خوشگل تره..ولی خانم داییم بم میگه دوماد خوشتیپم ک میدونم همش تعارفاته.رفتم پریشب سر شام رسیدم، نشستم پشت میز ک دیدم اقا در اتاقو بسته نمیاد بیرون.هرچی صداش کردن جواب نداد منم کاملا ب تخمم بود، شامو خوردیم دیگ رفتم در زدم، ی کم واسادم دیدم قفلو واکرد، ولی درو نه. درو باز کردم ب عمومم اشاره کردم نیاین.رفتم دیدم خوابیده رو تخت عین مرغ پرکنده، یکم تپل تر شده، هندزفری گذاشته و تابلو بود گریه زاری کرده. اتاقش بزرگه و من اون دوران میخوابیدم پیشش رو زمین این رو تخت.لباسامو عوض کردم خسته هم بودم گفتم میخوام بخوابم و ی بالشو ملافه برداشتمو خوابیدم. ساعتای سه چار اینا بود ک چشممو وا کردم دیدم تو جام کسیه، ترسیدم اومدم بپرم بیرون این بیدار شد، صورتشو ک دیدم همونجوری نیم خیز نشستم زمینو گفتم ترسوندی منو این چه وضعشه جا نبود دیگ؟ ک گف علیک سلام منم گفتم سلام دادم بت منتهی مث مرغای مریض تو اتاقت بودی. ( بغل من دراز کشیده بوده خوابش نمیومده)یکم دلجویی کردو رفتم رو بروش نشستم.سمت راستمون پنجره بود و ماه کامل معلوم بود، داخل اتاق روشن بود از نورش. نشستم جلوش دیدم چقد عوض شده، قیافش تابلوعه پژمرده شده، تپل تر شدنشم حدس زدم سر چیه. این تو افسردگی و ناراحتی پرخور میشه. حالا ن ک چاق شده ها. مثلا از 70 کیلو رسیده بود ب 78-79خلاصه نشستم جلوش منو دیدو گف هرچی من داغون شدم تو خوشگل تر شدی منم دیگ حالت نسخو خاموش کردم گفتم تو هم خوب بچه کونی شدیو لپشو کشیدم.عین بچگیامون دو دقه ای رفیق شدیم اون زمانام بعد مدت ها قهر با ی جمله دل همو بدست میاوردیم.گفت بی معرفت کجا بودی این مدت ک بم برخورد گفتم من در دسترس بودم تو با برادر مجتبی ت ول میچرخیدی.ک تا اسمشو آوردم گف کون لقش حرفشو نزن، گفتم چرا؟ گف بیخیال هی کلیک کردم سیخونک زدم ب پهلوش، باز نگفت، گفتم بشوخی پردتو میزنما ک گف خیلی وقته پرده ندارمگفتم خب بمیری بنال ببینم چیشده گرچه فهمیده بودم حاااج مجتبی داستانمون زهرشو تو کیون اقا خالی کرده.گف مهر پارسال ک خرشدمو رفتم خونشون این ترتیبمو داده ک گفتم ینی چی؟ گف اره دو ساعت فیلم گذاش دیدیم حشریم کرد بعد ی ساک زدو در عوض قشنگ کردتم. شاید فک کنین دوتا پسر عمرا اینجوری راحت باشن باهم و حقم میدم بتون اما رابطه ما اینجوریه دیگ دنبال رمان نوشتن نیستم.بشوخی ک مثلا باور نکردم گفتم مگ قرار نبود فقط کیرمن بره تو کونت ک گف اه آریا ول کن دیگ من کاملا جدیم.گفتم خب الان چیکار کنم نمیتونم ک کاریش کنم، گف نیاز نیس کاری کنیش، تصادف کرده ویلچری شده ولی من پشیمونم حرفتو گوش ندادم، گفتم من ک میگفتم این چجور ادمیع گف اخه میرفتیم هیئت ( سهیل اصن مذهبی نیس) حرفشو قط کردم گفتم مگ هرکی هیات میره ادمه؟ طرف قاری قرآن بوده لواط گر دراومدع، کلا تو این دین فقط سکسو مسائل سکسیه. بعد ملاک تو برا ادم بودن طرف دین داریشه؟ سرشو انداخت پایین، ازش دلخور بودم، بدجوری. زیر پنجره با نوری ک از ماه میومد تو اتاق همینجوری ساکت نشسته بودیم روبرو هم، بعد ی ربع گف اخه… ک گفتم خفشو سهیل بزا یکم هضمش کنم.گفتم دیگ بخودت نگو کونی، این بلا باید سرت میومد تا بفهمی جامعه چقد مادرجنده داره ک جلوت سینه میزنن تسبیح بدست میگیرن. از طرف پرسیدم ک گف انگار تو عید تصادف کردنو دقیق نمیدونست فقط گف ویلچری شده ک دلم خنک شد ی حرومزداده ک بچه های مردم از دستش امنیت ندارن ب زمین گرم خورده.دیدم ناراحت شده یادش اومده رفتم کنارش همونجوری نشسته کجش کردم تو بغلم گفتم تو ک میدونستی وضعیت منو. دیگ چرا اشتباه منو تکرار کردی؟ من ک بت گفتم اعتماد نکن بش ک هیچی نگف. گف اخه نیاز داشتم، گفتم ب دادن؟ گف ن ب ی چیز دوطرفه. گفتم خب بمن چرا نگفتی؟ گف نمیخواستم صمیمیتمون بهم بریزه بعدم مگ فیلم سوپره اخه.من حتی حاضر بودم برا اینکه ب این روز نیفته بهش حالم بدم، ولی اون گاو فک میکرد مثلا بگه من سرد میشم.گفتم خب میخوای ازین ب بعد من کمکت کنم؟ قشنگ یادمه صاف نشست گفت واقعا؟ با ی چهره خوشحالتر گفتم اره حاضرم اینکارو کنم، از دار دنیا ی تورو دارم توهم بخوای اینجوری کنی سرد شی بام یا خود خوری کنی دیگ نمیتونم ادامه بدم.قرارمون شد هرزگاهی در حد لب و خوردن بهش حال بدم ک اونم همینکارو برام کرد.منتهی بگم واقعا هیچ حسی ندارم، کاملاً زوریه. و میدونمم این کارا رابطمونو یروزی بگا میده وقتی بزرگتر شیم ولی خب هرچه پیش آید خوش آید…بعد اون شب فقط یبار تا الان اینکارو کردیم اونم فردا شبش بود ک روزش حموم رفتیم تمیز کردیم بدنمونو و درو قفل کردیم محض احتیاط. این انگار خیلی گی هستش و میلش زیاده ولی من واقعا روش میلی ندارم، ی ربع فقط لب گرفتیم از هم، بزار راستشو بگم، موقع لب گرفتن فقطو فقط حس ارامش داشتم ینی راست نکردم حشری نشدم فقط اروم میشدمو سفت تر بغلش میکردم، بخودشم حسمو گفتم ک گف ادا تنگارو در نیار منم دنبال اثبات خودم نبودم گفتم باشه. خلاصه یه ربعی لب گرفتیم بعد این اول خورد برام شاید دو دیقه خورد کیرم نیمه راست بود گفتم بسه دیگ ک نوبت من شد من ولی تا ابش بیاد خوردم سی ثانیه مونده بود بیاد گف بسه و دستمال دادم بشو زد خالی کرد تو دستمال، واقعا حس رضایتو میدیدم تو چشاش گرچه من پشیمون شدم از اینکه ب اینکار رضایت دادم چون میگم ک مطمئنم رابطمون ممکنه بگا بره سرد شه.فقط خواستم بتون بگم بخوده سهیلم میخوره ک ده تا جی اف داره ولی ن تنها نداره بلکه گیه. تو دوستاتون، فامیلاتون، اطرافتون، پر از گی و بکن دروعه ک عمرا حتی بتونین فکرشم کنین ن ک گی بده، ولی ریاکاری اره خیلی کیری بده.هرکسی اومد سمتتون باتون گرم گرف حتی اگ تنها گاییدتون بازم مواظب باشین چون اکثر نه همه مهربانی ها بی دلیل نیس.یکمم اعتماد ب نفس داشته باشین نگین کسی بمن نگا نمیکنه همه ماها خوبیم ولی هر کدوم ب چشم ی عدهو اینکه اگ از عرق خور ده درصد میترسی ک ذاتش بد باشه و خطری باشه ب جرات میگم از اکثر این مذهبیا و هیئت بروها ک ب چشمم چن تاشونو دیدم چ حرومزاده هایین، صد درصد بترسین و حواستون باشه باشون گرم نگیرین.حالا نمیگم دیگ هر مذهبی دیدین بگین بده ها ولی دیگ حواستون باشه.طولانی شد قبول دارم ولی دنبال سکسی کردنش نبودم باید یه چیزاییو توضیح میدادم اگ غلطی یا اشتباهی تو تایپم بوده نیاین مثلا بگین تو ک گفتی سهیل 17 سالشه چرا اینجا نوشتی 16 سالشه و داستانت کصشره قبول کنین تایپ کردنی آدم گیج میشه اشتباه میکنه.خوشحال میشم وقت بذارین نظرتونو بگین چه راجب کلیت داستان چه راجب اون یه تیکه راجب خودم.نوشته آریا

Date: December 30, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *