بگا رفتن یا نرفتن (۳)

0 views
0%

قسمت قبلخلاصه قسمت قبل این بود که وسط سکس باالی سیاه مست از توی کمد دیواری بغل تخت صدایی اومد وقتی که در رو باز کردم جمشید شوهر الی دیدم که لخت مادرزاد داره مارو دید میزنه ،وکف دستی میزنه…..بعداز کلی اسمون ریسمون بافتن جمشید،واب پاکی ریختن الی رو دستم حاظر شدم که برم تو اتاق خواب..کتری رو سرم میذاشتی ،میتونستی باهاش چایی دم کنی…اخه این جنده لاشی خانوم گفته بود که طلاق گرفته پس این بزمجه دیگه کی بود؟یه چیزایی در مورد ادمهای معتادشنیده بودم که دیوسی میکردن،ولی حداقل قدر وزغ غیرت داشتن که حاظر نبودن جلوشون کسی زنشونو بالا نره..تازه اونا باسه(ببخش ساینا جون،واسه)پول این کارو میکردن این الدنگ چرا داره منو با سلام وصلوات میبره که زنشو جلوش بگام..تو فکر این سوال صدتا سوال دیگه بودم که رفتم تو اتاق…یه قرص خوردم که کیرم شق بشه با اون مغز سوختم تنها فکری که بهم رسید این بود که سریع الی رو ارضا کنم بره ،کیرم از ترس شده بود قدر یه نخود…پاهای الی گذاشتم رو شونهام و شروع کردم مثل یه اسباب بازی کوکی کردن کس الی ،اون طرف هم الی داشت بادودولی جمشید که از قضا اسمش ملوسک بود ساک میزد..حین کردن الی همه چی مثل یه پازل داشت برام شکل میگرفت،اتاق تاریک،صدای بلند ضبط ،قرصهایی که هوشیاری رو ازم میگرفت..فقط مونده بود که الی امار منو از کجا گرفته بود.معلوم بود که زنی با این سرعت پا میده قبلا امار منو از جایی گیر اورده.یه ان فکر رفت سمت سهیلا،همون زنه مطلقه ای که اون کار دکور پیرزنها رو برام جور کردوفقط الی بود که داخلشون جوون بود….به خودم گفتم وقتی از اینجا سالم در رفتم حتما امار این قضیه رو در بیارم….تادو ساعت پیش فکر میکردم که بچه زرنگ شهرم،حالا از هر کسخلی کسخلتر من بودم……..بریم تو اتاق خواب..الی خر کیف،خرکیف بود ،یه نگاه به جمشید انداختم. یه ادم لاغر،استوخونی قد کوتاه بایه قیافه تخمی با یه کیری که قد انگشت کوچیکه من هم نمیشد.حالا ال یه خانم خوشگل با بدن کار درست ورزشکار که به قول خودش کارت مربی گری شنا رو داشت من میگم هیکل ،شمابگین هیکل..تمام تیکه،زمخت و نر غول نبود،خوش تراش خوش تراش…..معلوم بود که باسه پول باهاش ازدواج کرد..تازه داشتم میفهمیدم چی کشیده کنار این مرد….فکرشو کنین اخه کدوم مادر کسه ااااااااااااای وسط سکس با صدای بلند نکره شجریان میخونه که این دومیش بود،تازه باید از صداش تعریف هم میکردی(فکرشو کنید چی کشیدم من اونجا)باتمام قدرت الی رو میگاییدم تازودتر ارضا بشه من برم پی کارم..وسط سکس جمشید یه حرفهایی میزد که کفرمو در میاورد..به الی میگفت ببین چه برده جنسی برمون جور شده..این جمله رو با انچنان تحقیری میگفت که میخواستم همونجا گردنشو بشکنم..اااااخه دییییییییوس ،کسکککککککش(اخیخالی شدم)مثل خر دارم زنتو میگام بعد به من میگی برده…الی هم یه ریز فقط قهقه میزد.. شیرین عقل، شیرین عقلی بود برای خودش این جمشید،گچ تو کلش میکردی بهتر جواب میداد تا مغز…بعد از نیم ساعت الی حسابی سیر کیر شده بود.اومد جلوم یه ده دقیقه حسابی برام ساک میزد،ولش میکردی تا صبح حاظر بود این کار رو کنه..وسط ساک زدن سرشو بالامیاورد هرچی از دهنش در میومد به جمشید میگفت،کلی هم مسخرش میکرد بابت ملوسک(منظورم کیرشه)جمشید هم مثل مادر مردها فقط نگاه میکرد…استادی بود تو ساک زدن این الی،عمرا کسی مثل اون نمیتونست ساک بزنه با جان دل کیرمو تا ته میخورد…وقتی که ابم اومد تا قطره اخرشو خورد…بعداز اون ولو شدیم رو تخت،یه جورایی خیالم راحت بود که نیم ساعت دیگه از این دیوونه خونه میام بیرون..الی بلند شد که بره اشپزخونه که لبی تر کنه،منو جمشید تو اتاق خواب تنها بودیم،مثل بچه یتیمها کیر وهیکلمو دید میزد…تو دلم گفتم اخه بدبخت با این پولی که تو داری خوب برو خارج مثل ادم کیرتو بزرگ کن،هیکلتم به شیش ماه تمرینو و کراتین بنده…مرض داری دیوسی میکنی..حال خودم خیلی بد بود از خودم بیزار شده بودم حس کسخلی عجیبی بهم دست داده بود..تو این افکار بودم که جمشید به حرف اومد باصدای ارومی گفت اقا مهران اجازست به کیرت دست بزنمجااااااااااان…..حالا بیا اینو درستش کن، اقا مشکلش یه چیز دیگه بود،،کونی تشریف داشتن…یخ شدم ازش خواستم که برم دستشویی،تو دستشویی خورده نخورده اون شبو بالا اوردم ،نمیدونستم از خودم باید بدم بیاد یا این دوتا روانی،شاید کس دیگه ای برام این داستان رو تعریف میکرد بهش میگفتم اخه خر خدا کس مجانی توپ طلا بارضایت شوهر داری میکنی اونوقت نازم میکنی؟ولی باور کنید اوضاع غریبی بود،تاحالا اینقدر کثافت رو یه جا ندیده بودم،بدتر از همه خودم وسط این کثافت گیر کرده بودم…..اومدم تواتاق خواب رو کردم به جمشید اروم بهش گفتم یه موقع دیگه سرفرصت اختصاصی ازشرمندگیت درمیامازخوشحالی فقط گریه زاری نکرد گفتش که خدا خدا میکرده که همجنس باز باشم(ازهرچی همجنس باز مفعول چندشم میشه)گفتش اگه میدونست همون دیشب خودشو نشون میداد.عجب پس ضبط روشن نکردنو مستی خانوم هم نقشه بود. خیالم راحت شد که میتونم در برم.که یه ان گفت حداقل یه دست دیگه الی بکن تا منم حال کردنه شما رو ببینم…نزاشت جواب بدم که بلند داد رد الی جون خودتو اماده کن اقا مهران بدجوری راست کرده…الی تو همون اشپزخونه یه دادی از خوشحالی زد که نگو….اومد تو اتاق گفت یه حال اساسی ازت میخوام وگرنه یه هفته اینجایی…ترسو تو چشمام دیده بود مثل جمشید گاو تشریف نداشت(شاید حق باجمشید بود،من بردشون بودم)تاصبح به هر زحمتی که بود به زور قرص،اسپری یه حال اساسی به الی دادم .صبح لباسم پوشیدمواز هر دوشون خداحافظی کردم اومد بیرونخیابونها خلوت خلوت بود ..منگ منگ بودم باورم نمیشد که من بودم این کارها کردم شانس اوردم تو خیابونها زیاد ماشین نبود وگرنه صد بار تصادف میکردم….زدم کنار ،خشم سراسر وجودمو گرفته بود تا حالا اینجوری سرم کلاه نرفته بود..از همه بدتر اون کلمه مثل پتک تو سرم میخورد،برده.برده.برده….. باخودم عهد کردم که باید حال این کثافت رو بگیرم..شب نشده امار جفتشون رو در اورده بودم..جمشید پسر یه حاجی کسکش حروم زاده بازاری بود که سالی دوبار میرفت مکه از اون خشکه مذهبیها،فقط یه مشکلی که داشت نزول خوری بود که دومی نداشت،البته از نوع شرعیش..یه مغازه لوازم یدکی ادوات سنگین راه سازی برای جمشید خریده بود داد بهش که کار کنه،ولی چون عرضه نداشت دوتا کارمند بازنشسته بانک رو گذاشته بود که اونجا رو جمع جور کنه،یه پا گرگی بو برای خودش..برعکس بچش خوده گااااااااو..کارگرای جمشید هم دلشون از اون خون بود..هیچ گوهی نبودش ادعای مدیریت وکاسبی داشت پارش میکرد….فکر میکنین ماشین این بچه بچه کونی چی بود؟یه هامر میگفت بهش حس قدرت میده،یه خواهر داغون تر از خودش داشت که میون مذهب کرمای کونش گیر کرده بود..جفتشون الاغ ..معلوم نبود بچه کسن،یا از کون در اومدن0واما الی خانوم..یه دختر سر زبون دار،از خانواده فقیر پایین شهری که به غیر از گربه های محلشون همه اینو گاییده بودن،حالا چه طور کونشو به گا نداده بود برمیگرده به تشخیص متخصصان شهوانیتویکی از این پارتیها مخ جمشید رو زده بود…..بعدها فهمیدم که امار منو سهیبلا به الی داده بود.حسابی باسهیلا دعوا کردم بهش گفتم که دستی دستی نزدیک بود منو به گاییدن بده.خیلی گریه زاری زاری کرد گفت فقط میخواسته منو خوشحال کنه.زن خیلی خوبی بود فقط بعضی وقتا کاری میکرد که ادمو دیوانه میکرد.کسخل رفته باسه دوست پسرش خانم شوهردار جور کرده….به الی گفته بود ادم دهن قرصی هستم(نه اینکه الان دارم برای عالم ،ادم داستانشو تعریف میکنم،).فرداش جمشید زنگ زد گفت که بیام مغازش که چک کارمو ازش بگیرم اصلا حواسم به حساب کتاب نبود نزدیک یک و دویست پول ازش طلب داشتم عهد کردم که پولو ازش گرفتم هرچی از دهنم در میاد بهش بگم.وقتی رفتم تو دفترش حسابی تحویلم گرفت گفت بهترین شب زندگیش بود مخصوصا از اینکه شنیده بود کون کن هم هستم.منتظر این بودم که چکمو بگیرم تاحسابی از شرمندگیش در بیام.وقتی چک رو منشیش اورد متوجه شدم برای یه هفته دیگست….حالم گرفته شد.ازم خواست که فردا شب برم خونشون بهش گفتم که تو این چند شب خیلی بهم فشار اومده بزاره برای یه هفته دیگه واقعا بهم فشار اومده بود وهم میخواستم بعد از نقد کردن چک قیچیش کنم اساسی..اینهمه کس جور واجور مرض داشتم باسه خودم دردسر درست کنم .کمی ناراحت شد.وقتی از دفترش رفتم بیرون الی بهم زنگ زدو گفت که چرا دعوتشون رو قبول نکردم.بهش گفتم که خیلی خستم وکشش ندارم نمیخوام شرمنده تو بشم.میخوام مثل شب اول یه حال اساسی بهش بدم… خیلی حال کرد.، بهم گفت تا اون موقع کونم رو اماده میکنم چون خوب میدونم چشت دنبالشهچه شود اون شبی که کون من و جمشید رو با هم جر بدیبه به. .، خانوم هم در جریان بچه کونی بودن اقا هستن..البته که باید باشه تابلوتر از این اوا ابجی وجود نداشت(دوستان اگه لطف کنن درمورد اماده سازی کون توضیح بدن ممنون میشم بدونم که اصلا چی هست)توی اون یه هفته مجبور بودم هر روز برم مغازه جمشید…نمیخواستم دلیلی برای پاس نکردن چک بهش بدم.حوصله این یکی رو دیگه نداشتم.هرروز منو میبرد پشت کامپیوتر و داستانهای سکسی مخصوصا با محارم وضربدری میخوند.با چنان ولعی میخوند که ادم فکر میکرد برای خودش اتفاق افتاده از اونجا بود که با سایت سایت داستان سکسی اشنا شدم.معتاد این داستانها بود(فکر کنم کسکشش داره الان میخونه)بهم گفته که چند تا داستان ودرخواست هم تو این سایت داده ولی ازقرار از بس تخمی بوده و فحش کاریش کردین بهم نشون نداد . بعد از یه هفته که چکش رو نقد کردم یه راست رفتم دم خونش الی تعجب کرد که چرا الان اومدم…خون جلوی چشمم رو گرفته بود…میخواستم مثل وحشیا جرش بدم..خودمو تو این چند وقت کنترل کرده بودم.با حفظ ظاهر بهش گفتم که طاقت ندارم ومیخوام فقط مال من باشه .داشت بال در میاورد….تو حیاط بهم گفت که کونش اماده نیستخواهشن بهش دست نزن از قرار مثل سگ از کون دادن میترسید..با این حرفش داشتم از خوشحالی میمردم…جااااان مادرت گاییدست الی دیگه باکلاس حرف نمیزد شده بود همون جنده لاشی خانوم پایین شهری…تو این یه هفته خیلی تحقیر شده بودم..رفتیم تو اتاق لخت شده نشده الی شروع کرد به ساک زدن ..صحبت ودرددل با کیرم دیوانه ای بود باسه خودش..بعدش نوبت من شد که بزارم تو کسش با انچنان لذتی اووووووف اییییییی میکرد که نگو.0پاهاش رو شونم بود یه کم با انگشت شروع کردم با کونش ور رفتن.زیر چشمی نگام کرد گفتم عزیزم بهت قول دادم نترس.کمی کونش رو شلتر کرد با دو تا انگشت با کونش بازی میکردم..یه کم سخت بود به خاطر همین شروع کردم از پشت کردن تو کسش….دیوانه این حرکت بود..دوست داشت که کیرمو تاته فرو کنم تو کسش اونجانگهش دارم یخورده چپ راست کنم(همچین فرمون میداد انگار تریلی هیجده چرخه)با فریا میگفت بیشتر محکمتتتتتر..پارم کن پااااااااارهحسابی با دستم کونشو باز کرده بودم که تو یه فرصت مناسب گذاشتم تو کونش اولش راحت پا میداد ولی وقتی گذاشتم جلوتر حسابی دردش گرفت خواهش کرد که ولش کنم جوابی ندادم .داد زد..منم محکم به کونش میزدم شروع کرد به فحش دادن که کلم داغ کرد……..مثل حیوون افتادم به جونش .داغ جیغ فریاد،التماس بود که تو خونه پیچیده بود..میدونستم که تا نیم ساعت دیگه ابم نمیاد انچنان میگاییدمش وصدای شالاپ شولوپ خونه رو گرفته بود که صدا به صدا نمیرسید…وقتی تا ته کیرمو فرو میکردم تو کونش نفسش بند میومد..داشت میمرد از درد..شهوت نبود که کیرمو جلو عقب میکرد..خشم خالص بود..چند تا لخته خون رو کیرم دیدم کون الی هم به معنای واقعی کلمه جر خورده بود..کونش گشاد گشاد شده بود…دیگه نای حرف زدن رو نداشت شل شل شده بود…به راحتی کیرم تو کونش جلو عقب میشد… وقتی که ابم داشت میومد به زور کیرموکردم تو حلقش….مجبورش کردم که به زور برام ساک بزنه…داشت خفه میشد.. پایان ابمو ریختم تو حلقش..ابم خیلی زیاد بو د و تا ته همشو خورد.. دیگه جونی نداشت..ولش کردم یه گوشه اتاق اروم داشت ناله میکرد….بادودست سرمو گرفتم تو فکر این چند روز بودم.من با این همه ادعا خودخواسته کون یه خانم شوهردار رو پاره کرده بودم.البته کلمه تجاوز بهتره….دیگه خسته شده بودم از این قضایا..همیطور که داشتم پیش میرفتم فکر کنم که مجبور بودم جمشید رو هم بگام…تو همین فکرا بودم که دستهای الی رو دور کمرم حس کردم با صدای پر از درد گفت عزیزم خودتو ناراحت نکن اتفاقی که باید اخرش میفتاد چه بهتر که تو عشقم انجام دادیمن تو این چند وقت خیلی خودخواه بودم که نخواستم لذت ببری…اتفاقا اخرش خیلی باحال بودیاد اون روزی افتادم که پردمو زدن…. معلوم بود که عصبانیه میخواد کلمو بکنه ولی چون نمیخواست از دستم نده این حرفها رو میزنه….داشتم واقعا کم میاوردم چی فکر میکردم چی شد…بدون کوچکترین حرفی میخواستم از خونه بزنم بیرون..الی جان نداشت که بلند بشه با چشمهای پر از التماس گفت برمیگردی امشب؟باور کن عزیزم ناراحت از دستت نیستم..چیزی به جمشید نگو..میخوام امشب ببینه که چه راحت بهت کون میدم.. خوب شد که الان جرم دادی جلوش نمیخواستم کم بیارم..چقذر بخندم من امشب که داری جمشیدو میگای..یه هفتس داره میگه اول تو بده اگه کیرش درد نداره من بدم…باخنده گفت نمیدونه چه اشی براش پختمااااااای رو رو برم….تیراهن شونزده خم میاورد این خانوم خم نیاوردبااین حرفش کلی اعصابم به هم ریخت انگار راستی راستی من بردشون بودم…هی میخواستم خراب کنم اباد تر میشد..اون شب جمشید چند بار زنگ زد که چرا نمیام؟انگاری از اتفاق امروز صبح خبر نداشت..وقتی که گفتم نمیام مثل ذختر بچه ها گریه زاری کرد و شروع کرد به التماس…میخواستم همون لحظه هیکلش رو افتوبه بگیرم ولی میدونستم دلم خنک نمیشه.. تو ده روز پدرمو در اورده بودن. هرجور که دوست داشتن باهام رفتار کردن… که یه ان فکری به کلم رسیدادامه …نوشته مهران

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *