بیوه خطرناک

0 views
0%

سلام.کاوه هستم رفیقی داشتم به اسم فرزاد. هر از گاهی هر وقت دختر با حالی به تورش میخورد یه حالی هم به من میداد و منم با دختره اشنا میکرد.منم هر از گاهی که با یکی از رفیقام به هم میزدم به فرزاد معرفیش میکردم..خلاصه همیشه به هم حال میدادیم. بخاطر کوچیک بودن محیط شهرمون هم سعی میکردیم بیشتر با دانشجوهای شهرستانی که واسه تحصیل میومدن رفیق شیم… بگذریم.یه روز فرزاد زنگ زد بهم که اره با یه خانم بیوه رفیق شدم شیرازیه و تازه واسه تحصیل اومده اینجا و خونه اجاره کرده و از تو هم تعریف کردم براش و خلاصه حاضره به جفتمون بده ..منم خوشحال که به به یه مدتی با یه بیوه رفیق میشیمو عشق و حالمونو میکنیمو از نظر مالی هم اگر واقعا نیازمند باشه ساپورتش میکنیم که فقط با خودمون باشه…قرار شد فردا ظهر من ناهار بگیرم و بریم خونه مریم خانم و خلاصه سه نفری صفا کنیم.فردا ظهر حدود ساعت 1 رفتم رستوران 3 پرس غذا گرفتم و به فرزاد زنگ زدم گفت که من پیش مریم هستم ادرسو داد و گفت بیا.شانس بدم ماشینمم تعمیرگاه بود و مجبور شدم تاکسی دربست گرفتم و رفتم ادرسی که فرزاد داده بود.وقتی رسیدم زنگ زدم به فرزاد و اومد در رو باز کرد.یه اپارتمان 4 طبقه بود باهم رفتیم طبقه دوم داخل خونه شدیم.وقتی وارد منزل شدم دیدم به به عجب خانم زیبایی بود این مریم. همونجا شق کردمبا هم دست دادیمو فرزاد معرفیمون کرد به هم. مریم سفره رو انداخت و نشستیم مشغول خوردن ناهار شدیم..از زندگیش تعریف کرد و قبول شدنش تو دانشگاه و….بعد از ناهار مریم سفره رو جمع میکرد فرزاد یواش به من گفت من قبل از اینکه بیای باهاش حال کردم دیگه حس و حال ندارم. من میرم تو بمون پیش مریم عشق و حالتو بکن اگه خواستی بعنوان هدیه یا هرجی که خودت خواستی پولی هم بذار تو کیفش… منم خداییش خیلی از قیافشو اندامش خوشم اومده بود و ظاهرا هم دیدم اخلاقش خوبه و با مرامه گفتم باشه تو برو منم بعدا میام..فرزاد یه چیزی در گوش مریم گفت و خداحافظی کرد و رفت.من موندم و مریم..بعد از جمع شدن سفره اومد پیشم نشست و منم اروم اروم شروع کردم به نوازش کردنش.با خودم گفتم بهتره قبلش یخورده کسشعر بگم تا فکر نکنه فقط بخاطر سکس اومدم پیشش و …بهش گفتم دوس دارم فقط با خودمو فرزاد باشیو اگه مشکلی داشته باشی ساپورتت میکنیم فقط وفادار باشیو خراب نکنی خودتو تو این شهر و…خلاصه بعد از کسشعر گفتن بهش گفتم اگه اماده ای شروع کنیم..اونم بدون مقدمه تاپشو در اورد و سینه های سایز 80 رو از زیر سوتین نمایان کرد..داشتم منفجر میشدم..میخواستم زودتر کیرمو بدم بهش تا بخوره برام..خودش هم داشت دیوونه میشد از حشر..اومدم شلوارمو در بیارم که یهو صدای در اومد..یخورده ترسیدم بهش گفتم کیه یعنی؟بهم گفت برو تو اتاق تا من برم ببینم کیه.زود لباسشو پوشید رفت در رو باز کرد خانم صابخونه بود(خونه صابخونه طبقه همکف بود)صدای خانم صابخونه رو شنیدم داشت بهش میگفت من دیدم یه اقایی اومده بالا و اومده داخل خونه شما شده اون کیهاینو که گفت خدا شاهده پایان بدنم و قلبم از جا داشت در میومد.باور کنید از ترس داشتم میمردم. مریم به خانم صابخونه میگفت کسی خونه من نیومده اونم پیله کرده بود که نه من خودم دیدم اومده خونه شما…از سرو صدای خانم صابخونه دو سه تا از زنای همسایه هم از خونه هاشون اومدن بیرون..شاید باور نکنین من از ترسم تو کمد لباس قایم شده بودم.دیدم راه چاره ای ندارم اگه همینجور خودمو میباختم شاید سکته میکردم.یخورده به خودم دلداری دادم گفتم نهایتش اینه که منو میبینن دیگه جرمی که نکردم خانم بیوه هست نهایتش میگم مثلا صیغه کردم جرم هم نکردم ..یخورده دلم قرص شده بوداما چیزی که نباید بشنوم رو شنیدم.زن صابخونه به مریم گفت که مریم خانم من به شوهرتون میگم که یه مرد اومده خونتون..باور کنید این حرفو که شنیدم انگار مرگ رو جلو چشمام میدیدم.خدا نکنه هیچوقت برای دوست و دشمنتون این اتفاق بیفته.(من واسه خودم یه اعتقادی دارم و اون اینه که هیچوقت تا حالا با خانم شوهر دار رابطه برقرار نکردم و نخواهم کرد. هرکسی دوس داره میتونه مسخره کنه اما این اعتقاد منه کاری هم به دین و …. ندارم. کلا رابطه با خانم شوهر دار رو خیلی بدم میاد)وقتی شنیدم که مریم شوهر داره بخدا مرگ رو دیدم جلو چشمام چون اگر منو میگرفتن میشدم اش نخورده و دهن سوخته.صد در صد حکمم اعدام بود اگه گیر میفتادم.مطمئن بودم زندگی و ابرو و حیثیتم نابود شده. پایان وجودمو بغض گرفته بود و به خودمو فرزاد لعنت میفرستادم که چرا همچین غلطی کردم و منی که هیچوقت خونه هیچ دختری نمیرفتم چرا خر شدم و اومدم اونجا.تو این افکار بودم که شنیدم مریم به خانم صابخونه گفت هرکاری دلتون میخواد بکنید . هیچ مردی خونه من نیست و محکم در رو بست.مریم بدو اومد تو اتاق و بهم گفت باید هرجور میتونی فرار کنی . اگر زنگ بزنن به 110 کلک هر دومون رو میکنن.بهش با گریه زاری گفتم تو چرا دروغ گفتی طلاق گرفتی تو که شوهر داشتی.که بهم گفت وقت این اراجیف نیست به فکر فرار کردن باش که دیدم راست میگه وقت این حرفا نیست.مریم از چشمی در داخل راه پله ها رو نگاه میکرد هیچ کس نبود.بهم گفت اروم اروم برو پایین اگر هم خانم صابخونه پایین بود یجوری بزنش کنار و در رو.حداقل اونجا بگیرنت بهتر از اینه که داخل خونه بگیرنت.باور کنید تو اون شرایط بهترین راه حلی که به ذهن میرسید همین بود حداقل کسی نمیدید که من از خونه اون اومدم بیرون.اروم در رو باز کردم و یواش یواش اومدم پایین. رسیدم به همکف دیدم خانم صابخونه دم درشون وایساده و داره کشیک میده.با خودم گفتم هرچه بادا باد.شروع کردم به دویدن و خانم صابخونه هم شروع کرد به داد زدن و فحش دادن.محل ندادم رسیدم به در اصلی اونو باز کردم اومدم داخل کوچه قلبم از جا داشت در میومد.شروع کردم به دویدن. خانم صابخونه هم تو کوچه داشت داد میزد و همسایگان رو به کمک میطلبید.اینقدر دویدم تا رسیدم به خیابون اصلی. بخدا همینجور اشکام داشت میریخت.جلو یه وانت رو گرفتم و پریدم داخلش تنها چیزی که یادم میومد این بود که با گریه زاری بهش گفتم زورگیرا دنبالمن میخوان جیبمو بزنن . خدا خیرش بده با اخرین سرعت گازشو داد و منو رسوند به یه منطقه بی خطر.دوستان گرامی این داستان من واقعیه بخدا هیچ چیزش الکی و چاخان نبود.من تا یک هفته همش قرص فلوکسیتین میخوردم تا اضطرابم کم شه.داغون شدم تو این مدت همش کابوس میدیدم.این جریان به خیر گذشت اما هنوز که هنوزه وقتی یادم میاد قلبم طپشش زیاد میشه و استرس منو میگیره.من که خدا رو شکر با هیچ خانم شوهرداری رابطه ندارم و نداشتم اما به کسانی که با خانم متاهل رابطه برقرار میکنند توصیه میکنم ترک کنین این کار رو.خدای ناکرده اتفاق یه بار میفته اگه گیر بیفتین همه چیتونو از دست میدید.لذت چند دقیقه ای ارزش نداره به یه عمر پشیمونی.قربون همتونکاوه

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *